جان مالکوویچ؛ از اخذ جایزه مولیر تا فیلمساختن برای آیندگان
جان مالکوویچ تا به امروز در ۹۸ اثر سینمایی و تلویزیونی نقشآفرینی کرده است. مالکوویچ که در طول فعالیتهای سینمایی و تئاتری خود بهخوبی توانسته نامش را از سایر هم نسلهایش متمایز کند حتی الهامبخش نویسندهای چون چارلی کافمن بوده است.
چه چیزی شما را به اجرای نمایش «قناری خوب» جلب کرد و چرا پس از مدتی برای تصمیم به اجرای آن در کشورهای دیگر گرفتید؟
لوسی لیو بود که برای اولینبار توجهم را به متن «قناری خوب» جلب کرد، او که زاک هلم را میشناخت متن وی را مناسب روحیه من دید و اتفاقا من هم شیفته متن شدم. هنر تئاتر مثل موج سواری است، بازیگران و کارگردان بدون هیچ پارویی روی آن میایستند و منتظر امواج میشوند. موجها در حقیقت نقطه تلاقی چیزهایی که در چنته دارید و نگاه مخاطبان است. شما چیزی را خلق نمیکنید، نمایشنامه، قدرت بازیگران و چندین عامل دیگر نیم بیشتر راه را رفتهاند، شما تنها مسیر پیشرفت اثر خود را کنترل میکنید و به آن جهت میدهید. با یک متریال خوب که اینجا به معنی نمایشنامه مناسب است شما با موجها بهسوی موفقیت همراه میشوید. شاید برای همین است که یک نمایشنامه خوب بارها و بارها تکرار میشود و اجراهای متفاوتی از آن را شاهد هستیم. نمایشنامه «قناری خوب» در کشورهای مختلف نسبت به خصوصیات مخاطبان تغییر کرده است، در اسپانیا اثری بامزه و جاندار بود، در فرانسه بسیار جدی بود و...
تجربههای ارزشمند بازیگریتان چگونه در زمان رویآوردن به کارگردانی به کمک شما آمد؟
بسیاری ساده بود، این تجربهها به من آموخت که مدام به دیگران روی صحنه نگویم که کار خود را چگونه انجام دهند، من بهعنوان کارگردان یک نظارهگر هستم که به هیچ عنوان جای بازیگر را هنگام اجرای نمایش نخواهم گرفت.
والدین شما روزنامهنگار بودند، هیچ زمان برای ادامهدادن مسیر آنها ترغیب نشدید؟
روزنامهنگارها در حقیقت تمام زندگی من را احاطه کرده بودند، برای همین تصمیمگرفتم با وجود این همه روزنامهنگار در خانواده و دوستان و آشنایان کار دیگری را انجام دهم. پس از آن هم هیچگاه متوجه نشدم که والدینم حرفه بازیگری منرا تایید میکردند یا خیر. هیچوقت درباره آن حرفی نزدند. پدرم با احتیاط برای تماشای چند نمایش من میآمد ولی هیچگاه نظری در مورد آن نمیداد. خانوادهام از آن دسته خانوادهها نبودند که در قبال موفقیت یا تشویق بیشتر حرفهای خوب به آدم بزنند. هر کاری که میکردم، فرض اولیه بر این بود که کار خود را بهخوبی انجام میدهم یا هیچ نکته مثبتی در علاقهمندشدن به این رشته وجود ندارد. حال هر رشتهای که میخواهد باشد، گفتوگویی در این مورد جریان پیدا نمیکرد.
بودن در چنین شرایطی بسیار دشوار بهنظر میرسد. مطمئنا هر شخصی در راه موفقیت نیاز به تشویق دارد.
فکر نمیکنم این اتفاق امری ضروری باشد، همانگونه که ویلیام فاکنر گفته است؛ «هر فرد داور فضائل خود است اما هیچکس نمیتواند سلامتی و خوشی فرد دیگری را تضمین کند.» من در چنین شرایطی و با چنین تفکراتی بزرگ شدم، ادعا نمیکنم دوران راحتی بود و به سادگی گذشت یا ادعا نمیکنم نیازی به این بازخوردها نداشتم یا مثل داستانها این شیوه پرورشی کاری با من کرده که باعث موفقیتم شده است و انتهای صحبت را به این که حتی جایزه گرفتن برایم اهمیتی ندارد برسانم، نه! واقعیت این است که من هرگز انتظار شنیدن این قبیل تشویقها را ندارم و ناخودآگاه نیازی به وجود آن احساس نمیکنم.
و با همین شیوه فرزندان خود را بزرگ کردهاید؟
اتفاقا من جزو پدرهایی بودم که بیش از حد فرزند خود را تشویق میکنند(میخندد) البته آنها دیگر بزرگ شدهاند، یکی ۲۵ ساله و دیگری ۲۴ ساله است.
