سینمای ایران مارکسیست زده است (۲)
در حوزه سینمای ما خلط مبحث زیادی صورت گرفته است. در سینمای ایران اغتشاش نظری زیادی داریم که این موضوع به حوزه نقد سینما هم تسری پیدا کرده و به همین دلیل است که دائما واژه سازی می کنند و فیلم ها را سیاه نما می نامند.
علی معلم صریح الهجه، بحث را با انتقاد شروع و با همین مشی پایان داد. محور اصلی انتقادش اندیشه های حاکم بر سینما و نحوه اعمال آن ها توسط مدیران بود و کلیدواژه صحبت هایش سینمای تقلیل یافته، سردبیر دنیای تصویر معتقد است برخی در سینمای ایران اندیشه مارکسیستی داشته اند و هنوز این دست اندیشه ها بر سینما حاکم است.
فیلم هایی که تِم اجتماعی قوی دارند را برخی به سینمای سیاه نما و بدبین ترجمه کرده اند. این دست فیلم ها در دسته بندی سینمای نقاد تعریف می شوند یا سینمای ضدساختار؟
در حوزه سینمای ما خلط مبحث زیادی صورت گرفته است. در سینمای ایران اغتشاش نظری زیادی داریم که این موضوع به حوزه نقد سینما هم تسری پیدا کرده و به همین دلیل است که دائما واژه سازی می کنند و فیلم ها را سیاه نما می نامند. در این شرایط که مرزها مغشوش شده پیدا کردن حقیقت امری دشوار به نظر می رسد، اما واقعیت این است که هر فیلم سازی، با هر نگرشی در حال بازتاب دادن بخشی از دلبستگی و نگرانی و یا خوشبینی اجتماعی از دید خود است.
بنابراین سینمای فرهادی باید شبیه خودش باشد، سینمایی با دلبستگی های او که ممکن است فرد دیگری با گفتمان متفاوتی دغدغه او را نداشته باشد. حتی می بینیم فیلم سازان به شکل منتقدانه ای با هم جنگ می کنند. دقیقا همچون مقاله های متفکرین مثلا مهرجویی در فیلم «نارنجی پوش» پاسخ «جدایی نادر از سیمین» فرهادی را داد اما نه در عالم حرف های چارواداری.
ما نمی توانیم فیلم ساز را به واسطه نوع نگاهش به جامعه محکوم کنیم و به او بگوییم چرا این گونه دیدی؟ او بخشی از حقایق را چنین دیده و قصد بازتاب آن ها را هم دارد اما این پرسش مطرح می شود که آیا او کاملا محق است؟ پاسخ منفی است چرا که هیچ کس کاملا محق نیست. من معتقدم در این چند سال بیش از حد به جزییات فیلم ها پرداخته شده است که کار صحیحی نیست.
به هر حال هر کس از رابطه اش با یک مولفه می گوید. فردی سیاسی می سازد و فرد دیگر اقتصادی و اجتماعی. اما آنچه که من معتقدم این است که هر فیلم ساز با فیلمش خود را تعریف می کند؛ اگر نوکر است، نوکری اش را علنی می کند و اگر اندیشمند است، اندیشمندی اش را.
با این وسعت از تِم فیلم، موضوع دغدغه اجتماعی فیلم ها مطرح می شود. در حال حاضر می توان از دغدغه خاصی در سینمای ایران سخن گفت؟ و آیا فیلم دغدغه محور وجود دارد یا خیر؟
ما نباید طفره برویم؛ برخی در سینما کارمند هستند و شغل شان این است که فیلم می سازند و پول می گیرند و بحث تفکر درباره آن ها مطرح نیست، اما سینمای ایران با همین ابعاد کوچکش متنوع است. برای برخی سینما یک نوع دغدغه اجتماعی است، برخی سینما را هنری دلپذیر می دانند و برخی آن را کاسبی می دانند که در دنیا هیچ کدام از آن ها به دلیل تعلقات شان مورد محاکمه قرار نمی گیرند.
