برای مردمی نواختیم که هرگز موسیقی زنده نشنیده بودند
سروش و آرش قهرمانلو از اعضای گروه نیوش هستند. این دو برادر هفت سال است که گروه «نیوش» را تشکیل داده و آن را به میان مردم آورده اند.
آن ها توانستند در خیابان ها و متروی این شهر شلوغ و زشت با نواهای آلات موسیقی خود صحنه های جذابی را برای شهروندان رقم بزنند. این دو برادر کار ارزشمندی را صورت داده اند که تجربه ای بی بدیل را رقم زده است. آن ها در این گفت و گو از تجربه خودشان با مردم می گویند، در واقع از تجربه مواجهه بی واسطه موسیقی و مردم خیابان های این شهر می گویند. از تجربه های بی نظیر این دو برادر به همراه گروه نیوش می توان به اجرای سه هزار نفری میدان شیخ بهایی، اجرای موسیقی 20 متر زیرزمین در ایستگاه های مترو تهران طی هفت روز و آمار جالب 5 هزار مخاطب طی این روزها و کسب مقام دوم جشنواره اینترنتی و بسیار معتبر WOMAD از بین چند هزار موزیک فرستاده شده اشاره کرد.
سروش قهرمانلو، خواننده و نوازنده سه تار و سه تار الکتریک در گروه نیوش. متولد 1356 است و حدود 15 سال از عمر خود را شاگرد و همراه استاد ذوالفنون در کنسرت ها و اجراهای مختلف بوده است که 5 سال از آن را به مدیریت برنامه های ایشان پرداخته است. او در آلبوم صوتی «سیم آخر» و آلبوم تصویری «در این خانه بگردیم» به کارگردانی ابراهیم فروزش که مستندی از حضور و اجرای گروه ذوالفنون در آسایشگاه خیریه کهریزک بود با استاد ذوالفنون همکاری داشته است. آلبوم «خاطرم در آتش است» که وی به تنهایی این آلبوم را کار می کند، در سال 89 جز هفت اثر برتر سال توسط انجمن موسیقی ایران شناخته می شود.
آرش قهرمانلو، خوشنویس، نوزانده، مدیر و سرپرست گروه نیوش. متولد 1351 است. او گرافیک مفهومی طراحی نمایشگاه را رد روسیه سفید و برنامه ریزی شهری را در ایران خوانده است. او بنیان گذار گروه نیوش در 1388 است.
آن خاطره یا آن مفهومی که ممکن است برای اولین بار به ذهن یک ایرانی با شنیدن نام موسیقی خیابانی خطور کند، آکاردئون نواز کوری است که با نواختن مکرر یک قطعه تکراری قصد جمع آوری پول دارد.
آرش: آن سبک را ما موسیقی خیابانی نمی دانیم؛ به این شیوه تکدی گری می گوییم.
سروش: البته درباره این افراد این اشتباه نباید اتفاق بیفتد، کاری که یک متکدی به عنوان یک نوازنده می کند کار بدی نیست، بلکه باید گفت دمش گرم، چون نمی آید در قابل هیچی از تو پول بگیرد بلکه با ارائه یک موسیقی چیزی طلب می کند.
آرش: وجود موسیقی در جامعه به هر شکل خوب است. چه در قالب تکدی گری باشد چه در قالب های دیگر، چون شما اگر از موسیقی همان متکدی هم لذت ببرید، به او پول می دهید. بی تعارف باید گفت که در جامعه کنونی ایران موسیقی واقعا لازم است. آن هم به هر شکل، حالا بعضی ها نوستالژی است و بعضی جدید.
برگردیم به خود شما و گروه تان. از کجا و چگونه آغاز کردید؟
سروش: ما ابتدا با موسیقی فولکلور شروع کردیم. موسیقی یک ابزار بسیار مهم در فرهنگ فولکلور است. ما در بخش خراسان به موزیسین هایی که داستان سرایی می کردند می گفتیم «بخشی». کار بخشی ها در قدیم این بوده است که کار خبررسانی را به همراه نواختن موسیقی انجام می داده اند. آن ها ده به ده و شهر به شهر حرکت می کردند و با خواندن و نواختن برای مردم می گفتند که چه خبرها است. این خبرها از فعالیت در جنگ ها بود تا اخبار دربار. این اطلاع رسانی ها با گذر زمان به تاریخ تبدیل شد.
