نرگس آبیار: «نفس» در تقدیس تخیل است
فيلم «نفس » با اقتباس از كتابي به همين نام نوشته نرگس آبيار، مخالفان و موافقاني دارد. با وجود موفقيت فيلم « شيار١٤٣» چنين رويكردي غير عادي به نظر نمي رسد.
بعد از موفقیت «شیار١٤٣» فیلم «نفس» را ساختید. با وجود موفقیتی که «شیار١٤٣» در گیشه داشت و قشر عظیمی از مردم را به خود جلب کرد، خیلیها اعتقاد دارند فیلم «نفس» معیاری است برای سنجش عیار فیلمسازی شما. قبل از هر چیز فیلم «نفس» تداعیکننده گرایش شما به ادبیات است. انگار بهنوعی گوشزد میکنید که قبل از اینکه وارد سینما بشوم، نویسنده بودم و داستانهای زیادی از من چاپ شده است، بنابراین در زمینه نوشتن یا رعایت اصول پایهای درام ناآگاه نیستم. میخواهم بدانم آیا علقهتان به ادبیات و نویسندگی، شما را به ساخت فیلم «نفس» ترغیب کرد؟
«نفس» رمانی بود که بهطور تقریبی از سال ١٣٨٥ شروع به نوشتنش کردم؛ دلی و البته آهسته. هر هفته بخشی کوچک از آن را مینوشتم. میخواستم ببینم اگر از دید کودکی به دنیا نگاه کنم، چه اتفاقی میافتد و نثرم چگونه خواهد شد. دوست داشتم نثر متفاوتی را تجربه کنم. چون نثرم در «شیار١٤٣» کتاب «چشم سوم» کمی مغلق و سنگین بود. اما در «نفس» میخواستم نثر کودکانه را تجربه کنم و یک کودک راوی داستانم باشد. دلی کارم را ادامه میدادم و حس میکردم چقدر خوب پیش میرود. اما ترجیح میدادم زیاد ننویسم. فکر میکردم هر وقت حالش را داشته باشم باید بنویسم. به همین دلیل با اینکه حجم کتاب حدودا ٢٠٠ صفحه است، سال ١٣٩١ کار را تمام کردم.
یعنی حدود پنج سال کار نگارش طول کشید؟ دلیل خاصی هم داشت؟
بله؛ پنج سال طول کشید، اما نمیتوانم دلیل برایش بیاورم، چون واقعا دلیل خاصی نداشتم. گاهی هر شش ماه یک بار سراغ کتاب میرفتم. گاهی هم هفتهای دوبار! بالاخره «نفس» اینطور نوشته شد. تا اینکه به جایی رسیدیم که بعد از موفقیت فیلم «شیار١٤٣» یکی از تهیهکنندگان آن را خواند، خوشش آمد و به من گفت از زمانی که کتاب را به دست گرفتم زمین نگذاشتم تا تمامش کردم. در نهایت هم به من پیشنهاد داد که آن را به فیلمنامه تبدیل کنم که برایم عجیب بود. چون کتاب از زاویه دید کودک بود و به نظرم کودک در کتاب زبان شیرینی داشت.
در این صورت بهدلیل بالابودن توقعات دچار تردید نشدید؟
چرا. بههمیندلیل خیلی جرئت میخواست که این کار را انجام دهم. بههمیندلیل فکر کردم باید کاری متفاوت انجام دهم و نباید در «شیار١٤٣» درجا بزنم. در آن مقطع قصدم این بود سهگانهای در مورد مادر و جنگ بسازم. اما فکر کردم حتی اگر این کار را انجام دهم الان وقتش نیست. کماکان که اعتقاد دارم اقتباس ادبی باید بیشتر از اینها در کشور ما اتفاق بیفتد.
اقتباس ادبی به مثابه سنت حسنه باید به کاری رایج تبدیل شود و نه استثنا. اما واقعیت این است که چنین اقتباسهایی بیش از ٩٠ دقیقه است و سینماداران ما خیلی نمیپسندند.
همینطور است. من هم معتقدم. برای دیدن اثر اقتباسی باید مجال بیشتری در سینما داشته باشیم. چون وقتی رمانی را به فیلم تبدیل میکنیم، باید دستکم ١٢٠ دقیقه فرصت داشته باشیم، در غیر این صورت لحن الکن میشود.
