موشکافی اسرار Game of Thrones: آزور آهای کیست؟ (۲)
پس از کند و کاو در دنیای مارتین و بیرون کشیدن تمام ویژگیهایی که از قهرمان حقیقی شب بیپایان میدانیم، حالا وقت آن رسیده که با جست و جو در میان کاراکترهایمان، به سوال اصلی مقاله پاسخ دهیم.
پیش از آغاز بررسیها، یک بار دیگر دانستههایمان را مرور میکنیم. بر طبق آنچه که ما از آزور آهای میدانیم، وی باید در میان نمک و دود متولد شده باشد. در هنگام تولدش، ستارهی قرمز رنگ و خونین در آسمان دیده شده و او شمشیر لایتبرینگر را در اختیار دارد.
او با اژدها ارتباطی غیر قابل انکار دارد. برای رسیدن به اهدافش، باید چند فداکاری انجام دهد و در پایان، باید از نسل آیریس و ریلا تارگرین باشد.
این هفت ویژگی در کنار دو جملهی خاص و در وهلهی اول غیرقابل درک اما به نظر پر اهمیت، یعنی «اژدها سه سر دارد» و «شاهزادهی موعود، همان نغمهای از یخ و آتش است»، تمام آن چیزی را که قهرمان قصهی ما باید داشته باشد، مشخص میکنند.
رد یک ادعای دروغین
برخلاف تمام انتظاراتتان، در کتابهای مارتین یک شخصیت به طور رسمی با عنوان «آزور آهای» معرفی شده است. در حقیقت، ملیساندر تنها کسی است که بدون هیچ شک و شبههای، استنیس براتیون را همان آزور آهای دوباره متولد شده میخواند و همگان را به پیروی از او دعوت میکند.
وی همواره تلاش میکند تا تکتک نکات ذکر شده در پیشگویی را در وجود استنیس نمایان سازد و به سبب اطمینان محکمی که به او دارد، در بسیاری مواقع چشماناش را بر روی حقایق میبندد.
ادعاهای ملیساندر، از آنجایی شروع شد که استنیس به مانند هر شخص دیگری در وستروس، دنبالهدار سرخ را در آسمان دید، دنبالهداری که دوتراکیها و دنریس تارگرین آن را همان ستارهی خونین نام نهادند.
فارغ از این که در یکی از صحبتهای ایمون تارگرین در قسمت اول مقاله، دیدیم که بر اساس عقاید او، این ستارهی افسانهای لزوما یک دنبالهدار نیست، اطمینان به این سند برای اثبات آزور آهای بودن استنیس، بیارزش و بیمعنی به نظر میرسد.
همانگونه که به یاد دارید، پس از رخ نمودن این دنبالهدار در آسمان بود که به درخواست ملیساندر، مراسمی در دراگون استون برگزار شد که در آن، استنیس، مجسمهی خدایانی که از کودکی پرستش آنها را پذیرفته بود به آتش کشید و از آن لحظه، خود را آزور آهای حقیقی خواند.
میتوان با اطمینان گفت که این تولد در میان دود حاصل از سوختن مجسمهی خدایان و نمک آب اقیانوس صورت گرفته است اما این تولد دقیقا بعد از دیده شدن ستارهی سرخ(تازه اگر همان ستارهی سرخ باشد) صورت گرفته و نه در زیر آن. حتی با این وجود هم، در اوج بخشش و سادهگیری مسائل، تولد در زیر ستارهی سرخ را به ویژگیهای استنیس اضافه میکنیم.
البته نگران نباشید، دلایلمان برای رد او به حدی زیاد است که هیچکدام از این ویژگیها نیز فرقی در نتیجه ایجاد نمیکند. اگر به یاد داشته باشید، استنیس در رخدادی دیگر که شبیه به همان مراسم سوزاندن مجسمهها به نظر میرسید، شمشیری را از میان آتش بیرون میکشد و آن را همان لایتبرینگر افسانهای میخواند. برای قضاوت، کافی است به آنچه از لایتبرینگر حقیقی میدانیم، دقت کنیم.
جان در کتاب پنجم در این رابطه میگوید: «لایتبرینگر هرگز سرد نمیشه. اون گرمای دائمی و خارقالعادهای داره، همونقدر که قلب نیسا نیسا(همسر آزور آهای که به داستاناش در قسمت اول مقاله اشاره کردیم) گرم بوده. اون شمشیریه که در سختترین جنگها به کار میاد، حیف که شمشیر استنیس لایتبرینگر نیست. اون خیلی سریع سرد میشه».
ما با اطمینان کامل میدانیم که یکی از ویژگیهای لایتبرینگر، گرمای بیحد و حصر و بیپایان آن است، در حالی که شمشیر استنیس پس از مدتی کوتاه سرد شد و صرفا رنگ و لعابی آتشگونه را یدک میکشید.
ایمون تارگرین، پس از شنیدن توصیفات سم از شمشیر استنیس، به وضوح به این نکته که «این یک شمشیر اشتباهی و یک جادوی تو خالیه» اشاره میکند و بر طبق همین صحبتها ما میدانیم که شمشیر استنیس نه تنها لایتبرینگر حقیقی نیست، بلکه فقط میتواند انسانها را به تاریکی بیشتری فرو ببرد.
بدون شک، میتوان گفت که این نیز یکی دیگر از خیالبافیهای ملیساندر است که دوست دارد در هر حالت و شرایطی، از ادعایش یعنی آزور آهای بودن استنیس مطمئن شود. ادعای استنیس به حدی مسخره است که دریا سالار سادهای همچون سالادور نیز، پس از یک بار دیدن آن شمشیر با اطمینان میگوید که این لایتبرینگر نیست.
پس هر اندازه که بخواهیم با استنیس مهربان باشیم، بازهم با اطمینان صد در صدی میگوییم که او ویژگی چهارم را ندارد. همانگونه که به یاد دارید، ملیساندر همواره استنیس را ترغیب به انجام فدا کردن خون شاه میکند اما استنیس در پایان هرگز این کار را انجام نمیدهد:
به من اون پسر رو بده، چون باید اژدهای سنگی رو بیدار کنم. فقط یه خون شاهانه(اشاره به ادریک استورم) میتونه اژدهای سنگی رو بیدار کنه.
