در ستایش کمیسر مگره، ژرژ سیمنون و ادبیات پلیسی
کمیسر مگره احتمالا اولین شخصیت در رمانهای پلیسی و کارآگاهی اروپایی بود که پوسته کلاسیک یک کارآگاه انگلیسی را میشکست. گذشته از یکی دو تجربه کوتاهمدت ادگار آلن پو، ژول ورن و دیگران سنت کارآگاهینویسی در ادبیات جهان اساسا سنتی انگلیسی است.

سنت انگلیسی
کمیسر مگره احتمالا اولین شخصیت در رمانهای پلیسی و کارآگاهی اروپایی بود که پوسته کلاسیک یک کارآگاه انگلیسی را میشکست. گذشته از یکی دو تجربه کوتاهمدت ادگار آلن پو، ژول ورن و دیگران سنت کارآگاهینویسی در ادبیات جهان اساسا سنتی انگلیسی است. از زمان نگارش رمان درخشان «ماه الماس» ویلکی کالینز در اواخر قرن نوزدهم به بعد انگلیسیها همیشه سردمدار نویسندگی در ژانر پلیسی-کارآگاهی بودهاند. شرلوک هلمز، هرکول پوآرو و خانم مارپل که احتمالا هنوز هم پس از نزدیک به یک قرن شناختهشدهترین چهرههای کارآگاهی دنیا هستند، همه از دل همان سنت انگلیسی بیرون آمدهاند. کارآگاههای مخلوق آگاتا کریستی البته در شیوه و الگوی کار شباهت چندانی به کارآگاه محبوب آرتور کانن دویل ندارند. شرلوک هلمز کارآگاهی است که بهشدت خود را درگیر پروندههایش میکند. عموما در طول کار پرتحرک است و از فاصله بسیار نزدیک درباره موضوع کارش تحقیق میکند.
بهرغم این تفاوت جدی نشانههای مشترک میان دو گونه کارآگاه به حدی هست که تعلق آنها به یک سنت واحد را اثبات کند. در هر دو گونه بیشتر مراحل تحقیق مبتنی بر استدلالهای ذهنی پیچیده و برآمده از نبوغ است. هر دو کارآگاه خصوصی هستند و تنها پروندههایی به دست آنها میرسد که ماموران عموما کمهوش اسکاتلندیارد از حل آنها درماندهاند. در هر دو سنت همیشه شخصیت کودن یا کماستعدادی در کنار کارآگاه حضور دارد (مثلا دکتر واتسون در مورد هلمز یا هستینگز و سربازرس جپ در مورد پوآرو) تا معیاری برای سنجش توانایی کارآگاه باشد. نویسنده در هیچیک از دو گونه پیشرفت ذهنی پرونده در مغز کارآگاه را برای مخاطب شرح نمیدهد و به این ترتیب مخاطب در سطحی مشابه همان همراه کودن باقی میماند تا در انتهای داستان ناگهان با شنیدن حقیقت به وجد بیاید. نقطه ممیزه سنت فرانسوی از انگلیسی دقیقا در همین نقطه است که شکل میگیرد.
شاپو و پیپ
بارانی بلند، کلاه شاپو، پیپ. بهندرت میتوان کمیسر مگره را بدون این لباسها تصور کرد. تقریبا از همان زمانی که ژرژ سیمنون در 1931 و در یک نوول سفارشی برای کارآگاهش این ظاهر دلپذیر را ساخت، تا زمانی که در 1972مگره و داستاننویسی را کنار گذاشت و برای 17 سال باقیمانده عمرش نوشتن زندگینامهاش را بهعنوان مشغله انتخاب کرد، کمیسر «ژول آمده فرانسوا مگره» با همین ظاهر در تمامی 75 نوول و رمان و 28 داستان کوتاه حضور داشت.