مثلا الان ما قطعه ای داریم به نام «سردار عوض» که ماجرای سرداری است که در جنگ با ازبک ها کشته می شود. این سبک ترانه ها از شرح وقایع حکایت می کنند. همین نوع را در زبان ترکی با «عاشیق» می شناسیم. در بین انگلیسی زبان ها این نوع موسیقی را با نام سبک بلوز داریم. این سبک موسیقی در مزارع آمریکا از زبان سیاه پوستان که از درد و رنج هایشان می گفتند، متولد شد.
درواقع آن ها از بستر موسیقی برای انتقال خبر استفاده می کنند. همین اتفاق باید در موسیقی شهری یا خیابانی بیفتد. یعنی بستر، موسیقی است، اما ما باید چه کنیم تا این فضای به هم ریخته روانی که در شهر است کمی تعدیل بشود. از لحاظ روانی ما در این شهر بسیار داغان هستیم؛ آستانه تحملمان بسیار پایین آمده است. یکی از چیزهایی که در این راستا وجود دارد هنر شهری است. هنر زمانی شهری می شود که بین مردم جاری شود نه این که در مترو شما یک کار هنری انجام بدهید، اما هیچ کس به شما توجه نکند یا درگیر آن نشوید.
درواقع شما انتقال آرامش به جامعه را یکی از ویژگی های مهم موسیقی می دانید که وجود آن را در فضای شهری ضروری می کند؟
سروش: دقیقا و البته این نکته را تاکید کنم که آرامش بخش بودن در نواختن موسیقی آرام نیست. بلکه در ذات موسیقی است. در درگیر شدن مردم با هنر است، مثل تئاتر خیابانی. به این معنا که شما به عنوان یک شهروند درگیر مشکلات خود هستید و موسیقی باید بتواند شما را از درونتان بیرون بکشد و متوجه خود بکند. چون موسیقی خودش دارد طرح مساله می کند و الزاما لازم نیست آرام باشد، اما تو را از فضای پردغدغه درون خود بیرون می کشد. مثل کاری که سینما یا کتاب انجام می دهد و تو برای لحظاتی جای کسی دیگری فکر می کنی. یعنی از زندگی شخصی خودت بیرون می آیی.
ما این لحظه را زمانی تجربه کردیم که یک کارگر گچ کار آمد و آرش را بعد پایان نواختن بغل کرد. این گچ کاری که زیر ناخن هایش پر بود از گچ، بعد از اتمام موسیقی آرش را بغل کرد و گفت شما روز من را ساختید. این ساختن یعنی بیرون کشیدن این فرد از مشکلاتی که روزانه درگیر آن است. او نیم ساعت با نوای موسیقی ما زندگی کرد.
آرش: واقعا ضرورت دارد که هر نوع موسیقی در جامعه حضور داشته باشد. اما من روی هر موسیقی ای نمی توانم عنوان موسیقی خیابانی بگذارم.
مثلا نوستالژی خواندن در خیابان ها می تواند موسیقی خیابانی باشد؟
آرش: علل این نوستالژی خواندن در خیابان ها را باید در مشکلات اجتماعی بعد از انقلاب جست و جو کرد. چون ما زمانی را داریم که موسیقی کاملا از زندگی های مردم حذف می شود و بعد یک دفعه در خیابان ها بروز و ظهور پیدا می کند. از سوی دیگر نوستالژی خواندن باعث می شود که تو راحت تر بتوانی احساسات مردم را در دست بگیری و راحت تر هم پول بدهی.
یک سری از هنرمندان دوست دارند در فضایی اجرا کنند که مخاطبان مشخص باشند، کسانی رو به رویشان نشسته باشند که برای دیدن کار آن ها پول داده باشند و کسانی بیایند به موسیقی آن ها گوش بدهند که او را می شناسند، اما ویژگی موسیقی خیابانی این است که وارد بستری می شود که همه جور آدمی حضور دارد، آن وقت تو، اجرایت و موسیقی ات باید کاری کنید تا مخاطب ها جذبتان بشوند.