شاید بگویید کشتن شیرین به آن شکل، بزرگترین فداکاری استنیس است و او دیگر نیاز به کار دیگری برای داشتن ویژگی پنجم ندارد اما اگر آنچه در مقالهی اول گفتیم را با دقت خوانده باشید، میدانید که این «فداکاری» باید ارتباطی با اژدها و بیدار کردن آن داشته باشد، نه این که فقط برای آب شدن برفهایی که پیرامون لشگر را فرا گرفته به کار رود. با این اوصاف، «فداکاری» را هم به لیست آن ویژگیهایی که استنیس ندارد اضافه میکنیم.
ویژگی ششم یکی از آن چیزهای محدودی است که بدون هیچ توضیح اضافه و فقط با یک نگاه به داستان، از استنیس صلب میشود. این موضوع نیاز به هیچگونه بررسی اضافی ندارد، زیرا همهی ما میدانیم که استنیس هیچ ربطی به اژدها و اژدها سواران ندارد.
همانطور که میدانید، استنیس مقداری خون تارگرین در رگهایش دارد اما آیا این چیزی است که بتوان از آن به عنوان سندی برای اثبات آزور آهای بودن استفاده کرد؟ ایمون تارگرین در چهارمین فصل سم در کتاب ۴ در این رابطه میگوید: «این کار خودته. بهشون بگو. پیشگویی… رویای برادرم… بانو ملیساندر نشانهها رو اشتباه تعبیر کرده. استنیس… استنیس هم کمی خون اژدها تو رگاش داره. آره، برادراش هم همینطور. رایل، دختر کوچیک اگ، نسبشون به اون میرسه، مادر پدرشون بود…».
خواه یا ناخواه و برخلاف عقیدهی بسیاری از افراد، این ویژگی هیچ ارتباطی به ویژگی هفتم آزور آهای ندارد، زیرا ما میدانیم که آزور آهای خون تارگرینها را در رگ دارد و نسباش به آیریس و ریلا تارگرین میرسد، در حالی که استنیس به هیچ عنوان از نسل آن دو نیست. پس بی تردید استنیس را از داشتن ویژگی هفتم نیز منع میکنیم.
از طرف دیگر، استنیس نه ربطی به «نغمهای از یخ و آتش» دارد و نه میتوان بین او و افرادش چیزی شبیه به «سه سر اژدها» پیدا کرد. (تمنا میکنم از من نخواهید که ملیساندر- داووس- استنیس را به عنوان یک گزینه برای سه سر اژدها در نظر داشته باشم!)
با چیدن تمام این اطلاعات کنار یکدیگر، با اطمینان کامل میگوییم که او به لطف بخششها و راحتگیریهای ما، به حجم اندکی از ویژگیهایی که باید دست پیدا کرده و به هیچ عنوان نمیتواند آزور آهای حقیقی باشد. اصلا راستش را بخواهید، آزور آهای بودن استنیس به هیچ عنوان قابل قبول به نظر نمیرسد. شاید او مردی بسیار شجاع باشد اما امکان ندارد بتوانیم او را با شخصیتهایی چون جان و دنریس مقایسه کنیم.
او هر چه که باشد، یک قهرمان نیست. استنیس انسانی خشن، تلخ، در اغلب مواقع خشک و بیاحساس است و خیلی شبیه به اسطورهای که نجات جهان وابسته به او باشد به نظر نمیرسد. در توصیفات او در ابتدای کتاب دوم میخوانیم:
استنیس براتیون، فرمانروای دراگوناستون و با عنایت خدایان، وارث به حق تخت آهنین، چهار شانه و عضلانی بود. صورت و اندامش را چنان سفت نگه میداشت که انسان به یاد چرمی میافتاد که زیر آفتاب به سختی فولاد شده است. مردم حرفهای درشتی در تعریف استنیس استفاده میکردند و او را شخص بیگذشتی میدانستند.
فارغ از همهی دلایل بالا، برای رد این ادعا چندین و چند دلیل دیگر نیز داریم. در ابتدا به سراغ خود استنیس میرویم. او خودش معتقد است که رلور انتخابهای عجیبی دارد و بارها از ملیساندر میپرسد که رلور چرا او را برگزیده است؟
جدا از این، اگر او آزور آهای حقیقی بود، رلور شمشیر آتشین را به او اعطاء میکرد، نه این که وی خودش شمشیری بسازد و در آتش بگذارد و در یک مراسم آن را با عنوان لایتبرینگر بیرون بکشد.
این موضوع برای نویسندهای که همواره معتقد است، پیشگوییها و اینگونه مسائل حاضر در داستانها باید از حد قابل قبولی پیچیدگی برخوردار باشند، مسخره به نظر میرسد. او حتی در یکی از مصاحبههایش در این رابطه میگوید:
پیشگوییها همیشه حکم یک شمشیر دو لبه را دارند و براى رسیدن به پاسخ اصلى، باید خیلی دقیق و ریزبینانه به آنها توجه کنید. منظورم این است که امکان دارد یک سری از آنها خیلی جذاب و مهم جلوه کنند اما به هیچ عنوان حل سادهای نداشته باشند. هرچند، من باور دارم شما نیز ترجیح میدهید که آنها آسان نباشند.
درست است که ملیساندر همواره سعی داشت انواع و اقسام ویژگیها را در وجود استنیس هویدا کند اما همانطور که ایمون نیز گفت، او هم خودش را گول زده است. قرار دادن تمام این دلایل و نوشتهها کنار یکدیگر، خیلی ساده و بیپرده ما را به رد یکی از گزینهها وادار میکند. پس بدون هیچ شک و شبههای اعلام میکنیم که استنیس براتیون، آزور آهای افسانهای نیست.
دنریس تارگرین
دنریس را میتوان به سادگی یکی از محتملترین نامزدهای جایگاه آزور آهای به حساب آورد. بنرو(کشیش سرخ بزرگ ولانتیس) و ایمون تارگرین مستقیقا از دنریس به عنوان آزور آهای حقیقی نام میبرند و همین امر باعث میشود پاسخ به این سوال که «آیا دنریس آزور آهای است یا نه» برای ما بیش از پیش اهمیت داشته باشد. ابتدا بهتر است نقل قول هر دو نفر(ایمون و بنرو) در این رابطه را یک بار دیگر مرور کنیم.
