این فیلم ابرقهرمانی آمده که بترکاند!
بعد از «ددپول» و «بتمن علیه سوپرمن: طلوع عدالت» بالاخره نوبت به دنبال جدید «کاپیتان آمریکا» رسید که در باکس آفیس جهانی خودی نشان بدهد و به باشگاه فیلم های میلیاردی ملحق شود.
اطلاعات فوری
کاپیتان آمریکا: جنگ داخلی
• امتیاز IMDb: 3.8 از 10
• راتن تومیتوز: ۹۰ درصد
• کارگردانان: آنتونی روسو، جو روسو
• نویسندگان: کرستوفر مارکوس، استیون مک فیلی
• بازیگران: کریس ایونز، رابرت داونی جونیور، اسکارلت جوهانسون
• بودجه ساخت: ۲۵۰ میلیون
• باکس آفیس جهانی: 1.14 میلیارد دلار
• ژانر و مدت زمان: اکشن، ماجراجویی، علمی- تخیلی/ ۱۴۷ دقیقه
• تاریخ اکران: ششم مه 2016 (آمریکای شمالی)
بعد از «ددپول» و «بتمن علیه سوپرمن: طلوع عدالت» بالاخره نوبت به دنبال جدید «کاپیتان آمریکا» رسید که در باکس آفیس جهانی خودی نشان بدهد و به باشگاه فیلم های میلیاردی ملحق شود. «جنگ داخلی» به عنوان سیزدهمین فیلم جهان سینمایی مارول، ادامه ماجراهای «سرباز زمستان» را روایت می کند و استیو راجرز (کریس ایونز) را به رویارویی با تونی استارک (رابرت داونی جونیور) می کشاند؛ کاپیتان آمریکا علیه مرد آهنی. «اونجرز» (انتقامجویان) دو شقه شده اند و تخم نفاق باعث شده عهدهایی زیر پا گذاشته شوند و خسارت های شدیدی به بار بیاید. فیلم، یک لشکر ستاره و بازیگر معروف دارد، خوش ساخت است و با استقبال منتقدان رو به رو شده است.
برخلاف بتمن علیه سوپرمن، رویارویی مرد آهنی و کاپیتان آمریکا جذاب از آب درآمده و مخاطب با یک فیلم ابرقهرمانی شسته ورفته رو به رو است که به داستان اصلی کتاب مصور مارول چندان وفادار نیست و روایت خودش را به تصویر می کشد. جو و آنتونی روسو که کارگردانی هر دو قسمت اخیر کاپیتان آمریکا را برعهده داشته اند به همراه کوین فایگی، تهیه کنده و مدیر جهان سینمایی مارول درباره تغییرات روایی، کشف الگوهای جدید و خلاقانه، اختلاف میان سازندگان بر سر پایان بندی و دنباله های بعدی دنیای ابرقهرمان های مارول، حرف های جالبی برای گفتن دارند.
یکی از نقدهای جدی و رایجی که به فیلم های ابرقرمانی، به ویژه تولیدات اخیر این ژانر وارد می دانند این است که اساسا همه شبیه به هم و تکراری اند و تبدیل به سری دوزی شده اند. برادران روسو- جو و آنتونی- حواسشان به این نکته بود و سعی کردند تکانی به این وضعیت راکد و تکراری بدهند. آنتونی روسو در این باره می گوید: «با خودمان گفتیم، این ژانر و احتمالا جهان سینمایی مارول به نطفه ای رسیده که مخاطبان متوجه الگوهای این ژانر شده اند. من و جو همیشه دغدغه این موضوع را داشتیم که چطور این ژانر را زیر و رو کنیم؟»
آنتونی در ادامه توضیح می دهد: «به همین خاطر است که ما پرده سوم مارول را که حالاتبدیل به استاندارد فیلم های این استودیو شده، نداریم. پرده سوم «جنگ داخلی» عامدانه بی سر و صدا و کم زرق و برق ساخته شده و شخصیت منفی اش به نسبت مرموزتر است. طرز فکر شخصیت «زیمو» (با بازی دنیل برول) این است: «من این قدری جنگ و نبرد رقبای این دنیا را دیده ام که می دانم نمی توانم برنده شوم اما یک کار از دستم بر می آید و آن هم این است که ببینم چطور می شود زیر پایشان را خالی کنم.» او به لحاظ احساسی کاملا کنترل شده و در پی یافتن نقاط ضعف دیگران است.»
