«خشم»، دوئل وفاداری و خیانت
بررسی هر فیلمی که بر اساس رُمان های پر تعداد فیلیپ روت ساخته شده باشد، بدون نگاه به ریشه های فلسفی و نوع نگاه این نویسنده مجرب به مسایل اجتماعی یک ارزیابی ناکامل خواهد بود و این در مورد فیلم جدید «خشم» هم که از روی یک کتاب داستان سال ۲۰۰۸ روت با همین نام ساخته شده، صدق می کند.
انگار روت در این داستان که وقایع آن توسط یک قصه گو و کاراکتر مُرده واگویی می شود. ورسیونی از خودش را از نو عرضه کرده و برخی انگیزه های دیگر را ضمیمه آن ساخته است و هم نام کتاب و هم بعضی اتفاقات که برای کاراکترهای داستان روی می دهد، نشانگر روحیاتی است که وجود این مرد و آثار هنری پر بار او را طی این سالهای طولانی شکل داده است. این عادت روت است که در داستان های پرشمارش آدم هایی را بسازد که در تقابل با شرایط سخت اجتماعی باید دست به انتخاب هایی دشوار و بسیار خطرناک بزنند و گاهی بین مرگ و زندگی، مرگی را برگزینند که پایان بخش دردسرهای آنان است و در بسیاری از موارد حتی وقتی شخصیت اول داستان او زنده می ماند، آنچه پیش رویش قرار دارد، کم از مرگ نیست و تلخی آن نازل تر از یک زوال کامل نشان نمی دهد. با این حال دنیای ادبیات داستانی روت که از روی اکثر قریب به اتفاق کتاب هایش فیلم هایی سینمایی ساخته شده، سرشار از فراز و فرودهایی است که هنردوستان را تا زمان به فرجام رسیدن کاراکترهای آن به تعقیب خود وا می دارد و «خشم» نیز چیزی از همین قبیل است. این در حالی است که سازندگان فیلم «خشم» تا سرحد امکان در کاراکترهای رمان روت دست برده و به بهانه سینمایی کردن این اثر هنری، از آنها ورسیون های متفاوتی را ساخته اند.
رویارویی تماشایی لرمن و لتز
البته محسنات متعددی در فیلم جنایی و جدید «خشم» ساخته جیمز شاموس آمریکایی وجود دارد و یکی از بارزترین آنها تقابل درست کاراکترها و به واقع رقابت دراماتیک هنرپیشه های ایفا کننده رل های اصلی به سرکردگی لوگان لرمن و تریسی لتز است. چنین نمایشی اعتبار هر دوی این هنرپیشه ها و به ویژه لرمن را افزایش خواهد داد اما در درجه اول این غنای داستان انتخابی شاموس است که به «خشم» جذابیت می بخشد و اگر جز این بود، این فیلم طی ۵ هفته از هشت هفته اکرانش در آمریکای شمالی در جمع ۲۰ فیلم پرفروش قرار نمی گرفت.
این داستان را همان طور که پیشتر گفتیم، فیلیپ روت، یکی از موفق ترین نویسندگان رُمان های ۶۰ سال اخیر آمریکا نوشته که بسیاری از قصه هایش به فیلم های سینمایی موفقی هم برگردانده شده اند. یک وجه بارز دیگر که در موفق بودن ساختار «Indignation» سهم دارد، عملکرد مدبرانه جیمز شاموس در مقام کارگردانی آن هم در اولین مرتبه رویکرد او به این حرفه پس از سالها و سالها فیلمنامه نویسی وی است. شاموس طی ۴۵ سال اخیر سهم عمده ای در ارتقای سینمای آمریکای شمالی داشته ولی عمده دستاوردهای او نگارش سناریوی فیلم های تحسین شده ای چون «توفان یخ» و «ببر خیزان، اژدهای پنهان» دو شاهکار سالهای ۱۹۹۶ و ۲۰۰۰ انگ لی تایوانی بوده است.
تبدیل شدن داستان های فیلیپ روت به فیلم های سینمایی تجربه ای قدیمی است و شروع آن به رمان معروف «خداحافظ کلمبوس» او در سال ۱۹۶۹ بر می گردد.
