وقتی ایرج راد از «راپورتهای شبانه دکتر مصدق» می گوید
ایرج راد از بازیگران و کارگردانان قدیمی است که این روزها در نمایش راپورتهای شبانه دکتر مصدق، نوشته و کار اصغر خلیلی، در نقش روزولت، از مأموران سیا، برای انجام کودتای ٢٨ مرداد بازی میکند. با او درباره این نمایش، وضعیت تئاتر و شیوههای تمرین، بازیگری و کارگردانی گفتوگو کردهایم.
نظر اولیهتان درباره نمایشنامه راپورتهای شبانه دکتر مصدق چه بود؟
همانطور که از نامش هم پیداست، راپورتهای شبانه، نشان میدهد که متن گزارشگونه است و یک متن دراماتیک نیست. در پایان که متن را میخواندم دیدم راجع به وقایع ٢٨ مرداد ٣٢ است و مسائلی از این قبیل را به شکل گزارش به تماشاگر منتقل میکند؛ دور از اینکه گرایشهای سیاسی و حزبگرایی را مطرح کند. دیدم این هم یک نوع متنی است که ما را در جریان کودتای ٢٨ مرداد میگذارد که تاکنون چنین متن و اجرائی نديدهام، دیدم که بد نیست و البته نه به شکل گسترده، دارد اطلاعاتی میدهد چون شخصیتپردازی به معنای درستش نشده است که اینها کی هستند و نوع تحولاتشان چیست و چگونه به اینجا رسیدهاند، به این شیوه شخصیتپردازی نپرداخته و حتی آنهایی که در حواشی این کودتا بودهاند خیلی با نام به آنها پرداخته نشده است.
درواقع فقط به طور گزارشگونه به مسائل روز آن دوره میپردازد. درعینحال بخشی از مردم نیز در آن حضور ندارند. در حقیقت بخش آگاه مردم ایران که بههرحال در سطوح سیاسی کمتر حضور دارند، در این نمایش مطرح نمیشوند. ما عوامل سیاسی را میبینیم که بعضیهایشان در این قضایا شکل مثبت دارند. من به یک جمعبندی رسیدم که دیدم با اجرایش اطلاعاتی در اختیار تماشاگر قرار میگیرد. شاید اینگونه مردم علاقهمند شوند که بروند و مطالعه کنند و خودشان وقایع را دنبال کنند.
نقش شما از همان ابتدا روزولت بود؟
بله.
باید مأمور ویژه سازمان سیا باشد؟
او به سازمانهای سیاسی مختلف وابسته بوده است. نمیدانم، در این زمینهها فراوان کار کرده بود. همچنین اطلاعات زیادی درباره وضعیت سیاسی- اجتماعی آن زمان ایران تهیه کرده بود. طبیعتا وقتی برای این مأموریت او را میفرستند، روی این آدمهایی که به آنها رجوع میکند مطالعه و شناخت داشته است.
حتی بکگراند اینها را میدانسته است. برای همین نقشه میریزد و برای انجام کودتا به ایران میآید. البته ابتدا که شکست میخورد، خودش هم فکر نمیکرده که دوباره بتواند در این زمینه موفقیتی به دست بیاورد، و به همین دلیل هم از تهران خارج میشود و به طرف نوشهر میرود و بعد دوباره زمینه را مساعد میبیند؛ بر اساس یکسری اتفاقاتی که میافتد، زمینه را مساعد میبیند. او برای این منظور مبلغ ٣٩٠ میلیون دلار هم با خود آورده است. در نمایش هم مطرح میشود که برای اینکه هزینههای کودتا را تحت پوشش قرار بدهد، این پول را آورده است.