که البته متأسفانه شما فیلم١٤٠ دقیقهای را به ١١٠ دقیقه تقلیل دادید. چرا تا این حد؟
چارهای نداشتم! به همین دلیل از خیلی از سکانسهای درخشان فیلم گذشتم. درحالی که رمان «نفس» باید مجال بیشتری برای پرداختن در سینما پیدا میکرد.
پس شما با این اعتقاد پیش میروید که سینما به بنمایههای ادبیات نیاز دارد؟
کاملا.
اما درباره فیلم «اشیا از آنچه در آینه میبینید به شما نزدیکترند» این اتفاق نیفتاد. چرا؟
اتفاقا ««اشیا از آنچه در آینه میبینید به شما نزدیکترند»» در ابتدا داستان کوتاهی بود که خیلی مایل به چاپ کردنش نبودم. ولی بعد تصمیم گرفتم که آن را به فیلمنامه تبدیل کنم.
رمان «نفس» چه چیزی باید میداشت که نداشت و آن را به مدیوم جدیدی وارد کردید. این ضرورت را چطور احساس کردید؟
«نفس» در ژانر ادبی خودش خیلی کامل است. خیلی از صحنهها در فیلم نیامده اما در رمان هست. در واقع میخواستم برای «نفس» زبان جهانیتری داشته باشم و مخاطبان بیشتری را جذب کنم. چون کودک و جنگ، موضوعی جهانی است و ترکیب این دو مشمول طرفداران بیشتری میشود که موضوع روز جهان است. در «نفس» به معصومیت کودکانی محصور در جنگ پرداخته شده که در دنیا کمتر به آن توجه میشود. اما نمیتوانستم فکر کنم با زبان فارسی که زبان خوبی است مخاطبان زیادی در سطح جهان داشته باشم. در نتیجه مدیومی انتخاب میکنم که زبانش بینالمللی است.
میتوانیم اینطور تحلیل کنیم که وقتی شما درباره مسائل مبتلابه کودکان فیلمی خلق میکنید، در واقع خودبهخود جهان آینده را میسازید. چون کودکان با تجربیات خود، جهان آینده را میسازند و این نگاه تأثیرگذارتر است. اما آنچه از سه فیلم شما استنباط کردهام این است که هر سه فیلم به نوعی شخصیتمحورند. چرا فیلمهایتان شخصیتمحور است؟
ناخواسته این اتفاق میافتد. در واقع من شخصیتی را دنبال میکنم و از زاویه او دنیا را میبینم و همه وقتم را صرف او میکنم. در «اشیا از آنچه در آینه میبینید به شما نزدیکترند»، «شیار١٤٣» و «نفس» همینطور است و از زاویه دید آن شخص خارج نمیشوم. شاید بعدها فیلمی بسازم و آدمهای مختلف و زوایای دید متعدد داشته باشم. اما چون در این فیلمها شخصیتها برایم محوری و اساسی بوده و از دید آنها میخواستم جهان را ببینم به این شکل شده.
این سه فیلم بهنوعی در امتداد هم هستند. شخصیتهای لیلا (گلاره عباسی) در «اشیا از آنچه در آینه میبینید به شما نزدیکترند»، الفت (مریلا زارعی) در «شیار١٤٣» و بهار (ساره نورموسوی) در «نفس» را داریم. لیلا زنی سنتی در جامعه امروز است که در نهایت ریسک میکند و برای واردشدن به جامعه با مخاطراتی مواجه میشود.
هر سه شخصیت بهنوعی جستوجوگر و کمالگرا هستند. در «اشیا از آنچه در آینه میبینید به شما نزدیکترند» لیلا با وجود اینکه زن خانهدار است اما جایی کتاب میبیند، دربارهاش میپرسد. وقتی از مطب دکتر میآیند همسرش میگوید تو چرا سؤال کردی چرا اینقدر کتاب داری؟ یا وقتی به خانه «عزیز» و «اتی» میرود جلب کتابها میشود و در خانه هم همیشه کتاب میخواند.
و مدام ریسک میکند.
آدمهایی که من میشناسم اهل ریسک هستند. چون میخواهند از روزمرگی و کلیشهها فاصله بگیرند. بهار در قصه «نفس» هم همین است.