نمایشنامه «قناری خوب» در مورد اعتیاد است، وضعیت خود را در آن چگونه میبینید؟
راستش من حتی عادت تکراری خاصی ندارم، نمایشنامه به عادتهای بهخصوص افراد نیز اشاره میکند، چیزی که من هیچگاه گرفتار آن نشدم، چه در رابطههای عاطفیام از نوجوانی تاکنون و چه در مورد چگونه پیشبردن زندگی شخصیام. در مورد اعتیاد هم باید بگویم من سیگار نمیکشم، هیچگاه مواد مخدر یا محرک استفاده نکردم و حتی در دهه چهارم زندگیام با واژه نوشیدنیهای الکلی آشنا شدم. همواره در این موارد بسیار حساس بودم و حتی حضورشان را در اطرافم تحمل نمیکنم. کریستوفر همپتون میگوید؛ «انسان در جستوجوی فراموشی است.» حس میکنم کسانی که چنین عادتهایی دارند نیز با رو آوردن به این عادتها بهدنبال از خود بیخودشدگی و در نهایت فراموشی لحظهای هستند، باید از آن سوال کرد که در نهایت چه برنامهای برای خود ریختهاند، تا ابدیت قصد دارند در جستوجوی این فراموشیهای مقطعی باشند!؟
شما تقریبا در فرآیند ساختن صد فیلم مشارکت کردهاید. چگونه به گذشته نگاه میکنید؟
زیاد اهل مرور گذشتهها نیستم، از آن تیپ آدمها هستم که همواره به آینده نگاه میکنند. من در طول این سالهای با افراد فوقالعاده زیادی همکاری کردهام و این اتفاق را دوست دارم. برخی از همکارانم زمین را ترک کردهاند که یادآوری آن من را غمگین میکند اما بهخاطر شکلگیری این خاطرات خوب از همه سپاسگزار هستم.
در دهه ۶۰ زندگیتان چه احساسی دارید؟
من ۶۲ ساله هستم، بهترین چیز در مورد رسیدن به این سن و سال برای من حسرتنداشتن در مورد بازگشت به گذشته است. نمیدانم دیگران با چنین حسرت بزرگی چگونه کنار میآیند ولی من بیشتر خود را در حال میبینم و به آهستگی شروع به جداشدن از دلبستگیهای زمینی خواهم کرد. البته رسیدن به این جایگاه نیاز به زمان مناسب و تفکر زیاد دارد، زمانی که اندوه رسیدن به پایان یک زندگی مبدل به شادمانی بدون احساس حسرت میشود.
این یعنی در حال حاضر کمتر به فکر خودتان هستید یا در مقابل اتفاقات حرص میخورید؟
من همیشه آدم آرامی بودهام، شاید در قبال اتفاقات زندگی کودکانم کمی متفاوت بودم ولی در کل و در محیط کار همیشه انسان خونسرد و آرامی هستم. همیشه زندگی و حرفهام را به شکل تور بزرگی میبینم که پر است از اکتشافهای باورنکردنی، حداقل چند سالی میشود که به چنین تفکری رسیدهام.
در مورد فیلم عجیبی که ساختهاید حرف بزنیم، ایده «صد سال» از کجا به ذهنتان رسید؟
من در دنیای مد نیز فعالیت میکنم، روزی یکی از دختران خانواده رمی مارتین در سالن گردهمایی کارم به دیدارم آمد، او یک فروشگاه بسیار زیبا و خارقالعاده در ساحل میامی دارد و یک نوشیدنی متعلق به لویی سیزدهم را به من نشان داد که از عمر آن صد سال گذشته بود؛ یعنی تولید کردن محصولی که صد سال بعد باید از آن استفاده کرد. این اولین جرقه ایده ساختن فیلمی شد که برای آیندگان میسازیم، اثری که صد سال دیگر باید دیده شود و کسی حق تماشای آن را تا تاریخ ذکرشده روی آن نخواهد داشت. رابرت رودریگوئز آن را کارگردانی کرد و فیلم معرف حال اینروزهای ما، شیوهای که زندگی میکنیم و طریقه استفاده از تکنولوژی که هم اکنون در اختیار داریم برای آیندگان است. فیلم دقیقا صد سال دیگر اکران خواهد شد و در عملکردی نمادین من زمان نمایش «صد سال» را با مسئولان امر هماهنگ کردهام و بلیتهایی برای نوههایم پیشخرید کردهام.
پیشتر گفتهاید که در انتخابات آمریکا شرکت نخواهید کرد...
ببینید! در سال ۱۹۷۲ من در کمپین انتخاباتی جورج مکگاورن فعالیت میکردم و عضوی فعال بودم. شبی که انتخابات انجام شد پدرم نزد من آمد و گفت؛ تلاش خوبی بود ولی حاصل کار متاسفانه بسیار بد از کار درآمد. من هم در پاسخ گفتم؛ پدر دیگر در هیچ انتخاباتی شرکت نخواهم کرد. از آن تاریخ به بعد دیگر رای نداده ام، انتخابات برای مردم آمریکا با ایدئولوژی من همخوانی ندارد. مردم آمریکا به شکل عجیبی در این رابطه نابینا هستند. آنها در هر انتخابات شخصی را انتخاب میکنند که تصویر بهتری از خود نشان میدهد! هر دوره این اتفاقات تکرار میشود و هر دوره آنها از انتخاب خود راضی نیستند و در نهایت اشتباهاتشان را دوره بعد نیز تکرار میکنند. بهتر است اینگونه بگویم که بهنظر من حق انتخابی وجود ندارد، چگونه میتوان تنها میان دو حزب فعال آمریکا که بهشدت فاسد هستند، یکی را انتخاب کرد!؟ من اهل غرب میانه هستم، زرق و برق نیویورک روی من کارساز نیست، هیچگاه نمیتوانند من را خام شعارهای تبلیغاتیشان کنند. این بازیهای انتخاباتی را به هیچ عنوان نمیپذیرم.
ارسال نظر