اما در ایران هر نوع فیلمی که بسازی مورد مواخذه و محاکمه قرار می گیری. در حالی که در همه دنیا چنین فیلم هایی وجوددارد؛ می گویند کمدی ها سخیف هستند، خب در همه جا کمدی سخیف وجود دارد که اتفاق پرفروش هستند چرا که مردم در برخی زمان ها دوست دارند بر طبل بی خیالی بکوبند. مگر همه مردم تمام شبانه روز کافکا و هگل و کانت مطالعه می کنند؟! بعضی اوقات هم جوک می گویند.
ما نباید سینما را حداقلی کنیم. مدیری می گوید: من مولانا را دوست دارم، نمی شود که همه سینما را برای ساخت آن فیلم بسیج کرد. سینما که آدامس نیست که هر ثانیه به آن شکل جدیدی بدهیم، باید بگذاریم روندهای طبیعی در سینما اتفاق بیفتد چرا که افراد زمینه های فکری و فلسفی متفاوت دارند. البته باید توجه داشت هیچ فیلمی حرف آخر را نمی زد و این که می گویند سینما می تواند گفتمان اجتماعی را دگرگون کند، من موافق نیستم. چرا که یک فیلم قادر به انجام چنین امور دشواری نیست که موج اجتماعی عظیمی ایجاد کند.
کار فرهنگی موج سازی نمی کند بلکه دامنه دار است و چند سال طول می کشد که در نسل های مختلف تاثیراتش را بگذارد. بنابراین در پاسخ به کسانی که از اکران فیلمی وحشت دارند و می گویند اگر نمایش داده شود، موج ایجاد می شود، باید گفت هیچ اتفاقی نخواهد افتاد چرا که یک فیلم یا موسیقی نمی تواند سرنوشت جامعه ای که در درازنای تاریخ ریشه دارد را تغییر دهد.
ترس داشتن از این موارد مربوط کسانی است که ایده ندارند؛ ترس برای آن هایی که به ارزش های واقعی باور دارند معنا ندارد چرا که می دانند چنین مواردی غرضی هستند اما متاسفانه در جامعه ما به محض اکران یک فیلم فریاد می زنند که صدای پای فلان چیز شنیده می شود در حالی که صدایی نیست. ما باید با خودمان شفاف باشیم، مگر علاقه مندان موسیقی دائما باخ گوش می کنند آنها جواد یساری هم گوش می کنند البته ممکن است بخشی دائما یساری گوش کنند که داستانی دیگر است.
همه خواننده ها که شجریان نیستند و همه اشعار را که حافظ و سعدی نسروده اند؛ شعری هم وجود دارد که می گوید: «عزیزم کجایی، دقیقا کجایی؟» که ایرادی ندارد و با این شعر به حافظ و دیوانش لطمه نمی خورد اما مشکل اینجاست که «دقیقا کجایی؟» جامعه را بگیرد که متاسفانه در جامعه ما چنین امری اتفاق می افتد و یکباره همه چیز را می فروشیم به یک چیز تازه.
تقلیل یافتگی ای که شما به آن اشاره کردید، تا چه میزان ناشی از نگاه مردم است؟ درواقع نکته این است که نمی توان همه تقصیر را به گردن سیاست ورز و مدیر انداخت و از جامعه و رفتار آن غافل شد.
بله؛ حتما فرهنگ عمومی تاثیر دارد به همان دلیلی که اشاره کردید چون مسائل اجتماعی یک فاکتور ندارند. کسانی که یک فاکتوره تحلیل می کنند و به دنبال مقصر هستند و می گویند مسئولین را باید محاکمه کرد، سخت در اشتباه اند چرا که به هر حال مسئولین هم از درون همین جامعه بوده اند که روزی توسط مردم انتخاب شده اند.
