باران کوثری: به نظر یک عده من لوس و فضولم!
باران كوثري فرزند جهانگير كوثري و رخشان بنياعتماد است. روي اين نكته تاكيد ميكند كه از اين بابت خوشحال است و ميگويد به داشتن چنين پدر و مادري افتخار ميكند و هيچ اصراري هم براي بيرون رفتن از زير سايه آنها ندارد.
با اين حال اين پيوند خانوادگي با سينما حتي در آخرين سيمرغي هم كه گرفت برايش حاشيههايي به همراه داشت. اما او نشان داد كه بيتوجه به اين حواشي راه خودش را ميرود.
از نخستين سيمرغي كه براي فيلم «خونبازي» ساخته مادرش، رخشان بنياعتماد گرفت تا سيمرغ دوم كه براي «كوچه بينام» ساخته هاتف عليمرداني دريافت كرد، كارنامه كاري او بازيگري را معرفي ميكند كه نگاه تجربهگرايي دارد.
كوثري همچنين جزو كساني بود كه از سينما وارد تئاتر شد و البته با وجود همه حرف و حديثهايي كه پيرامون حضورش به عنوان يك ستاره سينما در تئاتر وجود داشت، خيلي زود توانايي خودش را به عنوان بازيگر تئاتر نيز نشان داد.
حضوري كه به گفته خودش با خوششانسي همراه بود و در عرصه تئاتر تجربه كاري در كنار كساني چون محمد يعقوبي و محمد رضايي راد را براي او به همراه داشت. اگر در كارنامه سينمايياش آثاري چون«خونبازي»، «عصباني نيستم»، «كوچه بينام»، «قصهها» و...
در اين گفتوگو باران كوثري از تجربههاي بازيگرياش در سينما و تئاتر و البته حواشي هميشگي صحبت كرده است؛ بازيگري كه به گفته خودش هيچ دوره بازيگري را نگذرانده است.
در نمايش «شب آوازهايش را ميخواند» شما شخصيت زني را بازي ميكرديد كه رفتارهاي چندان بهنجاري ندارد با اين همه همدلي مخاطب را با خود داشت. رسيدن به اين نقطه مرزي سخت بود؟
طبيعتا خيلي سخت بود. واقعيت اين است كه خود نمايشنامه ما را به اين سمت ميبرد اما باز هم براي بازيگر كار سختي است. نمايش درباره شرايط است. شرايطي كه يك نفر را به سمت خيانت سوق ميدهد، يكي را به سمت مرگ و... اما اجراي اين روي صحنه كار سادهاي نيست.
به ويژه با در نظر گرفتن شرايط فرهنگي ما بيش از پيش هم سخت ميشود. چون شما بايد تماشاگر را مجبور به همراهي با زني كنيد كه تن به خيانت داده. خوشبختانه رضا گوران كارگرداني است كه بازي را خيلي خوب ميشناسد و مهمترين نكته اين است كه ميتواندبراي رسيدن به چيزي كه ميخواهد به شما راهحلهاي خوبي نشان دهد.
يعني فقط اين نيست كه بداند چه ميخواهد بلكه راه رسيدن به آنچه ميخواهد را هم ميداند. ضمن اينكه ميزانسن هم طوري طراحي شده كه ما بيشتر با زن همراه شويم. انگار مدام دارد به اين مرد محبت ميكند، عاطفه خرج اين زندگي ميكند اما جوابي نميگيرد ولي باز در كنار همه اينها بازي سختي بود و من هنوز هم استرس اين را دارم!
به هزار و يك دليل ميتوان از شما سوالات فرامتني پرسيد! در همين حرفهاي قبلي شما هم مدام داريد به شرايط اجتماعي ارجاع ميدهيد. به نظر شما «شب آوازهايش را ميخواند» يك نمايش فمينيستي است؟
من خودم نگران عكسالعمل دوستاني بودم كه چنين دغدغههايي دارند! چون فكر ميكردم نكند ما داريم زن را ضعيف نشان ميدهيم كه تاب تحمل شرايط را ندارد. نه، من فكر نميكنم اين اثر فمينيستي باشد. به نظرم اثر مدرني است.
