بزرگمهر حسین پور: هر دردی که کشیده ام، کشیده ام
در دنیایی که مطالعه رفته رفته رنگ می بازد و انتقال معنا، مفهوم و منظور با مشکل جدی مواجه است، نه تنها دنیای ژورنالیستی نیازمند ایده و ترفندهای تازه ای ست تا هنوز دیده شود و مورد توجه قرار گیرد که هنر نیز نیازمند تنوع و شاخ و برگ های تازه ای ست.
شاید از همین مجرا و از همین بستر بود که کاریکاتور به دنیای رسانه و ژورنالیسم وارد شد و بعد از آن کمیک استریپ به دنیا آمد. این هر دو به دلیل نوپایی در جهان و نونهالی در ایران، پیشینه ای مکتوب و سبقه ای طولانی ندارد و هنوز می توان آن را در سال های ابتدایی اش دانست. به همین جهت نمی توان نسبت به کتابی که در این حوزه بیرون می آید بی تفاوت بود و به سادگی از کنار آن گذشت.
بزرگمهر حسین پور که پیش از این کتاب «من یک گوساله ام» را در همین ژانر و قالب منتشر کرده بود، این بار کتاب «شهر هرت» را به پیش خوان کتاب فروش ها آورده است. کتابی که مثل تمام کارهای حسین پور که پیش از این در گل آقای قدیمی و چلچراغ همین اواخر می دیدیم، شخصیت و شاخصه های منحصر به فرد خود را درد و می تواند قدم بزرگی باشد در جهت پایه ریزی این فیلد نوپای هنری در ایران و ژانر قصه گون و روایی و نقدگونه این آثار را برای همیشه به منظر عمومی کشانده و قابل دفاع و پیشینه کند. به همین خاطر به دفتر زیبای حسین پور رفتم و ضمن یک دل سیر معاشرت های خوشمزه و دوست داشتنی، با او پیرامون کارهای، کاریکاتور و کمیک استریپ به گفت و گو نشستم.
بزرگمهر حسین پور از کجا شروع کرد و چه شد که به سراغ کاریکاتور آمد؟
شروع کردن نقاشی در زندگی من یک داستان بود و شروع کردن کاریکاتور داستانی دیگر.
پس می خواهید از نقاشی شروع کنید.
من از بچگی زمانی که فهمیدم دنیا چه شکلی ست می دیدم که پدرم در حال نقاشی ست و خیلی آن حال رنگ گذاشتن و خلوت پدرم را دوست داشتم و این اولین حس هایی بود که می دیدم من را به سوی خودش جذب می کند. بعد کم کم شروع به کشیدن کردم. اولین چیزهایی که می کشیدم زورو بود. ولی یک چاشنی طنزی در کارهایم بود که نمی دانستم نامش کاریکاتور است، چون آن زمانی که من بچه بودم نه اینترنت بود و نه ماهواره و مجله خارجی و مجلات طنز بودند. نوجوانی من در اوج جنگ و آژیرهای قرمز و پناهگاه و... بود. ولی یادم است مهد کودک که می رفتم نقاشی معلم سرویسمان را می کشیدم. کلاس اول که می رفتم نقاشی بچه ها را می کشیدم ولی نمی دانستم اینها کاریکاتورند.
قبل از آن کاریکاتوری دیده بودی؟
نه اصلا نمی دانستم کاریکاتوری هست و می خواستم واقعی بکشم ولی نمی شد. درواقع از بچگی چشم م آشنا شد و شروع به خط خطی کردم و یادم است که در همان خط خطی ها گاهی نشانی از فانتزی بود. همینطور که گذشت و من در یک سال یک سری مجله های گاهنامه که آقای علیزاده منتشر می کردند را دیدم و احساس کردم این همان چیزی ست که دنبال آنم. یعنی انگار سال ها دنبالش می گشتم و حالا آن را دیده بودم. اسمش چه بود؟ اسمش کاریکاتور بود و از آنجا شد که من احساس کردم باید کاریکاتوریست بشوم و هیچ راه دیگری برایم نمانده است و خودش است و شروع کردم از روی کارهای ایشان کپی کردن و از کارهای خارجی که چاپ می کرد شروع به الهام گرفتن کردم.
در همان سن که کلاس دوم، سوم ابتدایی بودم شروع به منتشر کردن یک مجله خانوادگی کردم. یک مجله با دو کاغذ A۴ که آنها را تا می کردم و منگنه می زدم و در آن از فامیل انتقاد می کردم و مسائل خانوادگی را در آن به تصویر می کشیدم. بعد مجله ام پرطرفدار شد و اهالی فامیل گفتند بزرگمهر منتشر کند و به تعداد درخواست ها کپی می رفتند و از من می خریدند و در فامیل یک بیزینسی را با پسرعمویم راه انداختیم.
او طنزش را می نوشت من هم کاریکاتورش را می کشیدم. و بعد یک هیئت تحریریه راه انداختیم و شروع به به چالش کشیدن فامیل کردیم. در آن زمان یادم است که یکی از اعضای فامیل را کشیدم و خیلی به او برخورد و به پدرم شکایت کرد و پدرم مجله ام را بست. اولین باری که مجله ما توقیف شد نه وزارت ارشاد دخیل بود و نه عناصر افراطی بلکه گروه فشار خانوادگی بدون برگزاری دادگاه مجله را بستند. در واقع این اولین پیش درآمدهای کاریکاتور من بود.