ایمون تارگرین در چهارمین فصل سمول در کتاب ۴ میگوید شاهزادهی موعود… پیشگویی… دنریس اون کسیه که دنبالش میگردیم، اون کسی که در میان دود و نمک متولد شده. اون آزور آهای حقیقیه… اژدها که داره این رو اثبات کردند.
در جایی از داستان، Haldon سخنی را از بنرو نقل میکند:
بنرو حرف نهاییاش رو زده…{دنریس} تمام ویژگیهای اون پیشگویی باستانی رو داره. اون از میان دود و نمک متولد شده تا دنیا رو دوباره بسازه. اون همون آزور آهای رجعت کرده است.
در سخنان هر دوی آنها، بسیاری از ویژگیهای ذکر شده در پیشگوییها به دنریس نسبت داده شده است.
اگر واقعا بتوانیم داشتن تمام این ویژگیها توسط دنریس را اثبات کنیم، دیگر شکی در آزور آهای بودن یا نبودن او باقی نمیماند. اضافه شدن دنریس به لیست کسانی که میتوانند این جایگاه افسانهای را داشته باشند، از آنجایی آغاز شد که او در آخرین فصل کتاب اول، ستارهی خونین را در آسمان شرق دید.
این اتفاق در زمانی رخ داد که دنریس تمام کارهایش برای انجام مراسم مورد نظرش را انجام داده بود و برخلاف استنیس به سبب دیدن این ستاره نبود که تصمیم به انجام آن کارها گرفت. به یاد داریم که در همین حین بود که به سمت شعلههای مهیا شدهای که دودش همهجا رو فرا گرفته بود رفت و به عنوان مادر اژدها بازگشت.
بگذارید یک بار ماجرا را دقیقا به همان شکلی بود بررسی کنیم و به ترتیب نشانههای گفتهشده در پیشگویی را در آن بیابیم. در جایی از کتاب اول میخوانیم:
جاگو اولین کسی بود که آن را دید. با صدایی آهسته گفت: اونجا. دنی نگاه کرد و نزدیک به افق شرق، آن را دید. اولین ستاره یک دنبالهدار بود که سرخ میسوخت. به سرخی خون؛ سرخی آتش؛ دم اژدها. نمیتوانست انتظار نشانهی قویتری را داشته باشد.
دنریس این تولد دوباره را در زیر ستارهی خونین تجربه کرد. او در دود حاصل از آتش شعله گرفته و با عرقی(نمکین بودن عرق را فراموش نکنید) که از شدت گرما بر بدنش نشسته بود، به عنوان مادر اژدها متولد شد.
هنوز راضی نشدهاید و نمک حاصل از عرق(که البته در خود کتاب هم مستقیما به آن اشاره شده) را نوعی پیچاندن پیشگویی به حساب میآورید؟ نیازی به نگرانی نیست. همانگونه که میدانید دنریس زادهی دراگوناستون است. در جایی از کتاب سوم، ملیساندر، دراگوناستون را بدون هیچ ابهامی اینگونه توصیف میکند:
دراگوناستون مکانی از جنس دود و نمکه.
با این اشارهی مستقیم، هر اندازه که سختگیر باشیم و بخواهیم نشانهها را رد کنیم، باز هم به در بسته میخوریم. دنریس تارگرین در همین ابتدای کار به چهار ویژگی ذکر شده در پیشگویی مربوط میشود. او قطعا در زیر ستارهی خونین، در میان دود و نمک متولد شده و اژدها سنگی را بازگردانده است. حال به سراغ نکات دیگر پیشگویی میرویم.
در بعضی مواقع، دادن پاسخ مستقیم به خواستههایمان، ممکن است غلطترین کار ممکن باشد. در میان طرفداران نغمه، نوعی از تفکر وجود دارد که لایتبرینگر را چیزی فراتر از شمشیر میخواند و با استفاده از آنچه در تاریخ سرزمین روی داده است، میگوید لایتبرینگر مفهومی است که به سلاح اصلی آزور آهای اشاره دارد.
همانگونه که همهی ما میدانیم، تنها نبرد تاریخ وستروس که فقط با استفاده از یک سلاح خاص به پیروزی لشگر کوچکتر انجامید، جنگهایی بود که اگان تارگرین بر سر فتح سرزمین انجام میداد. او با تعداد افرادی بسیار بسیار کمتر از لشگریان مقابلش و فقط به کمک سه اژدهایی که داشت، سربازان ارتش مقابل را به آتش میکشید و بر فتوحات خود میافزود.
اگر کمی ریزبینانه به داستانهای فعلی سرزمین بنگریم نیز با چنین نبردی رو به رو میشویم. بر طبق اطلاعات ما و آن چیزی که از بسیاری از شخصیتهای داستان شنیدهایم، لشگر سرما که به فرماندهی شاه شب در برابر آزور آهای قرار خواهد گرفت، تعداد بیاندازهای خواهد داشت.
( زیرا که او حتی پس از مرگ افراد لشگر مقابل نیز آنها را به لشگر خود میافزاید) پس آزور آهای هر لشگری هم که داشته باشد، از نظر تعداد قابل مقایسه با شاه شب نخواهد بود. در چنین نبردی یک شمشیر به کار میآید یا چندین و چند اژدهای آتشین؟
پس بپذیرید که با کمی اغماض، میتوانیم اژدهای دنریس را همان لایتبرینگر او بخوانیم. البته، ما تنها کسانی نیستیم که به این نکته اشاره میکنیم. در جایی از کتاب پنجم، Xaro Xhoan Daxos خواسته یا ناخواسته به شکلی مستقیم به این موضوع اشاره میکند:
اژدهای تو دقیقا حکم شمشیری آتشین رو دارند. شمشیری که پیشتر در دنیا ازش صحبتهایی به میون اومده.
به علاوه، همهی ما میدانیم که پیشگویی میتواند تعبیرات غلطی را نیز یدک بکشد. ایمون تارگرین یکی از کسانی است که همواره به این نکته که برخی از تفسیرهای ما از پیشگویی کاملا غلط است تاکید دارد، یکی از همین تفسیرهای غلط نیز میتواند یک شمشیر تصور کردن لایتبرینگر باشد. شاید بگویید که اینگونه آن داستان افسانهای ساخته شدن لایتبرینگر چگونه توجیه میشود. جواب مشخص است، بعضی مواقع داستانهای افسانهای فقط برای تاکید بر یک حقیقت بیان میشوند.