آرش: دقیقا در چنین حالتی است که قدرت بداهه پردازی نوازنده را نشان می دهد.
در این فضا دیگر نوازنده روی استیج و زیر نور پرورژکتورها قرار ندارد. بلکه هم طراز مردم است و به نوعی از جنس آن ها محسوب می شود.
آرش: بگذارید برایتان بگویم دقیقا زمانی که ما نواختن گروهی در خیابان و مترو را شروع کردیم، زمانی بود که وضعیت موسیقی ما افتضاح بود، یعنی سال ۸۸.
یعنی چه افتضاح بود؟
آرش: یعنی از یک سو بلیت کنسرت ها بسیار گران بود و از سوی دیگر، فاصله بین نوازندگان و مردم بسیار زیاد بود. گویا موزیسین ها در برج عاج نشسته اند و مردم باید کرنش کنان بیایند و پول بدهند تا این ها را نگاه کنند.
سروش: مشکل پول دادن نیست. مشکل پول زیاد دادن است و مشکل ما با آن حالتی است که هنرمند با موزیسین نسبت به مردم می گرفت.
آرش: درون سالن باید ساکت بنشینی تا یک وقت تمرکز طرف به هم نخورد، همه باادب و با یک حالت تصنعی بنشینند و فقط گوش بدهند. زمانی که ما در خیابان ها شروع به کار کردیم فضای موسیقایی کشور دقیقا چنین وضعیتی داشت. قطعا افراد بسیاری به موسیقی و شنیدن آن به صورت زنده علاقه دارند. قشر متوسط جامعه معمولا قشر متفکر را هم تشکیل می دهند. یعنی قشری که معمولا در بین آن ها اتفاقات پدیدی می آید. وقتی قیمت بلیت ها بالا می رود این قشر از موسیقی زنده محروم می شوند.
طبعا وقتی خانواده ای از لحاظ مالی کم می آورد اولین چیزی که حذف می کند، خوراک هنری و موسیقی است. گالری رفتن، کنسرت رفتن، تئاتر رفتن و سینما رفتن را کنار می گذارند. حالا با درنظر گرفتن تمام این موارد این را هم لحاظ کنید که بچه هایی که در چنین خانواده هایی بزرگ می شوند خود بعد از مدتی سرپرست خانواده ای دیگر می شوند و چون خودش به چنین جاهایی نرفته است، بلد هم نیست که چنین کاری برای فرزندانش انجام دهد. این مساله به همین شکل پیش می رود تا این که نسلی بدون فرهنگ و هنر پدید می آید. مثلا منِ نوعی بلد نیستم وقتی وارد ورزشگاه آزادی شدم چه کاری باید انجام بدهم و چگونه باید رفتار کنم چون تا به حال آنجا نرفته ام.
آن وقت بود که ما گفتیم آنچه از دست ما بر می آید این است که موسیقی را به خیابان ها ببریم. نگفتیم معجزه می کنیم، گفتیم ما به عنوان موزیسین مثل آن ها رفتار نمی کنیم، بلکه ما قدم پیش می گذاریم و پیش مردم می رویم. آن وقت بهترین جا برای شروع این کار مترو بود.
بعد به این نتیجه هم رسیده بودیم که اگر اجرایی هم داشته باشیم که لازم باشد بلیتی بفروشیم (چون به هر حال باید به عنوان موزیسین نان در می آوردیم تا از پس خرج های خودمان بتوانیم بربیاییم) قیمت آن بلیت باید معقول باشد.
ببینید با توجه به وجهه ای که موسیقی خیابانی پیش مردم دارد، برای شمایی که در چندین کنسرت داخلی و خارجی همراه فردی چون ذوالفنون بوده اید، از شاگردان ارشدش و به نوعی میراث دار او بودید، کتاب نوشته اید و کار حرفه ای را به صورت جدی انجام داده اید، سخت نبود برای مردمی که شاید حتی ساز شما را هم نمی شناسند بنوازید؟
سروش: چرا فشار زیادی روی من بود. اطرافیان و دوستانم همه می گفتند که چرا داری این کار را م یکنی. این تصمیمات درست زمانی گرفته شد که من تازه از گروه ذوالفنون بیرون آمده بودم.