به اين لحاظ كه هجوم شرايط بر آدمها شاكله اصلي نمايش را ميسازد. شرايطي كه مستقيما ممكن است به هيچ كدام از ما مربوط نباشد اما بر شرايط همه ما تاثير ميگذارد. نه ! به نظرم اصلا فمينيستي نيست!
نمايش چندان اميدوارانه نيست. اين هم به دليل مدرن بودن است؟!
براي اين ميگويم مدرن است كه ممكن است اين بخش چندان انتخاب شخصي من نباشد اما در اين نمايش اميدواري جايي ندارد. بله! فكر ميكنم متاسفانه اميد جاي چنداني در اين نمايش ندارد. اما به نظرم نمايشي نااميدكنندهاي نيست.
معتقد به اين نيستم كه نشان دادن نااميدي، نااميدي ميآورد. به همان اندازه هم نشان دادن اميد واهي منجر به اميد نميشود. بحثي كه در سينما هم داشتيم، كه دولت تدبيرو اميد خيلي هم خوب است و ما بهش احتياج داريم اما منظور از نشان دادن اميد چيست و با چه هدفي؟! كه مردم اميدوار شوند؟! نه! با نشان دادن اميد الكي نميشود كسي را اميدوار كرد.
اتفاقا به نظرم ميشود با نشان دادن واقعيات آدمها را متوجه شرايطشان كرد و آينهاي جلوشان گذاشت كه خودشان و آنچه پشت سرشان رخ داده را بهتر ببينند.
باران كوثري جزو هنرمنداني است كه توانست خودش را از زير سايه نامهاي بزرگ بيرون بكشد و به عنوان يك شخصيت مستقل معرفي كند. خيلي سخت بود؟ چون حتي همين اواخر همچنين اظهارنظرهايي گفته شد.
من حرفم اين است كه اصلا بگويند! من از اول برخوردم با اين ماجرا اينطور بوده كه بله ! من جزو معدود كساني هستم كه پدرو مادرم در اين رشته بودند و در هر مصاحبهاي و روي هر صحنهاي كه جايزه گرفتم خودم دوباره اين را يادآوري و تاكيد كردم كه افتخار زندگي من اين است كه زير سايه اين دو اسم زندگي ميكنم! چرا بايد خودم، خودم را از زير اين سايه بيرون بياورم.
نه! زير سايه بودن كه بد نيست. اما بحث اين است كه كيفيت كار خود شما معرف شماست. هيچوقت اين سختي را حس كرديد؟! صادقانه!
بله! ميگويم كجا! اينكه مرا ديرتر جدي گرفتند. در حالي كه معتقدم به لحاظ كيفي خيلي دور از بقيه نبودم. شايد بهتر نبودم. مثلا در بيستويكي، دوسالگي كيفيت بازيام خيلي دور از بقيه نبود اما من ديرتر جدي گرفته شدم. حتي بعد از آنكه براي خونبازي و روز سوم جايزه گرفتم. مشكلي كه اتفاقا من در تئاتر كمتر داشتم.
در حالي كه شما از سينما وارد تئاتر شديد!
براي اينكه در اين روند خودم توانستم خودم را بشناسانم. خيليها بودند كه از دانشگاه پدر و مادرم مرا نديده بودند. خيليها برخورد نزديك نداشتند. خيلي از تئاتريهاي جوانتر بودند كه من باعث آشناييشان با خانوادهام بودم. براي همين در تئاتر من از اول جديتر گرفته ميشدم.
اما اين سختي! بله! من اين سختي را حس كردم. به همين دليلي كه گفتم. اما واقعيت اين است كه سختي به چشمم نيامد. براي آنكه نكات مثبت و با ارزش و بينظير داشتن چنين خانوادهاي برايم خيلي بيشتر بود.
اميدوارم و ضمن اينكه به خودم هم كمك كرد. نه اينكه هدف مهمتر من سينما باشد كه مثلا بيايم از تئاتر برداشت كنم براي سينما. تئاتر براي من تبديل به يك نياز شده است. در ۱۰ سال اخير حداقل من سالي يك تئاتر كار كردهام!
چرا چنين نيازي را حس ميكنيد؟
نياز به اين معنا كه تجربهاي است كه هيچ جاي ديگر به دست نميآيد. مثل خود بازيگري. خيلي تجربه نابي است. من تجربه روي صحنه رفتن را با هيچ چيز ديگري نميتوانم مقايسه كنم. نميتوانم بگويم اگر مثلا چنان فيلمي بازي كنم مثل تجربهاي ميشود كه روي صحنه لذتش را ميبرم.