به طور مثال، حرف اصلی داستان آزور آهای و لایتبرینگر در همان «فدا کردن عزیزترین شخص» نهفته است. با استفاده از این اطلاعات، نه تنها یک ویژگی دیگر برای اثبات آزور آهای بودن دنریس به دست میآوریم، بلکه میتوانیم زین پس در مورد او، اژدهای و لایتبرینگر را یک چیز واحد در نظر بگیریم.
طبق اطلاعات به دست آمده از پیشگوییهای تاریخی، آزور آهای برای به دست آوردن لایتبرینگر باید عزیزترین فرد زندگیاش را فدا کند. از طرف دیگر، برای بیدار کردن اژدها، لازم است تا فردی با خون شاهانه را قربانی کند. البته توجه به این نکته که مورد دوم هم باید از عزیزان او باشد را فراموش نکنید، زیرا اگر اینگونه نباشد که آزور آهای فداکاری خاصی انجام نداده است.
در این مورد به خصوص، اژدها دنریس هر دوی اینها هستند، پس باید برای تولدشان، دنریس دو از خودگذشتگی بزرگ انجام دهد. از خود گذشتگیهایی که اتفاقا دنریس دقیقا آنها را انجام داده است. برای این تولد دوباره و به دنیا آمدن اژدهایاناش او در ابتدا دروگو(عزیزترین فرد زندگیاش) و سپس Rhaego(که هم پسر عزیزش بوده و هم خون شاهان تارگرین را در رگ دارد) را از دست داده است.
اگر حتی برای یک لحظه شک کردید که ممکن است این دو مرگ کاملا بیارتباط به موضوع متولد شدن اژدها باشند، کافی است تا باری دیگر این نکتهی مهم که خود دنریس نیز به آن اشاره میکند را به یاد بیاورید: فقط مرگ است که میتواند بهای زندگی باشد.
پس دنریس تا به اینجای کار، ۶ ویژگی از هفت ویژگی ذکر شده در پیشگوییها را به دست آورده است. به علاوه، هفتمین ویژگی هم دیگر نیاز به بررسی ندارد. او مستقیما دختر آیریس و ریلا تارگرین است. فراتر از همهی اینها، سه سر اژدها به سادگی میتواند به سه اژدهای دنی اشاره کند.
دنریس تارگرین نمیتواند ربط مستقیمی به «نغمهای از یخ و آتش» داشته باشد اما تمام هفت ویژگی اصلی ذکر شده در پیشگوییها را یدک میکشد. شاید، در سختترین حالت ممکن بتوان به ویژگی چهارم(لایتبرینگر) اشکال وارد کرد اما باز هم دنریس بیش از هر شخص دیگری به آنچه در پیشگویی آمده نزدیک است.
دو شخص بزرگ، یعنی ایمون تارگرین و بنروی سرخ بدون شک او را آزور آهای میدانند. همچنین، او از نظر داستانی هم شخصیتی است که پتانسیل آزور آهای بودن را دارد. منظورم این است که ما او را از همان روز اول به عنوان شخصی خاص پذیرفتیم.
او دنریس طوفانزاد است. او کالیسی بزرگ بوده و مادر اژدها است. او صاحب چندین و چند شهر است و در نظر بسیاری باید ملکهی اندالها و راینها و نخستین انسانها باشد. او به عنوان شکنندهی زنجیرها و آزادکنندهی بردگان شناخته میشود. از نظر وراثتی فرمانروای هفت پادشاهی است و یکی از قویترین و مقاومترین شخصیتهای داستان است.
آتش متعلق به او است و او هرگز نمیسوزد. حتی خود جرج. آر. آر. مارتین هم همواره به دنی خیلی بها داده است و او را به عنوان شخصیتی خاص تصویر کرده است. کنار هم قرار دادن تمام اینها باعث میشود که او را به عنوان بهترین گزینهی ممکن برای آزور آهای بودن در نظر بگیریم، زیرا همهچیز، از پیشگویی گرفته تا ذات شخصیتیاش به این نکته اشاره دارد.
شاید با تمام اینها، بگویید پس دیگر بررسی مابقی گزینهها بیمعنی است، زیرا او تقریبا تمام ویژگیهای لازم را دارد اما راستش را بخواهید، هنوز هم یک نفر باقی مانده که شاید به این اندازه ویژگیهای غیرقابل انکار را یدک نکشد اما هنوز هم آنقدر چیزهایی دارد که بخواهیم او را نیز به عنوان یک گزینهی پر اهمیت در نظر داشته باشیم.
جان اسنو
همانگونه که از ابتدا نیز انتظارش را داشتید، یکی از کاندیدهای جدی و پر اهمیت جایگاه آزور آهای کسی نیست جز جان اسنو. شاید خیلیها صحنهی مرگ جان اسنو را به طور قطعی پذیرفته باشند و به همین دلیل اینگونه نوشتهها را از بنیان غلط و بیاساس بخوانند اما حقیقتش را بخواهید، صحنهی مرگ جان اسنو نه تنها حتمی نیست، بلکه ما از آن دقیقا به عنوان نقطهای که او تبدیل به آزور آهای حقیقی میشود یاد میکنیم(!) متاسفانه یا خوشبختانه، صحبتهایمان در این بخش، ممکن است مقداری پیچیدهتر از آنچه در رابطه با دیگر شخصیتها گفتیم باشد، پس برای از دست ندادن حتی یک بخش ماجرا، تمام نوشتههای آمده از کتاب را با دقت دوچندان بخوانید.
در آخرین سکانسی که از جان دیدیم، او چندین و چند بار(یا به عبارت دقیقتر چهار بار) چاقو خورد و بر زمین افتاد. بعضی از شایعههای ساده و بیبنیان، از احتمال زنده شدن جان توسط ملیساندر خبر میدهند.
شاید این تئوری در نگاه اول خیلی قابل قبول باشد، زیرا پیشتر نمونهی بارز آن را در بریک دانداریون و توروس از میر دیدهایم، اما حقیقتش را بخواهید، مدارکمان برای صحبت در رابطه با این ادعا به اندازهای کم است که جز در نظر گرفتن آن به عنوان یک «تئوری ساده» نمیتوانیم با آن کاری داشته باشیم.
به جای آن، به سراغ یک تئوری پر رنگ و پر اهمیت دیگر میرویم که انقدر دلیل و مدرک برای درست بودناش وجود دارد که رد کردن آن را تقریباغیر ممکن میکند.