من اعتقاد ندارم فقط دولت ها به سینما لطمه زده اند بعضی اوقات مردم هم شریک هستند. این که ما مردم اهل افراط و یا تفریط هستیم، سخن جدیدی نیست. بالاخره این موضوع در ذات فرهنگ مان است که بسیار کم تحمل هستیم و حقیقتا با غوره ای سردی مان می شود با مویزی گرمی مان و این مساله اثر خوبی ندارد و باعث می شود هیچ گاه تلورانس نداشته باشیم و می بینیم که توزان در جامعه ما همواره بر هم خورده است.
یکی از ثمره های این موضوع عدم توازن در مدیریت هاست؛ توازن ایدئولوژیک، توازن نظری و توازن فلسفی جامعه و سیستم مدیریتی ما به گونه ای شده که دائما به دنبال قطب بندی هستیم و می خواهیم یکی را در مقابل دیگری قرار دهیم. زمانی که دوقطبی میان ده نمکی و فرهادی به وجود آمده بود با یکی از نشریات مصاحبه کردم و گفتم این جنگ بیهوده است چرا که آن ها قرار نبوده و نیست که مقابل هم باشند. هرکدام با اندیشه خود فیلمی ساخته اند و هر دو محصول یک تفکر هستند که یکی از آنها ممکن اس عوامانه باشد ودیگری روشنفکرانه. در حال حاضر فیلم ایستاده در غبار اکران می شود و سریعا و بدون دلیل در برابر یک فیلم دیگر قرارش می دهند.
منتقدان می گویند این موضوع به این دلیل است که دولت همواره خواسته در مقابل سینمای موجود فیلمی ارزشی ارائه کند.
دقیقا. مشکل ما از همان جایی آغاز شد که دولت فکر کرد باید به جای کلیت فرهنگ کشور پاسخ گو باشد. شما توجه کنید؛ همه دولت ها می گویند در دوران ما فلان فیلم تولید شد یا فلان جریان به وجود آمد، در حالی که ارتباطی به آن ها نداشته است. مگر آقای فرهادی به فرموده دولت فیلم ساز شده؟ این که در وزارت ارشاد دولتی، پروانه ساخت گرفته ارتباط ایجابی با سیاست های فرهنگی آن دولت ندارد. دقیقا مثل این است که اخذ پروانه بنگاه صنعتی را جز کارنامه وزارت صنایع بشماریم یا اینکه بگوییم ایران خودرو ثمره تفکرات شاه بوده، در صورتی که چنین نیست و خیامی با فکر خودش چنین کرده است.
متاسفانه در کشور مفهوم توسعه همه جانبه را نفهمیدیم و گویا بناست همه چیز به نام یک فرد یا دولت ثبت شود و این گونه است که اسکار یک کارگردان خصوصی را در کارنامه افتخارات خود می آورند یا نمی گذارند محصولی به نام جمهوری اسلامی ثبت شود و همواره سعی می شود همه چیز به نام فرد ثبت گردد و نتیجه این می شود که برای افتتاح طرح ها رقابت می گذارند که در این رقابت ها مصلحت نظام به مصلحت شخصی فروخته می شود. مثلا مدیری در سینما آمده که سلیقه اش ساخت یک نوع فیلم است در حالی که مردمی هستند که سلیقه او را نمی پسندند. این مدیران افرادی که قادر به سخنرانی نبودند را وادار به سخنرانی کردند که نتیجه به جز مضحکه شدن حاصلی به بار نیاورد.
فیلم سازی که اندیشه فلسفی نداشته فیلم شبه فلسفی ساخته. فرق وودی آلن با فیلم ساز جعلی این است؛ وودی آلن با اندیشه هایش فیلم می سازد گاهی نتیجه مثبت می گیرد گاهی خیر.
شما اشاره کردید که در دوره ای سینمای ایران تحت سیطره اندیشه های مارکسیستی قرار گرفت. می توان دولت ها را به لحاظ اندیشه ای که بر سینما حاکم کردند، دسته بندی کرد؟
اساس اندیشه تفاوتی نکرده و تنها ممکن است سبک و سیاق و مدل تغییر یافته باشد. در حال حاضر اگر نگاه کنیم، متوجه می شویم که سیادت ما بر روی سینمای کنترل شده و دولتی و گلخانه ای است. برخی متوجه تغییر گلخانه نیستند و فکر می کنند گلخانه جایی است که همه چیز در آن حفاظت می شود در حالی که برعکس آن هم صادق است یعنی اگر آب ندهیم می خشکد.