براي همين حداقل سالي يك تئاتر كار ميكنم. خيلي خيلي معتقدم كه به بازيگري من در سينما كمك كرده است. به قول شما چه به ديد تماشاگر نسبت به من، چه به بازي خودم.
جدا از اين لذت بخش بودن، براي شما در تجربه سينما و تئاتر كدام روي كدام تاثير ميگذارد؟
نميتوانم بگويم. بعضي فيلمها لذتشان از بعضي تئاترها بيشتر است و بالعكس. نظر كلي نميتوانم درباره اين بدهم كه كدام تجربه را بيشتر ترجيح ميدهم واقعا هر دو...
اين محافظهكاري است؟!
نه اصلا! آن تئاترهايي كه لذتشان را با هيچ چيز عوض نميكنم شايد برخيشان شرايط خاصي داشتند كه تعداد كمي آنها را ديده باشند. نه! حرف محافظهكارانهاي نيست! براي اين نميگويم كه نخواهم جواب بدهم. بعضي تئاترها به آدم نميچسبد.
مثل بعضي فيلمها ولي تجربه بازي كردن جلوي حسن معجوني در نمايش «در ميان ابرها» را تقريبا ميتوانم بگويم با كمتر فيلمي عوض ميكنم. هنوز كه بعد از ۱۰ سال آن تئاتر را اجرا ميكنيم به اندازه روز اول از بازي كردن در آن نمايش و بازي مقابل حسن معجوني لذت ميبرم.
در حال حاضر مقوله بازيگري در كشور ما به نوعي مساله شده است. تئاترها دارند ستاره محور ميشوند. كه بخشي از آن هم طبيعي است. با تزريق پول و خصوصي شدن چنين روندي غيرمعمول هم نيست...
كجاي دنيا اينطور نيست؟! مگر در برادوي هر فصل ستارگان سينما در تئاتر حضور ندارند؟! حرفم با آنهايي است كه چنين نقدي دارند.
يكي اينكه اصولا در سينماي هيچ جاي جهان اينطور نيست كه حتما نقشي كه بازيگر بازي ميكند زمين تا آسمان با نقش قبلي متفاوت باشد. اين واقعا فرصتي براي هر بازيگر است. بازيگران درجه يك در جهان از آن استفاده ميكنند.
در ايران هم همينطور. يك عده هم استفاده نميكنند. نكته بعد اينكه من اصلا به اين اعتقاد ندارم كه تئاتر ما ستاره محور شده. براي اينكه بازيگران جواني دارند تئاتر كار ميكنند. كارشان درجه يك است و اتفاقا كارشان بيشتر از تئاترهايي فروش ميكند كه مثلا از ستارهها استفاده ميكنند.
منظور البته ستارههاي سينماست وگرنه ستارگان خود تئاتر هم هستند...
اينكه اشكالي ندارد! بله! حسن معجوني گيشه دارد و آدمها به خاطر او ميآيند تئاتر ميبينند. به خاطر سعيد چنگيزيان و الهام كردا آدمها تئاتر ميبينند. ستاره اسكندري و پانتهآ بهرام را در تئاتر همانقدر پيگيري ميكنند كه در سينما و تلويزيون. طبيعي است كه هر كس دلش بخواهد با بهترينهاي هر حرفهاي كار كند. حتي در مورد بازيگران سينما هم همين است.
همانطور كه درهاي سينما روي بازيگران تئاتر باز است، بازيگران سينما هم حق دارند اگر پيشنهاد خوب تئاتري دارند بيايند و بازي كنند. اگر جواب نداد ديگر اين كار را نخواهند كرد. اگر هم خوب بود به نظرم هر بازيگري حق دارد در همه عرصهها فعاليت كند.
به نظرم اين بيانصافي است كه ما محدود كنيم. كسي جاي كسي را نگرفته است. هر كارگرداني حق انتخاب دارد. نقشهاي متفاوت يك فرصت است. من خودم از آن بازيگراني هستم كه حتي به قيمت بد بازي كردن ترجيح ميدهم متفاوت بازي كنم. نه اينكه بدانم بد ميشود و بازي كنم...