بر اساس برخی سخنها، احتمال دارد که لرد اسنو در لحظهی آخر، پیش از آن که جانِ خود را از دست دهد، وارد بدن دایروولف خود یعنی گوست شده باشد. ما باور داریم که انجام چنین کاری، برای وارگها عادی و طبیعی است و میدانیم که جان بدون این که خودش خبر داشته باشد، یک وارگ بسیار قدرتمند است. در بخشی از فصل آغازین کتاب پنجم یعنی رقصی با اژدهایان میخوانیم:
وارامیر حقیقت آن را دریافته بود. وقتی عقابی را که مال اورل بود در اختیار گرفت، میتوانست خشم جلدعوضکن(اسکینچنجر) دیگر را بابت حضورش حس کند.
اورل به دست کلاغ خائن، جان اسنو، کشته شده بود و نسبت به قاتلش چنان خشم شدیدی داشت که وارامیر هم خود را در حالی یافت که از پسرک هیولاصفت احساس تنفر میکرد. از همان لحظهی دیدن دایروولف سفید عظیمالجثه که در سکوت کنار جان اسنو میخرامید، فهمیده بود که او چه بود.
هر جلدعوضکنی همواره میتوانست حضور دیگری را حس کند. منس باید بهم اجازه میداد که دایروولف رو بگیرم. زندگی دومی در خور یه پادشاه میشد. شکی نداشت که میتوانسته انجامش دهد. موهبت در اسنو قدرتمند بود، ولی جوانک تعلیم نیافته بود و هنوز به جای این که به ذاتش ببالد، با آن میجنگید.
بر طبق این صحبتها، بدون هیچ شکی اطمینان داریم که جان بدون این که خودش در جریان باشد، یکی از وارگهای قدرتمندی است که خیلی ساده میتواند به داخل جلد حیوانات (به خصوص این یکی که خیلی هم از نظر روحی به او نزدیک و وابسته است) برود. به علاوه، این ایده به شکلی جدی توسط یک رویای دیده شده توسط ملیساندر در شعلههای آتش نیز تایید میشود. در جایی از تنها فصل ملیساندر در کتاب پنجم میخوانیم:
صدای آرام برافروخته شدن شعلهها به گوش میرسید و در میان همان صداها او(ملیساندر) نجوایی را شنید. شخصی داشت نام کسی را زمزمه میکرد: جان اسنو… و پیش از این، صورت بلندش به روی زبانههای قرمز و نارنجی رنگ آتش تصویر شده بود.
تصویر، دائما پدیدار و ناپدید میشد. سایهای که نصف آن دیده میشد و مابقیاش در پشت مانعی قرار داشت که دیدنش را سخت میکرد. اما ملیساندر همچنان تصویر را میدید. در ابتدا یک مرد بود، بار دوم یک گرگ بود و بار سوم دوباره یک مرد. اما دائما در کنار او جمجمههایی را میدید.
جمجمههایی که همهجا پخش شده بودند. ملیساندر، پیشتر نیز دور و بر او را دیده بود، حتی سعی کرده بود به جوانک هشدار دهد. دشمنان دور و برش رو گرفته بودن. خنجرهایی در تاریکی. اما اون پسر نمیخواست گوش کنه. و حالا، ملیساندر نمیتوانست باور کند که اون پسر انقدر گوش نکرد تا این که دیگر دیر شده بود.
جالب است، رویای ملیساندر شباهت غیرقابل انکاری با ایدهپردازیهای ما دارد و تئوری را از قبل نیز بهتر جلوه میدهد. هنوز تمام نشده است. آخرین حرف جان پس از این که خنجر خورد چه بود؟ طبق آنچه که مستقیما در متن کتاب آمده، او در لحظهی پایانی، نام گوست را زمزمه کرد.
تمام اینها باعث میشود که زنده ماندن جان به این شیوه را جزء یکی از آن تئوریهای خیلی خیلی جدی که نمیتوان به سادگی آنها را انکار کرد قرار دهیم. حال، اگر این فرضیه را درست و قابل قبول در نظر بگیریم و دوباره زنده شدن جان به زودی را بپذیریم، میتوانیم از آن به عنوان یک «تولد دوباره» یعنی همانچیزی که در پیشگوییها آمده نام ببریم.
اگر حدسهایمان درست باشد و جان همان آزور آهای حقیقی باشد، باید بتوانیم در زمان رخ دادن این تولد دوباره(یا به عبارت بهتر کشته شدن جان در قلعهی سیاه) نشانههای ذکر شده در پیشگوییها را پیدا کنیم. متاسفانه، سریال به سبب سبک روایتی که دارد، تمام این اتفاقات را در کمتر از دو دقیقه نشان ما داده است و به همین دلیل نمیتوانیم کوچکترین اطلاعاتی از آن استخراج کنیم.
به همین سبب، سراغ آخرین فصل جان در کتاب پنجم رفته و از نوشتههای پر جزئیات مارتین برای پیدا کردن نشانههایمان استفاده میکنیم. پس پیش از ادامهی مطلب، بخشهای پایانی این فصل را یک بار دیگر میخوانیم و سپس با استناد به قسمتهای مختلفی از آن به پرسشهایمان پاسخ میدهیم.
پس از بازگشت جان اسنو و آمدن وحشیها به قلعهی سیاه(مقر فرماندهی نگهبانان شب) همه چیز آرام است که ناگهان یکی از غولها با نام وان وان، عصبانی میشود و در آنجا آشوبی به پا میکند. جان اسنو همراه با افرادش برای حل مشکل به حیاط قلعه میآید و ماجراها در ادامه رخ میدهند.
وان وان یا نمیشنید یا نمیفهمید که جان چه میگوید. غول در حال زخمی کردن خودش با شمشیری بود که پیشتر، زخمهایی بر شکم و دستاش ایجاد کرده بود. او داشت شوالیهی مرده را در هوا و در مقابل سنگ خاکستری بالای برج تاب میداد.
آنقدر به کارش ادامه داد تا این که سرِ مرد، رنگی جز قرمزی نداشت و شبیه یک خربزه از جنس گوشت، به نظر میرسید. شنل شوالیه در هوای سرد تاب میخورد. جنسش از پشم سفید رنگ بود، با چیزی شبیه به نقره حاشیهدوزی شده بود و با ستارههایی آبی رنگ طرح داده شده بود. خون و تکههای استخوان در هوا پخش میشد و به هر سمتی پرتاب میگشت.
