گفت و گو با رضا درميشیان کارگردان فیلم بغض
بغض پاییزی و سرد دهه شصتی ها!
فرقی نمیکند جوان پر شر و شور سینما، روزگاری در چه سمتی برای رسیدن به علاقهاش مشغول بوده و چقدر تلاش کرده و راهها رفته تا توانسته بالاخره بر صندلی کارگردانی بنشیند. رضا درميشیان در اولین تجربه کارگردانیاش بیش از آنچیزی که از او انتظار میرفت و تصور میشد، متفاوت عمل کرد.
فرقی نمیکند جوان پر شر و شور سینما، روزگاری در چه سمتی برای رسیدن به علاقهاش مشغول بوده و چقدر تلاش کرده و راهها رفته تا توانسته بالاخره بر صندلی کارگردانی بنشیند. رضا درميشیان در اولین تجربه کارگردانیاش بیش از آنچیزی که از او انتظار میرفت و تصور میشد، متفاوت عمل کرد.
او با بغض نشان داد که زوایای دوربین و قاب تصویر و بازیها و نشانههای اثرگذار متن را بسیار خوب میشناسد، نگاه او به سینما تکیه بر فرم دارد و از بدعتهایی در فیلمش استفاده کرده که کمتر کارگردان جوانی جرات قدم گذاشتن در این راه را داشته است؛ مثل نماهایی که مربوط به صحنههای عاطفی این دو جوان میشود. حرفهای درميشیان درباره این تجربه عجیب اما دلنشین و سختیهای یک کار اول شنیدنی است.
علت اينهمه محافظهكاری هنگام تولید فیلم چه بود؟
اين اسمش محافظه كاري نيست. من با وجودی که خودم از مطبوعات آمدهام، در مدت زمان تولید فیلم اصلا نمیخواستم خبری از فیلم منتشر شود. ذهنم آنقدر درگیر مسائل فیلم بود که ترجیح میدادم همه چیز در سکوت خبری و بیحاشیه انجام شود تا آرامش بیشتری داشته باشم. از طرفی نمیخواستم به تماشاگر پیش فرض بدهم. واقعا میگویم این برایم خیلی مهم بود که اولین تماشاگران فیلم بدون هیچ فرض و پیش داوری وارد سالن شوند. فيلم ماحصل تلاش يك گروه است كه عاشقانه كار كردهاند و با يك بيتجربگي ميتوان كاري كرد كه فيلم و زحمات آنها در فیلم ديده نشود. از ابتدا هم دوست داشتند فيلم ما ديده نشود.
كجا ديده نشود؟
جشنواره فيلم فجر. وقتی به ما یک نمایش محدود میدهند و فیلم را از بخش مسابقه میگذارند کنار، حتما دوست ندارند فیلم ما دیده شود. آن موقع هم خودتان شاهد بودید که من چیزی نگفتم. ترجيح ميدادم فيلم به نمايش درآيد و بعد، هنگام نمايش حرف بزنم.
اعتماد به نفس نداشتيد؟
خیلی بیلطفی است اگر بگویی اعتماد به نفس نداشتم! شاید درستش این است که یک جور موقعیت سنجی کردم. ما در شرايط سوءتفاهم زندگي ميكنيم و هر حرفی باعث سوءتفاهم میشود. من هم نمیخواستم به ماجراها دامن بزنم. آن هم در شرايطي كه هيچ چيز قانونمند نيست. يك حرف و جمله كوچك ميتواند به مذاق مسئولي خوش نيايد و كاردي به شما بزند. اين كارد يعني حذف يك تكه از فيلم. من واقعا نميفهمم چطور حتی یک فریم از يك فيلم را حذف ميكنند؟ حذف یک فریم از فیلم یعنی حذف یک فریم از شعور تو !
اگر به من شلاق بزنند بيشتر ميپذيرم تا پلاني از فيلمم را حذف كنند. جدی میگویم، امیدوارم نگویید آدم بیرحمی هستم ولی فیلمم برای من از خودم هم مهمتر است.
