ماهنامه سینمایی "همشهری ۲۴" در هر شماره به بررسی بازی شش بازیگر در فیلم های در حال اکران سینمای ایران و نقاط ضعف و قوت آنان می پردازد. این سری مطالب را به صورت ماهانه به شما مخاطبان سینمادوست "مجله اینترنتی برترین ها" تقدیم می نماییم.
ماهنامه سینمایی "همشهری ۲۴" در هر شماره به بررسی بازی شش بازیگر در فیلم های در حال اکران سینمای ایران و نقاط ضعف و قوت آنان می پردازد. این سری مطالب را به صورت ماهانه به شما مخاطبان سینمادوست "مجله اینترنتی برترین ها" تقدیم می نماییم.
لوون هفتوان در «دراکولا»
یکی از نوادگان کنت دراکولای مشهور است که در تهران زندگی می کند.
انتخاب عجیبی است و می شود حدس زد که رضا عطاران به چه جور شمایل شکنی فکر می کرده: این که دراکولای او آماس کرده و خیلی خیلی واقعی باشد و برخلاف هیکل و ابهتش، نه فقط خون نخورد، که معتاد هم بشود! ایده بانمکی است. اما لوون هفتوان تلاشی نکرده که این دراکولای بینوا را قدری جاندار بازی کند. او درست همان حس و حال پرویز فیلم «پرویز» را دارد، با همان خس خس نفس و سنگینی قدم ها که معلوم است به سختی می تواند حرکت کند.
وقتی به چهره اش نگاه می کنید هیچ خاصیتی نمی بینید، نه قبل اعتیادش حال و روز بهتری داشته و نه بعد اعتیادش مبتلا به مشکلی شده. همه چیز یکنواخت، سرد و بی حس جلو می رود. این را هم می شود فهمید که عطاران چنین موجود سردی را می خواست که بی حالی و خونسردی بی کرانش را نشان بدهد. اما نتیجه این شده که دراکولا هیچ نوع حسی بر نمی انگیزد و بی حرکتی و سردی اش همه حال فیلم را از بین می برد. این دراکولا کمی جزییات شخصی می خواست که لوون هفتوان متاسفانه ندارد.
احمد مهران فر در «زاپاس»
عموی عروس است و دل داده زنی که اصلا او را نمی بیند.
مشکل اینجاست که خیلی زود تماشاگر را یاد نقشش در سریال «پایتخت» می اندازد. فقط لهجه هم نیست، لحن و حالت بدن و رویکرد بازی همان است. اینجا سن و سال دارتر است و کمی جاافتاده، و خنگی و ساده لوحی ارسطوی «پایتخت» را ندارد اما سر پایین و حرکات تند و تیز دست ها، مکث روی کلمات و جمله ها و دزدیدن نگاه، همان ارسطو را به خاطر می آورد. و لهجه سازی، اینجا مکمل بازآفرینی نقش است. لهجه متفاوت است اما لحن همان است، صداسازی و شکل ادای کلمات همان است و خب تماشاگر حق دارد که فکر کند این ارسطوست، که مجبورش کرده اند شبیه یکی دیگر باشد. طبیعی است که نه می تواند ارسطو باشد نه کس دیگر!
امیر جعفری در «زاپاس»
مربی فوتبال است که دلش رضا نیست دخترش را به پسرخاله لنگانش بدهد.
نقش پیچیده نیست، اما امیر جعفری آن را جاندار بازی کرده، پرتحرک، حاضرجواب، پرتنش و پرکشمکش، کمی عصبی با حرکات فیزیکی مداوم و تحرک. مثل یک بمب انرژی است که دائم در آستانه ترکیدن است.
جعفری می داند نقشش به خودی خود درگیرکننده نیست، شاید حتی منفی هم باشد اما با زیرکی تمام، نوعی حق به جانبی را چاشنی کارهایش کرده است. قربان صدقه رفتن ها و شوخی با زن و برادرش و البته خونسردی و آرامشش کمک کرده که یک نقش کمی منفی کلیشه ای حیات پیدا کند و تماشایی باشد. دست کم تیپ سازی او اینجا دل نشین است و آزار نمی دهد.
مینا ساداتی در «امکان مینا»
مینا، زنی است که دور از چشم شوهرش مشغول کار خطرناکی است.