مردان از بالای برج و کنارههای آن به پایین پرت میشدند. مردان شمالی، مردان آمده از شهرهای آزاد، حتی مردان ملکه… ناگهان جان اسنو دستور داد:«به خط بشید! هوای اونهارو داشته باشید… هوای همه رو اما به خصوص مردان ملکه»
مردِ مرده و افتاده در دست غول، سر پاتریک از کوهستان پادشاهی بود؛ تقریبا تمام سرش از بین رفته بود ولی نشان و نجابت خانوادگیاش، دقیقا به مانند صورتش هنوز هم مشخص بود. جان نمیخواست زندگی سر مالگارن یا سر بروس یا هر کدام از شوالیههای ملکه را برای گرفتن انتقام وی به خطر بیندازد.
وان وان دوباره فریاد زد و آن یکی دست پاتریک را هم پیچاند و به دندان کشید، تا جایی که دست او از شانه کنده شد و خون سرخ جاری از آن، به همهجا میپاشید. جان با خودش فکر کرد: «این کار براش به آسونی چیدن یه گل واسه یه بچه است».
او سریعا به افرادش گفت: «باهاش حرف بزنید. زبان کهن. اون فقط زبان کهن رو میفهمه. بقیتون هم هواشون رو داشته باشید اما شمشیرهاتون رو کنار بزارید، ما اون رو ترسوندیم». آنها نمیتوانستند ببیند که غول زخمی شده است؟ جان باید به این ماجرا پایان میداد یا باید به تماشای مرگ تعداد بیشتری از افرادش راضی میشد.
هیچکدام از آنها درک نمیکردند که وان وان چه قدرتی دارد. یه شیپور، یه شیپور لازم دارم. جان متوجه برق شمشیر یکی از افرادش شد. فورا برگشت و او را نگاه کرد و گفت: «شمشیرها رو غلاف کنید.» بار دوم داد زد: «ویک، اون شمشیر رو بزار…»
نتوانست جملهاش را کامل کند و حرف در گلویش تبدیل به ناله شد. زیرا تیزی خنجر ویک را بر روی گلویش احساس کرد.
چرخش سریع جان باعث شد تیغه بخشی از گردن را ببرد اما فرو نرود. جان دستش را بر روی خراش گذاشت… خون را در میان انگشتانش احساس کرد و خطاب به او گفت: «چرا؟» «به خاطر نگهبانان شب» و برای بار دوم سعی کرد چاقو را در بدن جان فرو ببرد.
اینبار جان مچش را گرفت و رو به عقب به اندازهای پیچاند که چاقو به سمتی پرتاب شد. پیشکار بلندقد او، خود را عقب کشید و دستانش را به نشانهی بیگناه بودنش بالا برد. مردان فریاد میکشیدند. جان خودش را به شمشیرش رساند ولی انگشتانش سفت و بیحس شده بودند. هر طور که بود، او نتوانست شمشیر را از غلاف بیرون بکشد.
و بعد از آن… بوون مارش پشت سرش ایستاد. اشک از چمشانش جاری شده بود. «به خاطر نگهبانان…» او خنجر را در شکم جان فرو کرد و وقتی دستش را عقب میکشید، گذاشت خنجر همانجا بماند. جان بر روی زانوهایش افتاد. او دسته خنجر را دید و هرگونه که بود به سرعت آن را بیرون کشید. در هوای سرد از زخم بخار بلند میشد.
( فعل به کار رفته در متن انگلیسی Smoking است و ما را به یاد همان نشانهی معروف میاندازد اما به سبب بیمعنی بلند شدن دود از زخم، لفظ بخار را به کار بردم) او به آرامی زمزمه کرد: «گوست»… درد بر او غلبه کرد. با آخرین توانی که داشت، سعی کرد به آنها بچسبد.
وقتی سومین خنجر بین دو استخوان کتف فرو رفت، او نالید و بر روی برف افتاد. جان هرگز خنجر چهارم را حس نکرد. فقط سرم
حالا وقت آن رسیده که با توجه به نکاتی که در متن برجسته کردیم، ویژگیهای ذکر شده در پیشگویی را بیابیم. همانگونه که عرق حاصل از گرمای آتش را میتوان یک نمادی از نمک به شمار آورد، اشکهای جاری شده از چشمان بوون مارش نیز، به همین تفسیر نشانهی نمک است. از طرف دیگر، بیایید لحظات توصیف شده توسط مارتین را در برابر چشمانمان ظاهر کنیم.
بر اساس اطلاعات برآمده از نوشته، هر شخصی که از حیاط قلعهی سیاه به بالا نگاه کند، ستارههای موجود روی شنل سر پاتریک را به وضوح میبیند. حالا، این نکته که خون و استخوان در بخشبخش هوا پخش شده و بدن تکهتکه شدهی سر پاتریک در حال خونریزی شدید است را نیز در نظر بگیرید تا بفهمید ماجرا از چه قرار است.
در حقیقت، نکتهی اصلی اینجا است که در این هوای خون آلود، هر چیزی قرمز دیده میشود، حتی ستارههای روی لباس سر پاتریک و این یعنی در آسمان بالای سر جان اسنو، در جایی که او تولد دوبارهاش را تجربه میکند، ستارهی خونین به چشم آمده است.
(نیازی نیست یک بار دیگر این حقیقت که ممکن است ستارهی سرخ اصلا آن دنبالهداری که میگویند نباشد و به نکات سادهتری همچون این اشاره کند را تکرار کنیم.) به علاوه، همانگونه که در ترجمهی بخش آخر فصل جان در کتاب رقصی با اژدها هم اشاره کردم، با توجه به فعلی که مارتین برای بلند شدن بخار از زخم جان به کار برده، میتوانیم آن را نیز اشارهای به ویژگی سوم یعنی دود بدانیم. با این اوصاف، جان در هنگامهی این تولدِ دوباره، سه تا از ویژگیهای لازم را به دست آورده است.
قبول دارم که ممکن است تئوریهای مطرح شده در بند بالا را به شدت تعصبی و پر پیچ و خم بدانید اما بیایید از آن طرف نیز به ماجرا نگاه کنیم.