بزرگترين لذت من سينماست و چيزي كه روي پرده به نمايش درميآيد. برای همین همه تلاشم را کردم تا «بغض» آسيبي نبيند، وگرنه فكر ميكنم جنجال و اعتراض و... سادهترين راه است. به نظرم اينكه آدم بتواند فيلمش را نمايش دهد خيلي مهمتر از اين است كه اعتراض كند. چي كار بايد ميكردم كه نكردم که من را متهم میکنید؟
طفره رفتن از حرف زدن درباره فیلم. حتي هنگام نشست مطبوعاتي به نظر ميرسيد که از جواب دادن به سوالات فرار میکنید و میخواهید بگویید این همین چیزی است که دیدید، سوال و نقدهايتان برايم مهم نيست!
اصلا اينطوري نبود! اتفاقا فيلم من را منتقدان زنده كردند و با نظراتشان، بیمهری جشنواره فیلم فجر به بغض را عیان کردند. صفهای طولانی فیلم بغض در نمایشهای محدودش در جشنواره به خاطر همین نقدهای منتقدان بود. اگر صادقانه بخواهیم صحبت کنیم درشرایط فعلی تنها منتقدان هستند که با نوشتههایشان و حمایتهایشان راه سینمای مستقل و سینمای غیرکارمندی را باز میکنند، وگرنه تا الان چیزی از این سینما باقی نمانده بود و «حذف» کامل صورت گرفته بود.
خب من هم در آن شرایط جشنواره که میگویید، پروانه نمايش موقت داشتم و پروانه نمایش موقت یعنی یک قدم فاصله تا اعدام و من هم دوست نداشتم اعدام شوم! بهترين راه هم اين بود كه سكوت كنم و در کنارش تلاش كردم تا پروانه موقتم دائم و فیلم اکران شود.
چه زماني را براي اكران در نظر داشتيد؟
از ابتدا هم ميخواستم «بغض» مهر ماه به نمايش درآيد تا دانشگاهها باز باشند و جامعه دانشجویی با فیلم ارتباط برقرار کنند و همه با هم بغض کنیم! البته آن موقع نمیدانستیم اول مهر قرار است دلار پنج برابر شود ! و شرایط این جوری و از این حرفها...
فيلم حال و هواي پاييزي هم دارد. نميخواهم بگويم سياه نمايي! منظورم بيشتر فضاي سرد فيلم است.
به نظرم واقعگرايي است. ببينيد فيلم بغض دو روایت دارد. يك بخش رئال و يك بخش فلاش بك. ما براي رئال فضاي سرد و خشن طراحي كرديم و براي فلاش بك فضاي تناليته رنگي گرم استفاده كرديم. تلفيق دو فضاي عاشقانه و بيروح.
فيلم اول براي يك كارگردان چه سختيهايي دارد؟ براي شما كه اين همه تجربه دستياري داشتيد، تجربه كار در خارج از ايران و مردمي با زبان بيگانه و... چطور بود؟
ساخت فیلم دو طرف دارد. يك طرف آن اداري است كه روح شما را فرسايش ميدهد و يك طرف دیگر هنر است. در سينماي ايران متاسفانه آنقدر در بخش اداري فرسوده ميشويم كه بخش دوم فراموش میشود.
كارگردان فيلم اول هم از این قضیه مستثنا نیست و آسيب میبیند. من برای گرفتن پروانه ساخت واقعا کلافه شده بودم. قضیه مال چهار، پنج سال پیش است. شش، هفت فيلمنامه به تهیهکنندگی آقای موسوی فرستادم كه هر بار به دلايل مختلف رد میشد. دوستان همیشه ميخواهند تصميم بگيرند كه چه فيلمهايي ساخته شود. مخصوصا برای کارگردان فیلم اول که برایشان خیلی مهم است چه فیلمنامهای را میخواهد بسازد. دراین شرایط بيشتر كارگردانان نميتوانند به دغدغههايشان بپردازند و باید خودشان را با شرایط منطبق کنند تا بتوانند دغدغههایشان را از کانال شورای پروانه ساخت عبور دهند. من برای بغض پافشاری کردم و نتیجه گرفتم اما نميدانم در فيلم دوم هم بتوانم به آن برسم يا نه؟!