بعد از آن کلاس و دوره ای هم رفتید؟
من هنرستان رشته گرافیک رفتم. هیچ راه دیگری نداشتم و فقط این را دوست داشتم. حتی بین دوراهی خودم را قرار نمی دادم و باید نقاش می شدم. به هنرستان گرافیک رفتم و در آنجا هم همچنان کار می کردم. یکی از اولین زمان هایی که خیلی تشویق شدم در هنرستان بود و در یکی از تکالیف کلاسی ام چهار فصل را در قالب کاریکاتور کشیده بودم. آن زمان سروش کودکان چاپ می شد که قیصر امین پور، بیوک ملکی و فریدون عموزاده خلیلی سردبیرهای آن بودند. من آن را می خریدم و تصویرسازی هایش را دوست داشتم. یک روز کارهایم را زیر بغلم زدم و به دفتر سروش رفتم. آقای ملکی و خلیلی نبودند و آقای قیصر امین پور بود. کارهایم را نشانش دادم و بسیار من را تشویق کرد و به من انرژی مثبت داد و هفته بعد کار چهار فصلی که برایش برده بودم را به عنوان پوستر وسط مجله شان منتشر کردند.
پس آن اولین اثر چاپ شده شما بود؟
بله. اولین اثر چاپ شده من به صورت جدی بود. وگرنه در طنز و کاریکاتور مسابقه هایی بود که شرکت می کردیم و کارهای مثلا پنجاه نفر را چاپ می کردند و کار من هم بین آنها چاپ می شد. گرچه از آنها هم خوشحال می شدم ولی اینکه در آن سن ۱۴ سالگی کارم به شکل پوستر وسط یک مجله ای که قیصر امین پور و دیگران در آن هستند چاپ شده بود، برایم رویایی بود. آن حس به قدری برای من عجیب و دوست داشتنی بود که من آنجا یقین پیدا کردم باید دنبال این کار بروم.
پس دوره نقاشی خیلی کوتاهی داشتید و خیلی زود به کاریکاتور رسیدید؟
بله. البته من به صورت موازی نقاشی کار می کردم، مجسمه سازی می کردم، مینیاتور و خوش نویسی کار می کردم، من در خوشنویسی مدرک «خوش» دارم یا مینیاتور را خیلی جدی کار می کردم و از روی کارهای فرشچیان و محمدباقر آقامیری کپی می کردم. یک دوره ای بود که به قدری هنرهای مختلف من را جذب کرده بودند، کاریکاتور کار می کردم، مینیاتور را در حدی کار می کردم که می خواستم مینیاتوریست شوم، مجسمه سازی را دیوانه اش بودم، صدای قیژقیژ قلم موقع خوش نویسی دلم را می برد، به همین دلیل نمی دانستم باید چه کار بکنم. نهایتا در هنرستان استادی به نام محسن حسن پور داشتم که او به من گفت بزرگمهر خیلی خودت را اذیت نکن. تو کارتونیستی. تو کاریکاتوریستی و باید به این سمت بروی. تا اینکه در همان سال ها وارد گل آقا شدم.
آن زمان کارتونیست یک شاخه شناخته شده ای در ایران بود؟
نه. کارتونیست به عنوان کاریکاتوریست معروف بود. همه چیز را می گفتند کاریکاتور. هنوز هم می گویند. یک سال بعد از آنکه پیش آقای قیصر امین پور رفته بودم، وارد مجله گل آقا شدم. در آنجا دیگر وارد دنیای حرفه ای گری شدم. در آن زمان یعنی سال ۷۱، دو سال بود که گل آقا منتشر می شد و اسمش را که می بردی همه می شناختند، تیراژ بالای صدهزار تا داشت، و اوج دوران گل آقا بود. من برای آنها نمونه کار فرستادم و آقای فرجیان من را دعوت کردند و پیش کیومرث صابری رفتم و خیلی تشویقم کردند و من وارد گل آقا شدم. یکی از کارهای خیلی عجیبی که آقای صابری کرد این بود که برای کاریکاتوریست هایش کلاس نقاشی برگزار کرد. نزد حسین ماهر.
حسین ماهر یکی از بزرگترین نقاشان امروز ایرانست. یعنی بهترین کسی که می شد انتخاب کرد را انتخاب کردند. من و افشین سبوکی و نیک آهنگ کوثر و سعید نوروزی و فرشید رجبعلی و... به کلاس های حسین ماهر رفتیم. سه سال شاگردش بودیم. حسین ماهر با ما رئالیسم کار می کرد. طراحی رئال. و در آنجا بود که من رئال را خیلی جدی تر گرفتم و بعد در سال ۷۳ در دانشگاه رشته نقاشی قبول شدم و در آنجا هم دوباره رئال کار می کردم و در آنجا نقاشی برایم جدی تر از کاریکاتور شد. احساس کردم اگر بخواهم کاریکاتور هم یاد بگیرم باید نقاشی را خیلی جدی بگیرم. درست است که فضای کاریکاتور شوخی ست اما پایه های کاملا جدی ست.
پس پایه کاریکاتور را در نقاشی می دانید؟
بله. من حتی در تدریسم هم کاریکاتور را زمانی برای شاگردانم شروع می کنم که حداقل ۴ ترم طراحی گذرانده باشند. علت اینکه الان کاریکاتور ایران آدم شاخصی در نسل جدید ندارد، اینست که طراحی را کسی جدی نمی گیرد و مستقیم به سراغ کاریکاتور رفته اند. و با نرم افزار فوتوشاپ و چیزهای دیگر یک چیزی سرهم می کنند و یک چیزی در می آید. ولی ما کارتونیست هایی در ایران داشتیم که البته هنوز هم داریم ولی در نسل جدید نیستند و پیشکسوتند که واقعا هم طراحی را می شناسند، هم رنگ را و هم کاریکاتور را.
