معرفی فیلم های روز جهان
هانا زن مسیحی خیرخواه و محترمی است كه بر جوزف دل میسوزاند و بهزودی آنها دوستان نزدیكی میشوند. با این حال حتی هانا هم راز سیاهی در گذشتهاش دارد كه فاش شدنش میتواند جوزف را دوباره به دامان زندگی نامطبوع گذشتهاش برگرداند...
تیرانوزوروس Tyrannosaur
جوزف كه مرد بیوهی آرامی است، زیر هجوم خشونت و خشمی است كه او را به جانب خودویرانگری میراند. پس از اینكه بهواسطهی عصبانیتی دیوانهوار سگش را میكشد زندگیاش دستخوش تغییر میشود. در حالی كه از تغییر دادن خود و شرایطش و رهایی از گذشتهی ناخوشایندش نومید شده، پس از نزدیك شدن به هانا كه در مغازهی خیریهی محلی كار میكند شانس تازهای برای نجات از این وضعیت مییابد.
هانا زن مسیحی خیرخواه و محترمی است كه بر جوزف دل میسوزاند و بهزودی آنها دوستان نزدیكی میشوند. با این حال حتی هانا هم راز سیاهی در گذشتهاش دارد كه فاش شدنش میتواند جوزف را دوباره به دامان زندگی نامطبوع گذشتهاش برگرداند...
هیولای درون
تماشای این درام تلخ و تكاندهنده با آن پایان غمانگیز و تأثیرگذارش واقعاً طاقت و تحمل میخواهد. كار هر كسی نیست كه یك ساعت و نیم به تماشای اضمحلال تدریجی دو انسان بنشیند و این تراژدی تلخ انسانی را بهراحتی تاب بیاورد. و اتفاقاً مهمترین ویژگی تیرانوزوروس همین است كه پس از پایان، در ذهن مخاطب به رشد و انبساط ادامه میدهد. گذشته از تأثیر عاطفی و حسی فیلم، تلنگری كه به ذهن تماشاگرش میزند آغاز یك رشته فكرهای فلسفی است كه معمولاً در زندگی روزمره كمتر پیش میآید كه كسی وقتش را صرف تأمل دربارهی آنها كند.
شاید سمجترین این فكرها این باشد كه آیا هر انسانی هرچند مظلوم و ساده و آسیبپذیر، بالقوه در درونش هیولایی خشن و خطرناك پنهان كرده است؟ به عنوان یك مخاطب در پایان فیلم ساعتها با این فكر درگیر بودم كه انسان تا چه اندازه میتواند با آنچه از ظاهرش استنباط میشود متفاوت باشد و چه قابلیتی دارد برای تبدیل شدن به موجودی كه فرسنگها با شخصیت و خلقوخوی عادیاش فاصله دارد.
نمونهی نزدیك به ذهنش شاید خشونت باشد. همین آدمهای معمولی و نازنینی كه سر و شكلی متعارف دارند و بسیار متمدنانه رفتار میكنند، ناگهان بر اثر یك محرك ساده ممكن است چنان خشمگین شوند و چنان حركات عجیبی ازشان سر بزند كه اطرافیانشان را شوكه كنند. همان طور كه همهی قاتلهای سریالی در بعضی از عكسهایشان سلیمالنفس و بیآزار و حتی دوستداشتنی به نظر میرسند، همهی صورتهای هیولایی انسان هم شكلِ تبدیلیافتهی همان صورت معصوم و متمدن و ملایم است كه اغلب از اطرافیانمان و از انسانهای دیگر به حافظه سپردهایم.
