زندگی سرباز جنگ زده آمریکایی روی لبه تیغ
ویلیام سامرست موام بهرغم زندگی سخت عمری طولانی کرد. سختی زندگیاش به زمان کودکی و نوجوانیاش برمیگشت.
روزنامه شرق - نادر شهریوری (صدقی): ویلیام سامرست موام بهرغم زندگی سخت عمری طولانی کرد. سختی زندگیاش به زمان کودکی و نوجوانیاش برمیگشت. او که در سنین هشت تا ١٠سالگی مادر و سپس پدرش را از دست داده بود، کوچکترین فرزند از شش پسری بود که بیسرپرست شده بود.
سهم ویلیام کوچک از این بیسرپرستی رفتن ناگزیرش از پاریس به یکی از شهرهای انگلستان نزد عمویش بود. عموی موام در شهر ویتستابلِ انگلستان کشیش بود و موام تا آن هنگام هرگز عمویش را ندیده بود، اما از آن پس مجبور شد تحت سرپرستی وی زندگی و تحصیل کند. زندگی نزد عمویش همراه با دشواری و انضباط بود، این موضوع چندان با خلقوخوی موام سازگار نبود، ناسازگاریاش آنوقت بیشتر میشد که موام آشنایی با زبان انگلیسی نداشت. «مدت درازی از تلفظ کلمات انگلیسی بيم داشتم و هرگز شلیک خندهای را که در دبستان آنهمه موجب سراسیمگی من شد فراموش نکردهام.»١
ناتوانی موام از تکلم به زبان انگلیسی و بهویژه حساسبودنش درنهایت منجر به لکنتزبان شد. لکنتزبان، انزوای موام را بیشتر از پیش کرد و از آن پس تلاشش همه آن شد که انزوای خود را با خواندن کتاب رفع کند. کشف کتاب در آن مقطع برای موام فیالواقع لذتی زیباییشناسیک و به عبارتی نوعی سرگرمی خودخواسته دقیقا به مفهوم فلسفی آن بود. شاید از آن جهت که غوطهورشدن در کتاب و ادبیات تحمل زندگی را سادهتر میکرد. بعدها موام به این کارکرد از هنر و اساسا تلقیاش از هنر و ادبیات اشاره میکند. تنها «اگر آثار هنری باعث تسکینخاطر بشوند خوب است چون دنیا پر از رنج و بدی است و چه بهتر که انسان مأمنی داشته باشد تا گاهبهگاه به آن پناه ببرد.»٢
مقوله «انزوا» نه به معنای انفعالی بلکه به معنای «دنیای خود را داشتن» اگرچه در زندگی موام وجود داشت تا بدانحد که مسیر زندگیاش را از طب به نویسندگی کشاند، اما نویسنده رد آن را در رمانهای خود نیز پی میگیرد و مهمترین شخصیتهای داستانی موام از قضا کسانی هستند که «دنیای خود را دارند». چارلز استریکلند در «ماه و ششپنی» یکی از آنها است و همینطور لارنس دارل در «لبهتیغ» نمونه دیگر از چنین کاراکترهایی است که در دنیای خود و یا در انزوایی که برای خود به وجود آوردهاند زندگی میکنند.
«ماه و ششپنی» با نامهای از چارلز استریکلند به همسرش شروع میشود. این نامه تمام فضای رمان را تحتالشعاع قرار میدهد: «آمی عزیزم! تصور میکنم همهچیز را در آپارتمان مرتب بیابی. دستورهای ترا به آنان دادهام و وقتی تو با بچهها بیایید شام حاضر خواهد بود. من آنجا نیستم که شما را ببینم. تصمیم خود را گرفتهام که دور از تو زندگی کنم و امروز صبح به پاریس میروم، پس از رسیدن به پاریس این نامه را به پست میدهم. دیگر برنمیگردم. تصمیم من ناشکستنی است. دوستدار تو چارلز استریکلند»,٣
«ماه و ششپنی» سرگذشت نقاش معروف پل گوگن است كه موام او را در رمان چارلز استریکلند معرفی میکند. استریکلند که دلال سهام و بانکدار موفقی است ناگهان زن و فرزند خود را رها میکند و به پاریس میرود تا بهطور حرفهای به نقاشی بپردازد. موام در این داستان به توصیف کاراکتری متفاوت میپردازد، کاراکتری که بهجای آنکه به جستوجوی پنی برود به جستوجوی تصورات و علایق خود یا آنطور که موام به صورتی سمبلیک میگوید در جستوجوی ماه خویش به انزوایی خودخواسته که لازمه این سبک زیستن است فرو میرود.
