هنگامه قاضیانی: وصیت نامه ام را در ۲۸ سالگی نوشتم
من وصیت نامه ام را در سن ۲۸ سالگی نوشتم ودائم تغییرش می دهم. نه تغییرات تفکری که تغییرات جزئی که فکر می کنم لازم است، روی آن اعمال می کنم.
نخواستیم از او سوال های سینمایی بپرسیم. از او درباره مرگ پرسیدیم. درباره خدا و درباره این روزهای متبرک. پاسخ های عجیبی گرفتیم. عجیب و امیدوارکننده. از این جهت که هنوز میان بازیگران کسانی هستند که هیچ تعلقی به شهرت و اسباب آن نداشته باشند.
این عیادت بهانه ای شد که از شما بپرسم خانم قاضیانی چرا اینقدر قشر شما به بازیگران بی محبت شده اند و حتی سری به همکارانشان نمی زنند؟
- قشر ما جمله درستی بود که شما گفتید. شما به عنوان یک خبرنگار این را می گویید که چرا قشر بازیگران نامهربان شدند، پس معتقدید که ما بی محبت شده ایم و خوشحالم این جمله را کسی غیر از من می گویدو دو روز دیگر نمی گویند هنگام قاضیانی ما را متهم کردکه نامهربان هستیم.
من برای پیدا کردن دلایل این نامهربانی به خودم رجوع می کنم و تصور می کنم این نامهربانی وقتی رخ می دهد که دنیا برایت خیلی جدی شده باشد و مرگ را اصلا به خودت نزدیک نمی بینی. بیماری را به خودت نزدیک نمی بینی. فکر می کنی همیشه در اوج می مانی. همیشه حالت خوب است و همیشه خوب خواهی ماند اما زمانی که واقعیت را می پذیری دیگر این اتفاق نمی افتد.
به نقطه ای می رسی که مرگ هم عین تولد همیشه وجوددارد. این جمله را شاید بارها در عمرمان تکرار کنیم اما هیچ وقت به آن فکر نمی کنیم. متاسفانه ما الان شدیم فقط راننده یکسری جملات و عبارات قشنگ؛ فقط در حد حرف می گوییم مرگ به ما نزدیک است. مرگ وقتی به تو نزدیک است که تو هر روز و هر شب به آن فکر کنی و وقتی که آن اتفاق بیفتد آن را دور از خودت نبینی.
این حرف ها که شعاری نیست؛ نه؟
- من وصیت نامه ام را در سن ۲۸ سالگی نوشتم ودائم تغییرش می دهم. نه تغییرات تفکری که تغییرات جزئی که فکر می کنم لازم است، روی آن اعمال می کنم. مثلا من اصلا برای خودم از مراسم خوشم نمی آید. دوست دارم خیلی ساده از جهان بروم و این را مکتوب کردم ولای قرآنم است. فقط یک وارث دارم و فقط می توانم برای او چیزهایی را تغییر دهم. من در سن کم این افکار را داشتم. شاید باورتان نشود اما در سن ۲۹ سالگی اعضایم را هدیه کردم؛ قلبم، کلیه ام، پانکراسم و تمام بدنم را اهدا کردم.
وقتی من ۲ کار اصلی ام را در سنین کم انجام داده ام نشان می دهد که به این مقوله فکر می کنم ودیگر برایم زدن این حرف ها جنبه شعاری ندارد. همیشه این دعا را می کنم که خدایا اگر سعادت مرگ به من نزدیک شود، من آماده باشم، یعنی نگاه هیجان زده ای به این دنیا ندارم که از خدا بخواهم مرگ من را به تاخیر بیندازد. فقط می گویم که خدایا مرگ با عزت به من بده. این را از استاد انتظامی یادگرفته ام.
سر صحنه فیلم «سایه روشن» که اولین کار سینمایی من بود یادم هست که دعای روزانه آقای انتظامی این بود که همیشه لابلای حرف هایش می گفت: «خدایا مرگ با عزت به من بده». من این را یاد گرفته ام و از آن زمان به بعد این دعا را در ذهن خود دارم و برای همه می خوانم.
یعنی شما هم با وجود همه اتفاقات و توجهاتی که به عنوان بازیگر دارید، به مرگ فکر می کنید؟
- اگر آرزوی مرگ را بکنی و شهامت روبرو شدن با آن را نداشته باشی که به کار نمی آید. آماده شدن مثل آمادگی برای سفر است. باید به این فکر کنی که موقعیتی پیش نیاید که به بهانه آن دل کسی را بشکنی و کار زشتی بکنی. اینها مواردی دینی ومذهبی نیست. تمام تعاریف یک انسان به این چیزهاست که انگار وسایل راهش است و جزو کوله بار سفرش.
اینکه آرزوی مرگ را به عنوان اجرای یک نقش بکنی و انگار داری شعار می دهی و بازی می کنی، درست نیست. اینکه زیرآب همکارت را بزنی و نقشی را از چنگ کسی به ناحق بکشی، یعنی هنوز آمادگی مقابله با مرگ را نداری. در قرآن آمده که بخل، کینه و حسد عین زنگار روی آینه قلب می ماند.