اگر راوی در داستانهای هلمز دکتر واتسون و در داستانهای پوآرو هستینگز یا سوم شخصی محدود به خواننده است، تقریبا همه داستانهای مگره از دید سوم شخص محدود به خود او روایت شدهاند. سیمنون برخلاف نویسندگان انگلیسی مشاهدات و استدلالهای مگره را در ذهن او مخفی نمیکند. خواننده کتاب به همراه مگره در خیابانهای نمزده و غمآلود پاریس حرکت میکند و تمام چیزهایی را که او میبیند، میخواند. استدلالهای مگره از دیدن هر چیز برای مخاطب هم روایت میشود. فرضیات غلط مگره برای مخاطب هم روشن میشود. اشتباهات مگره به همان اندازه که برای خودش آشکار است، برای مخاطب هم عیان میماند. سیمنون حتی در روایت احساسات و تصورات مگره هم گشادهدستی به خرج میدهد و چیزی را مخفی نمیکند. مخاطب میداند که مگره دقیقا از کدام شخصیت متنفر است و دوست دارد او قاتل داستان باشد. با کدام شخصیت همدلی دارد و ترجیح میدهد او را از دام برهاند و…
به این ترتیب عملا جذابیت اصلی داستانهای مگره برخلاف رمانهای کارآگاهی انگلیسی نمیتواند در رازآلودگی داستان جنایی و رمزگشایی آن باشد. بیشتر خوانندگان پیش از فرا رسیدن پایان داستان به همراه مگره قاتل را کشف کردهاند. همه میدانند در طول داستان مگره چه به دست آورده و درباره آن چطور فکر کرده است. پس راز محبوبیت و ماندگاری داستانهای سیمنون در چیست؟
یک مگره رادیکال
گاستون گالیمار احتمالا معروفترین نام در صنعت نشر حتی در میان غیرفرانسویزبانهاست. انتشارات گالیمار برای سالها یکی از معیارهای اصلی انتخاب کتاب فرانسوی برای ترجمه و نشر در کشورهای دیگر بود. تقریبا هیچکس در سلیقه و درک ادبی و هنری گالیمار تردید نداشت. زمانی که در 1933 گالیمار بعد از موفقیت افسانهای مالرو و گرفتن جایزه گنکور به سراغ سیمنون رفت و با او قراردادی 13 ساله برای هر سال دو نوول، آن هم با تسهیم نصف به نصف درآمد نوشت، باعث تعجب بسیاری از محافل روشنفکری شد. گالیمار در پاسخ یکی از روزنامهها موقعیت سیمنون را چنین توصیف کرد: «او بسیار خوب مینویسد. نثر روانی دارد و اگر شما هم نوشتههایش را خوانده باشید، دیدهاید که تا چه حد در به کار بردن کلمات وسواس دارد. احتمالا سوال اصلی شما این است که چرا او شروع به نوشتن یک رمان جدی نمیکند. به نظرم پاسخ بسیار ساده است. فرانسه واقعی چیزی است که او مینویسد، نه رمانهایی که شما به آنها جدی میگویید. وقت آن است که جامعه ادبی کمی با دید بازتر به رمانهای سیمنون نگاه کند.»
شرایط امروز تا حدود زیادی نسبت به ۱۹۳۳ تغییر کرده است. دیگر خط پررنگی میان ادبیات جدی و ادبیات کارآگاهی وجود ندارد. بعد از آنکه خالقان رمان نو این گونه ادبی را برای خلق شیوه تازه رماننویسی انتخاب کردند دیگر کمتر منتقدی توان «شبه ادبیات» نامیدن این گونه را دارد. نویسندگان بااستعدادی مثل ریموند چندلر، جیمز ام کین و پاتریشیا هایاسمیت تمایز تاریخی میان ادبیات واقعی و ادبیات پلیسی را از میان بردهاند. اما نظر گالیمار در مورد سیمنون حاوی نکته کوچک دیگری هم هست که احتمالا میتوان آن را عامل اصلی محبوبیت مگره در میان خوانندگان دانست. تصویری که سیمنون از دریچه چشمان مگره از فرانسه ثبت میکند.