به تصویر دغدغههايتان؟
بله. بايد ببينم چقدر اين دغدغهها قابل طرح و نمايش است؟! فضاي ما روز به روز بستهتر ميشود. در اين خفقان اگر بخواهيد فيلمي بسازيد كه حتي در آن قضاوت هم نكرده باشيد، زير سوال هستيد. فيلم من يك فيلم مستقل است كه نه از جايي بودجه ميگيرد و نه تفكر آن به جايي وابسته است. فيلمسازي مستقل در سينماي ايران جرم است و همیشه با یک سوال همراه است که اصلا چرا فيلم مستقل ميسازيد؟ پول آن را از كجا ميآورد؟ نگاه ديگري به فيلم ميكنند و كار را براي فيلمساز صد برابر ميكنند.
اين چندمين طرحي بود كه براي ساخت فرستاديد؟ طرحهاي ديگر با چه مضموني بود؟
ششمین یا هفتمین... من اول طرح ديگري داشتم كه دوست داشتم آن را كار كنم اما موافقت نكردند و نشد. اين موضوع در مورد قصههاي بعدي هم كه من فرستادم اتفاق افتاد تا اينكه فريدون جيراني خواست فيلمي به نام «اتاق ممنوع» را كار كند و پيشنهاد داد من آن را كارگرداني كنم و خودش تهيهكننده باشد. البته آقای موسوی هم قرار بود در این فیلم همراه جیرانی تهیه کننده باشند و ایشان هم خیلی اصرار داشتند من آن قصه را بسازم. بهترين فرصت براي من بود كه از طريق اين فيلمنامه از ارشاد پروانه ساخت بگيرم. چون ارشاد كارگرداني من را قبول داشت اما فيلمنامههايم را نه. قبول كردم و پروانه ساخت گرفتيم. بعد من فيلمنامه خودم را جايگزين كردم. بعد از آن مديريت عوض شد گفتند این قصه سياه نمايي و نگاه تلخي دارد. خواستند فضا را به دوران ساواك ببرم من نپذيرفتم. پيشنهاد مهاجرت دادم و پذيرفتند.
يعني قصه در ايران روايت ميشد؟
قصه همین بود و حامد و ژاله میخواستند از ایران بروند و مهاجرت كنند که گفتند نمیشود! مگر کسی از ایران میرود؟ فيلمنامه من غربت دو تا جوان در مملكت خودشان بود كه تبديل به مهاجرت شد و نوع نگاه آن تغيير یافت. تنهايي و غربت از ابتدا در قصه بود. ميخواستم از آدمهایی بگویم که در مملكت خودشان هم در غربت و تنهايي زندگي ميكنند.
پيش از اين گفته بوديد كه فيلمنامه را جمعي و به همراه بازيگران و... بازنویسی کردید. چقدر اين موضوع واقعي است و چقدر خودتان اعمال نظر كرديد؟
در این جلسات که زير نظر حبيب رضايي شكل گرفت اساس و ساختار سناريو هرگز تغيير نكرد اما لحظات فیلم زنده شد. شاید درستترین تعبیر برایش این باشد که نقشها را تن بازیگران کردیم. سعی کردم فضای کارگاهی و تجربی ایجاد کنم تا از خلاقیت گروهم در جهت لحن و ساختارم به بهترین شکل استفاده کنم.
پروسه چگونگي تمرين را توضيح ميدهيد.
تمرینهای ما از تحلیل و آنالیز شخصیتها شروع شد، روخوانی فیلمنامه و بازنگری سکانسها بر اساس حس و حال بازیگران و اتود زدنهای مختلف، حتی درباره پیش فرضهايي كه در فيلم هم موجود نبود، بحث ميكرديم و ميآمديم جلو تا اينكه سكانس به سكانس تمرين را شروع كرديم. مثلا يك از سختترين سكانسهاي ما دعواي حامد و ژاله در پلهها است كه نزدیک به یک ماه اتود زديم. حرف ميزديم، اجرا ميكرديم و بعد از آن فکر ميكرديم كه چه نكاتي بايد كم و زياد شود. در نهایت همه جمعبندي ما در تهران انجام شد و وقتی رفتیم استانبول ميدانستيم كه ميخواهيم چه كار كنيم و فقط اجرا ميكرديم. يكي از اتفاقاتي كه فيلمبرداري ما را تسريع كرد همين موضوع بود.