خودتان هیچ شکی به کار خودتان نداشتید؟
سروش: به هیچ وجه. کاری که ما می کردیم در راستای تفکر ذوالفنون بود. ذوالفنون مردیم ترین استاد مرحوم ایران هستند. وقتی ما می خواستیم در مترو اجرا کنیم، عوامل مترو گفته بودند که نوعی استیج برای ما درست کنند تا کمی بالاتر از مردم قرار بگیریم. اما آرش به عنوان طراح و برنامه ریز گروه این کار را قبول نکرد. در کار خیابانی چیزی که تفاوت سطح با مردم ایجاد کند نداریم. استیج معنی خود را در اجرای خیابانی از دست می دهد.
آرش: ما با اجرای خیابانی دنبال این هستیم فاصله ای که استیج بین مردم و هنرمند ایجاد کرده است را از بین ببریم. همه اتفاق ها از همین فاصله ای شروع می شود که استیج ایجاد می کند.
متاسفانه اتفاقی که الان دارد می افتد این است که افراد با هزینه هایی که صرف خرید بلیت هایشان می کنند هم پز می دهند. من این دیالوگ ها را بین آن ها شنیده ام که می گویم. مثلا این که طرف یک میلیون تومان هزینه رفتن به یک کنسرت را کرده است. برایش از جنس و نوع موسیقی است که گوش می دهد جالب تر بود، یا نسبتی که با آن می تواند برقرار کند. این نوع رفتارها دیگر دغدغه های موسیقایی نیستند، بلکه تفاخر است.
سروش: در گفت و گو با یکی از دوستانی که با سه تار زدن من در مترو مخالف بود به این نکته تاکید داشتم که مکان به ما اعتبار نمی دهد، بلکه ما هستیم که با کارمان به مکان اعتبار می دهیم. اجرای من در تالار وحدت یا برج میلاد نه چیزی به من اضافه می کند نه چیزی کم.
شما یک کار پرمخاطب در مترو تهران داشتید، جایی که مردم فقط برای گذر در آن سیر می کنند. شما چه داشتید و چه کردید که مردم را در چند روز در ایستگاه های مختلف مترو توانستید ساعت ها پای نوای آلات موسیقی خود بنشانید؟
سروش: طرح نوشته آرش بود که برای اجرا به شهرداری تهران داده شد.
آرش: ما به همین راحتی راه نیفتادیم برویم مترو و یک برنامه اجرا کنیم. نزدیک شش ماه من فقط داشتم تحقیق می کردم این که در مترو و زیرزمین چگونه باید اجرا داشته باشیم. بعد از شش ماه طرح ما آماده بود. بعد از آن چند ماهی را هم در زیرزمین و در مترو گذراندیم تا مکان و فضای مناسب را پیدا کنیم. اجرای ما از ۱۹ تا ۲۸ اسفند بود. بدترین زمان ممکن برای مترو. یعنی دقیقا زمانی که مردم عجله بیشتری دارند.
تحقیق ما این بود که چه ایستگاه هایی باید برویم؟ کجاها گره جمعیتی دارد؟ چه ساعاتی بهتر است؟ چه ساعتی شمال به جنوب و چه ساعتی جنوب به شمال خلوت تر است؟ چه ساعاتی از شبانه روز چه اقشاری بیشتر تردد می کنند؟ ساعاتی هست که شما بیشتر خانم های خانه دار را در ایستگاه ها می بینید، یا ساعاتی هست که تردد دانشجوها زیاد است. بعضی ساعات هم کارگرها زیاد هستند و ساعاتی هم هست که همه این ها با هم در ایستگاه ها تردد دارند.
ما هم دقیقا به دنبال چنین ساعتی بودیم، ساعتی که همه اقشار جامعه در آن حضور داشته باشند. ما حتی روی قومیت ها هم تحقیق کردیم و دیدیم مثلا اگر ساعت شش در فلان ایستگاه موسیقی تم کردی بزنید، کسی گوش نمی کند، چون در آن لحظه همه ترک زبان هستند. وقتی برای مردم می زنید قومیت ها هم مهم هستند. باید بدانید برای چه کسانی دارید ساز می زنید.
