داستان پشت پرده كتابهاي هارپر لي
دستنوشتههايي كه ادبيات را تكان دادند
«نل هارپر لي» كه بيشتر او را با نام هارپر لي ميشناسيم، رماننويسي امريكايي است كه او را براي كتاب «كشتن مرغ مقلد» (١٩٦٠) ميشناسند.
سپتامبر ٢٠١٥، آندرو نورنبرگ نماينده ادبي بريتانيايي پيام كوتاهي از وكيل هارپر لي دريافت كرد: «فورا با من تماس بگير.» هارپر لي نويسنده منزوي كه در طول عمرش تنها يك كتاب به نام «كشتن مرغ مقلد» منتشر كرده بود، جايگاهش را با همين كتاب در ادبيات ثبت كرد.
از آنجاييكه لي فقط يك رمان نوشته كه در سال ١٩٦٠ منتشر شده بود احتياجي به نماينده ادبي براي مذاكره با ناشران نداشت، بنابراين پس از اينكه كار لي با نماينده ادبي سابقش به دادگاه كشيده شد، اين نويسنده، نورنبرگ را به عنوان نماينده خود به كار گماشت. زماني كه پيام تونجا كارتر، وكيل او به دست نورنبرگ رسيد، اين نماينده ادبي براي حضور در نمايشگاهي ادبي در مسكو به سر ميبرد. نيمههاي شب بود و با خواندن پيام بدترين افكار به ذهن او خطور كرد. اما در نهايت وقتي با كارتر صحبت كرد متوجه شد درخواست تماس فوري به خاطر مرگ لي نبود.
كارتر از پشت تلفن به او گفته بود: «دستنوشته ديگري پيدا كردهام.»
نورنبرگ با شنيدن اين خبر سكوت ميكند. او حالا به من ميگويد: «اين آخرين خبري بود كه انتظارش را داشتم. البته ما اصلا فكر وجود كتاب ديگري را نميكرديم. هيچكس اين فكر را نميكرد.»
لي كتاب «برو و ديدهباني بگمار» را پيش از كشتن مرغ مقلد نوشته بود. قرار بر اين شد كتاب دوم نويسنده چهاردهم جولاي در سراسر جهان منتشر شود. چند نفري كه اين كتاب را قبل از انتشارش خواندهاند با رضايتي تام از محتواي آن دفاع كردند. در امريكا دو ميليون نسخه به چاپ رسيد و نخستين نوبت چاپ كتاب در انگلستان ٧٠٠ هزار نسخه بود. برو و ديدهباني بگمار بيشترين تعداد پيشخريد تاريخ را براي ناشرانش به ارمغان آورد و در سايت كتابفروشي آمازون نيز بيشترين پيشخريد سال از آن اين كتاب شد.
انتشار اين كتاب يك پديده به شمار ميرود كه درجاتي از فريبكاري را در خود دارد. از جيسون آرتور، ويراستار انگليسي اين كتاب پرسيدم: «اگر ميخواستيد كتابي جعلي را چاپ كنيد كه بالاترين فروش و محبوبيت را تضمين كند، به نظرتان كدام رتبه جدول پرفروشترينها را به خود اختصاص ميداديد؟» او اذعان كرد كه رقيب بهتري براي كتاب برو و ديدهباني بگمار وجود ندارد و هميشه به شوخي ميگفته: «اگر كتابهاي منتشرشده ما با استقبال مردم روبهرو نشد ميتوانيم به رمان بعدي هارپر لي تكيه كنيم.»