«لبه تیغ» رمان دیگری از موام است که در آن نویسنده به توصیف پرفرازونشیب جوانی به نام لری میپردازد. لری سرباز جنگدیده آمریکایی از خانوادهاي معتبر است که میتواند با شرایطی که برایش مهیاست زندگی تضمینشدهای برای خود فراهم آورد اما او به بخت خویش پشت میکند تا راهی که خود میخواهد پی بگیرد.
کاراکتر لری در «لبه تیغ» شباهت زیادی به استریکلند در «ماه و ششپنی» دارد گو اینکه در خلقوخوی رفتاری میان این دو تفاوت بسیار است اما تفاوتی ماهوی میانشان وجود ندارد و تنها تفاوت شاید همان است که موام در صفحات آغازین «لبه تیغ» به آن اشاره میكند: «سالها پیش داستانی نوشتم به نام ماه و ششپنی درباره نقاش معروف به نام گوگن، آنجا با استفاده از ابزارهای داستانپردازی حوادثی را خلق کردم تا شخصیتی را که با اطلاعات ناقصم از هنرمند فرانسوی خلق کرده بودم ملموس سازم. در این کتاب قصد چنین کاری را ندارم.»٤
آنچه در «لبه تیغ» مشاهده میشود، تلاش بیوقفه برای سبکی از زندگیکردن است که تنها با معیارهای «خود» و نه «اجتماع» همخوانی دارد. این سبک از زندگیکردن که میتوان آن را زيستن برای خود و یا زندگی زیباییشناسانه نام داد با بیمسئولیتی نسبت به دیگران و خودخواهی همراه است. این خودخواهی ریشه در نگاه هستیشناسانه به زندگی دارد.
موام در کتاب «حاصلعمر» به اینگونه خودخواهی اشاره میکند: «خودخواهی آدمی او را بر آن میدارد که از قبول بیمعنایی زندگی سر باز زند، چون با تأسف دریافته است که دیگر نمیتواند به قدرتی عقیده داشته باشد، قدرتی که وی به خود دلخوشی میداد که به هدفهای آن خدمت میکند. آنوقت درصدد برآمده است تا با ساختن ارزشهایی مافوق آن ارزشها... معنایی به زندگی بدهد»,٥
هنگامی که خواننده «لبه تیغ» را میخواند نسبت به رفتارهای لری برخلاف استریکلند نوعی سمپاتی پیدا میکند. از قضا او را نهتنها خودخواه به معنای رایج آن نمییابد که بالعکس شخصیتی فداکار و باگذشت میبیند. گذشت و فداکاری که لری نسبت به انسانهای اطراف خود به خرج میدهد با هیچيك از آدمهای دیگر «لبه تیغ» قابل قیاس نیست، اما علیرغم این در لری «خودخواهی» شدید وجود دارد. در اینجا لازم است درباره خودخواهی تأمل کنیم. خودخواهی موردنظرِ موام با خردهخودخواهیهاي رایج و یا منفعتطلبیهای خصوصی و شخصی تفاوتی اساسی دارد.
منظور از این نوع خودخواهی، پیرویکردن از خویش است. «پیرویکردن از خویش» میتواند خود را در دل آفرینندگی تجسم بخشد، این خودخواهی که بهخصوص ریشه در نگاه هستیشناسانه دارد در پی آن است که به زندگی و جهان پیرامون خود معنا دهد، معنایی که از اراده امثال لری، استریکلند و... نشأت میگیرد. نیچه این خصیصه خودخواهانه را در سیمای آفرینندگان جستوجو میکند.