می خواهم زنده بمانم
در کتاب مصور اصلی «جنگ داخلی» که فیلم بدون رعایت وفاداری براساس داستان آن ساخته شده، کاپیتان آمریکا در نبرد با مرد آهنی شکست می خورد. در دوران بعد از جنگ، «کراس بونز» (Crossbones) موفق می شود کاپیتان را ترور کند اما روسوها به هیچ وجه قصد نداشتند فیلمشان را با چنین پایانی تمام کنند.
جو روسو در این باره توضیح می دهد: «صادقانه بخواهم بگویم، به نظرم آن مدل پایان بندی خیلی باسمه ای بود. ما فکر کردیم پایانی پییده تر و درگیرکننده تر، احتمالا جذاب تر از آب در می آید؛ اینکه ببینیم پیامدهای چنین نبردی به چه اتفاقاتی در آینده منجر می شود. کشتن کاپیتان به لحظا مفهومی بر همه چیز نقطه پایان می گذارد. بعد هم احتمالا تونی دچار عذاب وجدان می شد.»
آنتونی روسو هم با برادرش موافق است و از فیلمی که ساخته اند با عنوان «جنگ خانوادگی» یاد می کند: «دشوارترین و جذاب ترین نقطه برای پایان دادن به یک جنگ خانوادگی با طرح این سوال همراه است: آیا این رابطه های مهم دیگر هیچ وقت ترمیم می شوند؟ یا این خانواده تا ابد از هم فروپاشیده است؟»
شخصیت «پپر پاتس» (Pepper Potts)- نامزد تونی استارک و مدیر عامل صنایع استارک- نقش مهمی در فیلم ایفا می کند، هر چند حتی یک بار هم او را نمی بینید. وقتی فیلم در مرحله تولید قرار داشت، شایعاتی منتشر شد مبنی بر اینکه گویینت پالترو، بازیگر چهل و سه ساله که در فیلم های قبلی مارول در نقش این شخصیت ظاهر شده بود، در جنگ داخلی هم حضور دارد.
آنتونی ضمنا روی این نکته هم تاکید می کند که اندازه و تعداد شخصیت های فیلم به قدری بود که کنار گذاشتن او موثرتر به نظر می رسید. خودش توضیح می دهد: «در چنین فیلم پرجمعیت و شلوغی، از همان ابتدا تصمیم گرفتیم تاثیر عاطفی جدایی پپر از مرد آهنی را به نحوی نشان بدهیم که اصلا نیازی به حضور او (پپر) رد فیلم نباشد.»
البته که شما خیلی هم گول حرف ها و توجیه های برادران روسو را نخورید. این سکه یک روی دیگر هم داشت؛ واقعیت این بود که بعد از «مرد آهنی 3» قرارداد پالترو با استودیوی مارول به پایان رسیده بود اما اگر طرفدار این شخصیت هستید و از حذف ناجوانمردانه اش غصه دارید، چندان هم لازم نیست زانوی غم بغل بگیرید چون به عنوان یکی از شخصیت های اصلی داستان، امکان بازگشت پپر به طرز مجاب کننده ای وجود دارد.
مرد عنکبوتی در فیلم با نمایش صحنه ای درخشان بین پیتر پارکر و تونی استارک در آپارتمان نیویورک، به مخاطب معرفی می شود. نکته جالب اینجاست که کریستوفر مارکوس و استیون مک فیلی این صحنه را مخصوص تست بازیگری برای انتخاب هنرپیشه جدید مرد عنکبوتی نوشته بودند.
کوین فایگی در این باره می گوید: «کریس و استیو اولین نسخه این صحنه را مخصوص تست بازیگری نوشته بودند و رابرت (دونی جونیور) هم با کمال میل قبول کرد پنج نامزد نهایی این نقش را همراهی کند و خب واضح است که در همین صحنه بود که تام هولاند بی برو برگرد نقش را مال خودش کرد.»