ريسك ميكنيد...
بله! ريسك ميكنم. ميگويم من اين را بازي ميكنم و نميدانم روي پرده چه ميشود. مثلا در مورد فيلم «كوچه بينام»من نميدانستم روي پرده چه خواهد شد؟ در تكتك پلانها همه تنم ميلرزيد و واقعا اگر اعتماد به نفسي كه عمو فرهاد اصلاني به من ميداد، نبود و اعتمادي كه هاتف عليمرداني داشت، نبود شايد اين ريسك را نميپذيرفتم.
پس چرا خيلي از بازيگران ما در نقشهاي تكراري ظاهر ميشوند؟ يا به قول شما ريسك نميكنند؟
بله! به اين اعتقاد دارم كه چه نويسندهها، چه كارگردانها و چه تهيهكنندهها ترجيح ميدهند بازيگر را در شكلي كه نمره قبولي ميگيرد و در يك مرحله استانداردي از بازي، نگه دارند. اينطوري ما اين بازيگرها را محافظهكار تربيت ميكنيم تا در همان نقش بمانند.
بازيگرهايي كه به نظرم استعدادهاي عجيب و غريبي هستند. بازيهاي فوقالعادهاي از آنها ديدهايم. اما مدام با تشويقها در همان مرحله نگهشان ميداريم و مدام به اين تكرار، نمره قبولي ميدهيم. كاري ميكنيم در همان شاكله، خودشان را حفظ كنند.
شما به عنوان يك هنرمند همواره موضع اجتماعي خودتان را اعلام كردهايد. به شكل خانوادگي! بعد از ممنوعالكاريها و آمدن دولت تدبير و اميد، شما به اين اميد رسيدهايد كه تغييرات روند مثبتي دارند؟ چه در سينما و چه در تئاتر...
من كلا آدم اميدواري هستم.
خب اين خيلي كلي است! بهطورخاص منظورم بود!
خب، همانطور كه گفتم من كلا آدم اميدواري هستم. نسبت به اين دو سال هم من بدبين نيستم. درست است كه خيلي از مطالبات من مثل خيلي از جوانها مانده است، چيزهايي كه الان مستقيم از آقاي روحاني خواسته ميشود، مثلا در دانشگاهها. چه چيزهايي كه ما غيرمستقيم در راي دادنمان به ايشان، خواستيم.
نميتوانم بگويم (ميخندد) . طبيعي است چاه ويلي كه در اقتصاد و بعد هم در فرهنگ ما در آن هشت سال كنده شد حالا حالا مانده تا پر شود! طبيعي است كه هنوز «عصباني نيستم» اكران نشده، طبيعي است كه هنوز كساني و جاهايي كه هيچ ارتباطي با حوزه فرهنگ و هنر ندارند اجازه دخالت و تصميمگيري مستقيم در اين مورد را دارند.
به هر حال به نظرم اينها تاثيراتي است كه از آن هشت سال مانده و زمان ميبرد تا حل شود. اما من نااميد نيستم. نميتوانم بگويم كاملا راضي هستم. نميتوانم بگويم رضايت كامل دارم.
نمره قبولي به دولت ميدهيد؟!
آره واقعا! نمره قبولي ميدهم ولي فقط قبولي! ۱۲، ۱۳ ميدهم. به نظرم هنوز كار داريم. نبايد يادمان برود. چيزي كه من ازش ميترسم همين است. اينكه با گرفتن يكسري از خواستههايمان بقيه مطالباتمان را از ياد ببريم.
چرا هميشه عدهاي با شما موضع دارند؟!
يك عده به نظرشان من لوسم! من فضولم! به نظرشان ادا در ميآورم و همه اينها. من ابايي ندارم. حتي ترسي ندارم. براي اينكه من خودم هستم. من به غايت خودم هستم. حتي اگر حرفهايي ميزنم كه ممكن است برايم هزينه داشته باشد فقط به اين دليل است كه فكر ميكنم در يكسري شرايط وظيفه ما است كه خودمان باشيم و وظيفه ما است كه پنهان نكنيم. خودمان را پشت اين پنهان نكنيم كه ما هنرمنديم و حرف ما هنر ما است. يعني ما هيچ كاري نميكنيم جز كار هنري.