تعبیر گلخانه از این باب است که در دوران مختلف با تلقی های مختلف به سینما لطمه زدند یکی نامش را معناگرا گذاشت، یکی عرفانی و دیگری ارزشی. در حالی که همه آن ها دائم در حال کوچک کردن سینما به اندازه میز خود بودند و به این دلیل ظرفیت اهالی سینما تقلیل یافت. البته سینماگران هم مقصر بودند، اما به هر حال زمین بازی کوچک شد.
نظر من این است که تفکر کلی در سینمای ایران همچنان دولت زده است که هیچ کدام با قواعد بازار آزاد و سینما، هم خوانی ندارند. دردوره های مدیریتی برخی دولت ها خوش سلیقه تر بودند برخی بدسلیقه اما تصور هر دو گروه این بود که باید به بخش فرهنگ نظم بدهند و حدودش را تعیین کنند در حالی که دروجه کلی، فرهنگ بر سایر امور مستولی است. الان شرایط اجتماعی نشان می دهد که مردم سخن فرهنگی شان را در طول تاریخ به دست می آورند و در عرض آن و با سلایق دولت ها تصمیم نمی گیرند.
گفتمان فرهنگی مردم بنا بر سنت ها و آداب و رسوم و عقایدشان و همچنین تغییر نسل ایشان دستخوش دگرگونی و تحول می شود اما ما فکر کردیم می توانیم با کاتالیزورهایی این تغییرات را سرعت ببخشیم. از این رو فرایندهای غیرلازمی را اضافه کردیم که بعضا باعث شکست و خسران فرهنگی شد. اگر نسل امروز با ارزش های اخلاقی و عرفی جامعه مساله پیدا کرده ناشی از تاثیر گفتمان هایی بوده که از طریق دولت ها اعمال شده.
سینمای منشعب از لیبرالیسم هم در ایران داشتیم، حتی در مقطعی کوتاه؟ چرا که برخی دوره ای وزارت فرهنگی را دوره سیطره لیبرالیسم خطاب کرده و می کنند.
این گفته ها به دلیل توهماتی است که در مقاطعی وجود داشته است. دوره ای فکر می کردند اگر آقای فرمان آرا فیلم بسازد سینما لیبرال می شود. الان هم چنین فکر می کنند، با این تفاوت که آن دوره مجال ساخت دادند و الان خیر.
من معتقدم ایجاد فضای باز صرف، مساوی حاکم شدن لیبرالیسم نیست چرا که این مکتب مختصات خاص خود را دارد. برخی مسائل ریشه ای و کلان است و با ساخت یک فیلم و اجازه ساخت به چند کارگردان حل نمی شود. باید بپذیریم که سینما هنر برآمده از دموکراسی است اما متاسفانه بر سینمای ایران تفکر اقتدارگرایانه حاکم بوده که گاهی سینما را آزاد می کرده و گاهی محدود.
پس چرا در مقطعی حساسیت نسبت به سینما بالا رفت؟
بالارفتن حساسیت ها به دلیل اکت سیاسی در فرهنگ بود که از اساس غلط بود. مسئولی اعلام رسمی می کند که من سینما را آزاد کردم، بیایید و به راحتی فیلم بسازید، همین اعلام نظر بازخورد منفی دارد. کسی که می خواهد صادقانه برای فرهنگ کار کند، به دنبال طرح نام خود نیست، دولت ها باید مطابق قانون عمل کنند و قانون حدود فیلم سازی را مشخص کرده است. در سایر موارد هم باید قانون حاکم باشد. مثلا در دوره ای گفتند شکوفایی مطبوعات اتفاق افتاده اما شکوفایی، به زندانی شدن روزنامه نگاران و توقیف روزنامه ها ختم شد.