یعنی مارتین، که استاد آفرینش پیچشهای داستانی است، تمام این نکات ریز و درشت را کاملا بیربط به نشانههای بیان شده برای آزور آهای ذکر کرده است؟ من که بعید میدانم. به علاوه، در همین فصل، ملیساندر و جان صحبتی در رابطه با شاهزادهی موعود( یا همان آزور آهای) دارند که در آن نیز به نمک و دود به عنوان نشانههای وی اشاره میشود.
قطعا همه شمشیر زیبا و تاثیرگذار جان که از جنس فولاد والریایی است را به یاد دارید. شمشیری که اتفاقا به ما ثابت شد بر روی وایتواکرها هم تاثیرگذار است و همچون شیشهی اژدها، آنها را نابود میکند.
با این حال، این شمشیر خارقالعاده، هیچ یک از نکات ذکر شده برای لایتبرینگر را ندارد و به همین دلیل، تا این لحظه باید جان اسنو را فاقد این نشانه در نظر بگیریم. البته، ممکن است با کمی دقت، لایتبرینگر خاصی که در دست جان اسنو است و خیلیها به آن دقت نمیکنیم را نیز بیابیم. در قسمنامهی نگهبانان شب، همواره یک جلمه را میشنویم: «من، شمشیری در تاریکی هستم».
در حقیقت، جان فرماندهی تکتک آنها است و حتی با آنان در برابر آدرها(همان وایتواکرها) نیز ایستاده است. این را هم در نظر بگیرید که جان برای رسیدن به این جایگاه، همانگونه که باید عشقش یعنی ایگریت را فدا کرده است.
برای جان نیز به مانند دنریس نمیتوان شمشیر لایتبرینگر را صد در صد به عنوان یکی از نشانهها در نظر گرفت اما دلایل و برهانهایمان برای این انتخاب، بازهم در حد و اندازهای هست که بتوانیم این را نیز یک امتیاز دیگر برای جان که به اثبات آزور آهای بودنش کمک میکند در نظر بگیریم.
واضحا و بدون نیاز به هیچگونه بررسی، باور داریم که جان هیچ ارتباطی با اژدها ندارد و به همین سبب، نه تنها آن ویژگی را از دست میدهد بلکه در ویژگی فداکاری نیز، نصف چیزی که باید را به دست میآورد.
در رابطه با ویژگی هفتم، هر آنچه که باشد یا نباشد، وابسته به حقیقت یا عدم حقیقت تئوری R+L=J است و از آنجایی که زومجی، پیشتر مقالهای جامع و کامل در این باب ارائه کرده، دیگر نیاز به شرح دوبارهی آن در این نوشته نیست. اگر این تئوری حقیقت داشته باشد، نسل جان مستقیما از طریق ریگار به آیریس و ریلا تارگرین میرسد.
همچنین، در صورت حقیقت داشتن این تئوری، او هم شاهزادهی موعود است و هم «نغمهای از یخ و آتش». درست است که تعداد ویژگیهایی که جان از آنچه در پیشگویی ذکر شده به دست آورده از دنریس کمتر است اما بازهم آنقدر نشانه دور و برش را فرا گرفته که مجبوریم تا آخرین لحظه او را یک کاندید پر رنگ و پر اهمیت برای جایگاه آزور آهای بدانیم.
هنوز تمام نشده، در فصل دوازدهم جان در کتاب پنجم، او رویایی تاثیرگذار و خاص میبیند که دقت در آن، نکتههای جالبی را پدیدار میکند. او خواب حملهای دهشتناک از سوی وحشیها را میبیند که از هر طرف به سوی دیوار هجوم میآورند. جان سریعا خود را به بالای دیوارِ بلندِ برندونِ معمار میرساند و سعی میکند کنترل اوضاع را در دست گیرد.
او چند بار فریاد شلیک سر میدهد اما پس از چند لحظه متوجه میشود کسی آنجا نیست که به حرفهایاش گوش کند. جان، متوجه میشود که همگان او را ترک کردهاند و به مانند قصهی افسانهای آخرین مبارز(که همان آزور آهای است) فقط خود او است که باید جلوی آنها را بگیرد.
لرد اسنو شمشیرش را بیرون میکشد و در همین حین شمشیر آتش میگیرد و او با همین شمشیر آتشین تعداد زیادی از وحشیها را میکشد. همهی اینها به کنار، در پایان این خواب، آخرین نفری که از دیوار بالا میآید، ایگریت است و جان، او را نیز با همین شمشیر میکشد.
جالب است، این ماجرا هم به شدت ما را یاد داستان افسانهای ساخته شدن شمشیر لایتبرینگر میاندازد. جایی که طبق تاریخچهها، آزور آهای شمشیر آتشیناش را در پایان کار وارد قلب همسر عزیزش میکند.
او حقیقتا شخصی است که جرج. آر. آر. مارتین، همیشه بر خاص بودناش تاکید بسیار داشته است. جان با تمام بچههای لرد ادارد فرق داشت، زیرا از همان ابتدا به عنوان یک حرامزاده زندگی را آغاز کرد. در همان آغاز قصه، دایر وولفی متفاوت با همه و سفید رنگ را در آغوش گرفت.
او تنها کاندید جایگاه آزور آهای است که خودش نیز مستقیما با وایتواکرها جنگیده و این دقیقا همان کاری است که آزور آهای افسانهای باید انجام دهد. جان، از محدود اشخاصی است که همیشه کار درست را میداند و همانگونه که ایمون تارگرین میگوید، وی یکی از بهترین انسانهای حاضر در این سرزمین است:
استاد ایمون، مودب اما محکم بود. «سپتون، اونا خدایان شمال هستن. سروران من، وقتی دونال نوی کشته شد، همین مرد جوون، جان اسنو بود که مسئولیت دیوار رو به عهده گرفت و در برابر تمام خشم شمال حفظش کرد و ثابت کرد که دلیر، وفادار و مفیده.
لرد اسلینت، اگر به خاطر اون نبود، وقتی میرسیدین منس ریدر رو در حالی پیدا میکردین که اینجا نشسته بود. دارین اشتباه بزرگی در موردش مرتکب میشید. جان اسنو پیشکار و ملازم شخصی لرد مورمونت بود. برای این وظیفه انتخاب شد چون فرمانده کل استعداد زیادی در اون دید. همانطور که من دیدم.