اما حالا اين گفته او شوخي محسوب نميشود. كارتر اواخر تابستان سال گذشته نسخه تايپشده داستان كشتن مرغ مقلد را در گاوصندوقي كه نزد آليس، خواهر بزرگتر هارپر بوده است، كشف كرد. دستنوشته كتاب مرغ مقلد سالها در اين گاوصندوق نگهداري ميشد اما كسي به فكر وارسي و نگاه كردن به آن نيفتاده بود. كارتر ورق به ورق آن را ميخواند و متوجه ميشد داستان ديگري به اين نسخه ضميمه شده است؛ داستان جديد حاوي همان شخصيتهاي كتاب اول، يعني اسكات و اتيكس، ميشود اما آنها پير شده بودند و داستان در اواخر دهه ١٩٥٠ ميگذشت، يعني زماني كه داستان نگاشته شده بود. كارتر پس از اين كشف، سراغ دوست و در واقع نويسندهاي كه نمايندگي او را بر عهده دارد ميرود و به او ميگويد چه چيزي كشف كرده است.
كارتر به هارپر لي ميگويد: «اسمش«برو و به ديدهباني بگو» است.»
لي در ادامه ميگويد: «اين كتاب، ادامه كشتن مرغ مقلد نيست. پيشدرآمد آن است.»
از آنجايي كه داستان مرغ مقلد در زماني زودتر از برو و... ميگذرد، بنابراين مرغ مقلد از دل اين داستان بيرون آمده است.
لي زير لب ميگويد: «خدا آليس را ببخشد.»
طبيعتا نسبت به وجود چنين كتابي سوءظنهايي هم وجود دارد. هارپر لي از سال ٢٠٠٧ و زماني كه سكته كرد در آسايشگاه سالمندان به سر ميبرد و شنوايياش را از دست داده بود و تقريبا نابينا شده بود. بنابراين آيا او به هنگام اجازه دادن براي انتشار كتابش از قوه عقلاني كامل برخوردار بوده است؟ شايد اين سوال بيربط باشد، چون كارتر وكالت تام داشت. اين حقيقت برخي را بيشتر نگران ميكرد. كارتر دوست و همكار آليس لي، سالها پيش و زماني كه آليس ديگر نميتوانست كارهاي خواهرش را انجام دهد، اداره روابط هارپر را بر عهده گرفت.
از زماني كه كارتر وكيل هارپر شد، از موزه محلي و همچنين نماينده ادبي سابق او به دادگاه اقامه دعوي ارايه داد و نويسندهاي را كه درباره خواهران لي كتابي نوشته بود را با توسل به نامهاي كه هارپر لي در آن نوشته بود هرگز اجازه چاپ چنين اثري را به اين نويسنده نداده را به دادگاه كشاند. طبق گفتههاي ماريا ميلز، نويسنده اين كتاب، آليس مدتي بعد به خاطر اين نامه از او عذرخواهي كرده و توضيح داده بود كه «نل هارپر بيچاره نميبيند و نميشنود وهر كسي كه به او اعتماد داشته باشد برگهاي جلوي او بگذارد او امضا ميكند.»
با تمام اين تفاسير، بسياري از كارتر و وكالت او دفاع ميكنند. اوايل سال جاري ميلادي، مقامات قضايي آلاباما پرونده ادعاهاي مبني بر «آزار سالمندي» هارپر لي را بررسي كردند، اعلام كردند مدركي كه صحت اين موضوع را تاييد كند، پيدا نكردهاند. ديان مكوورتر، مورخي كه با كارتر و لي دوست بود، ميگويد: «تونجا كاري كه نل از او بخواهد انجام ندهد را انجام نميدهد. » ماري مكدونا مورفي، كسي كه نسخه به روزشده مستندي كه سال ٢٠١٠ را منتشر كرد، گفته تونجا را تاييد ميكند و ميگويد: «خود لي هم كاري كه نخواهد را انجام نميدهد.»
آندرو نورنبرگ و جيسون آرتور مدتي پيش او را در آلاباما ملاقات كردند و هر دو سلامتي و هشياري لي را تاييد كردند. هارپر لي كه يكي از دوستداران ادبيات انگلستان بود هنگام ملاقات با نورنبرگ و آرتور، اشعاري را از جان ميسفيلد خواند و اداي سياس لوييس، استادي كه سال ١٩٤٨ در آكسفورد به او درس ميداد درآورده بود. لي حتي نورنبرگ را به خاطر گوشهاي بزرگش دست انداخته بود.
