مهدی سلطانی از «امیرکبیر» محبوبش می گوید
مهدی سلطانی بازیگر توانمند تئاتر، سینما و تلویزیون کشورمان در این گفتگو از رمز موفقیت اش در ارتباط برقرار کردن با نقش هایش می گوید. سال گذشته او در نمایش «خاطرات و کابوس ها» در نقش امیرکبیر بار دیگر درخشید و این نقش جز دوست داشتنی ترین نقش هایش شد.
به عنوان بازیگر چطور و چگونه با نقش ارتباط برقرار می کنید؟
قطعا اولین کاری که می کنم فیلم نامه یا نمایش نامه را می خوانم، البته اگر فیلم نامه یا نمایش نامه ای وجود داشته باشد، گاهی اجرا براساس ایده و به صورت کارگاهی شکل می گیرد، یعنی نمایش نامه مکتوب به شکلی که ما به عنوان نمایش نامه استاندارد می شناسیمش وجود ندارد بلکه طرحی است که عنوان می شود و براساس اتودها و همفکری های گروهی صورت می پذیرد و در روند تمرین نوشته می شود...
اما اگر بخواهیم به شکل روال عادی به آن نگاه کنیم قطعا نمایش نامه یا فیلم نامه را مطالعه می کنم و از آنچه نویسنده به عنوان اولین شخصیت پرداز یک کاراکتر نمایشی عنوان کرده سعی در خلق شخصیت می کنم. با در نظر گرفتن این فاکتور که بسیاری از: نکته ها، جزییات، ظرائف و... و... نوشته نشده، یعنی: نمایشنامه نویس همه چیز را ننوشته و اینننوشته ها را بازیگر باید کشف کند، حالا گاه خود بازیگر آنگاه که در نقش خود ظاهر می شود فی البداهه این نکات پوشیده را بروز می دهد و گاه همراهی تیم و راهنمایی کارگردان باعث این خلاقیت می گردد.
اما در درام نمی تواند همچنین اتفاقی روی دهد، پیش از اینکه نویسنده جزییات را شرح دهد درواقع عوامل اجرایی هستند که آن جزییات را به عینیت تبدیل می کنند یا آن ذهنیت نهفته در فیلم نامه یا درام را.
بسیاری از ناگفته های نویسنده را بازیگر با راهنمایی های کارگردان به عینیت تبدیل می کند از اشارات جسمانی گرفته تا تُن صدا تا حرکت و حتی لباسی که بازیگر می پوشد با کنش و واکنش هایی که نسبت به وقایع پیرامون بوجود می آید کم کم شخصیت شکل می گیرد. هر انسان به لحاظ روانی، نگاهی که به دنیای پیرامونش دارد منحصر بفرد است به خاطر همین واقعیت ها را نسبت به شخص دیگری طور دیگری درک می کند و همین درک واقعیت است که باعث می شود در به عینیت رساندن آن ذهنیت تفاوت هایی نسبت به شخص دیگر وجود داشته باشد بنابراین اگر دو بازیگر «دو بازیگر بسیار قوی» مثلا آلپاچینو و رابرت دونیرو، هملت را بازی کنند قطعا دو بازی متفاوت خواهند داشت که یکی از دلایل مهم همان جهان بینی است که خدمتتان گفتم.
بازیگر برای شخصیت پردازی باید به ویژگی های بیرونی شخصیت توجه کند از هیکل، ژست، نگاه و آنچه که به چشم مربوط می شود:
چگونه راه می رود؟ چگونه حرف می زند؟ و عنصر بعدی این شخصیت پردازی ویژگی های درونی است که به روانشانسی شخصیت مربوط می شود که آیا این شخصیت متکبر است؟ ترسو و یا شجاع است؟ وسواس دارد؟ جاه طلب است؟ این چیزها مربوط به روان شناسی یک شخصیت می شود البته با در نظر گرفتن میزان عناصری که نام بردم. مثلا همه ما جاه طلب هستیم ولی ممکن است کسی نسبت به دیگری بیشتر جاه طلب باشد که همین باعث تفاوت در شخصیت ها می شود.
همه ما وسواس داریم و حسادت و غرور داریم منتها در آدم ها میزان این عناصر روانشناختی متغیر است این ها باعث می شود که ما رفتارهای متفاوتی داشته باشیم.