شوخی تلخیست كه روانكاوها از «رفتار خشم» بعضی از بیمارانشان عكس میگیرند و بعد از اینكه حملهی خشم گذشت و بیمار توانست بحران را رد كند، عكس را نشانش میدهند كه ببیند در هنگام عصبانیت چهقدر وحشی و خطرناك به نظر میرسد. گفته میشود كه عموماً واكنش بیماران در مواجهه با یك لحظهی فریزشده از رفتار خودشان، حیرت و ناباوری و حتی انكار و توجیه است. پذیرفتن این واقعیت كه ما، همین مای نازنین و دوستداشتنی و آرام، ظرف چند ثانیه ممكن است به جانوری خطرناك و وحشی مبدل شویم برای اغلب آدمها بسیار سخت و گاه ناممكن است. درست مثل این است كه قبول كنیم هیولایی در درون ما لانه كرده و گاهی كه فرصت را مناسب تشخیص بدهد رویی نشان میدهد و غرشی میكند و خسارتی به دیگران میزند.
تیرانوزوروس روی همین نقطه انگشت میگذارد. شخصیتهای فیلم بهظاهر آدمهای مظلوم و ضعیف و زجركشیدهای هستند كه از جور زمانه و شرایط دشوار زندگی، به یكدیگر پناه آوردهاند. اما همین آدمهای ضعیف و آسیبپذیر و ستمكش، وقتی كارد به استخوانشان میرسد ناگهان به موجوداتی خشن و خطرناك تبدیل میشوند كه برای دفاع از خود و گریز از وضعیت ناراحتكنندهای كه در آن قرار دارند حتی میتوانند انسان دیگری را بكشند. (امتیاز: ۶ از ۱۰)
حبس Lockout
نویسندهها و كارگردانها: جیمز مِیتِر، استیون لِجِر، بازیگران: گای پیرس (اسنو)، مگی گریس (امیلی وارناك)، پیتر استورمِر (اسكات لانگرال). محصول ۲۰۱۲، ۹۵ دقیقه.
زمان آینده. مردی به نام اسنو كه بهاشتباه به توطئه علیه آمریكا محكوم شده پیشنهادی برای آزادی دریافت میكند: نجات دختر رییسجمهور آمریكا از یك زندان با امنیت بالا كه توسط زندانیان شورشی اشغال شده است. این زندان در فضا قرار دارد.
محبوس در كلیشههای دههی هشتاد
حبس به شكل نابخردانهای، همان اوایل، میزان پیشپاافتادگی و سردستی بودنش را جار میزند: در یك صحنهی تعقیبوگریز در سال ۲۰۷۹ كه اصلاً میتوانست به این شكل در فیلم نباشد، فیلمساز احتمالاً به دلیل آنكه بودجهی كافی برای به تصویر كشیدن لانگشاتهایی از خیابانهای آینده نداشته، سكانس اكشناش را چنان خامدستانه اجرا كرده كه آدم مات و مبهوت میشود؛ كیفیت جلوههای ویژهی این تعقیبوگریز از ویدئوگیمهای متوسط امروزه هم پایینتر است. با وجدانی آسوده میشود در همین نقطه قید دنبال كردن فیلم را زد.
اما اگر كنجكاوی برای تا به آخر دیدن محصولی كه نام لوك بسون را بر پیشانیاش دارد باعث شود تماشاگر صبوری تماشای فیلم را ادامه بدهد، چیزی جز كلیشههای نخنمای اكشنهای دههی هشتاد نصیبش نمیشود؛ آن هم با خطكشی آشكار آدمهای خوب و بد، اكشن كامپیوترزده و یك بهظاهر قهرمان عضلانی كه میخواهد دختری زیبارو را، همراه با تكهپرانیهای گاه و بیگاه، از مهلكه نجات بدهد. (امتیاز: ۱ از ۱۰)
خواهر خواهرت Your Sister's Sister
نويسنده و كارگردان: لين شلتُن، بازيگران: اميلي بلانت (آيريس)، مارك دوپلاس (جك)، رزماري دوويت (هانا). محصول ۲۰۱۱، ۹۰ دقيقه.