در پایان فیلم، در صحنه نبرد نهایی، کاپیتان خیلی شیک و مجلسی مرد آهنی را به زانو در می آورد و شکست می دهد اما نه تنها این پیروزی برایش دلچسب نیست که بعداز رد و بدل شدن چند کلام حرف حساب، همه چیز به کامش زهر می شود و بله! کاپیتان در حرکتی انتحاری نقاب از چهره بر می دارد. روسوها می گویند این حرکت نشانه خداحافظی استیو راجرز با کاپیتان آمریکاست، دست کم با شناختی که از او داریم. آنتونی در این باره می گوید: «برداشتن نقاب نشانه رد کردن هویت کاپیتان آمریکا و پذیرفتن هویت استیو راجرز است.»
جو روسو می گوید: «او یک شورشی تمام عیار است» و در ادامه به روندی که این شخصیت طی کرده، اشاره می کند؛ همان طور که در سرباز زمستان (The Winter Soldier) دیدید استیو شروع به زیر سوال بردن ساختارهای قدرت می کند و این روند به نتیجه طبیعی اش در «جنگ داخلی» می انجامد.
امضای اصلی برادران روسو در این فیلم به سکانس نبرد خارق العاده دو فرقه انتقامجویان در فرودگاه آلمان بر می گردد که کاپیتان و مرد آهنی سردمدارانش هستند. جو روسو که انگار از یادآوری روند خلق این سکانس خسته به نظر می رسد، می گوید: «کار کردن روی این سکانس، نزدیک دو سال طول کشید» از فاز پیش تولید گرفته تا فیلمبرداری اصلی، ضبط دوباره بعضی صحنه ها تا جلوه های ویژه و بالاخره تدیون.
آنتونی می پذیرد که تعدد شخصیت هایی که قدرت ها و انگیزههای کاملا متفاوتی دارند، کار را «فوق العاده پیچیده» کرده بود اما کنش اصلی در یان فیلم بر اساس «روایت و شخصیت سکل می گیرد. ما تمام کنش هایمان را حول محور این دو عنصر بنا کردیم. تک تک شخصیت ها برای حضور در آن نبرد، انگیزه شخصی خودشان را دارند که گاهی اوقات با هدف تیمی جور در نمی آید و گاهی اوقات هم برعکس. هرکس برنامه خاص خودش را دارد.»
عاقبت یک لشکر شکست خورده
در پایان فیلم، استیو به تونی خبر می دهد که «انتقامجویان متعلق به تو هستند» حالا از آن سپاه قدر چه باقی مانده؟ رودی که سخت افلیج شده (با بازی دن چیدل) ویژ«ی که شدیدا سرخورده است (با بازی پل بتانی) و پتیر پارکری که هنوز دهانش بوی شیر می دهد (با بازی تام هولاند).
دیگر از آن تیم سابق اثری نمانده و همه تار و مار شده اند اما بد به دلتان راه ندهید، می رویم که داشته باشیم تولید دو دنباله جدید «انتقامجویان» (Avengers) را و در آینده ای نه چندان دور، بالاخره معلوم می شود عاقبت این لشکر شکست خورده به کجا می رسد.
کوین فایگی، تهیه کننده و سردمدار جهان سینمایی مارول (MCU) در یکی از مصاحبه هایش بند را آب داده و گفته بعضی از دست اندرکاران استودیوی دیزنی طرفدار این ایده بودند «که در پرده سوم، همه باید تفاوت هایشان را کنار بگذارند و برای نبرد با آدم بد داستان با هم متحد شوند.» اما روسوها شدیدا ساز مخالف بودند.
افشاگری های رابرت داونی جونیور درباره دنیای مارول
دغدغه های ابرقهرمانی
هشت سال از زمانی که رابرت داونی جونیور، بازیگر پنجاه و یک ساله آمریکایی در نقش تونی استارک معروف به «مرد آهنی» بر پرده سینما ظاهر شد، می گذرد؛ از بخش اول مرد آهنی که در سال 2008 روی پرده رفت گرفته تا «هالک شگفت انگیز»، انتقام جویان و دنباله های دوم و سوم مرد آهنی و آخرین بار هم «کاپیتان آمریکا: جنگ داخلی». او حالا حسابی با این شخصیت ایاق شده و تونی تبدیل به بخش مهمی از زندگی حرفه ای او شده. خودش درباره زندگی در دنیای مارول و گرو گذاشتن آبرو و اعتبارش در این ژانر عقاید جالبی دارد. این مصاحبه را سر صحنه فیلمبرداری «جنگ داخلی» انجام داده و آخر سر توپ را در زمین کریس ایونز انداخته است.