مورد سوم شرایط محیطی است که محیط روی شخصیت چه تاثیری می گذارد؟ وقتی می گوییم محیط یعنی خانواده، شهر، محله، مذهب، شغل همه این عناصر در شکل گیری شخصیت فرد تاثیر می گذارد و و شخصیت ما را تغییر می دهد. مثلا یک روحانی قطعا متناسب با تحصیلات و شرایطی که در آن پرورش یافته نسبت به یک قصاب به لحاظ تاثیراتی که محیط بر روی شخصیت آنها می گذارد با هم فرق دارند.
من همیشه به عنوان یک بازیگر به سه پارامتر بیرونی، درونی و محیطی که به آنها اشاره کرده توجه می کنم که مثلا این شخصیتی که می خواهم ایفا کنم به لحاظ بیرونی چه ویژگی هایی دارد؟ و به لحاظ درونی و روان شناسی چه ویزگی هایی؟ و به لحاظ محیطی چه تاثیراتی گرفته است؟ تمام اینها از فیلتر زیبایی شناسی باید رد شود، از فیلتر هنر باید عبور کند و در ساختاری که کارگردان مدنظرش است و فیلم نامه می طلبد، شسته و رفته شود تبدیل شود به کاراکتری که بتواند اول ارتباط برقرار کند، جذب کند و تاثیر بگذارد.
اگر بگویم که تاثیر نگرفته ام محال ممکن است. شاید من از سنگ کنار خودم هم تاثیر گرفته باشم. دانشجویانم، اساتیدم، کتاب هایی که خوانده ام، کارگردان هایی که با آنها کار کرده ام قطعا همه و همه روی من تاثیر گذاشته اند و دانش عملی من را بالا برده اند ولی اینکه بخواهم مثلا پیروی کنم از سبک بازیگری خاص و یا پیگیر باشم خیر.
تاحالا شده نقشی را بازی کنید که دوست نداشته اید؟
می توانم بگویم: نه
یعنی تمام نقش هایی را که بازی کرده اید دوست داشته اید؟
بله!
می توانم بپرسم کدام نقش را بیشتر دوست داشتید؟
در تئاتر یا سینما؟
از هر دو مثال بزنید.
نمی دانم کدام را بگویم هنرمند گاهی بعضی از آثار خود را بیشتر دوست دارد، کاملا یک حس درونی ست و آن آثار ممکن است همیشه از زاویه ای ذهن هنرمند را اشغال کنند. شاید این جواب کلیشه ای باشد مثل این است که شما بگویید کدام یک از بچه هایتان را دوست ندارید؟ اما می توان گفت: کدام را بیشتر دوست داریم. واقعا تعدادشان زیاد است.
شخصیتی هست که در ذهنتان مانده باشد و بی آنکه فکر کنید از آن یاد کنید؟
مثلا «جمیل» در سریال «دیوار» را دوست دارم «اردلان تمجید» در سریال «مادرانه» و «حاج بهزاد مصیب» را در سریال «در مسیر زاینده رود» واقعا دوست دارم، به دلیل ویژه ای این شخصیت ها را دوست دارم چون نقطه عطفی در بازیگری من بوده اند، وقتی که از فرانسه برگشتم، درواقع عامل اصلی ورود من به دنیای تصویر سریال در مسیر زاینده رود و نقش پهلوان بهزاد، ساخته آقای فتحی و نوشته آقای علی رضا نادری بود که در سال ۱۳۷۹ از تلویزیون در ماه رمضان پخش شد.
از نقش های اخیرتان در تئاتر بفرمایید.
امیرکبیر در «خاطرات و کابوسها...» دکتر رفیعی، بهرام «در یک صبح ناگهان» حسین پاکدل، امرالله در «سعادت لرزان...» محسن علیخانی و...