به نظرم اين پنهان شدن پشت موقعيت هنري و شهرتمان است براي اينكه هزينهاي نپردازيم. من از اين نميترسم. بله من ميدانم چه كساني ممكن است از من خوششان نيايد. عدهاي اعتقادي مرا دوست ندارند، عدهاي هم اتفاقا معتقدند به هنرمنداني كه كمتر حرف ميزنند. به نظرم در ناخودآگاهشان معتقدند به هنرمنداني كه بيش از من خودشان را جدا از مردم ميدانند.
ممكن است برخي اين حرفي را كه ميخواهم بزنم دوست نداشته باشند: به نظر من بازيگري يك شغل است. مثل نجاري. همانطور كه يك نفر نجار است من بازيگرم. همين! نه بيشتر! من شهرتي دارم كه مردم بهم دادهاند و اين يك وقتهايي هزينه دارد و من بايد هزينهاش را بپردازم.
اما تبعات اين شغل يعني بازيگري با تبعات همان شغل نجاري كه گفتيد خيلي متفاوت است. هم خوب و هم بد...
من اصلا از اينكه آدمها نظرشان را بگويند و مرا مورد هجمه قرار بدهند نميترسم. همه عمرم هم در معرض اين بودهام بازهم خواهم بود. فكر ميكنم ما به عنوان يكسري آدم شناخته شده و مشهور، اين نخستين هزينهاي است كه ميپردازيم. تو وقتي مشهوري خودت را در معرض قضاوت قرار ميدهي.
حالا قضاوتها ناعادلانه است، حالا ديگر اين قضاوتها از يك جايي به جاهاي ديگري ميرسد كه اصلا ربطي ندارد، انگهايي به تو زده ميشود خب اينها ميتواند دل مرا بشكند يا نشكند و چون دل مرا ميشكند آن وقت من نه اينستاگرام دارم، نه فيسبوك.
ترجيح ميدهم خودم را كمتر در معرض قضاوت بگذارم. ترجيح ميدهم با گذاشتن يك عكس مجبور نباشم هزارتا كامنت بخوانم كه ميدانم برخي از آنها عادلانه نخواهد بود و روي من تاثير بگذارد.
يعني شهرت شما را به سمت نوعي انزوا برده؟ دستكم عدم حضور در شبكههاي مجازي!
اصلا انزوا نيست! من اصلا آدم منزوي نيستم. من با مترو سر اجرا ميآيم. اتفاقا اصلا اينطور نيست. اما جايي كه من به خاطر يك عكس- اصلا هم نقدي ندارم، نقد نيست يك انتخاب است- خودم را در معرض اين قرار ميدهم كه آدمها هر چه دلشان ميخواهد بگويند، من خودم را آنجا نميگذارم. ممكن است مردم مرا در فروشگاه ببينند و هزار جور هم مرا نقد كنند.
اصلا و اصلا اينها مرا ناراحت نميكند. من در معرض قضاوت مردم هستم. همانقدر كه كامنت بد ميگيرم كامنت خوب هم ميگيرم. مگر نميگيرم! همان لحظه كه ۱۰ نفر حرفهايي ميزنند كه ممكن است دل مرا بشكند همان لحظه هم ۱۰ نفر ديگر ممكن است حرفهايي بزنند كه من پر از انرژي شوم. اين خاصيت شهرت است. مگر غير از اين است؟!
نه! گفتم اين جايزه خاص!
چه فرقي ميكند؟!
من كلا راجع به جايزههايم اين را نميگويم. مثلا حتي وقتي سيمرغ هم گرفتم نگفتم. براي اينكه «وظيفهام را سنگينتر ميكند... » براي خودتان بله! سنگينتر ميكند.
مثلا ميگوييد من پارسال در ديد بودم آدمها بازي از من ديدند كه توسط داورها تاييد شده، پس مجبورم كمي مواظب باشم بازي بدي نكنم. اما اينكه من حالا كه جايزه گرفتهام از امسال تصميم ميگيرم اين كار را نكنم يا اين كار را بكنم، اينطور نيست.
چون معنياش اين است كه پس روند قبلي من اشتباه بوده. من روندي براي خودم تعريف كردم و وسطش يك سيمرغ هم بهم دادند كه تشويق خيلي بزرگي است و دروغ هم نميگويم كه چقدر سيمرغ پارسال بهم چسبيد! خيلي زياد!
