تاثیرات کودتای ۲۸ مرداد بر شعر فارسی
گفت و گو با عبدالجبار کاکایی درباره تاثیراتی که کودتای ۲۸ مرداد بر شعر فارسی داشت و به سنگ محکی برای قابلیت های شعر نیمایی تبدیل شد.
وقتی هنوز خیلی ها درگیر بحث و جدل بر سر فرم و قالب نوی شعر نیما بودند (آن هم بعد از حدود ۳۰ سال)، کودتای ۲۸ مرداد رخ داد و شرایط تغییر کرد. گرچه باز هم طبق همان قانون نانوشته معهود، این اتفاق دلسردکننده و پر از ناامیدی روزنه امید ایجاد کرد و آن جا افتادن شعر نیمایی بود. اخوان که «زمستان» را سرود و شاملو که گفت: «سال بد/ سال باد/ سال شک...»، منتقدان ساکت شدند و شعر نیمایی اعتبار یافت و راهی نو در ادبیات برای بیان رنج های جامعه و سیاست باز شد. تمام این ها موضوع صحبت ما بود با عبدالجبار کاکایی.
کودتای ۲۸۷ مرداد و خفقان و سکوت سنگینی که آن سال ها بر مردم سایه انداخته بود، چطور مسیر ادبیات را تغییر داد؟
در رشد حرکتی که نیما از بدو پیدایش شعر نیمایی شروع کرد و پیروانش آن را گسترش دادند، دهه 30 نقش بسیار مهمی داشت. یعنی انگار کودتای 28 مرداد و حوادث آن سال ها موجب شد شعر نیمایی دیگر صرفا درگیر فرم و جدل بین شعر نو و کهنه نباشد، بلکه مجالی برای پرداختن به موضوعات متفاوت و مهمی مثل اجتماع و سیاست شود.
عیار شعر نیمایی در دهه ۳۰ سنجیده شد، آن هم با وجود شاعرانی که از شعر برای نشان دادن واقعیت ها استفاده کردند. وقتی که اخوان شعر زمستان را سرود، دهان منتقدان هم بسته شد و آن مجادله ها بین نیما و رعدی آذرخشی و امثالهم به پایان رسید. حتی من می خواهم بگویم که اگر کودتای ۲۸ مرداد نبود، شاید شعر نیمایی تا این حد توسعه پیدا نمی کرد و فراگیر نمی شد و همچنان درگیر فرم باقی میم اند.
انگار همیشه وقتی بحران ایجاد می شود، اتفاقات مهمی رخ می دهد. یعنی در این سختی هاست که شاهد یک سری شکوفایی های عجیب می شویم.
اتفاقا من هم می خواهم همین حوادث تلخ تاریخی را که نتایج مثبتی در سرنوشت ادبیات و فرهنگ ما داشتند، از زاویه ای دیگر ببینم. یکی از آنها ظهور رضاخان است. معمولا در تاریخ معاصر، رضاشاه را پادشاهی خودکامه و مستد ارزیابی می کنند. اما امر مسلم این است که در آن دوره مدرنیزاسیون و عمران و آبادی کشور گسترش یافت و مفهوم «ملت» و «ملی» ایجاد شد. پایه های مدرنیزاسیون را رضاخان ایجاد کرد و پایه های مدرنیته را مصدق. مدرنیزاسیون و مدرنیته می بایست همگام با هم در جامعه ما شکل می گرفت.
این پیشینه تاریخی در شعر آن زمان چه نمودی داشت؟
بعد از سقوط دکتر مصدق، شعرهایی سروده می شود که در آن به غم از دست دادن خانه و مادر اشاره می کنند. نیما می گوید: «خانه ام ابری است...» این خانه تا پیش از دوران رضاشاه اصلا معنایی نداشته است. حتی در دوران او هم تازه در حال شکل گیری بود. در دولت مصدق بود که مفهوم دوباره وطن/ خانه به شعر و ادبیات هم راه پیدا کرد. تا آن زمان، اگر کسی می خواست از کرمان به یزد برود، انگار از خانه اش دور می شد و از ولایت خود به غربت می رفت. غربت به معنای خارج شدن از حوزه استحفاظی ولایت محصوره ای بود که در آن زندگی می کردند. رضاخان به این وجودهای منفک از هم هویتی واحد بخشید و مفهوم «خانه» را ایجاد کرد تا بعدها نیما بگوید: «خانه ام ابری است...»