خیلی چیزها، مثلا اینکه متن آنها به مهارت نوشته شده و بازیگر می تواند با جنبه های دراماتیک انها ارتباط برقرار کند. دوم اینکه بازیگر به لحاظ فرهنگی و اعتقادی با کاراکترها نزدیک باشد و سوم این کاراکترها شاخصه هایی دارند که می توان در دنیای واقعی نیز آنها را جستجو کرد یعنی، دروغ نیستند، تصنعی نیستند. ممکن است الان در ذهن ما نباشند اما به عنوان یک احتمال می توانند در دنیای واقعی وجود داشته باشند و بعد موفقیت هایی برای خود بازیگر به وجود آورده باشند مثلا ممکن است به خاطر همان نقش جایزه گرفته باشد یا مورد توجه منتقدین و مخاطبن قرار گرفته باشد و موارد خاطره انگیز دیگر.
در ذهن همه ما ناخودآگاه هایی است که گاه تبدیل به خودآگاه می شوند و یکی از عواملی که می تواند این کار را انجام دهد بحران های شدید است. مانند یک شکست عشقی که ممکن است ایدئولوژی شما را نسبت به دنیای که در آن زندگی می کنید تغییر دهد یا باعث شود که خود را بهتر بشناسید.
درواقع کاری که نقش با بازیگر می کند اینگونه است. بعضی از نقش ها باعث می شود که من بیشتر به این خودشناسی برسم و بهره بیشتری ببرم و شاید آن ها ناخودآگاه بی آنکه دلیلش را بدانم، عزیزتر هستند. مثلا در سریال «دیوارم من همین حس را به شخصیت جمیل دارم چه بسا ممکن است خیلی ها کارهای دیگر من را شاخص بدانند. در آن سریال من نقش رییس دزدها را بازی می کردم، جمیل به خاطر اینکه شوهر خواهرش پلیس است گرفتار می شود و بعد از پانزده سال حبس آزاد می شود و می خواهد انتقام بگیرد.
پس شرایط محیطی، اینکه در کجا در چه فضای اجتماعی این کار اجرا شده، حال ما خوب بوده یا بد، اینکه چه ویزگی های مشترک یا متفاوتی در نقش وجود دارد که می تواند ناخودآگاه را به خودآگاه تبدیل کند و... همین باعث خودشناسی می شود و باعث می شود که ما لذت بیشتری از یک نقش ببریم و یا لذت کمتری و اینکه بازیگر، چقدر انرژی و مایه بگذارد برای آن کار، چقدر شرایط فراهم باشد برای اینکه بتواند استعدادها و توانایی های خود را بهتر نشان دهد. این ها ویژگی هایی است که می شود بگوییم از نقشی که بازی می کنیم بیشتر لذت می بریم و یا کمتر.
اگر نه بگویم، درواقع صادقانه عمل نکردم. بله گاهی اوقات. البته نه به شکل صددرصد، گایه اگر کلا نقش را صد در نظر بگیریم ممکن است پنج درصدش در شما باقی بماند که این ممکن است در رابطه با نگاه، لحن و رفتار باشد. شاید اوایل که کم تجربه تر بودم مثلا دوران دانشجویی بیشتر از نقش ها تاثیر می گرفتم اما کم کم تجربه به من آموخت که چگونه بتوانم، از این تاثیرگذاری! فاصله بگیرم.
بازی در تئاتر را بیشتر دوست دارید یا بازی در سینما؟
بین اجرای نقش در تئاتر و سینما تفاوت اساسی وجود دارد حالا چون شما نوازنده هم هستید می توانم مثال در موسیقی بزنم در تئاتر لذتی که اجراکننده از اجرا می برد بیشتر از لذتی است که تماشاگر یا شنونده اش می برد در موسیقی هم همین است. نوازنده ای که یک سازی را می نوازد هیچوقت لذتی که می برد با تماشاگران اش برابر نیست بالاتر است مثل یک رقصنده است، رقصنده سماع آن رقصی که می کند به خلسه ای که می رسد، دچار تاثرات عاطفی که میش ود هیچ وقت برای بیننده اش قابل تجربه نیست.
چگونه به کار دکتر رفیعی دعوت شدید؟
دکتر رفیعی سه سال پیش هم تصمیم داشتند این نمایش را به روی صحنه ببرند اما متاسفانه آن زمان درگیری هایی داشتم که علی رغم میلم به هیچ عنوان نمی توانستم در خدمتشان باشم ایشان هم با شخص دیگری کار کردند. یک ماه و خورده ای تمرین هم صورت گرفت به این نتیجه رسیدند که شاید بهتر باشد این اجرا را موکول کنند به یک زمان مناسب تر با یک شرایط بهتر، این شانس من بود که سه سال بعد باز لطفشان شامل حال من شد و از من دعوت کردند و خوشبختانه برنامه ها رو طوری هماهنگ کردیم که من بتوانم سر تمرینات تئاتر باشم چون همزمان من درگیر یک تئاتر دیگر و سریال شهرزاد بودم.
