مجید انتظامی: موسیقی فیلمهایم را از رزمندگان دارم
۳۶ سال است که آغاز پاییز با سالروز جنگ همزمان شده، سالهاست که در اولین روزهای پاییز خاطرات جنگ و دفاع مقدس برای همگان زنده میشود، سالهاست که همه فیلمها با مضمون جنگ در یک هفتهای که با عنوان دفاع مقدس نامگذاری شده پشت سر هم پخش میشوند و سالهاست که به واسطه حضور برخی مدیران هنردوست، موسیقیهای ماندگاری که با تم جنگ ساخته شدهاند توسط سازندگانش روایت میشوند.
«مجید انتظامی» که روایتگر موسیقیهای ماندگار تاریخ سینمای ایران است همزمان با هفته دفاع مقدس و اجرای آثار جاودانهاش در قالب کنسرتی در فضای باز میدان مشق، در گفتگویی درباره گرایشاش به ساخت موسیقی فیلمهای جنگی، موسیقی کارتون بچههای آلپ، عدم بهرهمندی از خواننده در اکثر آثارش و... پرداخته که در ادامه میآید.
شما آثار بسیاری را در قالب موسیقی فیلم ساختهاید که بخش عمده آنها مربوط به موسیقی فیلمهایی با مضمون جنگ است. چه شد که به این ژانر گرایش پیدا کردید؟
آن زمان که ما شروع به کار موسیقی فیلم کردیم، اغلب موضوعات درباره جنگ بود به طوری که خیلی کم فیلمهای خانوادگی یا با دیگر موضوعات ساخته میشد. در فیلمهای خانوادگی آهنگساز تکلیفش خیلی روشن است و بیشتر با تم عاطفی دست به آهنگسازی میزند اما در موسیقی فیلمهای جنگ فرصت خلاقیت وجود دارد و آهنگساز میتواند فرمهای مختلف موسیقی را تجربه کند؛ به خصوص اینکه من گرایش شدیدی به کسانی که جبهه میرفتند و از این خاک دفاع میکردند داشتم.
برای همین ترجیح میدادم آن نوع فیلمها را بیشتر کار کنم. البته نمیخواهم این شبهه بوجود بیاید که به نوعی من برای بزرگ کردن خودم، به آنها نزدیک میشوم و یا اسم آنها را میآورم. اصلاً این طور نیست. من واقعاً این فرم کار را دوست داشتم و به رزمندگان ارادت داشتم چرا که به این مملکت حمله شده بود و قسمتی از خاک ایران را گرفته بودند و یک عده جوان از خودگذشته، رفتند که این خاک را پس بگیرند. بگذریم که بعدها به هر عنوانی استفادههای سیاسی از این قضیه شد ولی من همچنان در این باورم که یک عده جانشان را فدا کردند که امروز ما بتوانیم یک چنین موسیقیهایی را اجرا کنیم و این موسیقیهایی که من نوشتم از صدقه سر آن رزمندههایی است که رفتند چون فکر من بیشتر در آن حوالی دور میزد و خیلی هم خوشحالم از این اتفاقی که برای من افتاد.
شما با کارگردانهای متفاوتی کار کردید و موسیقیهای بسیار متفاوتی هم برای فیلمها ساختید. چهقدر نگاه این کارگردانها در کار شما وارد شده؟
اینکه موسیقیها به نوعی از هم دور هستند برای یک آهنگساز بسیار خوب است چرا که توانسته تجربههای مختلفی را انجام دهد. به عنوان مثال میتوانید موسیقی فیلمهای «از کرخه تا راین» را با «روز واقعه» یا «بوی پیراهن یوسف» و حتی با فیلم «بایسیکلران» مقایسه کنید، خواهید دید که چهقدر فضای این کارها از همدیگر دور است. چون خود این فیلمها فضاهایشان از هم دور بوده که این خط را به آهنگساز داده که در فضاهای خاصتری کار کند. البته بعضی از کارگردانها آشنایی مختصری با موسیقی داشتند و میتوانستند یک مقدار به آهنگساز کمک کنند و در مقابل برخی دیگر هم بودند که شناختی نداشتند و بالطبع کمکی نمیکردند. اما به طور کلی این آهنگساز است که باید فرم موسیقی را بسازد؛ هر چند که گاهی ممکن است کارگردان با یک حرف به خط فکری آهنگساز کمک کند.