آیا یک خط و مرزی که بشود تفکیکی قائل شد بین گرافیک، کاریکاتور و نقاشی به صورت مشخص، در ایران هست؟
اینها از لحاظ فرم می توانند شبیه به هم باشند ولی از نظر مفهوم نه. از نظر مفهومی، در کاریکاتور مشخصا باید انتقاد باشد و باید انتقاد بکند و یک موضوعی را خاص و مشخص به چالش بکشد و چاشنی طنز هم داشته باشد. اگر اینها را داشته باشیم یک کارتون یا کاریکاتور محسوب می شود. ولی در گرافیک ممکن است تنها موضوعی را بیان کند و آن را نقد نکند و یا در نقاشی هم همینطور. مثلا در نقاشی گل آفتاب گردان ون گوگ هیچ اعتراضی نیست.
پس شاخصه کاریکاتور انتقاد و طنز آنست؟
بله.
می شود گفت این تفکیک کننده کاریکاتور نسبت به نقاشی و گرافیک است؟
بله.
از یک دوره ای که البته گل آقا خیلی تاثیر داشت و بعد از آن مجلاتی مثل چلچراغ و امروز که در مجلات خیلی فراگیرتر شده است، کارتونیست ها یک ژانر جدیدی در مطبوعات پیدا کردند. گویی بعضی حرف ها که در متن نمی توانست بیان شود در این قالب بیان می شد. این مسئله به این حوزه کمک کرد یا به نفعش نبود؟
کاریکاتور و کارتون هنریست که از آن طرف آمده و ما هم هیچ دخل و تصرفی در آن نداده ایم و عینش را برداشتیم و به اینجا آورده ایم. هنرش هم به همین است که یک تصویریست که زبانی بین المللی ست و همه مردم جهان می توانند با آن ارتباط برقرار کنند و قرارش بر اینست که یک سری حرف ها را با خطوط ساده و مختصر بیان کند و می گویند استانداردش این است که تا ۷ ثانیه پیامش را منتقل کند وگرنه دیگر کسی نگاهش نمی کند و رد می شود. حالا گر در نمایشگاه باشد فرد قدم بعدی را بر می دارد و سراغ تابلوی بعدی می رود و اگر روزنامه باشد ورق می زند. پس هنرش در این است که در ساده ترین شکل و سریع ترین شکل پیامش را انتقال دهد. ما هم همین کار را کردیم.
در ایران در این چند سال اخیر کاریکاتور تازه در حال دیده شدن است وگرنه که کارش همین است. سال هاست که در آن طرف همین کار را می کنند و همین استفاده را از آن می کنند. دیگر به کارتونیستش بر می گردد که آیا توانسته از این هنر درست استفاده کند یا به این هنر لطمه زده است، و توانسته جایگاهش را در مطبوعات ایران تثبیت کند یا نکند. در هر صورت به آن هنر خدشه ای وارد نمی شود و در کار و رسالتش همین است.
کتاب کردن آثار این چنینی مثل شهر هرت یا مجموعه قبلیتان یا مجموعه هایی از این دست کمک می کند که این هنر از روزمرگی بیرون بیاید و یک پیشینه سازی و مکتوب سازی برایش بشود و ژانر هنریش کاملا مشخص بشود. تا مدت ها این هنر ابزاری برای انتقال پیام بوده است و ولاغیر. یعنی به عنوان یک هنر به آن نگاه نمی کرده اند، یا نقاشانی هم بوده اند که یک دوره ای کار تفریحیشان این بوده است. ولی اصل کارشان را روی نقاشی می گذاشته اند. ولی الان دیگر یک ژانر جدی و تخصصی می شود که کتاب های این چنینی هم کمک می کند. شما با این هدف این کار را کردید یا نه؟
بله. این مسئله ای که شما مطرح کردید خیلی وسیع است. چون مخصوصا در اروپا هنرمندان خیلی بزرگی هستند که کاریکاتوریست هستند و به آن به مثابه هنر نگاه می کنند مثل سمپه. این هنرمند از حالت ژورنالیست خارج می شود و یک آرتیست می شود و کسیست که می توان اثرش را قاب کرد و روی دیوار زد و یک عمر نگاهش کرد و تاریخ مصرفش را هم از دست نمی دهد. در آمریکا کارتون قدری مصرفی تر است و خیلی ژورنالیستی و براساس اتفاقات روز است. از تولید به مصرف است و بعد کنار گذاشته می شود. ممکن است آن روز خیلی داغ باشد ولی یک ماه بعد اهمیتی نداشته باشد.
در بلوک شرق در مورد کاریکاتور خیلی اتفاقات عجیبی در حال افتادن است. و در آنجا پلی بین حالت ژورنالیستی و آرت زده اند و هم عمیق و آرتیستی است و هم آن را ژورنالیستی کرده اند ولی طوری که در عین حال تاریخ مصرفش از دست نرود. این اتفاق در ایران هم در یک دوره ای افتاد. زمان مطبوعات اصلاح طلب، یک دوره ای که آقای خاتمی بود. مثلا کسی مثل مانا نیستانی نگاه مفهومی تری داشت.
نیک آهنگ خیلی ژورنالیستی نگاه می کرد. داشت جان می گرفت. ولی الان وضعیت خوبی برای کاریکاتور ایران نیست. در آن زمان احساس رقابت می کردیم و احساس می کردیم چه جوانان پرانرژی ای وارد میدان می شوند مثل افشین سبوکی، مثل اسد بیناخواهی، مانا، توکا، حمید بهرام، فائزه علیدوستی، علی جهان شاهی. گروه کاسنی بودند و مسعود شجاعی و نیرومند بودند، گروه های حوزه هنری بودند.