در قیاس با چنان کارهایی «خشم» که نوشته روت در سال ۲۰۰۸ است بسیار تازه تر و به روزتر به حساب می آید و می توان آن را یک اثر هنری شخصی و با در بر داشتن بسیاری از تخصص ها و نقاط قوت روت دانست. این یک دوئل نمادین بین انتخاب انسان ها و سرنوشت الهی و ترسیم فرجام های مقدر و همچنین رویارویی وفاداری و خیانت و درست کرداری و کج اندیشی و در یک کلام داستان زندگی انسان ها در شرایطی است که ابتدا برای خود سختی و دردسر می خرند. می توان قسمتی از اتفاقات «خشم» را تصور و خیال خالق قصه آن یعنی روت دانست اما او همیشه یک پل ارتباطی معقول بین رویاها و کابوس ها با واقعیات زندگی ایجاد کرده و در دامان توهم غرق نشده است. شاموس البته بخشی از حس قوی جاری در متن داستان روت را قربانی و حذف کرده و از این طریق طنز تلخ مرگبار او را کاهش داده اما روح و ذات خطیر این قصه سر جای خود و اصل ماجرا باقی است. به این ترتیب شاموس هم تلاطم های روحی رُمان را بر پرده نقره ای نشانده و هم از تسلیم شدن محض در برابر موج احساسات پرهیز کرده و فیلمی ساخته که نه اسیر احساس است و نه یک داستان گوی خشک و صرف.
شاموس ابتدا تصویری از یک زن پیر در خانه سالمندان روبروی بینندگان می گذارد و سپس از آنجا به جنگ خانمان سوز کره سفر می کند و یک مرد قصه گو به سیستم Voiceover (صدای راوی روی فیلم) خط های ارتباطی را برای ما توضیح می دهد. کاراکتر مرکزی قصه مارکوس مسنر (با بازی عالی لوگان لرمن) است که در مغازه قصابی پدرش در شهر نیووارک واقع در منطقه نیوجرسی آمریکا کار می کند. بر اساس قصه ای که راوی فیلم برای ما شرح می دهد، ما مکرراً از این واقعه به آن واقعه سفر می کنیم تا سرانجام در یک نقطه خاص از زمان فرود می آییم. پدر مارکوس که مردی به نام مکس (دنی برشتاین) است نگران اوست زیرا به قول وی کوچک ترین لغزشی هم در جامعه نا آرام و مستعد دردسر آمریکا کافی است تا جوان ترها و حتی میانسالان در تلاطم ها غرق غرق و تبدیل به عوامل زور و یا برعکس قربانی آنها شوند. مکس آن قدر پسرش و همسر وی استر (لیندا اموند) را می ترساند که مارکوس می بیند اگر به اوهایو برود و در کالجی به نام وایز برگ در آنجا مشغول کار شود به نفع او خواهد بود زیرا وی را از دسترس پدر بیش از حد مداخله جوی او دور نگه خواهد داشت.
ستیزی بدون برنده
با این حال مقاومت های ذاتی مارکوس در برابر برخی قواعد کالج وی را مقابل مدیر ارشد آن که زنی به نام دین کادول (تریسی لتز) است، قرار می دهد و اصل قصه روت و نقطه بارز فیلم شاموس همین رویارویی خطیر و پر نکته است. مارکوس تا زمانی که دور از هرگونه خطایی روبروی کادول و سانی کاتلر (پیکو الکساندر) مسوول کانون دانشجویان آنجا می ایستد تا استقلال شغلی اش را حفظ کند، مشکلی ندارد اما وقتی مراودات او با زنی ناآرام به نام لولیویا هاتون (سارا گادون) وی را به گرداب می کشد، کفه ترازو به نفع کادول و همه مخالفان او در وایز برگ سنگینی می کند. این مصافی است که برنده ای ندارد زیرا اضافه بر مارکوس کل جامعه تحصیلی آمریکا باید پاسخ بدهد که چرا بالاترین واحدهای تحصیلی اش نیز این قدر جرم زا است و کمتر چیزی در آن توام با احترام و اعتبار و امنیت است.
مشخصات فیلم
عنوان : «خشم»
محصول: کمپانی های لایکلی استوری و سیمبولیک اکسچنج آمریکا
تهیه کنندگان : آنتونی برگمن، رودریگو تیکسی یرا و کارولین یاشکو
سناریست و کارگردان : جیمز شاموس، بر اساس قصه ای از فیلیپ روت
مدیر فیلمبرداری : کریستوفر بلوولت
تدوینگر: اندرو مارکوس
موسیقی متن: جی وادلی
طول مدت: ۱۱۰ دقیقه
بازیگران: لوگان لرمن، تریسی لتز، سارا گادون، لیندا اموند، دنی برشتاین، بن روزن فیلد، پیکو الکساندر، فیلیپ اتینگر و نوا رابینز.
ارسال نظر