ذات مترو، عجله است. کسی وارد مترو نمی شود که چند دقیقه بنشیند یا استراحت بکند، همه برای رفت و آمد از مترو استفاده می کنند. تحقیقات به ما نشان داده بود برای این که بچه ها بتوانند عابرها را جذب کنند فقط سه تا پنج ثانیه وقت داشتند. پس موسیقی یا آن تک نوت یا همان جمله کوتاه در آن چند ثانیه باید به قدری جذاب باشد که بتواند عابران را در چند ثانیه جذب کند.
نکته بعدی این بود که وقتی موفق شدیم و توانستیم عابر را نگه داریم حالا باید به قدری جذاب باشیم که بتوانیم او را ۴۵ دقیقه دیگر ایستاده نگاه داریم. چون پارت های اجرای ما ۴۵ دقیقه ای بود. نحوه ایستادن ها و جایگاه ما در ایستگاه ها هم بسیار مهم بود.
ما باید جایی می ایستادیم که مردم بتوانند بایستند و تماشا کنند و افرادی هم که دوست ندارند تماشا کنند و عجله دارند بتوانند تردد راحت خود را داشته باشند. تمام این کارها با حساب و کتاب همراه بود. مثلا ما دقیق محاسبه می کردیم که وقتی مردم جمع می شوند تا چه محدوده ای اشغال می شود. مهم تر از همه این که تقریبا سعی کردیم تمام نقاط تهران یعنی شرق، غرب، جنوب و شمال تهران را برای اجراهای خود داشته باشیم که به هفت ایستگاه رسیدیم.
ما حتی به واکنش های غیرمنتظره مردم هم فکر کرده بودیم و برای ایده داشتیم. مثلا اگر یکی از داخل جمع می آمد و می خواست کار ما را خراب کند چه کنیم. اگر کسی می آمد و می خواست پول بدهد چه باید می کردیم، چون آنجا قرار ما بر پول گرفتن نبود. مثلا ما یک ساز اضافه آنجا گذاشته بودیم که اگر کسی ماهیت کار ما را زیر سوال می برد همان جا سه تار را دستش می دادیم و می گفتیم اگر مدعی هستی، خودت بنواز یا بیا هم نوازی کنیم.
ساز هایی هم که به کار بردید مثل سه تار، جزو سازهای صحنه ای نیست به خصوص در این نوع موارد که نیازمند جذابیت های سمعی بیشتر است.
آرش: با این که سازهای کوبه ای جذابیت بسیاری دارند ما اصلا از آن ها استفاده نکردیم، چون برای ما موسیقی مهم بود. ما می خواستیم امتحان کنیم و ببینیم با سه تار یا همان سه تار الکترونیکی که سروش در ست کرده بود می شود مردم را نگه داشت یا نه. ما حتی خواندن هم نداشتیم. فقط موزیک بود، چون با توجه به اوضاع آن سال ها حق خواندن نداشتیم. ممکن بود حساسیت برانگیز باشد و تمام این ها در حالی بود که هنوز که هنوز است موسیقی خالی حتی در اجرای سالنی نیز طرفدار چندانی در ایران ندارد. در کل موسیقی بی کلام در جامعه ای طرفدار دارد که مردم آن بسیاری اهل گوش دادن به موسیقی باشند، چون جامعه درک و فهم شان در شناخت موسیقی به قدری بالا می رود که با موسیقی بی کلام نیز لذت بسیاری می برد.
نحوه مواجهه و برخورد مردم با گروهی که در ایستگاه های مترو به صورت جدی می نوازند چه بود؟
آرش: مردم بسیار عالی برخورد کردند، البته همکاری بچه های شهرداری هم عالی بود.
سروش: ما طبق آمار مترو، ۵ هزار نفر را طی ۷ شب جمع کرده بودیم. یادم هست فرد منتقدی که خارج از ایران زندگی می کرد گفته بود چون در ایران موسیقی بین مردم به این شکل وجود ندارد. پس این خیلی طبیعی است که چنین اجرایی یک دفعه طرفدار پیدا می کند و این همه جمع می شوند. بعد من همان جا کلی ویدئو از اجراهایی گذاشتم که در خیابان ها بودند و فقط تعداد اندکی دور آن ها جمع شده بودند. در حالی که نوازنده آدم مهمی هم بود. کسی که هم اکنون آلبوم هایش دارد به خوبی فروش می رود. علت عدم استقبال مردم هم این بود که این فرد موسیقی خیابانی اجرا نمی کرد.