این شخصیتها بهنوعی انگار هر کدام تکاملیافته دیگری هستند. ممکن است زمان ساختشان پس و پیش شده، اما به هم ربط دارند. یعنی مثلا ممکن بود «نفس» زودتر از «اشیا»و «شیار ١٤٣» ساخته میشد! اما اینها هرکدام انگار از یک نقطه واحد شروع کرده و هرکدام وامدار بخشی از زندگی دیگریاند که همدیگر را تکمیل میکنند. جستوجوگری بهار به لیلا میرسد.
شخصیت الفت کمی متفاوت است چون تجربه نزدیک من نبوده. من این آدمها را دیدهام و با آنها نشست و برخاست نکردهام. الفت ِ «شیار ١٤٣» درک من از موقعیت اوست و سعی کردهام آن درک را از آنِ خودم کنم. چون اگر چیزی را از آنِ خودم نکنم، سراغش نمیروم. الفت از شخصیتهایی است که سعی کردهام مال خودم کنم. الفت برای بچههایش قصه میگوید و با آنها بازی میکند، با همدیگر آوازهای قالی میخوانند. اینها زنانگی و مهر و محبت در خود دارند.
نکتهای که شما اشاره میکنید در چارچوب فرهنگ و جغرافیای زندگیاش معنا پیدا میکند. اندازه چهاردیواری الفت در حد خودش است و اما بهار بهواسطه کودکیاش سعی میکند چهاردیواری خودش را بسط دهد.
بهار کسی است که مسلما اگر بزرگ شود، نمیخواهد سنتی شود. میخواهد پزشک شود تا پدرش را درمان کند.
شاید هم الفت در انفس سیر میکند و بهار در آفاق؟
بهار به سلاحی به نام تخیل مجهز است که هیچ ظرف و محدودیتی ندارد. در نتیجه میتواند پروبال باز کند و به همهجا سرک بکشد بدون اینکه بتوانید محدودش کنید. بههمیندلیل دنیای محدود خودش را میتواند بهراحتی با تخیل تحملپذیر کند. از بیرون احساس میکنیم او رنج میبرد، اما چون به تخیل مجهز است برایش لذتبخش هم هست. بهنوعی «نفس» در تقدیس تخیل است.
جالب است که همه این زنها پا در سنت دارند. چرا این زنان وارد دنیای مدرن نشدند؟
چون سراغ موضوعاتی رفتم که نمیطلبیدند. «بهار» مربوط به ٣٠ سال قبل است که در همان اندازهای که بوده، نشان دادم. «الفت» زنی روستایی است که مربوط به بعد از انقلاب و جنگ است. موضوعات موردنظر من مدرنیته را نمیطلبیده، هرچند دغدغه من است. اگر رمانهایم را بخوانید متوجه میشوید. اما در سینما آیا بودجه و هزینه برای آنها بهراحتی جور میشود؟ چند فیلمنامه داشتم. ولی سرمایه فقط برای این سه فیلمم جور شد.
به هرحالت، زنان فیلمهای شما از کودک تا بزرگسال، هنوز با گذشتگان خود در ارتباط هستند. حتی فردوس با الفت در ارتباط است. لیلا و بهار هم همینطور. تنها معلم (گلاره عباسی) در «نفس» را میبینیم که با همسالان خود در ارتباط است. دیالوگ شما میان آدمهایی از دو نسل مختلف سنتی هستند. هنوز فیلمی از شما ندیدهام که مناسبات امروز را ببینم. انگار خودتان هم مایل هستید سنتهای گذشته را ثبت و ضبط کنید؟
بله. حتی در رمانهایم فضای بومی و فولکلوریک زیاد وجود دارد. چون به زندهبودن و پویابودن فیلم کمک میکند. در فیلم اولم که معاصر است از فضای بومی و دایره واژگان بومی شهری میگویم. به نظرم، چون فیلم را باورپذیر میکند.