نمی دانم، به نظرم تاثیر سن و سال است. منظورم این است کسانی را می شناسم که با ۶۰ سال سن آدم های بی پروایی هستند و در عوض آدم های سی ساله ای را می شناسم که کاملا منطقی و عمل گرا هستند اما در کل، برای من این تغییر در حکم رشد و تغییر بود. از طرف دیگر نمی خواستم راحت قبول کنم که «خب، باشه هر چی شما بگین... چی برای داستان خوبه؟»
تونی یکدفعه در می آید که «می دونی چیه؟ این پیمان نامه برای من یه دنیا می ارزه» چون آدم ها وقتی با چیزی کنار می آیند، معمولا همین برخورد را دارند. نمی خواهم بگویم از سیاست بیزارم اما تصور نمی کنم در این عرصه برد معنا و مفهومی داشته باشد.
در «عصر اولتران» شاهد صحنه ای بودیم که در آن کاپیتان و تونی خیلی مختصر با هم رو به رو می شوند. آیا آن صحنه کاشتی بود برای همین فیلمی که الان روی پرده رفته است؟
خنده دار است اما من هیچ وقت نمی دانم کاشت ها کجا و کی قرار می گیرند. فقط واکنشم این است که: «وای، عجب صحنه باحالی شد. مگه نه؟ اینکه به نظرم دانستن چینین چیزی آسان نیست؛ شما بذرهایی می پاشید و بعد بعضی هایشان به ثمر می رسند.
ما قبلا دیده ایم که تونی در تمام فیلم های مارول دغدغه به دست گرفتن کنترل بیشتر یا حفظ تسلط بر دیگران را دارد، پس چه می شود که در این فیلم چنین دیالوگ واضحی را از زبان او می شنویم: «باید کنترل بیشتری به دست بیاورم»؟
درست است. منظورم این است که من به عکس تصور می کنم چیزی که در مورد این شخصیت جالب است، دغدغه همیشگی اش برای به دست آوردن کنترل بیشتر نیست اما اینکه دارد می گوید به عنوان گروهی از فردیت های مختلف همگی نیاز به نظارت بیشتر داریم، جالب است و برای من صرفا در حکم یک دیالوگ صریح و بی پرده بود چون من خوشم نمی آید واژه ها همین جوری از دهان شخصیتی بیرون بریزند که تحسین اش می کنم؛ یکی به خاطر اینکه قدری رفتار دوگانه دارد و دیگری به خاطر اینکه به شیوه خودش آدم عملگرایی است و از زاویه انسانی به هر شخص نگاه می کند و اینکه چطور خودمان حرف ها و تفکرات خودمان را زی رپا می گذاریم و رفتاری متناقض در پیش می گیریم.
برایم سخت است که بخواهم از آن زاویه به تونی نگاه کنم اما وقتی کتاب های کمیک را می خوانید احتمالا پیش خودتان می گویید: «تونی، داری خرابکاری می کنی رفیق!» (می خندد) اما باز هم، خیلی عجیب است. تمام این دنیاهای مختلف به نوعی با هم پیوند می خورند اما برای بقا، نیازی به یکدیگر ندارند.
در این فیلم شخصیت پل راد (انت من/ مرد مورچه ای) را داریم و با «پلنگ سیاه» (Black Panther) آشنا می شویم. به نظرتان حضور این شخصیت ها چه چیزی به فیلم اضافه کرده؟
ما انگار زندگی و اعتبار خلاقانه مان را پای چنین فیلم هایی گذاشته ایم و در نتیجه مدام درگیر مفهوم سرنوشت عجیب و غریبی هستیم که در این دنیا در جریان است. از طرفی خیلی راحت می شود بیش از حد دستپاچه شد و فکر کرد که «چی بود، چی شد و حالا این همه آدم جدید وارد ماجرا شده اند و این همه اتفاق تازه...» اما مسئولیت بسیار دشواری است که آدم باید یک تنه به عهده بگیرد. به نظرم در این فیلم، مسئولیت اصلی روی دوش کریس ایونز است که من خیلی از این بابت خوشحالم.
ارسال نظر