درواقع شما چگونه چنین شناختی از مردم پیدا کردید و فهمیدید چه بزنید و چگونه بزنید تا مردم را جذب کنید؟
سروش: استاد ذوالفنون می گفت وقتی قصد داری نوازنده بشوی، آخرین چییزی که می آموزی موسیقی است. قبل آن باید روانشناسی بلد باشی، جامعه شناسی بدانی، با ادبیات آشنا باشی تا یک انسان جامع باشی. ما برای اجراهای استاد ذوالفنون پیش از اجرا بین جمعیت می رفتیم و مردم حاضر در آنجا را از نزدیک حس می کردیم. این که چه سنی دارند، چه تیپ لباسی دارند. تکیه کلامشان چیست و یا از کدام قشر هستند. بعد پیش استاد می رفتیم و گزارش خودمان را به استاد می دادیم و استاد براساس آن اطلاعات چینش عکس ها را عوض می کرد، تا مخاطبی که فهمیده ایم جنسش چه هست را بتوانیم با هیجان نگاه داریم و با هیجان بدرقه کنیم.
تجربه های ما از این جریانات نشات می گرفت. بنابراین وقتی به مترو رفتیم و با شناختی که آرش از ایستگاه های مختلف به دست آورده بود با اولین مضراب ها می توانستیم حس کنیم مردم چه می خواهند. در هر ایستگاه جنس آدم ها فرق می کرد. جالب این بود که حریم هایی هم که مردم برای ما در نظر می گرفتند نیز در هر ایستگاه متفاوت بود. مثلا در هفت تیر یک متر بود یا قیطریه چهار متر بود. خودشان از این حریمی که قائل شده بودند جلوتر نمی آمدند.
از طرف دیگر آرش، هم گرافیک مفهومی خوانده بود و هم برنامه ریزی شهری، دانش آرش در این کار بسیار به ما کمک کرد. مثلا آرش معماری مکانی که قصد داشتیم آنجا اجرا کنیم را نگاه می کرد و نقطه طلایی برای ایستادن ما را پیدا می کرد.
آرش: ببینید در موسیقی بستری وجود دارد که به آن ریف می گویند، مثل یک بستری که آب رودخانه از آن دائما عبور می کند. آب، همان جمله موسیقایی است. بستر، چیزی است که تکرار می شود و روی آن جملات مختلف می آید اما این بستر باید طوری چیده شود تا مردمی که تازه به آن می رسند احساس نکنند که بخشی از آهنگ را از دست داده اند. پی ایستادن فایده ای ندارد و بروند. آن بستر رودخانه باید به گونه ای باشد که این احساس را به تو بدهد که چیزی را از دست نداده ای. در موسیقی خیابانی حتما باید به این مساله فکر بشود. آن وقتی آن انرژی که دائما تزریق می شود حکم همان آب رودخانه را دارد. فردی که می ایستد وقتی می بیند آهنگ دائما در حال نوشدن است و زایش دارد به سختی می تواند آن مکان را رها کند.
با این اشاره شما، کر کنم در نتیجه نوستالژی خواندن در موسیقی خیابانی کار چندان درستی نیست.
آرش: برای جذب مردم گاهی از آواهای نوستالژیک استفاده می کنند. در این حالت شاید مردم بایستند، اما این ایستادن زیاد دوام نمی آورد. چون مردم می دانند این آهنگ برای عرضه به آن ها چه دارد و در نهایت کجا تمام می شود. اکثر گروه هایی هم که در خیابان ها می خوانند از آهنگ های قدیمی و نوستالژی ایرانی و خارجی استفاده می کنند. نوع دیگر گروه هایی هستند که موسیقی و ترانه و آهنگ های خودشان رادارند. این سبک هم جذاب است اما آن ها هم درواقع دارند از ترانه و شعر و کلام بیشتر برای جذب مخاطب استفاده می کنند تا خود موسیقی.