اکثر کارهای شما بیکلام هستند؛ مخصوصاً موسیقی فیلمهایتان. در صورتی که بسیاری از فیلمهایی که امروزه ساخته میشوند برای بهتر دیده شدن با کلام موسیقایی همراه میشوند. دلیل عدم استفاده از صدای خواننده در آثارتان چیست؟
من اعتقاد دارم که موسیقی خودش به تنهایی میتواند بدون خواننده وظیفهاش را انجام دهد و طرفداران خودش را جذب کند. حتماً نباید خواننده باشد که آن موسیقی را تعریف کند. البته مردم ایران، مردم قصهگو هستند و بیشتر قصه میشنوند و دوست دارند حتی فیلمهایی که میبینید قصهاش بسیار واضح باشد. موسیقی هم همینطور است. مردم موسیقیای که خواننده میخواند و به نوعی در وصف چیزی است، بیشتر هضم میکنند تا موسیقیای که هیچ چیز را بیان نمیکند.
به نظر من یک فرهنگ میخواهد تا بتوان با موسیقی بیکلام ارتباط برقرار کرد. برای اینکه سازها زبان خودشان را دارند و کسی که به این زبان آشنایی ندارد، نمیتواند از موسیقی بیکلام لذت ببرد. برای همین پناه میبرد به خواننده. برای همین من فکر میکنم موسیقی به تنهایی میتواند حرف و پیامش را برساند و زیاد احتیاجی به خواننده نیست. البته این بخش به کارگردان هم بستگی دارد اگر کارگردانی پافشاری کند من موسیقی باکلام خواهم نوشت اما اغلب از من نخواستند که موسیقی باکلام بنویسم.
متاسفانه موسیقیهایی که امروزه ساخته میشوند به نسبت قبل ماندگار نیستند و جاودانه نمیشوند. فکر میکنید در شرایط کنونی چه اتفاقی افتاده که موسیقیهایی که ساخته میشود همانند قبل ماندگار نمیشود؟
همه چیز ما فرق کرده. از ترافیک، مواد غذایی، عشقهایمان و غیره همه چیز رنگش عوض شده به طوری که در قدیم وقتی دو نفر تشکیل خانواده میدادند عشقشان تا زمان مرگ ابدی بود. اما متاسفانه این روزها عشق هم رنگ خودش را عوض کرده و به گونه ای شده که میتوان برای ازدواجها زمان مشخص کرد به نظرم وقتی عشقه نیست؛ آن اثر هنری هم ماندگار نمیشود شما باید عاشق باشید وعاشقانه به آن کاری که میکنید دل ببندید تا بتوانید کار ماندگاری را از خود به جای بگذارید وگرنه اگر قرار باشد فقط به خاطر پول اثری ساخته شود فیلمها میآیند و میروند و نه کسی یاد فیلم میافتد نه یاد موسیقیاش و با اینکه جایزه و سیمرغ بلورین هم میگیرد، اما ماندگار نمیشود.
این عشق در آثار شما کاملاً مشهود است. خصوصاً حضور خانم آذرنوش صدرسالک به عنوان سولیست هارپ در اکثر آثارتان.