کاریکاتور ایران به صورت چندبعدی در حال پیش رفتن بود. مجله کیهان کاریکاتور بود و همه کاریکاتوریست ها در آن کار می کردند و بعد می دیدی که چقدر کارت بین این همه آدم متوسط است. اما الان من اتفاق خاصی در کاریکاتور نمی بینم. الان جوان ها در حال میانبر زدن هستند و به جای اینکه آن سلسله مراتب را طی کنند و به جای آنکه بروند طراحی یاد بگیرند می روند فوتوشاپ یاد می گیرند. این درد کاریکاتور ایران است.
چاپ کتاب به این جریان کمک می کند جدا از آن حرکت های ژورنالیستی به آن نگاه هنری بشود. یک نگاه ماندگارتری به آن شود تا یک نگاه سطحی و روزمره که سریع از کنار آن رد شوند.
البته من مشخصا خواستم که تاریخ مصرف نداشته باشد. یعنی اگر صدسال دیگر هم این کتاب را ببینی یک سری آدمند که با خودشان و حیوانات و طبیعت مشکل دارند.
شاید بعضی کارها در مطبوعات هم می توانستند بیایند ولی وقتی به کتاب تبدیل می شود من و نسل بعد از من هم می تواند از آن کتاب استفاده کند و این ژانر را به عنوان یک ژانر جدی و هنری بپذیرد که تنها یک کار ژورنالیستی نیست. مثل مقالاتی که در مطبوعات چاپ می کنند و بعد به کتاب تبدیل می شوند و موضوع تحقیقی خیلی ها می تواند از دل آن بیرون بیاید.
وقتی به کتاب تبدیل می شود خیالت راحت می شود که وظیفه ای که داشتی را انجام داده ای و به تاریخ می سپاریش. وقتی جسته و گریخته و پرت و پلا در مطبوعاتند، گویی انرژیشان پخش است ولی وقتی یک انرژی می شود احساس می کنی که وظیفه ات را انجام داده ای و می توانی دنبال کار دیگری بروی. از طرفی در ایران چون کتاب کمیک استریپ نیست این دغدغه را هم داری که باید کاری کرد. من الان مدت هاست که نمایشگاه نقاشی می گذارم و خیلی هم دوست دارم و انرژی دارم، ولی نهایتا آرزوی دیرینه من این است که مجموعه های کمیک استریپ بیرون دهم.
نمایشگاهی تابحال برای کمیک استریپ ها نداشته ای؟
نه.
چه شد که یکدفعه به سراغ کمیک استریپ آمدی؟ چون در کارتون یک پیام هست ولی در کمیک استریپ پیام های مختلفی تحت یک روایت می آید. یعنی یک قصه را بیان می کند.
دوست داشتم و هنوز هم دوست دارم. چون من به سینما هم خیلی علاقه دارم فکر می کنم این هم یک سینمای کاغذی ست. من در سینمای ایران استوری بورد هم زده ام چون روایت و قصه را دوست دارم و وقتی قصه تصویری می شود خیلی بیشتر دوستش دارم و احساس می کنم همان سینماست بدون معضلات سینما. چون در سینما انتخاب بازیگر و تدوین و کارگردانی و طراحی صحنه و لباس و زاویه دوربین و... داری. همه چیزهایی که در سینما هست در اینجا هم هست غیر از صدا و حرکت. کادرت هم محدود به صفحه سینما نیست و می توانی کادر را هر طور که دلت می خواهد بچینی و ببندی. این برای من خیلی جذاب بود. این سینمای کاغذی برای من یکی از وسوسه انگیزترین چیزهای دنیاست.
با اکثر هنرمندان که صحبت می کنی کارهای فرابخشی را بسیار موثر بر کار هنری فرد می بینی. مثلا برای یک نقاش دیدن سینما و تئاتر خیلی تاثیرگذار است. برای یک شاعر دیدن کارتون ها و رفتن به نمایشگاه نقاشی منبع الهام خیلی زیادیست. چقدر در روند کاریت به کارهایی که خارج از حوزه خودت بوده است پرداخته ای و توجه کرده ای؟
چیزی که من خیلی دوست دارم و در کتاب گوساله هم آن را لحاظ کرده ام علاقه ام به عرفان ایرانی است. یعنی عشق و علاقه من به شعر و عرفان ایرانی آقندر زیاد بود که تصمیم گرفتم درباره آن یک کتاب منتشر کنم به نام من گوساله ام. که قصه یک پیری ست که مریدی دارد و تمام مدت در حال پنددادن به اوست. جنسش هم شبیه عرفان شرق است. در یک سکوتی که تنها باید گوش دهد و وقتی هم چیزی می پرسد پدربزرگ گاهی خیلی هم انتزاعی جوابش را می دهد.
این علاقه من و مطالعاتم در این زمینه جنس کارم را نسبت به خیلی ها متفاوت کرد و علاقه من را به طبیعت و خود انسان به معنای خاص کلمه خیلی زاد کرد و به همین دلیل سبک شخصی خودم را در نگاه کردن به دنیا پیدا کردم. فکر می کنم اگر این نوع نگاه و این مطالعات را یاد نگرفته بودم کارم به این شکل پیش نمی رفت. به هر حال این علاقه من به عرفان ایرانی، به ادبیات کهن ایرانی و به داستان های فولک ایرانی نوع نگاه من نسبت به جهان را عوض کرد که این یکی از اتفاقات خوب زندگی من است.