يك سال از فوت تام برادر جك ميگذرد اما او هنوز نتوانسته با قضيه كنار بيايد. نامزد سابق تام، آيريس، به جك پيشنهاد ميكند كه برای عوض كردن حالوهوايش به خانه قديمي خانوادگي آيريس در يك جزيره دورافتاده برود و مدتي را با خودش خلوت كند. جك قبول ميكند اما وقتي به خانه ميرسد متوجه ميشود كه خواهر بزرگتر آيريس، هانا، هم بيخبر به آنجا آمده. فردا سروكله آيريس هم پيدا ميشود كه ميخواسته با حضورش جك را سورپرايز كند...
فرصت ازدسترفته
خواهر خواهرت چهارمين فيلم بلند لين شلتن كه چند اپيزود از سريالهاي تلويزيوني مختلف را هم كارگرداني كرده، چيزي بيشتر از يك فيلم معمولي و متوسط نيست. پيرنگ فيلم تا حدودي قابلقبول است اما اين پيرنگ بهخوبي شاخوبرگ نميگيرد و ميان نقاط عطف يا لحظههاي خوب فيلم خلأهاي متعددي ايجاد ميشود كه حوصله را سر ميبرد و حتي او را دفع ميكند.
از اين جهت خواهر خواهرت را ميشود با كمديرمانتيك موفق نامزدي پنجساله مقايسه كرد كه علاوه بر يك پيرنگ قابلقبول مملو از ايدههاي كوچك و بزرگ است و دائم تماشاگرش (حرفهاي يا غيرحرفهاي) را غافلگير ميكند و براي او برگ برندهاي رو ميكند.
از اين رو ابتداييترين وجه تمايز نامزدي پنجساله با خواهر خواهرت فيلمنامهاي است كه بهخوبي شاخوبرگ گرفته و موقعيتها و ديالوگهاي خوبش با دقت خلق و نوشته شدهاند. بداههپردازي كه ظاهراً قرار بوده به عنوان تمهيدي براي جبران كمبود مصالح داستاني به كمك خواهر خواهرت بيايد، در نهايت به ضرر فيلم تمام شده و بيشتر لحظههاي خستهكنندهي فيلم در نيمهي اول آن را رقم زده است.
فيلم با يك مهماني به مناسبت سالگرد مرگ برادر جك (شخصيت اصلي داستان) آغاز ميشود و ما از بدگوييهاي جك دربارهي برادرش كه همه را آزرده ميكند، متوجه ميشويم كه او هنوز نتوانسته با مرگ برادرش كنار بيايد. اما اينكه رابطۀ عميق جك با برادرش چهگونه بوده كه هنوز نتوانسته آن را هضم كند، در ادامه بيپاسخ باقي ميماند و ظاهراً تنها كاركرد فصل افتتاحيۀ فيلم در مهيا شدن بهانۀ سفر جك به يك كلبهي جنگلي خلاصه ميشود تا شايد او بتواند در خلوتش با اين موضوع كنار بيايد و زندگي نويي را شروع كند.
تا همينجا اگر براي آشفتگي و استيصال جك و بهانهي سفرش، دليل و منشأ بهتري در نظر گرفته ميشد، هم يك رابطۀ كنجكاويبرانگيزِ تعريفنشده در فيلم باقي نميماند و هم فيلم كليت منسجمتري پيدا ميكرد؛ به عنوان مثال اگر منشأ درماندگي جك و سفرش به نوعي به زندگي اجتماعي انسان مدرن پيوند ميخورد (مرگ استعاري كه بهمراتب بامعنيتر از مرگ منفعل فعلي است)، آن وقت سفر جك به دل طبيعت و كشف دوبارهي زندگي و عشق، معنا و مفهومي پيچيدهتر پيدا ميكرد و اصلاً بار معنايي فصل پاياني فيلم (انتظار براي تولد) را دوچندان ميكرد. صحنۀ پاياني فيلم در كليت فعلي قابلقبول و خوب است اما اگر به پتانسيل دراماتيك آن در حالتهاي مختلف (مثلاً منفي بودن جواب آزمايش) فكر كنيد، بيشتر دلتان براي از دست رفتن چنين موقعيتي ميسوزد. (امتياز: ۵ از ۱۰)
عمليات وَلُر Act of Valor
كارگردانها: مايك مككوي، اسكات وا، بازيگران: ستوان رورك (خودش)، كاپيتان دِيو (خودش)، سرباز ساني (خودش)، سرباز ويمي (خودش). محصول ۲۰۱۲، ۱۱۰ دقيقه.