و اما «آليس لي» كه نوامبر سال ٢٠١٥ در سن ١٠٣ سالگي از دنيا رفت. يعني چند ماه بعد از كشف آن دستنوشته و چند ماه پيش از اعلام تاريخ انتشار اين كتاب. بسياري از نارضايتيها به مرگ آليس مربوط ميشود: آيا اگر آليس زنده ميماند از انتشار كتاب جلوگيري ميكرد؟ ماري مورفي پيش از مرگ آليس، با او مصاحبه كرده بود و آليس گفته بود كه قبل از انتشار كشتن مرغ مقلد، او صحت وجود دستنوشته كشتن مرغ مقلد را تاييد كرده بود: «فقط فكر ميكردم داستان خوبي دارد و وقتي استقبال خوانندهها را ديدم، غافلگير شدم.»
آليس ١٥ سال بزرگتر از نل بود و اصلا به يكديگر شباهتي نداشتند. آليس مجبور بود كالج را رها كند و سر كار برود تا خانوادهاش را در دوره ركود نجات دهد. مدتي بعد آليس سراغ درس و كتاب رفت نخستين وكيل شهرش شد. همچنين او مجبور بود با باور مردمان شهر كوچكشان كنار بيايد؛ همشهريهاي آليس تصور ميكردند، همتاي داستاني شهر كوچكشان در داستان كشتن مرغ مقلد پيش روي جهانيان قرار گرفته است. احتمالا او فكر ميكرد كه پرسهزنيهاي خواهر كوچكش در نيويورك خيلي تاثيرگذار نيستند. شايد براي پنهان كردن دستنوشته هم دليلي براي خود داشت.
سخت ميتوان به حقايق زندگي و فعاليتهاي لي پي برد بنابراين مباحثه در مورد انتشار كتاب، كاري بيفايده است. اما ذكر دو نكته خالي از لطف نيست: اول اينكه به خاطر پنهان بودن داستان برو و ديدهباني بگمار، تنها افرادي كه در حال حاضر در جايگاه قضاوت اين كتاب هستند همان كساني هستند كه براي سود انتشار كتاب، ايستادگي كردهاند. و دوم اينكه كتاب هرچه از آب دربيايد، طرز فكر ما را نسبت به داستان كشتن مرغ مقلد براي هميشه عوض خواهد كرد.
حقيقتي درباره اتيكس: در داستان «برو و ديدهباني بگمار» چه اتفاقي روي ميدهد؟
نل هارپر لي سال ١٩٤٩ از مونروويل آلاباما به نيويورك نقل مكان كرد. او از دانشگاه فارغالتحصيل شده بود اما تنها يك نيمسال تا به پايان رساندن درسش در مدرسه حقوق نمانده بود كه اين مدرسه را ترك كرد. آليس درباره هارپر گفته بود: «او هرگز قصد نداشت حقوقدان شود. اما فكر ميكرد دانستن نظام حقوقي مناسبترين آموزش براي كسي است كه مينويسد.» پدر او نيز وكيل بود و شخصيت اتيكس فينچ نيز براساس شخصيت پدرش و البته آليس شكل گرفت.
در نيويورك، لي در يك آژانس هواپيمايي بريتانيايي به شغل بليتفروشي مشغول شد. چون تابستان سال ١٩٤٩ را در آكسفورد گذرانده و عاشق انگلستان شده بود، با كار در اين آژانس ميتوانست بليت تخفيفخوردهاي را كه مخصوص كاركنان بود، به راحتي بخرد.
او در محله آپر ايست سايد منهتن ساكن شد و تا نيمههاي شب مشغول نوشتن ميشد و گهگاه با نويسندههاي ادبيات جنوب نيز ملاقات ميكرد. بالاخره ترومن كاپوتي، دوست دوران كودكياش، (كاپوتي در خانه يكي از بستگانش زندگي ميكرد كه همسايه خانواده لي در مونروويل بودند) او را به دوستان چندمليتياش معرفي كرد. كاپوتي براي مايكل بروان، ترانهسرا، نامهاي نوشت و از او خواست كارهاي دوست خجالتياش را كه از آلاباما آمده، راه بيندازد.