ایراد دیگر کار آن ها این است که آن بستر رودخانه ای که گفتیم در کار آن ها وجود ندارد. موسیقی خیابانی به خاطر تمام آن ویژگی ها و دلایلی که گفتیم باید یک بستر ثابت داشته باشد تا بتوانید روی آن زمینه جملات و نت ها تازه به مردم هدیه بدهید.
با این تعاریف و ویژگی ها تا حالا شده حس کنید با توجه به فضای به وجود آمده آنچه می زنید را باید تغییر دهید و چیز دیگری بزنید؟
سروش: بله. دقیقا بارها این اتفاق افتاده است. اتفاقات در موسیقی خیابانی بر اثر تماس ما با مردم تولید می شود. موزیک ما براساس نوع حضور مردم ممکن است تغییر کند.
آرش: روحیه ما بسیار وابسته به انرژی مردم است. مثلا در ایستگاه انقلاب دقیقا همین اتفاق افتاد. موزیک شروع شد قرار بود روالی از پیش تعیین شده ای را پیش ببریم. اما انرژی مردم باعث شد موزیک چیز دیگری بشود و جور دیگری پیش برود. در اجرای موسیقی خیابانی باید امکان بداهه پردازی بسیار بالا باشد.
پس نمی توانیم به هر نواخت و زدنی در خیابان، عنوان موسیقی خیابانی بدهیم.
آرش: کسی که ساز دستش می گیرد و در خیابان می ایستد تا خود را ارائه کند، گرچه کارش خوب است و همان هم لازم است، اما اسم کارش موسیقی خیابانی نیست.
در آخر از آن چیزی که شما به عنوان نوازنده و هنرمند از نسبت مردم و موسیق درک کردید بگویید.
سروش: آن چیزی که ما از مردم دیدم واقعا بی نظیر بود. جمعییت که ایستاده بود به وضوح نشان می داد که چقدر تشنه هستند. از همه قشر افراد جامعه را ما آنجا مشاهده می کردیم. گویا در برابر موسیقی همه یکی شده بودند. دانشجو، رییس، کارمند، کرواتی، گچ کار، افغانستانی، تاسیساتی و همه جور فردی بود.
آرش: نکته جالب این بود که ما هر چه به سمت پایین شهر می رفتیم واکنش ها بی نظیرتر و عالی تر بود. ما هرچه به سمت جنوب شهر می رفتیم بنا بر حس و واکنش کردم، موزیک مان هارد و سخت تر می شد. انرژی در جنوب شهر بیداد می کرد. مثلا ما وقتی قیطریه می زدیم، مردم انگار می ترسیدند و چهار متر آن طرف می ایستادند.
سروش: در میدان شیخ بهایی سه هزار نفر جمع شدند با ما خواندند، هیجان نشان دادند و خوشحالی کردند بدون این که کوچک ترین اتفاقی بیفتد. فردا از اطلاعات منطقه زنگ زدند به رییس هیات مدیره آنجا و تشکر کردند از این که این همه آدم آنجا جمع شده بودند و حتی یک شیشه هم نشکست. وقتی با مردم درست برخورد بکنید بهترین را به شما هدیه می دهند.
آرش: ما مخاطبانی داشتیم که نه تنها تا به حال موسیقی زنده مشاهده نکرده بودند، تعدادی از آن ها حتی الات موسیقی در دست ما را هم نمی شناختند ومتاسفانه این خیلی بد است. دعوت ما از دوستان خیابانی نواز، اجرا در پایین شهر است. شما مطمئن باشید اگر پایین شهر اجرا کنید و این اجرا بدون ادای روشن فکری باشد، بیشترین و جذاب ترین مخاطبان را خواهیدداشت.
سروش: ولی واقعا افتخار ما این بود که برای کسی ساز نمی زنیم که نمی داند سه تار چیست. تعدادی از شاگردان من از همان مترو مجذوب موسیقی شدند. ذوالفنون می گفت «بگذارید صدیا سه تار از تلویزیون پخش بشود، به درک اگر می خواهند گل و زنبور نشان بدهند، نباید این صورت حذف بشود.»
ارسال نظر