شما خودت بهترین قاضی برای خودت هستی. صبح که از خواب بلند می شوی می بینی که این سه تا هنوز روی قلبت هستند یا نه؟ در آماده بودن برای مرگ به هیچ وجه پوچی و سیاهی نیست. به قول آلبر کامو یک پوچ خوشبخت است. آن وقت است که به مرگ نگاه دیگری داری.
یک فیلسوف بزرگ می گویدکه تولد آغاز مرگ است و با هر نفست انگار مرگ را می بلعی. ما شعار محبت را زیاد داده ایم اما حقیقتی از آن را نمی بینیم. الان این بی محبتی را در جای جای جهان می بینید. الان عصر بی محبتی شده. در این عصر بی محبت باید چکار کرد؟ من اگر بتوانم وظیفه شخصی خودم را انجام بدهم شاهکار کرده ام.
پررنگ ترین احساساتی که از عیادت خانم گلچین نصیبتان شد؟
- از ایشان آموختم ضعف های روزانه ام را کم کنم. با دیدن ایشان با خودم فکر کردم من که امروز از خواب بلندشدم تا همین ظهر آدم بدی نبودم اما ناشکیبایی های کوچکی داشته ام، غرهایی زدم که به خاطر آن غرها باید ابتدا از خودم عذرخواهی کنم. چون آمدم دیدم بانویی که جای جای دستش کبود است، روی تختش می نشیند و دلش می خواهد آهنگی را برای من زمزمه کند.
شله زردی را که دوست دارد دستور نمی دهد که برایش بیاوریم. زعفران در شله زرد نشان شادی است واین برای من هنگام قاضیانی نشانه است. من آمدم به دیدن تبانویی که الان دارد دیالیز می شود اما امید در چشمانش هویدا بود. نبات متبرک خورد و از ما خواست کنار سفره افطار و شله زرد برای او دعا کنیم. من وقتی تازه برای ملاقات با ایشان وارد اتاقشان شدم با دیدن حالشان احساس کردم دارم خفه می شوم، از غصه اینکه با تمام این ضعف های بشری باید چکار کرد.
درباره این موضوع در میان حرف های تان در اتاق خانم گلچین جمله جالبی گفتید.
- ۱۵ روز پیش بودکه روی آینه اتاقم نوشتم عجیب است که من از ثروتمندترین انسان های شهرم درس تهیدستی می گیرم. آگاهی باید وجود داشته باشد و بعد ثروت بیاید و متاسفانه وقتی این آگاهی وجود نداشته باشد و ثروت بیاید آن وقت است که این جمله هنگامه قاضیانی معنا پیدا می کند.
درماه رمضانیم و در این ماه آدم ها به خدا نزدیک هستند و خدا هم نزدیکتر از قبل، هنگامه قاضیانی در این روزها چگونه به خدا نزدیکتر می شود؟
- ماه رمضان فقط به روزه نیست که شما از صبح تا شب چیزی نخورید و بعد افطار که می شود همینطور تا شب زولبیا و غذا و خورش و ... بخورید.روزه داری در دیانت اسلام یک آدابی دارد که مهار کردنی کسری از خصوصیات اخلاقی است. نفس مطمئنه شامل چیست؟ فقط شامل این است که غذا نخوریم؟ من می گویم که رعایت غذا نخوردن بخشی از آن است.
بخش دیگرش این است که عزیزجان حسادت نکن. از یکسری از کارهایت بگذر و به خانم گلچین یک سری بزن، اصلا مهم نیست که او را می شناسی یا نه؟ چون اصلا بحث شناخت مطرح نیست. موضوع این است که ما از یک قبیله هستیم و چون هم قبیله ایم باید پشت هم باشیم.
ما امروز با چهار تفکر متفاوت به عیادت خانم گلچین آمدیم اما دیدیم که ایشان چقدر روحیه شان عوض و حالشان خوب شد. از آن حال بد اولیه در عرض یکساعت به چه اتفاقاتی رسید؟ نشست روی تخت، خندید، شعر خواند، جان گرفت، عشق گرفت. دیالیزی را که از آن ناامید بود با جان و دل پذیرفت. به کمک آقای میرعلایی امیدوار ماند و من از آقای میرعلایی ممنونم که به ایشان امید دادند. حافظ از مردمک های چشم به عنوان مردم چشم نام برده، وقتی با این مردم چشم می توانیم کسی را به زندگی امیدوار کنیم چرا این کمترین کار را انجام ندهیم.
نظر کاربران
هنگامه قاضیانی زنی با شخصیته. حرفایی که موقع گرفتن تندیس جشنواره فجر سال گذشته هم زد حرفای قشنگی بود
ایشون خیلی دوست داشتنی و با شخصیتن
همش شعار.... به خاطر مرگ بود رفتی صورت و بینی تو عمل کردی خانوم؟؟؟؟ لا اقل به حرف های که می زنی اعتقاد داشته باش خانوم پر توقع
این خانوم خیلی مغرورودروغگو هستش. دلیله انتخابش به عنوان بهترین بازیگردر سال قبل کاملا اشتباه بود وحق خیلی از بازیگرای دیگه خورده شد.این حرفایی هم که در بالازده به قوله علی اکبر همش شعاره