من زمانی که از آلمان برگشتم در هنرستان درس میدادم. رشتهای به نام گروهنوازی را تدریس میکردم که تمام کسانی که میخواستند از هنرستان فارغالتحصیل شوند مجبور بودند این کلاس را بگذارنند. خانم من شاگرد این کلاس بود و با خواهر دوقلویش سرکلاس حاضر میشد، به طوری که من روزهای اول خیلی به اشتباه میافتادم. یکی از این دو نفر با من با مهر برخورد میکرد و دیگری بی مهر. یکی دفتر حضور و غیاب من را میآورد و نتهایم را سر و سامان میداد و مینوشت آن دیگری اصلاً برایش جذاب نبود و این چنین شد که به تدریج آن استادی و دانشآموزی تبدیل شد به ازدواجی که الان سالها از آن میگذرد. جالب است بگویم که ما درست اول انقلاب ازدواج کردیم. آن زمان در خیابان تیراندازی بود و همان روز ازدواج ما حکومت نظامی اعلام شد.
ما واقعاً بدون پول و بیحلقه ازدواج کردیم و با حضور تقریباً ۲۰ مهمان و یک غذای ساده مراسم را برگزار کردیم. ولی روز به روز به خاطر اینکه حرف برای گفتن داشتیم زندگیمان با هدف جلو رفت به طوری که هر روز درباره کارها و نوع تنظیمها صحبت میکردیم. همسر من در عین حال که نوازنده برجسته هارپ است، لیسانس الهیات دارد و من از سوادش و ذوقی که داشت خیلی استفاده میکردم. البته از حضور پدرم هم بهره میبردم به طوری که وقتی موسیقیای مینوشتم نظرشان را میپرسیدم. البته بعضی وقتها سر نظراتی که همسرم میداد دعوایمان هم میشد و حتی با هم قهر هم میکردیم. در واقع آن سختگیریهای آن موقع باعث شد که موسیقیهایی که برایش زحمت بسیار کشیدم ماندگاریاش بیشتر باشد.
همسرم در زندگی من نقش بسیار مهمی داشته. من دستش را میبوسم چون خیلی به من کمک کرده و اگر کمکهای او نبود واقعاً زندگی من فلج میشد. همه زحمات زندگی بر دوش اوست و من بیشتر تماشاچی هستم و سرم به کار خودم گرم است.
برای اولین بار موسیقی کارتون بچههای آلپ را سه شب در فضای باز میدان مشق تهران بعد از ۳۷ سال اجرا کردید. با توجه به روایات مختلف از ساخت این موسیقی، درباره آن توضیح دهید که چه شد این موسیقی را ساختید؟
وقتی انقلاب شد موسیقی شرایط خوبی نداشت. دانشگاهها و هنرستانها بسته شدند و نوازندگان خارجی ارکستر سمفونیک همه رفتند و تنها بیست نفر ماندند که با این تعداد نمیشد کارگروهی انجام داد و قطعه کلاسیک زد. به همین خاطر من به موسیقی فیلم روی آوردم چرا که در آن زمان تولید فیلم بیشتر شده بود. همان زمان من به کانون پرورش فکری کودکان رفتم و ساخت موسیقی انیمیشن «زال و سیمرغ» به کارگردانی علیاکبر صادقی به من پیشنهاد شد. در واقع این اولین تجربه تصویری من در آن زمان بود. بعدها نمیدانم به چه صورتی این موسیقی به تلویزیون رفت.
شما اطلاع نداشتید که از این موسیقی در کارتون بچههای آلپ استفاده شد؟
زمانی که پخش شد متوجه شدم. چرا که موسیقی تیتراژ کارتون «بچههای آلپ» صدای خواننده زن داشت که برای پخش بایستی حذف میشد. به همین دلیل کسانی که آن زمان در تلویزیون بودند برای این کار دنبال موسیقیهای متفاوت گشته بودند و در نهایت به موسیقی «زال و سیمرغ» رسیده و بخشی از آن را روی کارتون گذاشته بودند و وقتی پخش شد همه فکر میکردند موسیقی ژاپنی است. حتی همکاران من دائم به طعنه به من میگفتند که ژاپنیها از سنتور چه استفادهای میکنند و آهنگسازان ما بدون استفاده از سازهایمان کارشان هیچ نتیجهای ندارد.