براون و همسرش، هارپر لي را زير بال و پر خود گرفتند. آنها او را به لوري ويليامز و موريس كرين، زوجي كه نماينده ادبي نويسندهها بودند، معرفي كردند. در نامه غيررسمي داخل سازماني به تاريخ ٢٨ نوامبر ١٩٥٦ نوشته شده است: «اين نويسنده دختر جنوبي خوب و كوچولويي است كه از آلاباما آمده است. » موريس كرين با لي براي نگارش پنج داستان كوتاه قرارداد بست.
عنوان اين داستانها «سرزمين هميشگي شيرين»، «يك اتاق پر از كيبل»، «بينندهها و ديدهشونده»، «برف روي كوهها» و «اين تجارت سرگرمي است؟» بود. نمايندههاي ادبي لي تصور ميكردند حداقل يكي از اين داستانها به فصلي در كتاب كشتن مرغ مقلد تبديل ميشوند اما هيچكدام از آنها هرگز منتشر نشدند و از آن زمان به بعد اين كتابها مفقود شدند.
لي، كريسمس آن سال را با خانواده بروان در نيويورك گذراند. مايكل به تازگي براي يكي از آثار موسيقياش قرارداد بسته بود و بسيار بخشنده شده بود. در ميان شاخههاي درخت كريسمس پاكتي بود كه در آن نامهاي براي لي بود و در آن نوشته شده بود: «نل عزيز، يك سال از كار كردن معاف خواهي بود تا هر چه دلت ميخواهد بنويسي. كريسمس مبارك.»
اما لي پس از تعطيلات در محل كارش حاضر شد و براي دوستش نوشت: «احساس بدي دارم و فكر ميكنم با اين كار ميخواستند از من سوءاستفاده كنند.»
لي چهاردهم ژانويه ٥٠ صفحه ابتدايي رماني را به نماينده ادبياش داد. موريس كرين رسيد دريافت كتاب را روي كارتي با اسم نويسنده و نام كتاب نوشت: «لي، نل هارپر، برو و ديدهباني بگمار.» يك هفته بعد، لي ٥٠ صفحه بعدي را تحويل او داد.
يك هفته پس از آن نيز با ٥٠ صفحه ديگر به دفتر او رفت. رمان به صورت ٥٠ صفحهاي، بدون هفتهاي تاخير و با نظمي دقيق كه فقط يك نويسنده ميتواند روي كار خود اعمال كند، به موريس كرين تحويل داده ميشد. هارپر لي در مصاحبهاي گفته بود نامنظمي نويسندهها ويژگي است كه منزجرم ميكند و در توضيح گفته بود: «فكر ميكنم دليل مخالف بودنم با بينظمي اين است كه گرايشهايي به بينظمي و شلختگي در خودم ديدم.»
نسخه كامل داستان ٢٩٣ صفحهاي تا آخر ماه فوريه در اختيار آژانس ادبي كرين و همسرش قرار گرفت. كرين و همسرش كه با لي دوست شده بودند، ماهها با خود لي روي اين كتاب كار كردند. ماه مه، لي نسخه ديگري كه كاملا اصلاحشده بود به آنها داد، كرين اين كتاب را براي ده ناشر فرستاد كه همگي آن را رد كردند. اما فقط انتشارات «جيبي ليپينكات» بود كه به اين كتاب علاقه نشان داد.
انتشارات ليپينكات ناشر كتابهاي پزشكي، كتابهاي درسي تاريخ و كتاب الفباي خواندن بود. زماني كه دستنوشته هارپر لي به اين انتشارات فرستاده شد، «جراحي: اصول و تمرين» پرفروشترين كتاب اين انتشارات بود. حالا براي اين انتشارات كتابي فرستاده شده بود كه ميتوانستند آن را زيرمجموعه بخشهاي ديگرشان قرار دهند. در اين انتشارات فقط يك ويراستار خانم مشغول به كار بود و متوجه شد در توانايي قلم لي چيزي هست كه او دوست دارد با اين نويسنده كار كند.