زرتشت نیچه گویی در توصیف این سنخ از انسانهاست که میگوید: «میخواهم بهسوی مقصود خویش روم، به آهنگ خویش پیش میروم، از فراز اهل ترديد و تزلزل خواهم جهید». در اینجا زرتشت به آفرینندگان، هنرمندان و افرادی که زیباییشناسانه زندگی میکنند نظر دارد.
سامرست موام هنگامی که به نقشآفرینی هنرمندان توجه میکند در آنان همان اراده و یا انگیزهای میبیند که تنها درصدداند به ایده و شخصیت خود صورت وقوع بدهند. به بیانی دیگر آنچه در سیمای آفرینندگان وجود دارد تنها تحقق خواست خودشان است، پیامدها و حاشیههای خواست برایشان اهمیتی پیدا نمیکند.
«هنرمندان زیبایی به وجود میآورند زیرا درون آنها انگیزهای است که آنها را وادار میسازد تا به شخصیت خود صورت خارجی بدهند و اگر آثار آنها زیبایی داشته برحسب تصادف بوده چون خودشان بهندرت چنین هدفی را داشتهاند. هدف آنها این است که روح خود را از بارهای گرانی که آزارشان میدهد رها سازند و برای این منظور به قلم، رنگ یا خاک و گل که وسیله بیان احساسات آنهاست متوسل میشوند»,٦
استریکلند سرانجام از پاریس به تاهیتی میرود و در آن جزیره بهشتمانند مأوا میگزیند، دیری نمیگذرد که جذام میگیرد و نابینا میشود. وقتی پزشک فرانسوی به کلبه محل اقامتش میرسد اتاق را پوشیده از تصاویری میبیند که در زیباییشان حیرت میکند. تصاویر شاهکار بودند اما نقاش از همسر جوانش آنا قول گرفته بود که به محض آنکه او را به خاک سپردند آنان را آتش بزند و همه تصاویر را نابود کند.
خودخواهی نقاش ارضا شده است... چه اهمیتی دارد که دیگران دربارهاش چه فکر میکنند! بااینحال چنانکه همسر نقاش میگوید، «او هرگز از سرنوشت خود شکایتی نداشته و هرگز شجاعت خود را از دست نداده بود و تا دم آخر ذهن او آرام و بیدغدغه مانده بود.»٧
به سامرست موام بازگردیم. دربارهاش میگویند داستانسرا و تصویرسازی برجسته بود، در این گفته تردیدی نیست. عمر طولانی همراه با فراغتی که به خاطر مکنت مالی و شهرت به دست آورده بود او را مستعد آن کرده بود که به زندگی عمیق بنگرد و او عمیق نگریسته بود. موام بهرغم آنکه زندگی را درمجموع تلخ و نامراد میدید اما استثنائاتی نیز لحاظ کرده بود. او این استثنائات را در تأملات خود در سالهای پایانی عمر به صورت ایدهای مهم از خود ارائه میدهد. این ایده با طرح این پرسش اساسی مطرح میشود که کار درست - عمل صحیح- کدام است؟
چون تا دورهای همه تصور میکنند که مسیر درستی اختیار کردهاند اما سپس دچار تردید و حتی پشیمانی میشوند و بر عمر رفته تأسف میخورند. موام پاسخ خود را ارائه میدهد. «من به سهم خود عقیده دارم که بهترین پاسخ همان است که فری لوئی دو لئون داده است... و من کتابم را با آن پایان میدهم. او میگوید: «زیبایی زندگی چیزی نیست مگر اینکه هرکس باید مطابق با طبیعت و حرفه خویش عمل کند.»٨ به نظر میرسد موام در ایده خود به بعضی از استثنائات و قهرمانان داستانی خود مانند چارلز استریکلند و لارنس دارل - لری- نظر داشته است.
لبه تیغ، سامرست موام ترجمه شهرزاد بیات موحد،نشر ماهی
پينوشتها:
١، ٥، ٨. حاصل عمر/ سامرست موام/ عبدالله آزادیان
٢، ٦. هنر و زیبایی/ سامرست موام/ مجید مسعودی
٣، ٧. ماه و شش پشيز/ سامرست موام/ پرویز داریوش
٤. لبه تیغ/ سامرست موام/ شهرزاد بیات موحد
پ
نظر کاربران
خوب