روزولت چگونه آدمی است؟
بههرحال آدم بسیار زیرکی است و اما کسانی که خصوصیات جاسوسی و جاسوسمآبانهای دارند، خیلی آدمهای متفکر و آنچنان عجیب و غریبی نیستند اما تخصصهایی دارند درزمینه کاریشان که همان تخصصها به کارشان میآید و خیلی درزمینه حسی و عاطفی چیزی ندارند و کاملا آدمهای تکسویه هستند و شناختی که از جوانب قضیه دارند باعث میشود که خیلی بیمحابا به سمت هدفشان حرکت بکنند. بیمحابای البته با برنامهریزی... دو، سه تا کتاب هم دربارهاش موجود هست که در همه شباهت به همدیگر دارد؛ بنابراین شخصیت چندان پیچیدهای ندارد. روی خود سایت هم اطلاعاتی دربارهاش هست. در نمایشنامه هم چندان به شخصیتپردازی و عقبه این آدمها پرداخته نشده است. از نظر شکل نمایشی به آنها هم نپرداخته است بنابراین نیازی به مطالعه ظریف و دقیق هم نیست.
بنابراین پروسه تمرین را براساس فعلوانفعالات بیرونی انجام دادهاید که برای مثال بدن چگونه باید حرکت بکند و...؟
منطق معمول تمام این سالها که کار کردهام از تمرینهای طولانی و منسجم برخوردار بوده است. حداقل با گروههایی که کار کردهام بین یکونیم تا دو ماه تمرین داشتهایم. دیگر در کمترین زمانهای ممکن، تمرینهای عمومی که تحلیل و دورخوانی و بدن و بیان است، انجام میشود. راجع به مفاهیم و مسائلی از این قبیل که همواره در تمرینها به آن معتقد بودهام و هنوز هم هستم، در تمرینهای تئاتر حتما پرداخت میشود؛ اما در نوع کاری که انتخاب کردم، برای خودم هم جالب بود که ببینم جوانها چطوری کار میکنند، شاید هم همهشان اینطوری کار نکنند.
مثالتان این است که تمرین آقای خلیلی متفاوت بوده است؟
بله... این تمرینها با آنچه من آموختهام و دیدهام متفاوت بود؛ یعنی در حقیقت من را یاد کارهای تصویری میاندازد که تو یک سکانس را بازی میکنی و بعد میروی تا سکانس بعدی كه از تو میخواهند بیایی. اصلا نمیدانی که دیگران چگونه بازی میکنند و تا کجا پیش آمدهاند. طبیعتا من دو، سه صحنهای که داشتم، و از آقای خلیلی هم میخواستم که تو را به خدا برایم تمرین بگذارید. خودش تعجب میکرد چرا اصرار میکنم که برایم تمرین بگذارد. شاید برخی نیازی به تمرین نداشته باشند اما من احساس نیاز میکنم. در این ١٠، ١٢ جلسهای که به نام تمرین حاضر شدم، از این تمرینها ١٠ جلسه مربوط به صحنه اول شد كه با این پارتنرهایی هست که بازی دارم و برای صحنه دوم هم نزدیک به شش جلسه تمرین کردیم. به استثنای جلسه بازبینی که هنوز متن را در دست گرفته بودیم و دقیقا نمیدانستیم که صحنههای دیگر چگونه هستند، اصلا خبری از کلیت اجرا نداشتیم.
یک جلسه هم به عنوان ژنرال که در همان صبح شبی که اجرا داشتیم، از ابتدا تا پایان کار را گرفتیم؛ بنابراین در طول تمرین هیچگاه با کل کار روبهرو نشده بودیم؛ حتی من از آقای خلیلی خواهش کردم که تمرینها را عقب بیندازیم و تمرین بیشتری داشته باشیم؛ ولی انگار تمرین بیشتر امکان نداشت. همین چند شب پیش بود که خود آقای خلیلی گفت که حالا میفهمم آنچه میگفتی که اگر تمرین بیشتر باشد، چگونه میشود چرا که داریم با مشکلاتی مواجه میشویم. طبیعی است که هر نمایش نیازمند آن است که وقت و زمان کافی برایش گذاشته شود و همه آنچه دربارهاش و حول و حوشش میگردد، باید این اطلاعات جامع در اختیار گروه قرار بگیرد و بهویژه اینکه کار هنری یک کار خلاق است و باید امکان خلاقیت برای بازیگر و کارگردان فراهم باشد و آن نکات فنی باید در پروسه تمرینها مرور و انجام شود. فضاسازی و میزانسنها و ارتباطات شخصیتها با همدیگر، تسلط کافی بازیگر بر نقشی که دارد بازی میکند و همینطور در حقیقت مسلطشدن بر لحظات و رسیدن به آن موقعیتهایی که بسیار به دلیل خلاقیت میتواند تأثیرگذار باشد؛ ازجمله مواردی است که نیازمند تمرین مفصل است.