یکی از خصوصیات فیلم شما در «نفس» مکث روی جزئیات است. یعنی تکتک اشیا در فیلم شما مثل کودک فیلم، شخصیت پیدا میکنند. از همان ابتدا انگار با فیلمی مردمشناسانه مواجه میشویم. جایی که دخترک با تاب دور خود میچرخد و بهار داستان زندگیاش را میگوید. در گذر فیلم انگار جزئیات هستند که درام را پیش میبرند مثل حرفزدن بهار با شیارهای روی دیوار، مداد، طناب تاب، برگهای حوضچه شاهعبدالعظیم که خشک میکند و میگوید سهتا برگ را از مردن نجات دادم. اینسرتهایی که از دست و پا گرفته میشود، p.o.v.های بهار از دیدزدن اطرافش. چرا اینقدر به جزئیات در فیلم توجه داشتید؟
چون اصولا من روی جزئیات خیلی تکیه میکنم. حتی در فیلم اولم این جزئیات بهشدت مشهود است. نام فیلم هم با «اشیا...» شروع میشود. جزئیات، فیلم را میسازند. نمیخواهم به شیوه معمول داستان را روایت کنم. نمیخواهم طبق انتظار بیننده جلو بروم. شاید بیننده انتظار داشته باشد که عشق بهار به ایرج (همکلاس) شکل بگیرد، اما از آن میگذرم. مثل زندگی که ممکن است حسی بیاید و تمام شود. شاید جاهایی لج بیننده دربیاید چون برایش کلیشه شده که اگر به چیزی پرداختهام باید ادامه دهم، اما امتناع میکنم.
چطور تصور کردید که پانتهآ پناهیها میتواند با آن گریم سنگین و ارزشمند مهرداد میرکیانی، نقش «ننهآقا» را بازی کند؟
چند بازیگر داشتیم که سنشان به این کاراکتر میخورد. با توجه به لوکیشنهای متفاوتی که در فیلم داشتیم، بازی سخت میشد. باید کسی را انتخاب میکردیم که بتواند لوکیشنهای مختلف و سخت را تحمل کند و درعینحال با چهار بچه سروکله بزند. مثلا در صحنههای ورود امام (ره) ٢٠٠ نفر سیاهیلشکر داشتیم. باید بازیگر طاقت این کار را میداشت، با توجه به اینکه تمام فیلم در تابستان فیلمبرداری شد. بههمیندلیل تصور کردم باید از خانم پناهیها استفاده کنم. او بازیگر خیلی خوبی است. چهره مناسبی هم دارد. نیازی به صداسازی نداشتیم، چون صاحب صدای خوبی است. فقط باید لهجه را به دست میآورد که خودش هم نگران این قضیه بود.
چرا؟
خانم پناهیها برای این نقش خیلی دلهره داشت، اما احساسم این بود که از عهده این کار برمیآید. با هم قرار گذاشتیم که اگر اینطور نشد، کسی دیگر را جایگزین کنیم. ایشان بازیگری فوقالعاده و بااخلاق است. هرچند که همه بازیگران فیلم عالی بودند.
به نظرم چنین تواناییهایی را فقط میتوان در سیمین معتمدآریا دید. در «نفس»، خانم پناهیها عالی بود.
خیلیها خانم پناهیها را نشناختند، حتی کسانی که تیتراژ را خوانده بودند.
یکی از انتخابهای خوب شما بازیگر نقش بهار بود. ایشان را چطور پیدا کردید؟
پدر ایشان در دفتر ما کار میکرد. بهار اولین بچهای بود که دیدم و خوشم آمد، ولی هرچه با او حرف میزدم همکاری نمیکرد. آن زمان گفتم نمیشود خیالم راحت باشد که فیلم را برپایه این بچه کار کنم، اما در چند مدرسه و مؤسسات مختلف بچهها را دیدیم، بهشدت هم بازیگران خوبی بودند، اما در نهایت انتخاب نشدند. یکی، دوبار دیگر که بهار را دیدم، بهتر ارتباط برقرار میکرد.
کار با محمدرضا شیرخانلو چطور بود؟
شیرخانلو همیشه خوب است فقط بازیاش کمی تلویزیونی شده که آنقدر باهوش است که وقتی تذکر بدهی، بازیاش را عوض میکند. بازیگرنقش «مریم» هم وقتی بازی بچههای دیگر را میدید سعی میکرد خوب بازی کند. یکوقتهایی لج میکرد و چون بازی نمیکرد مجبور بودیم کار را تعطیل کنیم.
