جنیفر لارنس: به رویایت می رسی اگر...
بازی در فیلم هایی که بتوانم پشت صحنه اش با عوامل کار ارتباط دوستانه ای برقرار کنم برایم جذاب تر است. مجموعه «بازی های گرسنگی» یکی از بهترین بخش های زندگی ام است.
راستش خودم اینجوری به قضیه نگاه نکرده بودم. شاید حرف شما درست است. به خصوص شخصیت «کتنیس اوردین» در فیلم های «بازی های گرسنگی» که به تدریج به بلوغ فکری می رسد. در اولین قسمت او فقط یک دختر نوجوان بود که می کوشید جان خواهر کوچکترش را نجات دهد و حتی خودش هم نمی داند در چه مهلکه ای افتاده در قسمت بعد او مسئولیت حفظ جان آدم های دیگری را به عهده می گیرد و بزرگ می شود. وقتی مسئولیت هاش بزرگ و سنگین تر می شوند. او تازه دچار تردیدها و ترس هایی می شود که پیش از آن وجود نداشتند. پس بله... درواقع نه! (می خندد) این شخصیت شباهت زیادی به خودم ندارد.
مجموعه فیلم های «بازی های گرسنگی» از سوی برخی منتقدان و چهره های فرهنگی، به واسطه قهرمان زن قدرتمندی که داشت مورد ستایش قرار گرفت. «کتنیس اوردین» هر کار سخت و دشواری را انجام می دهد و همراهان مردش را در حاشیه نگه می دارد. خودت متوجه این موضوع بودی یا اینها برداشت های منتقدان و صاحبنظران است؟
در دو قسمت اخیر صحنه های مشترک بیشتری با «لیام همزوورث» داشتم و خیلی هیجان انگیز بود. او بایددر مقابل من کم می آورد و دائم شکست می خورد. اما همه کسانی که در «بازی های گرسنگی» با آنها همکاری کردم بهترین کسانی هستند که می شناسم. نمی دانم چرا آن قدر خوش شانس بوده ام. اگر در موقعیت های دیگری هم با آنها مواجه می شدم، می توانستم بگویم که ما دوستان خوبی خواهیم داشت.
بازی در فیلم هایی که بتوانم پشت صحنه اش با عوامل کار ارتباط دوستانه ای برقرار کنم برایم جذاب تر است. مجموعه «بازی های گرسنگی» یکی از بهترین بخش های زندگی ام است. فیلم ها را می سازیم و بعد دسته جمعی به جاده می زنیم تا فیلم را به مردم معرفی کنیم. اینکه یک قهرمان زن در این مجموعه فرمانده است را باید منتقدها تحلیل کنند. من از بازی در این نقش لذت می برم.
اما حضور در این مجموعه سینمایی روی انتخاب های بعدی ات تاثیرگذار نبوده. درست است؟
شاید تاثیر گذاشته باشد. شاید همه نه. من بازی در نقش انسان های متفاوت را دوست دارم. این آدم ها گاه قوی اند و گاه ضعیف. گاهی احمق و زمانی باهوش. شخصیت «کتنیس اوردین» مجموعه ای از همه اینها بود و گمان می کنم آدم های واقعی هم این گونه اند. مگر نه؟
بله، رابطه جوی با پدرش او را بی پناه و سرگردان رها ساخته. اما او مطمئن است عاقبت به نقطه ای خواهدرسید که پدرش هرگز نرسیده. چیزی است که شاید برای خیلی از ما رخ داده. آن پدرف عوض شدنی نیست پس جوی جودش را عوض می کند. رشد می کند و قصه فیلم را جلو می برد. اما او تنهاست و مسیر پیشرفتش را خودش هموار می کند. او آدم خوشبین و امیدواری است و همین به کمکش می آید. جوی قهرمان خودش است و من از همین نکته خوشم می آید.
آن هم در میان خانواده ای که هر یک از اعضایش به نوعی می کوشد او را از پیشرفت باز دارد و محدود کند.
خیلی از ما در چنین خانواده هایی بزرگ شده ایم. درست می گویم؟ وضعیت جوی خیلی غم انگیز است. خانواده همیشه از او چیزی می خواهند. بلندپروازی را در او از بین می برند. امیدش را از او می گیرند. می خواهند باور کند که بی استعداد و بی عرضه است. به او صفت هایی می دهند که لایقش نیست و می کوشند او را عقب نگه دارند.
دقیقا مثل وضعیتی که در هالیوود حاکم است. کسی پیشرفت تو را نمی خواهد!