در هر دو کتاب هم در کتاب من گوساله ام و کتاب شهر هرت، بسیاری از طنزهای قدیمی ایرانی و ضرب المثل ها را می شود دید. این به همان کار فرابخشی که من از شما پرسیدم بر می گردد؟
من همیشه دلم می خواست یکی کاریکاتوریست ایرانی باشم و دلم نمی خواست که کسی من را نگاه کند و بگوید این ایرانی نیست. از این هیچ وقت فرار نکردم. نمی خواستم ایرانی خیلی رویی باشم ولی دلم می خوست حرف مردم خودم را بزنم. من در پاریس هم یک نمایشگاه کاریکاتورهای مفهوم گذاشتم. یک سری روزنامه نگارهای آن طرفی که آمده بودند می گفتند «کاملا ایرانی بودن در کارهایت مشخص است. بته جقه یا گل مرغ در کراهایت نگذاشته ای ولی معلوم است که تو ایرانی هستی.»
من خیلی خوشحال شدم. چون همیشه دلم می خواست این نکته را داشته باشم. چون وقتی در ایران زندگی می کنم، در ایران نفس می کشم، همه معاشرینم ایرانی هستند درد آدم ها درد من هم هست، پدر و مادرم و جد و آبادم در اینجا زندگی می کنند، نمی توانستم جور دیگری باشم، پس فرار نکردم. یادم است آقای صابری (گل آقا) به من می گفت از آدم های دور و برت نقاشی کن. این یک تلنگر برای من بود. من یک دفترچه داشتم و در تاکسی و مینی بوس و این ور و آن ور مدام در حال نقاشی کردن از آدم های دور و برم بودم و یک دوره ای خیلی این کار را کردم. این کار اثر خیلی خوبی روی من گذاشت و من مثل یک جامعه شناس روی ایرانی ها در حال مطالعه بودم و کم کم دیدم که چقدر این کار را دوست دارم.
به یک جزییاتی در آن مسئله می رسیدی که شاید تا آن موقع به آن توجه نکرده بودی.
بله. من سه سال پیش در گالری راه ابریشم نمایشگاهی گذاشتم به نام ۷۲ ملت. یک فراخوان دادم و یک بوم دومتری گذاشتم و گفتم هر کسی که بیاید او را می کِشم. و واقعا برایم آن تلاش ۵، ۴ ساعته جذاب بود. نزدیک به ۵۰۰ نفر را در یک روز کشیدم. یک نوع پرفورمنس بود.
همه را در یک قاب کشیدی؟
بله. اینکه می نشستم و آدم ها را نقاشی می کردم برایم خیلی جذاب بود. دیدن آدم هایی که آمده بودند و دوست داشتند کشیده شوند و واکنش هایشان نوعی مطالعه تصویری روی صورت های ایرانی بود و کم کم می فهمیدم که ایرانی ها چقدر چیزهای مشترک دارند و ضعفشان در صورتشان کجاست. واکنش هایشان به کاریکاتورشان خیلی جذاب بود. بعدا از همین پرفورمنس یک فیلم ساختم. مردم ایرانی را دوست دارم. نمی گویم چون خیلی خوبند دوستشان دارم من از آن آدم ها نیستم که می گویند ما خیلی خوبیم.
این به تاثیر بوم روی هنرمند بر می گردد. خیلی جاها هنرمندان وامدار و به نوعی انتقال دهنده به منطقه ای هستند که در آن زندگی می کنند.
و من دوست داشتم این در کارم باشد و دیده شود و نمی خواستم روشنفکری فر گریز از بوم و ملیتم داشته باشم.
چقدر زبان فارسی را نسبت به زبان های دیگر دارای تصویر می بینید. اصلا زبان فارسی چنین قابلیتی دارد؟
این را زمانی می توانم به شما بگویم که زبان های دیگر را بلد باشم. چون بلد نیستم نمی توانم بگویم.
در دیالوگ های کوچه و خیابان به نظرتان خیلی تصویر دیده نمی شود؟
بله کاملا. خود کشور ایران وقتی از بالا تا پایینش که می روی، مثلا شوخی های اصفهانی ها برای من خیلی جالب است. یک طنز خاص خودشان را دارند، شیرازی ها، لرها، شمالی ها طنز خودشان را دارند. و اینها به کنار. من شیفته قصه های دیو و پری و جن و افسانه های فولکم و خیلی دوستشان دارم. من یک داستان بلند دارم می نویسم که قرار است کمیک استریپش کنم که در مورد جن بازی و داستان های شیرین و کمی ترسناک ایرانی ست که همه اش در دل پیرمردهاست.
هر کمیک استریپی را که می خواهی پیاده کنی قبلش قصه اش را می نویسی؟
بله. دقیقا عین سینما برخورد می کنم، فیلمنامه اش را می نویسم و برایش بازیگر انتخاب می کنم.
تا پیش از شما کسی در ایران کمیک استریپ کار می کرد؟
جسته گریخته.
اولین بار در گل آقا اتفاق افتاد یا چلچراغ؟
چلچراغ. صفحه ساندویچ چلچراغ مهم ترین صفحه کمیک استریپ در مطبوعات ایران بود که بعد از آن خیلی جریان ساز شد و خیلی از مجله ها خواستند آن شکلی انجام دهند و خیلی ها هم توانستند. ولی به شکل کمیک استریپ تا قبل از آن یک چیزهای جسته گریخته داشتیم اما منسجم نداشتیم. بیشتر کاریکاتور و کارتون داشتیم.