هماهنگی بین کارها خیلی مهم بود در اینجا هم باید از برنامه ریز خوب سریال شهرزاد آقای نسایی و هم از برنامه ریز دکتر رفیعی که توانستند این هماهنگی را ایجاد کنند تشکر کرد.
دعوت شدم، متن به من داده و به من گفته شد که در کار قرار است تغییراتی صورت گیرد. جلسات اول ما منزل آقای دکتر بود همه عوامل از جمله آقای چرمشیر هم حضور داشتند، پیشنهادها داده می شد آنهایی که طبق سلیقه دکتر بود پذیرفته و آقای چرمشیر بعضی متن ها را بازنویسی می کردند.
من امیرکبیر را تا حد زیادی به خاطر مطالعاتی که در این زمینه داشتم و همچنین فیلم ها و شنیده ها و روایت هایی که در رابطه با این شخصیت دیده ام و شنیده ام می شناختم و کتاب فریدون آدمیت یک مرجع بسیار خوب بود به لحاظ تاریخی و شناخت شخصیت و دوره تاریخی.
رفتید سراغش؟
این کتاب را قبلا خوانده بودم اینکه دوباره بخوانم نه، چون نیازی نبود که تاریخ را به شکل مستندش روایت کنیم. حتی اگر هم بخواهیم هم امکان پذیر نیست، اگر تنها وظیفه هنرمند این باشد که تاریخ را روایت کند باز هم مجالی نیست. از سوی دیگر واقعیت به محض روایت شدن توسط هنر تحریف می شود. تفاوت واقعیت در فلسفه و هنر در همین است که واقعیت هنری یک واقعیت تحریف شده است.
تحریف شده به معنای منفی مدنظر شماست؟
خیر. به دلیل اینکه هنرمند بخشی از یک واقعیت را انتخاب می کند و همین که بخشی از یک واقعیت را انتخاب کرد یعنی درواقع واقعیت را تحریف می کند چون قادر به پیاده کردن تمام واقعیت نیست. مانند این است که شما از سالاد فقط گوجه اش رو بخورید درواقع سالاد را تحریف کرده اید. چون سالاد که فقط گوجه نیست از عناصر مختلفی تشکیل شده است.
یک روایتی هست از استالین: او به رئالیست ها خیلی اهمیت داد و می گفت هنر باید رئالیستی باشد، رئالیستی که در جهت اهداف کمونیست باشد. پرسشی که در این مورد بوجود آمد این بود «سربازی که از جنگ برگشته پایش را از دست داده، یک طرف صورتش هم از بین رفته، اگر بخواهیم این را نشان دهیم و بگوییم که این سرباز رفت برای کمونیست جنگید و حالا این است نتیجه اش، در جهت اهداف کمونیست نیست، این جنگ را نقد می کند، این دیگر واقعیتی فاجعه بار است. که او در جواب گفت: هنرمند رئالیست باید از زاویه ای این سرباز را به تصویر بکشد که پای بریده و صورت کنده شده اش دیده نشود.
اگر بگوییم واقعیتی درست است که در جهت اهداف ما باشد این دیگر واقعیت نیست بلکه یک واقعیت جهت مند و مصلحت اندیش است که با فلسفه وجود سازگار نیست.
اگر می خواستیم واقعا به جزییات شخصیت امیرکبیر توجه کنیم زمان تئاتر بسیار به درازا می کشید و بعد با بُن اندیشه ای که کارگردان مدنظرش بود مغایرت داشت. امیرکبیر و یا هر شخصیت دیگر مساله ای اساسی نبود که ما بخواهیم به بیوگرافی اش بپردازیم و یا زندگی نامه اش را شرح دهیم این اتفاق در کتاب های تاریخی، منظور کتاب هایی است که صادقانه نوشته شده باشد، می شود دید، پیدا کرد و خواند و می شود به آن افتخار کرد یا می شود از آن درس عبرت گرفت و بحث من اینجا، درس عبرت گرفتن است.