(می خندد) شاید. من خیلی خوش شانس بوده ام. اما همه ما شایعاتی را از گوشه و کنار می نشویم. مگر نه؟
جوی توانست بر همه موانع پیش رویش غلبه کند و واقعا هم موفق شد. همان طور که خودت گفتی او قهرمان خودش است. نیازی به یک مرد مقتدر و حامی با مادربزرگ مهربان و ثروتمند ندارد.
بله و فکر می کنم فیلم«جوی» بسیار الهام بخش است. بخشی از رویای آمریکایی است دیگر. این طور نیست؟ جوی هیچ پشتیبانی در این دنیا ندارد. حتی در مقابل پدر و دیگر اعضای خانواده خیلی کوتاه آمده است. در نهایت «جوی مانگانو» زنی است که از کارمندی در بخش خدمات مشتریان خطوط هوایی ایسترن شروع کرد و صاحب یک موسسه صنعتی چند میلیارددلاری شد. اگر رویایی داشته باشی، اگر به اندازه کافی سختکوش باشی، به رویایت می رسید. به هر آرزویی دست می یابی. این خلی الهام بخش است.
در فیلم «جوی» بار دیگر با کسانی همکاری کرده ای که قبلا هم با آنها همکار بوده ای؛ رابرت دونیرو، بردلی کوپر و نویسنده و کارگردان فیلم «دیوید اوراسل». از همکاری با دونیرو چه آموختی؟
«باب دونیرو» را مثل پدرم دوست دارم. همیشه مثل یک پدر به من محبت کرده است. برایم خیلی طبیعی بود که نقش پدرم را بازی کند. او نقش پدرانه اش را در زندگی واقعی من هم دارد. می توانم هر سوالی را از او بپرسم. او با حوصله و لبخند گوش می دهد و تا جای ممکن راهنمایی ام می کند. او در تئاتر هم راهنما و مرشد من بود و همبازی شدن با رابرت دونیرو، افتخاری در سطحی ممتاز از بازیگری است.
یادم هست که این حرف را گفتم. قبلا آن را به زبان نیاورده بودم و نمی دانم هنگام دریافت جایزه، چرا این حرف از دهانم درآمد! (می خندد) دیوید در فیلمسازی، خیلی به واقعیتی که پشت داستان هایش نفهته متعهد است. متعهد است که واقعیت یک شخصیت را به نمایش بگذارد. این واقعیت که موفقیت های بزرگ از پس رنج های عظیم می آیند. چگونه این شخصیت به موقعیت کنونی رسیده؟ پیش از آن کجا بوده؟ چه مسیری طی شده تا به این نقطه رسیده؟ دیوید این سوال ها را در فیلمش مطرح می کند. بعد به دنبال پاسخ، همه گوشه و کنار را می کاود و بعد به پاسخ می رسد و آن را با تماشاگر فیلمش قسمت می کند. او به اهمیت پرسیدن و کنکاش برای رسیدن به پاسخ واقف است. این روحیه اش را خیلی دوست دارم.
خیلی از بازیگران در نقش هایی که بازی می کنند، شباهت هایی با زندگی واقعی شان می یابند یا بخش هایی از شخصت حقیقی خود را به نقش می افزایند. چه ارتباطی مبان شخصیت واقعی تو و «جوی مانگانو» وجود دارد؟
«جوی» روش غریبی برای موفقیت دارد. او قابلیت جمع کردن قدرت و آموختن درس از زندگی و یافتن هویت خود از تماشای سریال های تلویزیونی به دست آورده است. این مهم ترین ویژگی شخصیتی جوی بود که اندکی از آن را من هم داشتم و این نکته را بارها به دیوید گفتم. دنیای آدم های سریال های تلویزیونی جایی بود که جوی خود را در آن گم می کرد و دنیای خودش را میان آن ها ساخته بود. دوست دارم قصه آدم های فیلم و سریال را باور کنم. دوست دارم بخشی از این دنیای ساخته شده برای سرگرمی مردم باشم. جالب نیست؟
نظر کاربران
به نظرم "بازی های گرسنگی" معنی درستی برای این فیلم نیست و من در بیشتر فضاهای اینترنتی و حتی در زیر نویس ها " بازی های عطش" را بیشتر دیدم. کلمه Hunger به معنی عطش داشتن برای چیزی است، که همان مسابقات خونین و پیروزی نهایی یک نفر در داخل فیلم را معنی می دهد.