شخصیت پیچیده ای ارد: زنی است که شوهرش را دوست دارد و از او باردار شده اما دل بسته گروهکی هم هست و فکر می کند که باید جانش را برای آرمانش بدهد. اما کدام یک اولویت دارند؟ تشخیص این اولویت است که شخصیت مینا را می سازد؛ دودلی ای که باید پنهان شود، شبیه به دلواپسی، ترس، اعتقاد و... .
این پنهان کاری اما باید جلوی دوربین هم جلوه گر باشد. می بینید؟ شرح شخصیت هم سخت است چه برسد به اینکه اجرا شود! اما مینا ساداتی استراتژی مناسبی در نظر گرفته؛ در تمام این بخش ها با ایمان کامل بازی کرده: وقتی همسر است، همان حس و حال همسرانه را دارد، وقتی نیروی یک گروهک است همان دریافت ها، ادبیات و شکل را دارد. اینها محدود به زبان نیست، داریم از بیان حرف می زنیم، از شکل راه رفتن که هنگام مواجهه با همسر، کمی لختی و سبکی دارد اما در برابر فرمانده گروه، خشکی جای آن را گرفته. در بخش اول، لحن مهربانانه است و در بخش دوم، بی حس و جدی.
حرکت ساداتی در این دو فرم، با کمترین برون ریزی است؛ انگار نقش کاملا درونی است. بنابراین وقتی در بخش پایانی با ضربه فیلم رو به رو می شویم و او شکسته می شود، می فهمیم رفتار تناقض آمیز او چقدر او را شکسته است. فصل آخر بازی او آنتی تز کل بازی اش است، یک جور نقطه تعادل، به راه رفتنش در صحنه انتهایی توجه کنید.
امیر جدیدی در «من»
عشق آواز است؛ خواننده ای که دنبال سرمایه گذار می گردد تا آلبومش را به بازار بفرستد.
رهاست، هیچ قید و بندی ندارد. ساده لوح، بازیگوش، کمی لات و زیادی راحت است. امیر جدیدی در «من»، یک بچه پرروست که می خواهد هرجور شده رشد کند. آن قدر ساده در این قالب قرار می گیرد که کمتر کسی فکر می کند او می تواند شخصیت دیگری هم داشته باشد. از آن نقش های انرژی بری است که معمولا در کنار باقی نقش ها دیده نمی شود یا نهایتا به عنوان نمک فیلم کنار گذاشته می شود. اما اجرای جدیدی، به خصوص رو به روی بازی بدون میمیک لیلا حاتمی جلوه گرانه است، مثل پرنده ای است که می خواهد جلب توجه کند و بال ودمش را نشان بدهد. جدیدی با طراحی لباس و گریم مناسب، شخصیت خاصی آفریده: یک آس و پاس پررو که کمی بعد معلوم می شود آن قدرها هم شنگول و پرت نیست.
میلاد کی مرام در «امکان مینا»
خبرنگاری است که به زنش شک می کند و کمی بعد راز هولناکی را می فهمد.
مثل نقش مینا در فیلم، دو وجه دارد: یکی جست و جوگر و مداخله گر که نمی تواند راحت از کنار همه چیز بگذرد و دیگری شخصیت عمل گرا که می خواهد داستان را به نفع خودش تمام کند. اما برای حرکت از رویه اولیه به لایه دوم، او نیاز به اعتماد تماشاگر دارد؛ برای این که رودست بزند باید چنان صادق به نظر برسد که تماشاگر فکر کند او چیزی جز یک خبرنگار نیست.
بنابراین همه حرکات او، وقتی با شخصیت خبرنگار رو به روییم کنترل شده و محدود است. انگار فقط صدایش را بلند می کند و اهل دعوا و مرافعه نیست. و این کنترل شدگی دیده نمی شود؛ تماشاگر در بخش دوم مواجهه با اوست که می فهمد چطور خودش را استتار کرده و بی صدا آتش درونش را خاموش کرده است. مهارت کی مرام در اجرای باورپذیر همین دو وجه است و این که تماشاگر را از خودش مطمئن می کند.
پ
برای دسترسی سریع به تازهترین اخبار و تحلیل رویدادهای ایران و جهان
اپلیکیشن برترین ها
را نصب کنید.
نظر کاربران
سلام خواهشا با فونت قرمز مطلب ننویسید چشم درد گرفتیم ممنون