اهالی فرهنگ چقدر به این اقدامات رضاخان اهمیت می دادند؟
آن ها به اقدامات او توجه چندانی نداشتند اما به تاثیر از رفتارهای سیاسی رضاخان اولین پایه های توجه به فرهنگ ملی شکل گرفت. مثل کارهایی که صادق هدایت در زمینه فرهنگ عامه انجام داد یا اقدامات مرحوم کوهی در گردآوری تصنیف ها و ترانه های ملی یا فعالیت های مرحوم بهمنیار در جمع آوری مثل ها و متل های محلی و بومی و ادبیات فولکلور تا مرحوم جمالزاده و دیگران. یعنی ما در دوره رضاخان شاهد نوعی ایرانی گرایی و زنده کردن سنت های ایرانی کهن بودیم و همه آن ها زمینه ای می شود برای رخ دادند اتفاق های عجیب دوران مصدق.
برخوردها با کودتای 28 مرداد چطور بود؟ چه از سوی مردم عادی و چه از سوی ادیبان.
خاصیت عنصر ایرانی در مواجهه با رخدادهای اجتماعی «رندی»است. گرچه به اقرار جامعه شناسان «رندی» بخشی از ماهیت اجتماعی ماست زیرا بارها و بارها تحت اشغال حکومت های مختلف درآمده بودیم و خودمان را با اتفاق های روز سازگار کرده بودیم. بعد از کودتای ۲۸ مرداد، یک عده در برابر حوادث رخ داده می ایستند و یک عده خودشان را وفق می دهند و یک عده هم شیرین عقل شوند. می گویند، موسیقی ما از سال ۱۳۱۷ به بعد، دچار شیرین نوازی شد. یعنی از مقام های سنتی تاریخی خود جدا شد و به نوعی موسیقی پاپیولار و مردم پسند رو آورد.
چطور شد که در آن دوره، با وجود شعرهای فاخر، هم مردم و هم بعضی از شاعران در ادبیات به قول شما دچار شیرین نوازی یا شیرین عقلی شدند؟
وقتی مدیریت تولید آثار دست مردم عامه بیفتد و نه نخبگان، به چنین شرایطی می رسیم. جامعه ای متعالی می شود که مدیریت آثار آن به دست نخبگان باشد. اگر نخبگان موسیقی بر آثار تولیدی نظارت کنند، قطعا به سراغ ردیف ها و دستگاه های اصیل می روند و اگر دست عامه باشد، به شیرین نوازی می افتند. در ادبیات هم همین اتفاق رخ می دهد. اگر مدیریت دست خواص باشد و چهره های شایسته و توانا کارگردان امور ادبی باشند، ادبیات شکل فاخری به خود می گیرد.
خود نیما در این شرایط که شعر نو داشت به ثمر می نشست، چه عکس العملی داشت؟
مواضع نیما، پیش و پس از کودتا، بیش از هر چیز نشان دهنده روحیه عارف مسلک او بود. فضای حاکم بر اشعار او در هر دو دوره، تیره و تار بوده است؛ به جز چند قطعه شعری که در فاصله سال های ۱۳۲۰ تا ۱۳۲۵ سرود و نوعی دعوت به بیداری و شادمانی در آن موج می زند. در مجموع، اغلب آثار او تلخ است. این ها شاید به خاطر دید پرسپکتیوی است که او از جامعه ایران برای خود ترسیم کرده بود. در هر صورت نیما نخبه ای بود که موقعیت های سیاسی و وضعیت اجتماع را محدود به بازه های زمانی کوتاه مدت نمی دانست.