چه شد که به ذهنت کمیک استریپ رسید؟
از بچگی دوست داشتم. یکی از لذت بخش ترین لحظه هایی که من در بچگی تجربه می کردم خواندن تن تن بود. و اینکه تو کاراکتری را خلق کنی و بتوانی به آن جان و انرژی بدهی و طوری اینها را زنده کنی که آدم های زیادی با آن احساس خوبی داشته باشند کار برزگیست که یک هنرمند می تواند انجام دهد. مثلا خلق کردن هری پاتر کار فوق العاده جذابی بود. خانم جی کی رولینگ واقعا کار بزرگی کرده است. ساختن و خلق کردن یک کاراکتر که آنقدر بتواند تاثیرگذار باشد فوق العاده است. این مسئله همیشه دغدغه من بود و هنوز هم هست. به همین دلیل است که سینما و کمیک استریپ را دوست داشتم.
در «شهر هرت» ما هم نقد مردم و هم نقد حاکمان و حوزه های فرهنگی را می بینیم و همه جانبه است. عمدی بوده است این اتفاق یا پیش آمده است؟
من ژورنالیست هم بوده ام و دغدغه مسائل روز را هم دارم و بدم نمی آید گاهی به سیاست تلنگر بزنم و شیطنت های سیاسی کنم. ولی واقعیت این است که از سیاست بدم می آید و دلم نمی خواهد یک کاریکاتوریست سیاسی باشم را دارم ولی شما نمی توانید بگویید این یک کتاب سیاسی ست یا اجتماعی ست حتی. بیشتر یک کتاب انسانی ست. انسانی که الان زندگی می کند و ممکن است سال های گذشته زندگی کرده باشد یا سال های بعد بخواهد زندگی کند.
شهر هرت، با عنوان و روایت هایش خواننده را به داستان های گذشته ایرانی می برد و بعد به سمت فلسفه و اتوپیا و ایده آل های ذهنی می برد و شهر هرت همیشه در قصه های قدیم در مقابل اتوپیا قرار می گرفت. این روند قرار است در کارهای شما ادامه پیدا کند؟
من گوساله ام هم در همین ژانر بود، یعنی در همین روایت ها می گنجید. این ادامه قصه های گذشته ایران در قصه هایتان همچنان ادامه خواهدداشت؟
من همیشه رگه های ایران در کارهایم خواهدبود. در کتاب های بعدیم هم همین طور است. من الان دو کتاب در دست دارم. یکی موش و گربه عبید زاکانی به روایت جدید است و دیگری یک کمیک استریپ است که براساس قصه های فولک ایرانی نوشته می شود. رد پای ایران همیشه در کارهای من هست و آنقدر برای من جذاب است و آنقدر تمام ناشدنی که فکر نمی کنم به عمر من کفاف دهد که بخواهم تمامش کنم و دنبال قصه های دیگر بروم.
در ایران یا خارج از ایران بیشتر تحت تاثیر چه کسی بوده اید و کارهای چه کسی را بیش از بقیه دوست داشته اید منبع الهامتان بوده است؟
یک زمانی کارهای سمپه را خیلی دوست داشتم، کارهای کینو را دوست داشتم،ولی کارهای لوترک بیشترین تاثیر را روی من گذاشت. لوترک یک نقاش فرانسویست که در دوره امپرسیونیست ها کار می کرد و مکتب امپرسیونیسم خیلی من را جذب کرد، شیوه قلم گذاریشان، نگاه اجتماعیشان، نوع رنگ گذاریشان. در ایران یک دوره ای تحت تاثیر آقای علیزاده بودم بعد خیلی تحت تاثیر احمد عریانی بودم و کارهای کامبیز درم بخش را خیلی دوست داشتم و تحسین می کنم. ولی بیشتر کارهای آن طرف من را خیلی مجذوب کرد. این سه بزرگی که در ایران نام بردم اساتید من بودند که در محضرشان خیلی چیزها یاد گرفتم.
من با خیلی از هنرمندان که صحبت می کنم می بینم خیلی از آنها از فضای آکادمیک بیرون نیامده اند، و فضای تجربی باعث شده که اینها رشد کنند. چرا فضای آکادمیک ما اینگونه است؟ آیا به علت نبود مکتوبات به این شکل است؟
چون ما آدم های آکادمیک هم نداریم. من در دانشگاه هیچ چیزی یاد نگرفتم. من بیشتر از دوستانم یاد گرفتم تا از اساتیدم.
من چون کارم این است که هر هفته به گالری ها می روم این را از اکثر هنرمندان می پرسم که آیا درس این کار را خوانده اید و فضای آکادمیک آن را تجربه کرده اید، عمده آنهایی که شاخص و تاثیرگذارند فضای آکادمیک را تجربه نکرده اند.
من نقاشی که می خواندم آن تکنیکی که یاد می گرفتم از هم کلاسی هایم بود. هیچکدام از اساتیدم در آن حدی نبودند که بخواهند یاد بدهند. بیشتر منزجرکننده بود و وقتی که قلم در دست می گرفتند حال من بد می شد. من الان خودم درس که می دهم قلم به دست می گیرم و آن چیزی را که می گویم، می کشم، و این در دانشگاه آرزوی من بود که استاد آن چیزی را که می گوید بکشد. فقط حرف می زدند و وقتی از آنها می خواستی بکشند متوجه می شدی که نمی توانند بکشند و این غم انگیز بود.
من هیچ وقت هیچ استادی را تجربه نکردم جز حسین ماهر. که آن هم خارج از دانشگاه بود. من سه سال و نیم شاگرد حسین ماهر بودم و هرچه یاد گرفتم آنجا یادگرفتم. در دانشگاه فقط دیدن دوستان و خنده بود و می خواستیم وقت بگذرد تا مدرک بگیریم.