در همه این سالها روایتهای مختلفی از این موسیقی منتشر شده به طوری که چند وقت پیش از قول من نوشتند که این موسیقی برای من نیست و من هم سنتورش را نزدم در صورتی که من اصلاً سنتور بلد نیستم بلکه سولوی سنتور این موسیقی را آقای اسماعیل تهرانی زدند و این موسیقی متعلق به بنده است.
این بخش از موسیقی کارتون «بچههای آلپ» از موسیقی «زال و سیمرغ» برداشته شده؟
بله. تیتراژ «بچههای آلپ» برای آن قسمتی است که زال را به کوهستان میبرند و سیمرغ آن را پیدا میکند و میبردش بالای کوه. در واقع این موسیقی (بچههای آلپ) قسمتی از آن تاخت است ولی از آنجایی که فیلمهای انیمیشن یکی دوبار در فستیوالها اکران میشود و کنار میرود، این موسیقی دیده نشد ولی این کارتون به علت اینکه هر شب از تلویزیون پخش میشد، مردم بیشتر با آن آشنا شده بودند و از آن خاطره داشتند و اینطور شد که من تصمیم به اجرای آن گرفتم. اما وقتی نتهایش را پیدا کردم با یک کاغذ سفید روبرو شدم چرا که همه نتها به دلیل گذشت زمان پاک شده بودند حتی پنج خط حامل و مجبور شدم دوباره برای این اجرا آن را بنویسم.
منزل پدر شما تبدیل به موزه شده. آیا تصمیم دارید نتهایتان را که به نوعی گنجینهای از موسیقی ایران هستند برای حفظ و نگهداری بهتر به آن موزه اهدا کنید؟
این موزه، باب میل پدر من نشد و هیچ آثاری از پدرم هم در آنجا وجود ندارد. تنها یک فیلم از فیلمهای پدر درست کردند که آنجا پخش میشود. بنابراین آنجا میتواند هر چیز دیگری هم باشد. پدرم اصلاً به آنجا نمیرود و اصلاً یادش نیست که چنین جایی هم به اسم موزه وجود دارد. به عقیده من این اقدام یعنی نگهداری نتهای موسیقی فیلمها، کار موزۀ سینماست که به نوعی این آثار را حفظ کند. متاسفانه در ایران فقط به هنرپیشه بها میدهند و بقیه عوامل که در ساخت و معرفی فیلم نقش مهمی دارند به شمار نمیآیند. به نظرم موزه سینما باید آثار موسیقی فیلمها را جمعآوری و برایش غرفه درست کند ولی متاسفانه میبینیم که این گنجینه در خانههای آهنگسازان به مرور زمان از بین میروند.
مدتی است که برگزاری کنسرت در بناهای تاریخی رواج یافته. فکر میکنید این اتفاق چه قدر میتواند باعث آشتی مردم با بناهای تاریخی و نیز ایجاد شناخت از موسیقی باشد؟
همه جای دنیا اجرای کنسرت در فضای باز بسیار رایج است و این اتفاق خوشایندی است که در کشور ما هم در حال رخ دادن است؛ چرا که اجراهای اینچنینی باعث میشود مردم به واسطه موسیقی به مکانهایی که هیچوقت نمیرفتند بروند و با بناهایی بسیار قدیمی مواجه شوند و با آنها یک حس همبستگی ایجاد کنند. چرا که همه این سنگها و بناها از وجود ماست چون با آنها بزرگ شدهایم و برای همین از آنها لذت میبریم.
متاسفانه در شرایط کنونی مردم درگیر زندگی شدهاند و این چیزها خیلی برایشان لذتبخش نیست بنابراین باید این جذابیت را برایشان فراهم کرد.
ارسال نظر