نتیجه گیری
با این اوصاف، بدون هیچ دلیل و مدرک اضافهای، جان را در کنار دنریس به عنوان تنها کاندیدهای حقیقی ممکن برای جایگاه آزور آهای قرار میدهیم. حالا نوبت آن رسیده که نکات نهایی را بیان کرده و از تمام این مطالب یک نتیجهگیری قابل قبول به دست آوریم.
در ابتدای این قسمت از مقاله گفتیم که استنیس براتیون به هیچ عنوان نمیتواند آزور آهای باشد اما حقیقتش را بخواهید، بعضی از دنبال کنندگان سفت و سخت دنیای مارتین، از کوچکترین ویژگیها هم نمیگذرند و به همین دلیل، تعداد اشخاص ممکن برای آزور آهای بودن را در ابعاد غیرقابل وصفی زیاد میکنند. ما نیز پیش از پرداختن به ادامهی مباحث مربوط به جان و دنریس، این احتمالات کوچک را بررسی میکنیم.
ایگان تارگرین، کسی است که خون لازم را در رگهایش دارد و آنگونه که ما شنیدهایم، در هنگام تولدش ستارهی خونین نیز در آسمان دیده شده است. از طرف دیگر، خود ریگار تارگرین هم مستقیما فرزند آیریس و ریلا است و در میان دود و نمک متولد شده است.
حتی ویکتاریون هم یک دست سوخته دارد که همواره از آن بخار بلند میشود و داووس(شوالیهی پیاز) هم نوعی تولد دوباره را در دراگوناستون(یعنی میان دود و نمک) تجربه کرده است.
بریک دانداریون شمشیری آتشین دارد و شمشیر برین از تارث نیز قرمز رنگ است. فراتر از تمام اینها، رمزی هم به سبب حرامزاده بودنش یک اسنو است و میتواند به رویای ملیساندر در آتش مربوط باشد. اصلا مگر موردی بهتر از رمزی برای نجات دنیا وجود دارد؟ من که بعید میدانم.
هنوز راضی نشدهاید؟ هات پای(پسر چاق و بیخاصیتی که در بخشی از ماجراهای آریا همراه او بود) شخصی است که کلوچههای گوشتپیچ نمکین را بر روی اجاقهایی که از آنها دود بلند میشود درست میکند.
بله، منظورم این است که این حجم از ویژگیها، به هیچ عنوان نمیتواند ما را راضی کند و در نظر گرفتن این افراد به عنوان آزور آهای افسانهای داستان مارتین، دقیقا به اندازهی استدلالمان در مورد هات پای احمقانه است. پس، لطفا تمام گزینههایتان به جز دنریس و جان را دور بریزید و بپذیرید که یکی از این دو (یا شاید هم هر دوی آنها) آزور آهای حقیقی هستند.
فارغ از تمام اینها، بر اساس نوعی تفکر، آزور آهای و شب طولانی افسانههایی بیش نیستند و پیشگوییهای صورت گرفته، فقط جملاتی مهمل برای سرگرم کردن عوام بودهاند.
اما اگر صادقانه به ماجراهای پیرامون دنیای گیم آف ترونز نگاه کنیم، مسخرهتر از این فکر وجود ندارد، چرا که اگر درست باشد، تمام پازلهای ساخته شده توسط مارتین، بیدلیل و بیمعنی میشوند و مارتین کسی نیست که بخواهد اینگونه طرفدرانش را به سخره بگیرد.
افزون بر آن، سبک روایتی که از داستان آزور آهای شنیدهایم، نه تنها مانند قصهای شاد و جذاب که در پایان آن همهچیز به خوبی و خوشی به پایان میرسد نیست بلکه، از همه نظر به کهنالگوهای مارتین میخورد و به دنیای خوش رنگ و لعاب نغمه جذابیت بسیاری میبخشد.
پس با گذر از تمام اینها به سراغ جمعبندی اصلی میرویم. بر اساس حجم قابل توجهی از تئوریها، دنریس و جان هر دو میتوانند آزور آهای باشند. زیرا، این دو در کنار هم نغمهای از آتش و یخ هستند و میتوانند با حضور یک شخص سوم تبدیل به سه سر اژدها شوند.
این شخص سوم میتواند مشاوری مثل تیریون لنیستر یا اصلا کاراکتری باشد که تا به امروز معرفی نشده است. (البته بنا به دلایلی ماجرای تیریون در این بخش امری بسیار محتمل است) به علاوه، همانطور که به یاد دارید، آزور آهای همسرش را نیسا نیسا میخواند.
چه شخصی به جز دنریس تارگرین را سراغ دارید که با این نام شناخته شده باشد؟ شاید این موضوع به رابطهی این دو در ادامه اشاره میکند. شاید جان برای پایان دادن به شب بیپایان، مجبور به فدا کردن دنریس تارگرین میشود؟
خوشبختانه، ما در نقطهای از داستان قرار داریم که تمام اینها فرضیهپرانیهایی بیش نیستند و میتوانند حقیقت نداشته باشند اما همین جستوجوهای ما برای بیشتر دانستن است که خواندن مجموعهی نغمهای از یخ و آتش و تماشای سریال «بازی تاج و تخت» را تا این اندازه جذاب میکند. آنچه ما به دست آوردهایم مشخص است.
ما قهرمانهای شب طولانی را یافتهایم و با جدیت، دو نفر را به عنوان کسانی که میتوانند پایاندهندگان شب بیپایان باشند برگزیدهایم. قهرمانانی که بر طبق افسانهها، بندبند سرزمین، فقط و فقط به خاطر وجود آنها از گزند شاه شب در امان میماند. هرچند، در امان ماندن واژهای امیدوارانه است و با توجه به قوانین تلخ اما حقیقی دنیای نغمه، خیلی باورپذیر به نظر نمیرسد.
پیشبینیهای ما به پایان رسید و در این دو قسمت، هر آنچه که باید را خدمتتان ارائه کردیم تا بتوانیم هر گونه که ممکن است، بهترین و کاملترین پاسخ را برای این سوال پر رنگ و پر ارزش در این داستان داشته باشیم. اما همانگونه که مارتین میگوید، شما به خواندن و کند و کاو در دنیای پر رمز و راز نغمه ادامه دهید و اگر پاسخ بهتری دارید، حتما با ما در میان بگذارید.
ارسال نظر