دولت باید قانون را اجرا کند و نباید حد و مرزهای جامعه را تعیین کند. مخلص کلام این است که فرهنگ نباید زیر سایه سیاست معنا شود، اما اکنون این گونه بوده و زیر این سایه گاهی اصلاح طلب بودیم و گاهی اصول گرا. جالب است که همین عنوان ها هم اشکال دارد یعنی کسانی که چپ اقتصادی هستند در فرهنگ گرایش راست دارند و آن هایی که در اقتصاد راست هستند در فرهنگ چپ اند که این موضوع نشات گرفته از نبود اندیشه ورزی و تحزب است و به همین دلیل است که برخی سیاست مداران لیبرال مان در فرهنگ فاشیست مطلق اند.
چگونه ممکن است در اقتصاد به بازار آزاد اعتقادداشت، اما در فرهنگ اقتدارگرا بود؟ نمی شود بانک ها سود سرمایه داری بدهند و فیلم ها منادی قرض الحسنه باشند. نمی شود فیلم ساز وام بگیرد و ربا بدهد، بعد از او بخواهیم در فیلمش اقتصاد اسلامی و بدون ربا را ترویج کند.
در این زمینه تلویزیون هم پارادوکسیکال عمل می کند، فردی آنتن را در اختیار می گیرد و از اخلاق حسنه و کمک به فقرا و عدالت اجتماعی می گوید، تصویرش کات می شود و یکباره آگهی بزن شارژ شی پخش می شود و بحث قبل را از بین می برد. یا این که در یکی از قسمت های سریالی ، صحبت برنج داخلی و حمایت از شالیکار مطرح بود وسط برنامه اسپانسر علیه گفتمان فیلم عمل می کند و تبلیغ برنج تایلندی می کند. این تناقض و توهین به مردم است. ارزش ها در حال جنگ با یکدیگرند و امکان ندارد که در اقتصاد که پر از دلالی است سینمای حلال متولد شود.
دولت آقای روحانی را ببیند! مشخص نیست چه اندیشه ای بر سینمایش حاکم است؛ از طرفی صحبت سینمای بخش خصوصی را مطرح می کنند و از طرف دیگر دولتی ترین موقعیت ممکن را به وجود آورده اند. من صحبت از ناکارآمدی نمی کنم و روی سخنم با اندیشه حاکم بر جامعه و فضای مدیریتی است. در امریکا وسط پخش مسابقات NBA تبلیغ پپسی پخش می شود که منافاتی با ارزش ها ندارد اما در تلویزیون ما دائما برنامه هایی در مخالفت با نظام مصرف و سرمایه داری می سازند اما یک آگهی همه چیز را دود می کند و به هوا می فرستد.
در ایران فیلم ارزشی می سازند در حالی که پشت صحنه آن ضدارزش است و پول ساخت فیلم دزدی است. من پیش تر بحث سینمای حلال را مطرح کردم، یعنی سینمایی که از شروع پروسه تولید تا انتهای آن حلال باشد.
با توجه به مناسباتی که بعضا رسانه ای می شوند، اساسا می توان قائل به وجود و تحقق سینمای حلال بود؟
بله؛ ما در حال حاضر فیلم های حلال هم داریم که در آن ها مناسبات پشت صحنه رعایت گردیده و حقوق افراد پرداخت شده؛ در فیلم اندیشه انسانی را تبلیغ می کنند و مردم هم نهایتا از هزینه ای که پرداخت کرده اند راضی هستند. دلیلی هم ندارد که لزوما فیلم ساز چنین فیلمی مسلمانِ نماز شب خوان باشد. مگر همه کسبه که کسب حلال می کنند الزاما مسلمان اند. آن ها اعتقادی دارند که در باورهای ما برابر واژه حلال است.