شاید همان شتابزدگی عاملی بوده که یک هفته اجراها به شکل درست پیش نرود.
نمیشود با شتابزدگی کار کرد؛ بههرحال تئاتر قواعدی دارد و باید با دقت تمرینها پیش برود. بهاضافه اینکه شاید موقعیت فرق کرده؛ اما آن موقع که من با کارگردانهای مختلف کار میکردم و خودم نیز که کار میکردم، همواره شیوهام این بوده که حتی در شروع تمرینها، حتما تمرین بدنی و تمرین صدایی داشته باشیم. کارهای ورکشاپی داشته باشیم، برای همه فضاهایی که باید به وجود بیاید و مسائلی از این قبیل... . در ضمن دورمیزنشستن و تحلیل متن و تحلیل موقعیتهای مختلف و همه این حرفها بسیار جدی است.
شاید دیگر این حرفها از مد افتاده است. خودم قبل از اجرا حتما در حد نیم ساعت کار بدن و بیان انجام میدادم. بدن و بیان فقط برای این نیست که ما آمادگی بدنی و صدا پیدا کنیم. این فقط بخشی از این قضایاست که در تمرینها باید جریان داشته باشد و باید بازیگر آمادگی پیدا کند؛ یعنی خودش را خلاص بکند از تمام روزمرگیهایی که درگیرش هست. حالا خودش را صاف و پاک بکند و اینطوری آماده بشود و خودش را متمرکز کند، برای همان نقشی که قرار است بازی بکند. بالاخره اینها راه و روشهایی است که در تئاتر ثابت شده است.
در گروههای خارجی نیز دیدهام که با این اصول و سختگیریها کار میکنند. در ضمن در آنجا هم گروههایی هست که بدون اصول کار میکنند و همینطوری میپرند وسط صحنه و کار میکنند؛ ولی فکر میکنم تئاتر ما لازمهاش این است که اصولی باشد و برای رسیدن به شکل و قالب کاری ارزشمند و رسیدن به کاری که لایق ارائه و اجرا باشد و همه اینها، باید تمرینهایی را در نظر بگیریم. درست است که مشکلاتی هم هست و میدیدم این دوستان با چه مشکلی برای تمرین مکان تهیه میکردند. میخواستند به طور مستمر تمرین کنند، اما مکان تمرین نبود.
حتی یکی، دو جلسه در نزدیکیهای قصرالدشت، به من گفتند، رفتم و دیدم اصلا جای مناسبی برای تمرین نبود. حتی در خود تالار وحدت هم همیشه مکان تمرین در اختیار گروه نبود. این هم مشکلی است که اکثر گروهها به سمتش کشیده شدهاند. این مسئلهای است که باعث شده، دیگر آن تمرینها منسجم نباشند؛ این برمیگردد به اینکه مکان تمرین نیست. برای همین نمیتوانند راحت کار بکنند. در همین تالار وحدت هم دو، سه ساعت تمرین میدادند که با دو، سه ساعت نمیشد تمرین تئاتر کرد؛ چون روزهایی باید هشت ساعت تمرین کرد. اینها به شخص مربوط است و به همه حواشی و جریانات حاکم بر تئاتر ما بستگی دارد. این لطمه بزرگی به تئاتر ما میزند. تئاتر جایگاه ویژهای دارد و در حقیقت یک پروسه فرهنگی دارد. همه عوامل تئاتر حتی عواملی که به نظر میرسد خیلی کلیدی نیستند، مهماند. باید امکاناتی باشد که بشود تئاتر کار کرد. صحنه تمام مراحل لازم برای تولید را باید داشته باشد تا زمان عرضه اثر به پختگی لازم رسیده باشد.
کارکردن با نسل جوان چگونه است؛ برخی از اینها اسم و رسمی هم پیدا کردهاند و بعضیها نیز در این راه بهتازگی وارد شدهاند.