يك تيم زيده از نظاميان نيروي دريايي آمريكا به دنبال نجات دادن يك مأمور سيا هستند كه گروگان گرفته شده است. آنها در خلال اين ماجرا متوجه ميشوند كه يك عمليات تروريستي گسترده كه بسي هولناكتر از حادثهي يازده سپتامبر است در شرف وقوع است...
جنگ كسبوكار من است
عمليات وَلُر يكي ديگر از بازتابهاي اجتنابناپذير يازده سپتامبر است. فيلم نشاندهندهي عملياتي واقعي است كه طي آن گروهي از نظاميان زبده جلوي حادثهي مشابهي را كه قرار است به طور همزمان در چند شهر اتفاق بيفتد ميگيرند. رويكرد فيلمسازان به تصوير كشيدن هرچه واقعيتر كل اين عمليات است. فيلم تا جايي به جزييات نظامي اجراي اين عمليات توجه كرده كه ميتواند به عنوان يك كلاس آموزشي براي آنها كه به اين نوع مسائل علاقه دارند مورد استفاده قرار بگيرد. استفاده از نماهاي نقطهنظر، پرهيز از نورپردازي مصنوعي و استفاده از بازيگراني كه در واقع نظامياني هستند كه در عمليات مورد نظر حضور داشتهاند، باعث شده عمليات وَلُر به آثار مستند جنگي پهلو بزند. اما مشكل اينجاست كه در پس اين صحنههاي پر از گلوله و انفجار تقريباً چيزي به اسم داستان يا درام وجود ندارد.
آن قدر اين موضوع در فيلم پررنگ است و آن قدر پايانبندي فيلم شعارگونه است كه انگار كل فيلم براي شجاعت بخشيدن و به دست آوردن دل نظاميهاي آمريكايي ساخته شده تا انگيزهاي مضاعف براي جنگيدن در راه كشور به آنها بدهد؛ كه اگر هدف اين بوده، فيلم تا حد زيادي به آن دست پيدا ميكند. اما تماشاگري كه در پس اين سكانسهاي اكشن خوشساخت و جذاب به دنبال يك جهانبيني قابلبحث و يك درام قدرتمند ميگردد (مانند نمونهي خوبي چون سقوط بلك هاوك)، دستخالي خواهد ماند. اتفاقاً جايي از فيلم و پيش از يك عمليات مهم، فرمانده عمليات تأكيد ميكند كه: «نميخواهيم مثل موگاديشو سقوط بلك هاوك داشته باشيم.» (امتياز: ۴ از ۱۰)
كافه فلوره Café de flore
نویسنده و كارگردان: ژانمارك وَلِه. مدیر فیلمبرداری: پیر كاتِرو. موسیقی: انتخابی. بازیگران: وَنِسا پارادی (ژاكلین)، كوین پَرِنت (آنتونی گودین)، اِولین بروشو (رز)، هلن فلوران (كارول). محصول ۲۰۱۱ كانادا و فرانسه. ۱۲۰ دقیقه.
دو داستان موازی با هم در فیلم روایت میشوند و كمكم به هم ارتباط پیدا میكنند. داستان اول كه در زمان حال و در مونترال میگذرد دربارهی یك دی جی به نام آنتوان است كه با عشق دوران نوجوانیاش ازدواج كرده اما در حال حاضر در حال طلاق گرفتن از اوست. آنتوان بهتازگی با دختری به نام رز آشنا شده و رابطهی صمیمانهای با او برقرار كرده است.