نحوه بازیگرفتن شما چطور است؟ اجازه ایدهدادن به بازیگر را میدهید؟
برایم مهم است که چهکاری برای بازیگر راحت است. بهار خیلی نمیتوانست دیالوگ حفظ کند. من به بهار محتوا را میگفتم و او خودش بهتر از متن من دیالوگ میگفت. چون از فیلتر ذهن خودش میگذشت. حتی در نریشن او را آزاد گذاشته بودم.
با بازیگران حرفهای چطور برخورد میکنید؟
بازیگران حرفهای نقششان را حفظ میکنند و بازی میکنند، اما اگر ایدهای داشته باشند میشنوم. بازیگر حرفهای کارش را انجام میدهد و تو کارش را فقط رتوش میکنی. ممکن است آنچه او بازی میکند اصلا در ذهن تو نباشد، اما به کار کمک کند. در سکانس پایانی «شیار١٤٣» میخواستم الفت بدون گریه کار کند، اما مریلا خودش به گریه افتاد و من اجازه دادم راحت باشد.
چرا نمیخواستید گریه کند؟
چون فکر میکردم اگر سکوت کند بیشتر تأثیرگذار است. روز آخر فیلمبرداری بود و خانم زارعی در حسوحالی بود که فکر کردم نباید این حس را بههم بزنم.
شما از آن دسته کارگردانها هستید که پایان فیلمتان در مسیر داستان است. در ادبیات هم اینطور فکر میکنید؟
پایان از شروع برایم مهمتر است.
اما ظاهرا با پایان بسته راحتتر هستید تا باز؟
در کارهایم پایان باز نداشتهام و بهشدت پایان، باید پایان یابد.
ایده «نیمهشدن» تخیلات چطور به ذهنتان آمد؟
آن زمان که تهیهکننده به من گفت کتاب را به فیلمنامه تبدیل کنم، گفتم این کتاب بخشهای فانتزی دارد و باید فکری برایش کرد. فکر کردم با سی.جی. یا ترکیب رئال و انیمیشن این بخشها را بسازم. البته میخواستم فانتزی از جنس رئال و واقعیت فیلم باشد. اینجا بچهای داریم که عاشق نقاشی است و آرزویش این است که تلویزیون نقاشیاش را نشان دهد. بنابراین به فکر انیمیشن افتادم. منتها هرکسی میآمد نمیتوانست این کار را بکند. چون باید پرسپکتیو نقاشی کودکانه را بشناسد. تنها کسی که نمونهاش به آنچه در ذهنم بود خیلی نزدیک بود، آقای گوهری بود.
وقتی شما فیلم «شیار١٤٣» را ساختید، طبقه خفتهای از تماشاگران را که نگاه مثبتی به سینما نداشتند، زنده کردید و به سوی سالنهای سینما سوق دادید. چون برخی خانوادههای مذهبی- سنتی به سینما نگاه مثبتی نداشتند. اما بخشی از مادران شهدا و طیفهای اطرافشان که هنوز سینما را از مظاهر غرب میدانستند، فیلم را دیدند. در نتیجه توقعی از شما ایجاد شد. آیا این توقعات باعث نمیشود خلاقیت و حضور شما بهعنوان زن فیلمساز در محیطی که کار میکنید، تحتالشعاع قرار بگیرد؟
آنچه مردم از من انتظار داشتند، خیلی از خودم دور نبود. برای این موضوع خیلی به زحمت نیفتادم. فقط به لحاظ سیاسی کمی استقلالم محدودتر میشود. به همه گفتم اگر به دیدن شخصیتهای سیاسی میروم یا ملاقاتی دارم، به این دلیل است که به فیلم «شیار١٤٣» احترام گذاشتند و چنین احترامی برایم مهم است وگرنه من سیاسی و وابسته به هیچ جناحی نیستم. آرزوی قلبیام این است که اصلاحاتی در کشور اتفاق بیفتد، ولی این گفته به معنی اصلاحطلببودنم نیست. از بچگی اینطور بودم که دوست دارم برای هر جای کشورم اتفاقات مثبت بیفتد و نگاههای پویاتری حاکم شود. این در ذات من است.
بااینحال فکر میکنید که با «نفس» همچنان حمایت این قشر را داشته باشید؟
بله. ممکن است کسی که مدل فیلم «شیار١٤٣» را دوست داشته باشد، لزوما کل فیلم «نفس» را نپسندد. اما مطمئنا با این فیلم بیگانه نیست. «نفس» هم پرده از واقعیتهای زمان خودش برمیدارد و از نگاه بیقضاوت یک کودک به ماجرا نگاه میکند. در این صورت تماشاگر بیشتر این نگاه را باور میکند.