من جوانها را دوست دارم و اینها مثل بچههای خود آدم میمانند و من دوست دارم اینها را ببینم که ادامهدهنده این راه باشند. ما از نظر استعداد، جوانهای خیلی خوبی داریم، ولی متأسفانه دو مشکل وجود دارد. من با اینها که صحبت میکنم متوجه این مشکلها میشوم. متأسفانه من دیگر سالهاست تدریس نمیکنم؛ در گذشته در همه دانشکدهها تدریس میکردم. خیلی از شاگردانم در دانشکده هنرهای زیبا بودند. الان ١٦، ١٧ سال است که تدریس نکردهام. با اینها صحبت میکنم میبینم امکانات آموزشیشان ضعیف است. خودشان اذعان میکنند برخی از استادانی که دعوت میشوند از پس تدریس برنمیآیند.
متأسفانه ما هنوز کتابهای درسی نداریم و هر کسی پا به کلاس میگذارد برای خودش جزوهای هم میآورد و چیزهایی میگوید که شاید مغایر با گفتههای دیگران باشد. اینها شیفتهاند و دوست دارند که کار بکنند. دلشان میخواهد زمینههای کاری برایشان فراهم بشود که بتوانند ارتقا پیدا کنند. باید یک برنامهریزی کلی داشته باشیم. اشکال از علاقهمندان و جوانان ما نیست؛ اشکال زیربنایی است. باید بتوانیم راه و روشی در زمینه تئاتر بیابیم که بشود به آن جایگاه ویژه و کشش بیشتری بدهیم. به همین نسبت بنابر وضعیت فعلی باید بتوانیم رشد و تعالی هم برای تماشاگر ایجاد کنیم. خوشبختانه تماشاگران الان خوب هستند؛ اما زیرساختهای تئاتر کمرنگ است و به آن شکلی که باید و شاید وجود ندارد.
این خودش تأثیر میگذارد بر یک جوان که دلش میخواهد کار کند، اما راه و روش و منش کاریاش را پیدا نميکند. درحالیکه اینها میتوانند جایگاه بهتری برای تئاتر ایجاد کنند. اینها باهوش هستند، علاقهمندند و در خیلی از مسائل توانمند هستند، چگونه بگویم حتی انگیزههای خوبی نسبت به کار دارند، اما این انگیزهها آرامآرام دارد از بین میرود و اینها شکل سرخورده پیدا میکنند. اینها مجبورند برخلاف جریان حرکت کنند. اینها قابل بحث و بررسی و حلوفصلشدن است. باید برای مسئولان این جایگاه تئاتر تعریف بشود که نشده است. اگر مسئولان بدانند، حتما تمام امکانات لازم را برای تئاتر آماده میکنند و تئاتر میتواند به جاهای بهتری برسد و در جامعه بسیار تأثیرگذار باشد.
شما در سال ٩٥ در دو نقش کاملا متفاوت بازی کردهاید، در بازار عاشقان نقش حلاج را بازی کردید که نقش مثبت و عارفانه دارد و در راپورتهای شبانه دکتر مصدق نقش سیاستمدار خارجی که بسیار زیرک است و درعینحال کودتاچی و ویرانگر و منفی است، چگونه بازیگر میتواند این سویه مثبت و منفی را در صحنه نمایان کند که یکی آسمانی و یکی زمینی باشد؟
من معتقدم که یک بازیگر باید نقشهایی را در یک قالب خاص بازی کند. پیشنهادهایی که به بازیگر میشود، اول اینکه با متن و کل فضای نمایش ارتباط بگیرد و دوم اینکه نقش را، چه مثبت و چه منفی باید دوست داشته باشد، اما همیشه در متن چیزی وجود دارد. مثبت و منفیبودن زیاد مهم نیست. مهم این است که شخصیت قابلباور باشد. اگر یک شخصیت را همینطوری منفی بگیریم بدون اینکه بکگراندی و زمینهای برای این منفیبودن وجود داشته باشد، تماشاگر هیچگاه نمیپذیرد.