متاسفانه ما در تبدیل کردن اخلاق به امر اجتماعی ناموفق بودیم و ضابطه مندی را فراموش کردیم. شما با هر تفکری حق ندارید پای انسان دیگر را لگد کنید، خواه آن فرد دیندار باشد خواه آنارشیست یا هر چیز دیگر.
در رابطه با سینمای ایران، فردی می گفت که سینما در حال گذشته گراشدن است؛ تولید نسخه HD هزارداستان و کاری که شما درباره فیلم گاوخونی کردید. پخش مجدد این فیلم ها به خصوص در سینما به دلیل نگاه اقتصادی است یا قائل به کیفیت محتوای فیلم هستید؟
این کار به شکل جریان اجتماعی در همه جای دنیا صورت می گیرد. به دلیل اینکه برخی فیلم ها هستند که در هر نسل مخاطب خود را پیدا می کنند و به انحای مختلف تحلیل می شوند. بعضی فیلم ها تاریخ را بازیابی می کنند و همچون ملاقات تاریخی نسلی با نسل دیگر هستند چرا که فیلم های زمان مندی نیستند و همچون کتاب از آنها استقبال می شود و حتی می توان به وسیله آن ها گفتمان جدیدی به وجود آورد. مثلا اگر جامعه ایران آمادگی داشت، می شد با اکران مجدد فیلم گاو، اندیشه جدیدی به وجود آوریم و از زاویه دیگری به مسائل نگاه کنیم. مثلا در اکران مجدد گاوخونی جالب بود که متوجه نظرات جدیدی شدیم و حتی صدای خنده بعضی حضار را هم شنیدیم.
زمانه با طیفی از فیلم ها برخورد بدی داشته همزمان فیلمی را بی جهت بُلد کرده، فیلم هایی که بعد از ده سال متوجه شدیم مفید نبوده اند.
با چه معیاری فیلمی را شایسته اکران مجدد تشخیص می دهید و فیلم دیگر را خیر؟
متر ما برای این کار ظرفیت و زمینه داستان برای بازشناسی در تاریخ است؛ اینکه آن فیلم چقدر بر اثر reaction به واقعه ای بوده یا چقدر برآمده از یک فکر فلسفی بوده. به نظرم «گاوخونی» برآمده از یک فکر فلسفی بوده است. بنابراین زمان و مکان خاصی ندارد اما مثلا فیلم «دختری با کفش های کتانی» برآمده از امر اجتماعی بود که در دوره خود معنا داشت و امروز به عنوان سند اجتماعی مطرح است اما گفتمانش جاری نیست. یا مثلا فیلم «آفساید» دغدغه حضور زنان در استادیوم را مطرح می کند و زمانی که این مساله حل شود این فیلم تبدیل به یک سند تاریخی می شود.
نمونه های خارجی هم داریم؛ الیور استون درباره وال استریت فیلم می سازد و در زمان خودش مطرح می شود و به موضوع وقت می پردازد اما «گرگ وال استریت» کلان تر است و مساله حرص سرمایه داری را تحلیل می کند و بر این اساس گرگ وال استریت ماندنی می شود. کازابلانکا از رشد عفلانیت می گوید، شکسپیر از حسد و تفکر فلسفی می گوید و همه ماندگارند.
در حال حاضر مدیریت فرهنگی و سینمایی فعلی کشور را چگونه می بینید؟
مساله مدیریت فرهنگی در ایران همواره با مشکلاتی مواجه بوده است. اول اینکه آمدن و رفتن شان همگن نیست؛ یعنی زمان آمدن یک فکر داشتند و زمان خارج شدن فکر دیگر که این موضوع ناشی از نداشتن تعریف و اندیشه قوی است. هر مدیری که می آید به فکر به کاربستن تاکتیک های جدید است و چون عمر مدیریتش کوتاه است، هیچ تاکتیکی به استراتژی تبدیل نمی شود بنابراین همگی با شکست مواجه می شوند. این مدیریت هم همچون اسلافش است و به همان شکست ها خواهدرسید.