فضای ایجاد کمیک استریپ، کاریکاتور و حتی گرافیک مربوط به زمانیست که مطالعه برای افراد سخت شده است و دنبال المان ها و نشانه هایی هستند تا زودتر آن پیام را دریافت کنند.
هنوز پرفروش ترین کتاب ها در دنیا کتاب های کمیک استریپ است. چیزی که در حال اتفاق افتادن است اما ما از آن بی خیر و بی نصیبیم.
مثلا در همین شهر هرت پیام های عمیق فلسفی، اخلاقی، اجتماعی و نقدهای خیلی جدی ای هست که می توانست دست مایه یک مقاله بلندبالا شود، و در یک تصویر و در یک صفحه گنجانده شده است و زبان مشترک است و خیلی جاها با دیدنش پیام را می گیرند.
من حرف تو را با توجه به خاصیت کمیک استریپ تایید می کنم. که در این دنیای پر از شلوغی یک تصویر گاهی هم آرامش بخش است و گاهی هم می تواند بدون فونت و کلمه حرفش را بزند. و این خیلی ارزشمند است. در کمیک این اتفاق می افتد. ولی در ایران متاسفانه نیست. مثل سینمای ورشکسته ایرانی ما کمیک ورشکسته هم داریم، چون تولید آن هزینه بر است و کسی از آن حمایت نمی کند و سرمایه گذاری نمی کند. من هم با هزینه شخصی خودم کار می کنم و ساعت ها می نشینم و کمیک خلق می کنم تا دو سال بعد کتاب شود.
تولید این خیلی سخت است و از کاریکاتور خیلی سخت تر است. یک قصه می خواهد، دکوپاژ می خواهد. در دنیا یک تیم چندنفره می نشینند کار می کنند. مانگاهای ژاپنی با تیم های ۵۰ نفره انجام می گیرد.
یک انیمیشن تصویری است که روی کاغذ نشسته است.
و در دنیا یک قدمت دیرینه دارد ولی ما در ایران نتوانستیم. مثل سینما، سینما برای آنهاست، کمیک هم برای آنهاست. ولی سینما در ایران ا حمایت هایی توانسته اتفاق های جسته گریخته ای داشته باشد، ولی هنوز به صنعت تبدیل نشده و پول ساز نیست و اگر حمایت های دولتی را از آن بردارند از سینمای ما چیزی نمی ماند.
در کمیک هم همینطور است. من با بهرام رادان تصمیم گرفتیم در کمیک بعدی من بهرام رادان نقش اول کمیک را بازی کند تا به این وسیله بتوانیم کمیکمان را در دل مردم ببریم. ولی من بعید می دانم که همچنان اتفاقی برای کمیک بیفتد.
در دنیای که مطالعه در آن روز به روز ضعیف تر می شود و آدم ها دوستدارند یک تابلوی کنار اتوبال را ببینند و سریع از آن تاثیر بگیرند و رد شوند که کمیک استریپ خیلی می تواند نقش داشته باشد.
بله. ولی هزینه بر است و کسی از آن حمایت نمی کند. مهم ترین رییس جمهورهای دنیا زندگیشان را به شکل کمیک استریپ بیرون داده اند. هنوز که هنوز است کمیک استریپ که بیرون می آید از روی آن فیلم سینمایی می سازند. سیمپسون ها که پرطرفدارترین انیمیشن دنیاست اول کمیک استریپ بوده است. اگر فیلم های پرفروش هالیوود را ببینی ته آن به کمیک استریپ می رسی.
البته هر هنری برای انتقال معنی مورد نظرش زبانی دارد. کمیک استریپ معانی ای را انتقال می دهد که حتی سینما و حتی متن نمی توانند آن را منتقل کنند، مثلا در شهر هرت شوخی ها و نقدهاییست که نمی شود در متن آورد، ولی با یک ظرافتی می توان آن را در تصویر آورد. در عین حالی که فرد می خندد به او نقد هم شده است و نقد شیرینی را دریافت می کند. در صورتی که در متن یا فیلم نمی شود این نقد را شیرین کنی.
بله خاصیت کمیک این است. به همین دلیل است که می گویم پرفروش ترین کتاب های دنیا کتاب های کمیک هستند. هنوز تاثیرگذارترین کتاب ها بر روی سینماست. همین خاصیتی که شما می گویید آن را زنده نگه داشته است. حتی بعد از این که فیلمش را می بینند می گویند کمیکش یک چیز دیگر بود.
و همینطور در حال ایجاد فضایی است که ایده های مختلفی به آن وارد می شوند و یکی از آن ایده ها دست مایه ساخت فیلم می شود.
بله. یک هنر کاملا زنده است.
و من فکر می کنم نسبتا با همه زحمتی که دارد ارزان تر به دست می آید و مخارجش کمتر است.
بله. در تیراژ است. یعنی شما ارزان می خری ولی در آن طرف تیراژهای میلیونی چاپ می کنند.
در حوزه مطبوعات و ژورنالیسم کاری بوده که دوست داشته ای انجام دهی ولی نکرده ای؟
دلم می خواست امکانات داشتم و یک مجله کمیک استریپ در می آوردم. ولی فضای سیاسی، اجتماعی ایران در حال حاضر این را نمی طلبد.
یعنی فکر می کنید انتقاداتی که در مجله می آید پذیرفته نمی شود؟
بله. چون این مجله هم مثل بقیه مجلات باید بین سرویس های مختلف تقسیم شود و در بخش سیاسی و اجتماعی آن هم طبیعتا باید فعال بود. آن بخش که فعال شود نگاه ها روی آن خاص می شود و زیر ذره بین می رود و زیر آبش زده می شود. اگر می شد، یکی از پرفروش ترین نشریات ایران می شد با توجه به فضای کنونی که نیاز به طنز و کمیک در جامعه وجود دارد.