همینطور هم اگر به نقشی بگویی این مثبت است، باز هم تماشاگر نمیپذیرد. در مسیر پروسهای که دارد، در طی هر اجرائی باید نقشش از نظر تماشاگر قابلباور و پذیرفتني باشد. حالا میماند خود بازیگر که وقتی میخواهد نقشی را مثبت یا منفی بازی کند، برمیگردد به شیوههای بازیگری که چگونه باید به نقش نزدیک شود. باید نسبت به شخصیت آشنایی پیدا کرد و بهعنوان بازیگر خود را منطبق بر آن خصوصیات نقش کرد. اینها هرکدام راه خاص خودشان را دارند. زمینه همهشان یک شکل است، باید از اینها شناخت پیدا کنیم. باید از نقش یک طراحی داشته باشیم. شخصیت را باید ببینیم و باید ابعاد مختلفش را در نظر بگیریم.
باید خصوصیاتش را در چارچوب نمایش در نظر بگیریم. با آن تعریف و طراحی که از نقش داریم و باید به آن فکر کنیم، همه این ابعاد در وجود همه انسانها هست. از بهترین شکل تا بدترین آن در وجود هر انسانی هست. منتها انسانها خودشان انتخاب میکنند که وجه مثبت یا منفی را انتخاب کنند و به سمتش بروند. این شناخت در هر انسانی هست که این وجوه را از همدیگر تفکیک کند و بشناسد و جایگاه اینها را پیدا کند. یک بازیگر موظف است که این جایگاه را بشناسد و از دیدههایش و اطلاعاتش به جهان بیرون استفاده كند و نظایری از این شخصیتها را که در تاریخ بودهاند و ثبت و شناختهشدهاند بشناسند.
و این بخشی از این اطلاعات و شناخت است که در اختیار بازیگران است و باید از آنها استفاده کنند. یک بخش دیگر این است که از درون خودش این کنکاش را داشته باشد که به سراغ نقش برود، بتواند نقش را باور و اینها را همگن کند. یک بازیگر دوست دارد نقشهای متفاوتی را بازی کند و هر چقدر نقش از پیچوتابهای بیشتری برخوردار باشد، جذابیت بیشتری دارد و سخت هم هست اما دوست دارد. من از نقشهای یکنواخت و کلیشهای و یکدست خوشم نمیآید و تا آنجایی که در توانم بوده، از آنها پرهیز کردهام. اول هم باید خودم باور داشته باشم. هیچوقت دلم نخواسته بدون خلوص و شفافیت با نقش مواجه شوم و دلم نخواسته تماشاگرم را گول بزنم یعنی بازی کنم و چیزی را به او تحمیل کنم. اگر جایی نتوانم، سعی نمیکنم غلو کنم. این تا جایی است که میتوانم. سعی و تلاشم را میکنم به آنچه انجام میدهم باور داشته باشم و همه سعیام را کردهام، گاهی کم و گاهی زیاد.
شما با چه تصوری دکتر مصدق را در اجرا دنبال میکنی؟
دکتر مصدق جهانبینی و نظرگاه دیگری دارد و روزولت مخالف اوست، چون نظرگاه او متفاوت است و در مملکت دیگری زیست میکند.
تصور شما؟
جاهایی تحلیل میکند اینکه مصدق میتوانست زمام امور را در دست بگیرد. اولویتها را گم کرده است. باز عنوان میکند مصدق الان پیروز کودتاست اما سهمخواهی از این پیروزی به جان دولت افتاده و پیروزی مصدق را تا آستانه شکست مشایعت میکند. باز میگوید مصدق از این پیروزی که به مدد مردم به دست آورده، غرّه شده و این غرّهشدن باعث میشود که پیروزی ما تبدیل به شکست شود. ما جاهایی داریم که نظر این آدم است درباره دکتر مصدق که میگوید مصدق آدمی است دلباخته مسائل دموکراتیک و مشروطهخواهی ولی عوامل وابسته به بیگانه اصلا اجازه این را نمیدهند که در جهت ارزشهای دموکراتیک وفادار بماند و بتواند با قطعیت عمل کند. اینها موارد حقیقی درباره مصدق است که در متن ارائه نمیشود، فقط این شخصیت در جاهایی نظرش را درباره مصدق میگوید.
ارسال نظر