نباید به تاریخ افتخار کرد باید از تاریخ درس گرفت که البته این نظر شخصی من است و معتقدم هرگاه به تاریخ خودمان افتخار کردیم همان جا درجا زدیم ولی هگراه عبرت گرفتیم پیروز شدیم.
شما برای رسیدن به نقش امیر کبیر آیا دورنمایی را در نظر گرفته بودید؟
بله، مدنظرم بود که امیرکبیر باید یک مصلح در نظر گرفته شود، آدم باصلابتی باشد، اقتدار داشته باشد اما تقدارش باعث منفی بودنش نشود، باید پدری مهربان و در عین حال فرمانروا و سیاست مداری باهوش و مقتدر هم دیده می شد. هدف من نبود که امیرکبیر را مو به مو شبیه واقعی اش ارائه دهم قرار هم نبود یک چیزی کاملا متفاوت و دور از آنچه در اذهان از امیرکبیر بود اجرا شود.
سال ها قبل مرحوم علی حاتمی سلطان صاحب قران را ساخته بود، شما دیده بودید؟
نه متاسفانه ندیدم.
ناصر ملک مطیعی نقش امیرکبیر را بازی کرده بودند خیلی جاها نوع بازی تان به بازی ملک مطیعی بسیار نزدیک بود پس این یک اتفاق ناخودآگاه بوده؟
بله شاید ویژگی های مشترکی در امیرکبیر وجود دارد که باعث می شود این شباهت ایجاد شود ولی من واقعا این فیلم را ندیده ام راهنمایی های آقای دکتر رفیعی هم فکر می کنم متاثر از آن نقش نبوده که بگویم او آن نقش را دیده و از من خواسته چون او بازی کنم، نه، چون اتفاقاتی که روی صحنه می افتاد و پیشنهادهایی که ما خودمان می دادیم گاه مورد توجه دکتر قرار می گرفت و تغییر می داد، پس نمی توانیم بگوییم دکتر نظرش آن بوده و ما باید کاملا مطیع می بودیم برای اجرا کردن تقلیدی از یک کاراکتر دیگر.
و اما یه سوال جانبی، میزانسن روی آب دکتر رفیعی موقع اجرا اذیت نکرد؟
اصلا تئاتر یعنی محدودیت، هنر یعنی محدودیت چون هنرمند موظف است در ساختار و چارچوبی که برای تعریف شده اثری بیافریند. این لازمه نظمی است که یک هنر باید داشته باشد. خود صحنه تئاتر با آن محدودیت هایی که وجود دارد و با آن امکانات تئاتری که وجود دارد، محدودیت ایجاد می کند.
از کی تمرین با آب را شروع کردید؟
شاید یک هفته قبل از اجرا این اتفاق افتاد.
بله در خود تالار وحدت، چون جای دیگر که امکان آب وجود نداشت. روزهای اول تمرین، در دکور هم آب نبود چند روز آخر تمرین که به اجرا نزدیک بود آب وارد صحنه شد تا ما بدانیم مشکلاتش چیست؟ بارها پوتین هایمان را عوض کردیم چون آب پایمان را اذیت می کرد یک سری از لباس ها را تغییر دادیم باید طوری ترتیب داده می شود که تک تک مان با شرایط آبی کنار می آمدیم. صدایی که آب در حرکت ها ایجاد می کرد نباید دیالوگ هایی ما را ماسکه و یا نامفهوم می کرد.
کلا به دلیل شرایط تئاتر این امکان پیش می آید که اجراها با هم فرق داشته باشد چقدر در طول این تئاتر، اجراها با هم متفاوت بود؟ آیا فرق کرد یا تماما یکسان بود؟
ببینید در تئاتر به واسطه تمریناتی که انجام می دهیم تا به یک چیز درست و واحد برسیم که میزانسن هم جزئش می شود نمی شود تغییرات آنچنانی به وجود آورد یا اینکه بازیگر برای خودش حرکت های جدید خلق بکند بی آنکه توجهی به کمپوزیسیون و ترکیب بندی صحنه یا تصویرسازی که کارگردان مدنظرش بوده، داشته باشد، یک بی نظمی در این حرکت ها یا میزانسن ایجاد می شود که ترکیب بندی صحنه، توازن و تصویرسازی و یا حتی مفهومی که قرار است داشته باشد به تماشاگر القا شود به هدر می رود اما خود بازیگر بی آنکه بخواهد لطمه ای به بازیگر مقابلش بزند یا کمپوزیسیون را خراب کند گاهی نوآوری هایی انجام می دهد، که من خودم اینگونه عمل م یکنم که نقش برایم تکراری و خسته کننده نشود.