قبل از اين از استانبول شناخت داشتيد؟ با توجه به جلسات كم فيلمبرداري اما فيلم شسته رفتهاي شده بود. جدا از فيلمبرداري حرفهاي و خوب اصلاني اما به نظر ميرسد يا شما يا او شناخت درستي از استانبول داشتيد.
شاید بهتر است بگویم شناخت درستی از آنچه برای فیلمنامه و فضای فیلم میخواستیم داشتیم. من فقط یک بار به استانبول رفتم برای بازبینی لوکیشن که چهار، پنج روز بیشتر طول نکشید اما در آن چهار، پنج روز استانبول را زیر و رو کردم.
قبل از آن نرفته بوديد ؟
نه. بين تاجيكستان و پاريس و تركيه بايد انتخاب ميكردم. قبلا تاجيكستان رفته بودم و با فضايش آشنا بودم، از همه جا ارزانتر بود. پاريس را هم رفتم ديدم چون آقای موسوی در آنجا امکاناتی داشتند که فیلمسازی ما را آسان میکرد اما دیدم خیلی مسخره میشود که حامد و ژاله از بهشتی چون پاریس بخواهند مهاجرت کنند! پس استانبول رفتیم. قبل از شروع فیلمبرداری هم یک هفته زودتر از گروه رفتم استانبول و تا پایان فیلمبرداری بازبینی و انتخاب لوکیشنها ادامه داشت. لوکيشن برای من کاراکتر است و خیلی در انتخابش وسواس دارم.
لوكيشنها را چطوري پيدا ميكرديد؟
در خيابانها ميچرخيدم. ساعتها پیادهروی میکردیم. بیاغراق شاید نصف استانبول را پیادهروی کردیم! بعضی اوقات صبح زود که با بچهها میزدیم بیرون آنها چند ساعت در اتوبوسمان علاف ما میشدند تا ما بچرخیم...
راهنما هم داشتيد؟
دو، سه تا راهنما داشتيم. برنامه روزانه ما به اين شكل بود كه ساعت شش صبح به اصرار آقاي موسوي بيدار ميشديم و بعد از خوردن صبحانه میرفتيم برای فیلمبرداری. در دل فیلمبرداری یک صحنه گاهی به لوکیشن دیگری میرسیدیم. تا ساعت شش،هفت بعدازظهر پلان میگرفتیم. گروه که میرفت هتل برای استراحت میافتادم دنبال لوکیشن فردا تا ساعت یک و دو شب که جنازهام ميرسيد، میافتادم تا ساعت شش صبح که باز به اصرار آقای موسوی از خواب بیدار میشدیم و دوباره روز از نو، فیلمبرداری از نو...
يك هفته جلوتر با بازيگران رفتيد؟
نه. آنها به فاصله سه روز بعد از من آمدند. گروه ما ۱۰ تا ۱۲ نفر بيشتر نبود... گروه چريكي بوديم كه رفته بوديم فيلم بسازيم.
شنيده بوديم كه بعضي صحنهها را پنهاني فيلمبرداري كرديد. مانند صحنه فرودگاه؟
نه. اصلا مگر میشود در فرودگاه با آن همه دوربین مخفی کار کرد؟ صحنه مخفی ما يك صحنه كافه خیابانی بود كه در فلاشبك نشان داديم که حامد و ژاله نشسته بودند و درباره اينكه كجا ميخواهند مهاجرت كنند، حرف ميزنند. صاحب کافه گفت چند هزار لیر میخواهم، ما هم که از این پولها نداشتیم يك نوشيدني سفارش داديم و نشستیم همانجا فیلمبرداری کردیم و بدون اینکه آنها متوجه شوند کار خودمان را کردیم.
چطوري فيلمبرداري كرديد؟
من و تورج نشستیم سر یک میز با دوربين. باران و بابک روبرویمان نشستند، آقاي نظام الدین كيايي هم براي خودشان چاي سفارش دادند و به عنوان مشتری گوشهای نشستند و صدا ضبط کردند و فيلمبرداري كرديم چون HFها وصل بود.
چند برداشت؟
ریتم کاریمان تند بود اما کم برداشت نبود. از هيچي نميگذشتيم. دم باران و بابك گرم. من خيلي اذيتشان كردم و آنها هم انصافا مایه گذاشتند.
ارسال نظر