کارهایی که الان انجام می گیرد اگر به خاطر بیاورید در اواخر دوره آقای خاتمی انجام شد؛ این گونه که مسائلی را آزاد گذاشتند و با حمله مخالفان، عقب نشینی کردند. من معتقدم توسعه بدون پشتیبانی از جمله مهم ترین عوامل شکست است که از آن درس نمی گیرند. من به آقای جنتی هم گفته ام، مسیرها باید اصلاح شوند نه آثار. ما هیچ گاه نتوانستیم فرهنگ را ذیل قانون تعریف کنیم و آن را به حاشیه امن ببریم. به همین دلیل به راحتی فیلم را توقیف می کنند؛ البته که مدیریت فرهنگی هم باید همچون ارکستر عمل کند و میزان ها را کنترل کند.
همه عوامل توقیف یا منع اکران فیلم ها بر عهده دولت نیست و عوامل بیرونی هم موثر هستند. در این شرایط ایفای نقش دولت باید چگونه باشد؟
دولت و مسئول مربوطه باید بتواند به مسائل واکنش جدی نشان دهد و اگر نمی تواند استعفا دهد. وزیری که نمی تواند از حقوق صنفش حمایت کند، باید اعلام ورشکستگی کند، دقیقا مثل شهرداری که پل اش ریخته. نباید همواره توپ را در زمین دیگری انداخت و از مسئولیت خود فرار کرد.
من این حرف را نمی فهمم که می گویند ما مجوز می دهیم و عده ای باطل می کنند. بالاخره باید یک مرجع وجود داشته باشد و فیلمساز نمی تواند رضایت همه دستگاه را جداگانه کند. از این گذشته هنرمند هم باید بداند که در کدام جامعه سخن می گوید و فیلم می سازد؛ فیلمی که در حکم نبرد با اندیشه عمومی جامعه است باید منتظر واکنش هم باشد اما در هر حال باید ملزم به قانون باشیم.
آنچه که نهادهای ما به آن عمل نمی کنند این است که نمی گویند مسئول کیست. مسئول مربوطه باید مقابل کلی گویی بایستد و اگر می گویند فیلم ضدارزش است دقیقا بپرسد کدام دیالوگ و صحنه ضذارزش بوده است، درواقع باید خلاف ارزش بودن اثبات شود.
نقش سینماگران در حواشی و مسائل فیلم ها چگونه است؟
بیماری سینماگران هم به میزان بیماری هایی است که در سایر بخش های جامعه است. اگر مشکلاتی در بخش کلان یا برخورد اجتماعی داریم متعاقب آن در سینما هم مسائلی از جمله فرصت طلبی، ریاکاری و نان به نرخ روز خوردن داریم.
مساله این است که چه چیز باعث می شود بیماری های جامعه از حد خود فراتر بروند. وقتی مساله فیلم ساز را تا حدی بزرگ می کنیم که تبدیل به قطب سیاسی می شود باید بنشینیم و نتیجه اش را هم ببینیم. سینماگر که سیاست مدار نیست.
در تلویزیون هنرپیشه را به عالِم اخلاق تبدیل کرده ایم و می بینیم دائما می آیند و موعظه می کنند در حالی که چنین مسائلی ارتباطی با حرفه سینما ندارد. متاسفانه مرزها مخدوش شده و انتظار داریم از هر واقعه ای یک قهرمان تولید شود.
به عنوان تهیه کننده سینما، بهترین راه حل برای حل مشکل تبلیغات فیلم ها که اکنون مساله آفرین شده را چه می دانید؟
ما باید به این پرسش پاسخ دهیم که آیا فیلم هایی که توقیف می شوند، ساخته جمهوری اسلامی هستند یا خیر؟ اگر به این پرسش پاسخ مثبت دهیم، پس تبلیغ آن از شبکه BBC هم تبلیغ سینمای ایران است. آقایان تصمیم گیر هنوز متوجه مسیر خود نیستند. اگر ضابطه ای برای صدور پروانه وجود داشته پس باید و اکران بشود.
ارسال نظر