تعامل، تعاون و همکاری دیگر بازیگران چگونه است؟ شما تاثیرپذیر هستید؟
قطعا همینطور است من با بعضی بازیگران قبلا کار کرده ام مثل خانم سعادت در تئاتر پدرخوانده ناپلی و یا با سیامک صفری که در دو کار، هم بازی بودیم و می توانستیم بیش از همه با همدیگر ارتباط برقرار کنیم. به هر حال حرفه ای بودن بازیگر هم خیلی مهم است گاهی در بزنگاه های حساس بازیگر باتجربه می تواند خیلی به آدم کمک بکند نقص ها و تپق ها، ریتم آدم را تغییر دهد و خیلی نکات دیگر، اما اگر بازیگر تجربه نداشته باشد می تواند حتی صدمه بزند به بازی خوب بازیگر مقابل.
اگر بخواهیم یک مثال خوب بزنیم مثلا در فوتبال بازیکن باتجربه فوتبال می داند کی به شما پاس بدهد، می داند کی موقعیت شما برای پاس دادن و به گل رسیدن خوب است و می توانید راحت از پس حریف بربیایید همان موقع پاس درست و به هنگامی را به شما می دهد.
کدام صحنه و کدام دیالوگ را بیشتر دوست داشتید؟
صحنه ای که درواقع امیرکبیر از عنایات و مرحمت شاه رانده شده است و تبعید شده به کاشان و گفت و گو می کند با جامه دار که در بیدار اوست. او با خود و یا با وجدان خود گفتگو می کند و از آرزوها و ناکامی هایش حرف می زند او شاه را برای آخرین بار می بیند و می خواهد حرف های آخرش را با شاه بگوید که اطرافیان با آن سطل ها و ظرف هایی که در اختیار دارند آب می ریزند به رویش و اجازه نمی دهند حرف های او، به گوش شاه برسد و درواقع همان جا دارند او را غرق می کنند، شکنج می دهند، خفه اش می کنند.
این لحظه به لحاظ عاطفی فکر می کنم هم برای من و هم برای تماشاگر، صحنه قابل توجهی بود که واقعا دوستش داشتم، صحنه ای که امیرکبیر برای آخرین بار می خواهد از پله ها بالا رود اما او دیگر قادر به بالارفتن از پله ها نیست و روی سکوی آخر قرار می گیرد، بر می گردد، نگاهی به تماشاگر می کند و بعد در بسته می شود. این صحنه و این تابلو برای خود من جز دوست داشتنی ترین تابلوهایی بود که در این نمایش وجود داشت که البته سخت ترین هم بود.
و در پایان نکته ای هست که بخواهید به آن اشاره ای داشته باشید؟
به هر حال خیلی خوشحالم که تئاتری اجرا شد یا بهتر بگویم من در تئاتری حضور داشتم به عنوان بازیگر نقش، شخصیتی که همیشه برای من قابل توجه و قابل احترام بوده، نقش میرزا تقی خان امیر کبیر و متنی که راجع به واقعیت جامعه اکنون ما است هر چند بهره گرفته از تاریخ، اما موضوعش موضوع کهنه ای نیست و می تواند در همه جا هنوز تازگی داشته باشد حتی فارغ از مرزهای جغرافیایی، به ویژه خیلی متناسب با شرایط جامعه خود ما است و دیگر اینکه دکتر رفیعی کارگردان آن کار بودند و توانسته اند کاری را روی صحنه ببرند که به هر حال به نظر من بخشی از تاریخ تئاتر کشورمان شد و قطعا به عنوان یک رفرنس از آن یاد خواهندکرد حتما به عنوان یک سبک و اجرای خوب هم از آن نام خواهندبرد و من خیلی خوشحالم که در این جمع بودم و از تجربیات آقای دکتر رفیعی بهره گرفتم.
ارسال نظر