داستان دیگر كه در پاریس و سال ۱۹۶۹ میگذرد دربارهی زنی به نام ژاكلین است كه كودكی به دنیا میآورد كه معلول ذهنی است. او به توصیهی پدر بچه كه معتقد است باید او را به مكانهای مخصوص این نوع كودكان بسپرند مخالفت میكند و به همین دلیل شوهرش تركش میكند. ژاكلین مجبور میشود بهتنهایی فرزندش را بزرگ كند و این ارتباط نزدیك باعث میشود رابطهی محكمی بین مادر و فرزند به وجود بیاید. وقتی یك عامل بیرونی وارد زندگی آنها میشود و میخواهد بین این دو فاصله بیندازد، شرایط سختی برای آنها به وجود میآید...
ساختار روایی كافه فلوره پر از شكستهای زمانی است؛ بهعلاوهی كاتهایی كه با تغییر مكان و زمان رخدادها همراه است. حتی راوی هم بسته به موقعیت تغییر میكند. این بنیان پیچیده برای روایت چند قصهی همزمان، نه از سر پیچیدهنمایی یا گندهگویی، كه برآمده از محتوای اثر و دنیای درهمتنیدهی شخصیتهاست. در دل این نماها و فصلهای منفك كه جا به جا و گاهی بیمقدمه به هم كات میخورند و گاهی با فلاشبك و فلاشفوروارد پیش میروند، آنچه اصلیترین سرنخ ماجراست و تماشاگر را به تعقیب فیلم ترغیب میكند، «موسیقی» آن است كه كاركردی فراتر از یك موسیقی متن معمولی دارد و در واقع كلیدی برای كنار هم قرار دادن پازلهای متعدد فیلم و درك دنیای شخصیتها و حتی كلیت پیچیده و دور از ذهن فیلم است.
نام فیلم كه نام قطعهای معروف به همین نام است و سازندهاش آن را به خاطر به یاد آوردن معشوقش ساخته است، نقشی پررنگ در شكل گرفتن ارتباط بین شخصیتهایی دارد كه در زمان و مكان متفاوتی زیستهاند، عاشقی كردهاند و در پایان فیلم به هم مربوط میشوند. به همین شكل، ترانهی عاشقانهی «It's You» در اواسط فیلم، بین عاشقیهای همان آدمها پل میزند و فضای حاكم بر ذهنیت و روحیه آنها را به هم نزدیك میكند. در هر دو قصهای كه به طور موازی در فیلم پیش میرود، شخصیتهای اصلی مجبورند یك عشق واقعی را به خاطر یك عشق واقعی دیگر ترك كنند. اصولاً همین موقعیت دشوار و ویرانكنندهی چنین ادیسهی عاشقانهای است كه به ساختار كلی فیلم هم سرایت كرده است.
البته جهانبینی فیلم و فلسفهای كه برای ارتباط شخصیتهایش با هم به تصویر میكشد و مبتنی بر «تناسخ» است جای چونوچرا دارد؛ مكافات كشیدن بیدلیل آدمها و حتی خیانت، با نوع مطرح شدن «تناسخ» در فیلم به امری تقدیری و اجتنابناپذیر تبدیل میشود، اما مسأله اینجاست كه فیلم با به تصویر كشیدن شخصیتهایی همدلیبرانگیز، آن قدر قدرت پیدا میكند تا جهانبینیاش را به كرسی بنشاند؛ هرچند با پایانبندی بیش حد خوشبینانهاش كوبندگی و تأثیرگذاریاش را زیر سؤال میبرد.
نظر کاربران
سلام مرسی ! ولی اگه ممکنه از فیلمهای قدیمی لهستانی، آمریکایی و.... بیشتر نقد بشه و در موردشون توضیح بدید! مرسی