اما جالب است که می گویند وقتی کودتا شد نیما گفته است که تازه الان شرایط برای شعر سرودن مهیا شده...
نیما نخبه بود و آثارش را در چشم انداز طولانی مدت تاریخی می سرود. این عبارتی که نقل کردید، مصداق همان بحث آغازین صحبت ما است. وقتی دهه 30 آغاز شد، بسیاری از روشنفکران و چهره های شاخص حزب توده به زندان افتادند. به قول یکی از منتقدان، اگر قرار باشد فرهنگ اعلامی از بزرگان و اندیشمندان آن دوره فراهم کنیم، حدود 90 درصدشان گرایش به حزب توده داشتند. همین کودتا گسل فرهنگی و اجتمایع بزرگی را ایجاد کرد. البته تحرک اجتماعی در دوران رضاخان نیز رخ داد اما دغدغه بسیاری از روشنفکران آن زمان احیای فرهنگ ملی بود. شاعرانی مثل پروین اعتصامی، محمدتقی بهار و ایرج میرزا بیشتر از همه به دنبال مسئله ملی گرایی بودند. میرزاده عشقی می گوید:
خاک وطن که رفت، چه خاکی به سر کنم؟
... آوخ، کلاه نیست وطن گر که از سرم
برداشتند فکر کلاهی دگر کنم
در آن شرایط، کمتر به فکر آزادی های اجتماعی و سیاسی بودند مگر شاعری مثل فرخی یزدی که دنبال دغدغه های سیاسی و اجتماعی خاص خودش بود. با وجود این، شعر ما اگر در ماجرای کودتای ۲۸ مرداد شکفته شد و به تمایم زبان حال یک ملت شد، مدیون دوره تاریخی رضاخان و شاعران آن دوران و ساخته شدن مفهوم ملت و نماد آن، خانه بود.
جدای از تثبیت شدن فرم، سمبولیسمی که نیما در اشعارش داشت، چقدر رنگ نو به خودش گرفت؟
تمام کسانی که بعد از ودتا وفادار به نیما و شعر نیمایی ماندند، به سرودن شعر سمبلیک رو آوردند. گرچه شعر نیمایی از آغاز هم گرایش های سمبلیک داشت. تعابیری مثل شب، شعله، پروانه، جنگل، ستاره و... در آن زمان دارای رموز خاصی شدند. گسترده ترین حرکتی که بعد از کودتای 28 مرداد انجام شد، رواج شعر سمبلیک بود. سمبلیست ها اعتراض هایشان را با این کلمات در پرده نشان می دادند. گرچه ساواک هم کم کم به این اصطلاحات حساس شد و حتی شاعران غیرمشهور، برخی از ترانه سراها و خواندگانی را که از این کلمات استفاده می کردند، گرفتار کردند. البته، بماند که بعضی هم برای این که دچار چنین دردسرهایی نشوند، اصلا شعر فاخر و نمادین اجتماعی را کنار گذاشتند.
عکس العمل مردم چه بود؟ در آن برهه به کدام نوع شعر گرایش بیشتری پیدا کردند؟
مردم در ظاهر چیزی می خواهند و در ضمیر ناخودآگاهشان چیزی دیگر. آن ها درست مثل امروز، در زندگی واقعی به دنبال فیلمفارسی بودند و ادبیات و اثار سانتی مانتالیسم، اما در ضمیر ناخودآگاهشان به دنبال آثار فاخر. نشانه اش هم نیرویی بود که به وقوع انقلاب سال ۵۷ منجر شد. این انقلاب نشان داد که مردم در همان زمان هم دنبال ادبیات فاخر بودند اما ترس و دوری از ایجاد دردسر مانع از بروز چنین گرایشی می شد. در نتیجه آن را پنهان و انگار قدرتش را در ضمیر ناخودآگاهشان ذخیره می کردند.