آیا هنوز مایل به ساختن فیلمهای دفاع مقدس هستید؟
قطعا. همیشه دوست دارم در همه ژانرها کار کنم و فیلمهای اجتماعی برایم خیلی مهم است. خیلی ایده و فیلمنامه در این زمینه دارم. اما این وسط حتما میخواهم فیلم درباره جنگ و دفاع مقدس هم بسازم.
قصد ندارید مثلا فیلمی درباره زنان هویزه و سوسنگرد بسازید؟
باید ببینم چقدر میتوانم موضوع را مال خودم کنم.
آیا اصرار ندارید موضوعات فیلمهای بعدیتان زنانه باشد؟
خیر، اما چون زنها را بهتر میشناسم، لحظات و حالتهایشان را بهتر درک میکنم. ممکن است این اتفاق روزی درباره یک مرد بیفتد. اما مجال میخواهد که این فضا را متعلق به خودم کنم.
برخی از مخالفان فیلم شما معتقدند با ساختن «نفس» فیلمی ضدانقلابی ساختهاید. پاسختان چیست؟
«نفس» فیلمی با نگاهی بدون قضاوت درباره انقلاب و جنگ است. اتفاقا نشان میدهد اتفاقی که در کشور ما افتاد، به وسیله پابرهنهها پیش رفت. اما سعی کردم خیلی واقعی به آن بپردازم. چون در ذهن و نگاه کودک، شعار و آرمانخواهی وجود ندارد.
در گفتوگویی با من گفتید آرمانخواه نیستید و برخیها اعتراض کرده بودند. چرا آرمانخواه نیستید؟
در سینما قرار نیست حرفهای گندهگنده بزنم. چون فکر میکنم عملا این حرفها تأثیری ندارد و باید در درون شخصیت، شخصیتپردازی، تعاملات و لایههای داستانی خودش را نشان دهد. این منتقلشدن برای من در این حد که یک سؤال برای مخاطب به وجود بیاید، کافی است. حتی ممکن است این فکرکردن زندگی او را تغییر دهد.
چه فیلمی روی شما تأثیر گذاشت؟
اولینبار که کتاب مینوشتم، آنچه من را ترغیب به ورود به سینما کرد، فیلم «لاکپشتها پرواز میکنند» بهمن قبادی بود. البته قبل از آن هم خیلی فیلم دیده بودم. فیلمهای سینمای ایتالیا، فلینی، آنتونیونی، دسیکا، سینماگران مستقل لهستان و آمریکا را دنبال میکردم. اما یکباره فکر کردم چرا زبان من جهانیتر نیست.
هزینه فیلم «نفس» چقدر شد؟
از یک فیلم آپارتمانی کمی بیشتر شد که البته به خاطر درایت تهیهکننده بود. اتفاقات زیادی کمکمان کرد تا ماجرا را راحت جلو ببریم. روز عاشورا، مردم روستای آبااجدادی خودم (ابرندآباد) ما را کمک کردند و حتی یک سیاهیلشکر نداشتیم. روستایی تاریخی و تنها باغشهر یزد است. قدمت این روستا دوهزارساله است. از ٢٠روز قبل در سطح منطقه بنر زدیم و اعلام کردیم میخواهیم روز عاشورا فیلم بسازیم. هیأتها خیلی کمک کردند. تصورم این بود که حدود ٢٠٠، ٣٠٠ نفر حاضر شوند اما یکباره چهار هزار نفر آمدند.
موضوع سخنرانیتان برای کتابتان در بلگراد چه بود؟
اینکه من در ایران چطور میتوانم ادبیات یک کشور دیگر را که مربوط به قرن ١٥، ١٦ است، دنبال کنم. کتاب «پلی بر رودخانه درینا» که جایزه نوبل برده است. درواقع به رابطه فرهنگی بین ملتها اشاره کردم.
اصولا سر کار آدمی صبور هستید؟
بهشدت. اجازه نمیدهم تنش به وجود بیاید. به اندازه کافی کارمان اضطرابآور است. پس باید تا جایی که میتوانم، همهچیز را آرام کنم.
ارسال نظر