اين ويراستار تي هوهاف بود كه جثه ريزي داشت اما حضورش پررنگ بود. در آن زمان ٥٨ ساله بود و موهاي خاكستري و صدايي زير داشت. دبورا اوون نيز نماينده ادبي بازنشستهاي بود كه براي كار به اين انتشارات آمده بود.
تابستان آن سال، لي به دفتر ليپينكات ميرود. هوهاف بعدها درباره اين ملاقات ميگويد: «يك روز داغ در ماه ژوئن ١٩٥٧ بود، خانم جواني كه مو و چشماني تيره داشت و خجالتي بود وارد دفتر ما شد... » اما آنها بلافاصله كتاب او را نپذيرفتند. اسناد و مداركي از كرين نشان ميدهد كه هوهاف پيشنويس جديدي از داستان برو و ديدهباني بگمار را ماه جولاي خوانده بود اما در ماه آگوست اين دستنوشته اصلاح شده بود.
هوهاف در خاطراتش نوشته است: «خيلي چيزها در اين كتاب اشتباه بود. بيشتر شبيه به يك مجموعه داستان كوتاه بود تا يك رمان واقعي. با اين وجود در آن زندگي جريان داشت و داستان حقيقي به نظر ميآمد. آدمها در صفحات اين كتاب ملموس بودند و حس ميشدند. اين موضوع واضح بود كه ذهني زيرك و با نبوغ روي اين داستان كار كرده است. اما آيا اين ذهن متعلق به رماننويس حرفهاي بود؟
بالاخره اواسط ماه اكتبر، انتشارات ليپينكات با هارپر لي قرارداد بست. كرين با لحن بذلهگويانه جنوبي براي لي نوشت: «خب، عزيزم تو ناشرت را پيدا كردي! ويراستار خانم باهوشي براي درك شفافيت اثر تو نياز بود.» اما برخلاف اين پيروزي همان طور كه لي ميگويد: «آنچه پس از قرارداد اتفاق افتاد بارها و بارها رمان را در دورهاي طولاني و پر از ياس نوشتم.» در دو سال بعد، لي مدام از نيويورك به آلاباما سفر ميكرد و در همين حين با هوهاف مشغول كار روي رمان بودند.
هوهاف اين دوره را به خاطر ميآورد و مينويسد: «وقتي او با يكي از پيشنهادهاي من مخالفت ميكرد، گاهي ساعتها درباره اين پيشنهاد صحبت ميكرديم. به راستي ميتوانم بگويم كه او هميشه ميدانست حتي وقتي كه از او انتقاد ميكنم، طرفدار نظر او هستم.»
عنوان كتاب از برو و ديدهباني بگمار به اتيكس و سپس به كشتن مرغ مقلد تغيير يافت. لي نيز تصميم گرفت نل را از نام خود حذف كند، بنابراين اسم نويسنده هم عوض شد. هنوز مشخص نشده است تا زماني كه هوهاف آخرين نسخه از كتاب اصلاحشده را كه «آخرين دگرگوني پيروزمندانه» ناميد روي چند نسخه از اين كتاب كار كردند.
گفته ميشود هوهاف، لي را تشويق ميكرد تا روي فلشبكهاي دوران كودكي اسكات تمركز كند. همچنين آنها ابتدا تصميم به انتشار كشتن مرغ مقلد داشتند و سپس كتابي كه زمانش جلوتر از اين داستان است و احتمالا در اين ميان رماني كه اين دو داستان را به يكديگر متصل كند نيز زير چاپ برود. هوهاف ميگويد: «در هر صورت، از آنجايي كه به تعهد بيچونوچراي او به نويسندگي مطمئن بودم، ترسي از آينده او نداشتم.»
نظر کاربران
تشکر