و همچنین نیاز هست که معانی ای به جامعه منتقل شود.
همین الان کمیک و کاریکاتور و شوخی و طنز در فضای مجازی مثل بمب می ترکد و فضای مجازی را اینها نگه داشته اند. حالا فکر کنید اگر فضا باز بود و ما این را در مطبوعاتمان می آوردیم خیلی استقبال می شد. من سایت چیزنا را هم راه انداخته ام که سایت طنز و کاریکاتور است و مثل روزنامه هر روز منتشر می شود.
با آن استقبالی که فکر می کردید رو به رو شده است؟
بله. حدود یک ماه و اندیست که شروع به کار کرده و استقبال خیلی خوب بوده است. برنامه های بزرگ و بلندی برایش دارم. ولی کاغذ چیز دیگریست.
پس می شود چیزنا روزی چاپ شود.
بله. چیزنا به عنوان یک پیش درآمد، خوب است.
در شهر هرت بعضی از کمیک استریپ ها رنگی اند و بعضی ها سیاه و سفیدند. علت آن چیست؟
جاهایی برای انتقال مفهوم و تاثیرگذاری بیشتری رنگی کار کرده ام. و می خواسته ام معنی ای را در آن بولدتر و برجسته تر جلوه دهم.
آیا به آدم های اطرافتان به عنوان یک شخصیت کمیک استریپ، یک شخصیت کارتونی نگاه می کنید؟
آن چیزی که آدم ها در ذهن من به جا می گذارند نقاط اغراقشان است. مثلا شما اگر از این در بیرون بروید آن چیزی که از شما به یاد من می آید ممکن است ۵ نکته باشد: دماغ کوفته ات باشد، موی فرق وسطت، پوست تیره ات. بعد ریشت و بعد پیشانی بلندت. یعنی ویژگی هایی از آدم ها یادم می آید که ویژگی های اغراق آمیز آنهاست. یعنی آن چیزی که در ذهن شما به یاد من می ماند کاریکاتور شماست. این در مورد همه به همین صورت است. این برای من بامزه است و فکر می کنم همه آدم ها اینگونه اند. یعنی تو وقتی من را یادت بیاید ۲۰ ویژگی از من یادت نمی آید بلکه چند ویژگی کمیک و قابل اغراق من به یادت می آید و اینگونه است که آدم ها آن چیزی که در ذهنشان ثبت می شود نکته های اغراق آمیز است.
این نگاه به جامعه و محیط اطرافتان هم تعمیم پیدا می کند؟ یعنی نگاه به جامعه و اخبار هم همین طور است؟ یعنی در مواجهه با یک خبر، در من کلیت خبر به جا می ماند، ولی یک کارتونیست می گوید فلان نکته اش.
بله. کشف نکته های اغراق آمیز برای تو روان می شود یعنی اسکن می کنی و این در مفاهیم و موضوعات اجتماعی، سیاسی و صورت آدم ها قابل شناسایی است.
و ناخودآگاه همین شخصیت ها در قصه ها می آیند؟
بله. آدم هایی که من می کشم آدم های دور و برم هستند. من در گل آقا که کار می کردم برخلاف خیلی از آدم ها همیشه کسانی که طراحی می کردم پدر، عمو، پسرعمه دایی و... ام بودند. مثلا به جای کارمند، پدرم را می کشیدم. به همین دلیل است که می گویم من خیلی ایرانیم.
و البته نکته دیگرش این است که وقتی کار را می بینی و یا کتاب را می خوانی خیلی قابل لمس است و باورپذیری کار را بالا می برد. درست است که در کارتون اغراق آمیز است ولی در همان هم صداقتی هست که این کار درجه آن صداقت را بالا می برد.
دروغ نمی گویم. هرچه دیده ام کشیده ام، و هر دردی که کشیده ام را کشیده ام. هر صورتی که دیده ام را وصف کرده ام. در پاریس که رفته بودم در کافه ها می رفتم و طراحی می کردم. در کافه های پاریس من آدم پاریسی می کشیدم همانطور که در کافه های ایرانی آدم ایرانی را می کشم. این که تو در آنجا طراحی می کنی یا در اینجا باید به یک فرقی داشته باشد. خیلی ها برایشان فرقی ندارد و هر جا بروند کار خودشان را می کنند. آن هم ارزشمند است و آنها هم استدلال های خودشان رادارند ولی برای من نمی دانست آن طور باشد.
نظر کاربران
جالبه پس اساتید کلن چیزی رسم نمیکنن فقط حرف میزنن دقیقا من که کلاس نقاشی دارم همش دلم میخواد استاد یه چیزی بکشه و به نظرم واقعن تاثیرش زیاده ولی فقط حرف میزنن به زور اگه یه طرح کوچیک رسم کنن من فکر میکردم فقط استاد منه که اینجوریه و این حس عدم توانایی ایشون رو به من انتقال میده!!!!
پاسخ ها
اینکه نقاشی رو با کی شروع کنی خیلی مهمه
پیشنهاد من به تو افراد شبیه تو
شرکت توی کلاسای استاد کاتوزیان و یا شاگردای مستقیم ایشون
مثل آقای ملکی، اروری و... است
خود استاد کاتوزیان شاگرد جدید نمی گیرن
ولی شاگردای ایشون چرا
نازنین کلاس رفتنو بزار کنار از من به تو نصیحت! فقط عفب میفتی.خودت کار کن -تجربی.