مجموع اینها یعنی ادبیاتی که در حاشیه و کنار حرکت می کرده، بیشتر در دل جا داشته است. در انقلاب 57 دیدیم که شبکه ذهن و زبانی همان شعر حاشیه که شعر سمبولیست های اجتماعی ایران یا شعر رئال جامعه آن روزگار بود، به ادبیات گفتاری مردم تبدیل می شود و تمام آن سانتی مانتالیسم و شیرین نوازی ها به حاشیه می رود. این اتفاق دقیقا امروز هم در حال رخ دادن است. شعر کم رمق اجتماعی ای در حال شکل گیری است که کسی به آن اهمیت نمی دهد و به جایش همه از «هوای دونفره و همه چیز آرومه» حرف می زدند. کفی است یک اتفاق اجتماعی مهم رخ دهد تا همان شعر حاشیه، به جریان اصلی و حتی گفتار روزمره مردم تبدیل شود.
چرا چنین اتفاقی می افتد؟ در ظاهر چیزی خواستن و در باطن چیز دیگری طلب کردن...
ماجرا را با یک مثال توضیح می دهم. شرابخواره ها به میخانه می روند تا با شراب غم را فراموش کنند. آن سرمستی هم غم را برای مدتی کوتاه از یاد می برد. اما وقتی هوشیار می شوند و مستی از سرشان می پرد، می بینند که غم هنوز در جای خودش نشسته است. حتی اگر ادبیات رئال اجتماعی درست عرضه نشود و طرفداری هم نداشته باشد، همچنان اعتبار خودش را دارد و بالاخره روزی جای خودش را در جامعه پیدا می کند.
اگر نیما بنای شعر نیمایی را نگذاشته بود، آیا شعر کلاسیک ما می توانست موثر عمل کند و تا این حد مسائل سیاسی و اجتماع را نشان دهد؟
بله، می توانست. شعر دوران مشروطه اثبات کرد که قالب های شعری ادبیات کلاسیک می تواند به بهترین شکل مسائل اجتماعی و سیاسی را نشان بدهد. در دوران مشروطه معنای غزل تغییر کرد. ما همیشه غزل را در حوزه بیان احساسات شاعر تعریف کرده ایم. در دوره مشروطه غزل سیاسی داشتیم. حتی در دوران بعد از انقلاب هم بیشتر آثار مربوط به زمان جنگ در قالب غزل سروده شده اند. اما مواجهه قالب های کلاسیک با رویدادهای اجتماعی (اگر درگیر منطق کلاسیک باشند) چندان به روز نیست و مردم هم ارتباطی با آن برقرار نمی کنند. شعر نیمایی جریانی را در محتوا ایجاد کرد که مردم راحت تر توانستند آرزوها و امیالشان را در آن بیان کنند. وقتی اخوان می گفت:
چو دیوار ایستد در پیش چشمانت
نفس کاین است، پس دیگر چه داری چشم
ز چشم دوستان دور یا نزدیک؟
هم زبان متعادل است (چون بار موسیقی شعر کهن را دارد) و هم با زبان امروزی مردم گره خورده است. به نظر من قالب های کلاسیک می توانند به موضوعات اجتماعی ورود کنند ولی شعر نیمایی خیلی واقعی تر و مردمی تر با حقایق رو به رو می شود.
پس نباید انتظار داشت که در دهه ۳۰، دوباره به شعر کلاسیکی که در دوره مشروطه امتحانش را پس داده بود، برگردند؟
خیر. شعرهای اخوان و شاملو و حتی چهارپاره هایی که نادرپور و فروغ کار می کردند، چنان فضا را برای شنیدن شعر نیمایی مستعد کرده بود که دیگر کسی به مجادله شعر کهنه و نو که بر انجمن های ادبی مسلط بود، فکر نمی کرد و اتفاق همان موقع ترانه فارسی جدیدی که متاثر از شعر نیمایی بود هم شکل گرفت. بعد از کودتای 28 مرداد، شعر کلاسیک میدان را به شعر نو داد و خودش تبدیل به حاشیه شد.
نظر کاربران
خوب و عالی