برخلاف سنت کارآگاهینویسی انگلیسی، مگره عضو رسمی سازمان پلیس است، در نگاه اول این میتواند کمی محافظهکارانه به نظر برسد. اما درحقیقت تصویری که سیمنون از فرانسه ارائه میدهد، تصویری به مراتب رادیکالتر از انگلیس هلمز یا پوآرو است. کمیسر مگره بهخاطر موقعیت شغلیاش درگیر پروندههایی میشود که ممکن است کوچک یا بسیار بزرگ باشند. او با طبقات مختلف اجتماعی درگیر میشود. گاهی به خانههایی میرود که بهعنوان کمیسر پلیس حتی توان فکر کردن به داشتن آنها را هم نمیتواند داشته باشد و در عوض گذر او گاهی به محلههایی میافتد که حتی ماندن در آن هم بیخطر نیست. فرم روایی خاص سیمنون در بیان حالات و احساسات مگره نسبت به پروندهها و افرادی که با آن درگیر است، باعث میشود که کتاب جنبه اجتماعی پررنگی پیدا کند.
سیمنون عموما مگره را تا درون خانه سوت و کور و مواجهه با همسرش لوییز همراهی میکند و احساسات او را در خانه پی میگیرد. بر خلاف کارآگاههای انگلیسیزبان مگره تاثیر عاطفی شدیدی از پروندهها میپذیرد. مگره گاهی برای لوییز از پروندهای که درگیر است میگوید و گاه نه. در پرونده قتلهای خانوادگی گاه خود و همسرش را در جایگاه پرسوناژهای پرونده تصور میکند. بسیار پیش میآید که سطح زندگی خود و لوییز را با شخصیتهایی که در روز با آنها درگیر بوده است، قیاس میکند و به نتایجی میرسد. درحقیقت این ادعا گزافه نیست که مجموعه داستانهای مگره، نه داستان پروندههای پلیسی او که داستان خود اوست.
ٰ

در دفاع از رمان کارآگاهی
داستانهای سیمنون معمولا طرح توطئه پیچیدهای ندارند. برخلاف سنت انگلیسی کسی در آنها تغییر چهره نمیدهد. بازیهای استادانهای که کریستی و دویل با زمان و مکان وقوع جنایت میکردند و به این ترتیب حقیقت را در لایهای پیچیده و دشوار مخفی میکردند، در نوشتههای سیمنون بهتمامی غایب است. قاتلان آثار سیمنون کمتر از پیش و با نقشههای بسیار سنجیده و پیچیده دست به جنایت میزنند. بیشتر پروندههایی که مگره حل میکند، قتلهایی است که در یک جدال ناگهانی خانوادگی، بحث بر سر پول، رفتارهای کودکانه یا اشتباهات آنی پیش آمدهاند. کمتر پیش میآید که قاتلان پروندههای مگره در کمال خونسردی دست به قتل زده باشند و با نقشههای از پیش تعیینشده و دروغهای حسابشده در برابر او حاضر شوند. در پروندههای مگره معمولا جنایتکاران دستپاچه، هول، خجالتزده و غوطهور در عذاب وجداناند. پروندههای مگره معمولا با مشاهده و تعقیب (مگره چهار همکار فداکار دارد که به «چهار معتمد» شهرت دارند) کسی که مگره از پیش به او مشکوک شده است، حل میشوند، نه در اثر یافتن شواهد هوشمندانهای مثل خاکستر سیگار و…
سیمنون با همین هر چه لاغر کردن طرح توطئه موفق میشود نقطه ثقل داستان را بر چیزی متمرکز کند که برای همیشه نقطه ضعف داستانهای کارآگاهی محسوب میشد؛ شخصیتپردازی. برای مدتها منتقدان پلیسینویسها را به این متهم میکردند که ضعف جدیشان را در شخصیتپردازی و استفاده از زبان زیر پلان پیچیده وقایع داستان مخفی میکنند. سیمنون احتمالا اولین نویسنده کارآگاهی بود که با کنار گذاشتن این ابزار قدیمی تصمیم گرفت به عکس این عمل کند. در داستانهای سیمنون شخصیتها بار اصلی داستان را به دوش میکشند. و این احتمالا طلیعه رمان کارآگاهی مدرن در ادبیات جهان بود.

ارسال نظر