بيشتر از اولي؟!
آره!
چرا؟!
خيلي نقش ريسكي بود! نقش من در فيلم «كوچه بينام» خيلي ريسكي بود. يكي هم اينكه تازه دوباره بعد از مدتي كار نكردن برگشته بودم و اين مثل تشويقي بود كه خيلي بهش احتياج داشتم.
براي آنكه در آن دو سالي كه كار كردم و بعد از دو سالي كه كار نكردم خيلي زحمت كشيده بودم واقعا خيلي خودم را كشتم كه برگردم به جايي كه بودم و اين در سينما خيلي كار سختي است.
من به اين معتقدم كه آدم روندي براي خودش تعريف كرده و اينها تشويقهايي است در همان مسير. مثل يك دونده ماراتن كه وقتي تشويق ميشود انرژي بيشتر ميگيرد ولي مسير كه عوض نميشود.
مسير درست را داشتيد ميرفتيد. براي همين در همان مسير حركت ميكنم. هيچوقت به اين فكر نكردم كه حالا كه تشويق شدم بايد تصميمات ديگري بگيرم. همان تصميمهاست فقط با انرژي بيشتري چون تشويق شدم.
خب بله ولي اينقدر كليشه شده كه باوركردني نيست. بله من هم كتاب ميخوانم هم فيلم ميبينم ولي اگر ميخواهيد بدانيد چيزي كه خيلي به من كمك كرده است، معاشرت با مردم است. من خيلي معاشرت ميكنم! دوستان زيادي در زندگي دارم كه طبيعتا خيليهايشان هم سينمايي هستند. اما منظورم از معاشرت با مردم اين است كه من دوروبرم را خيلي خوب ميبينم.
خب فكر ميكنيد هنرمندي كه هم شهرت دارد و هم پول خوبي در ميآورد- كه خيلي وقتها حقش هم هست- چطور ميتواند با مردم پيوند داشته باشد؟ يعني تبلور اين ارتباط با مردم چگونه ميتواند باشد؟
اين را من نبايد بگويم، مردم بايد بگويند.
خب خود شما به عنوان يك هنرمند چطور اين كار را ميكنيد؟!
آهان! من اين كار را ميكنم. من اعتقادم اين است كه شغل من بازيگري است. بله شغل هيجانانگيزي است. تجربه خيلي خيلي بينظيري است براي كسي كه بلد باشد از تجربهاش لذت ببرد. چون به نظرم خيليها از بازيگري لذت نميبرند. آنهايي كه بلدند لذت بازيگري را ببرند بايد خدا را شكر كنند شغلي دارند كه دوستش دارند. سختيهاي خودش را هم دارد اما واقعيت اين است شغل ما شغل لذتبخشي است.
واقعيتش من به خودم ميگويم اين شغل تو است. تو كه شرايط ويژهاي نداري. مثلا گاهي آدم ميگويد بايد به خودم افتخار كنم چون هزينهاي براي اين مردم دادهام. اما به عنوان بازيگر فكر ميكنم تا وقتي كه به چشم شغلي به آن نگاه كنم - كه از آن لذت ميبرم و زندگيام را به خاطرش ميدهم اما شغلم است- آنوقت من شرايط ويژهاي براي خودم قائل نيستم.
براي آنكه شهرت و شرايط مالي سينما ميتواند شما را بردارد ببرد جايي كه از همه جدا باشيد و يادتان برود بقيه چطور دارند زندگي ميكنند. مخصوص ايران هم نيست در همه جاي دنيا همينطور است.
و راهحل شما براي اينكه اينقدر از مردم دور نشويد چيست؟!
راهحلهاي من اين است كه من سعي ميكنم با آدمها در ارتباط باشم. منظورم دوستانم نيستند. منظورم آدمهاي در خيابان است. كساني كه شغلهاي ديگري دارند. حتي سعي ميكنم شغلشان را تجربه كنم. سعي ميكنم كنارشان باشم. جاهايي كه ممكن است خيلي هم باب ميل من نباشد. سعي ميكنم دستكم از نظر بصري از اين آدمها دور نباشم. سعي ميكنم ببينمشان.
شما در رشته بازيگري تحصيل كرديد؟!
نه! من علوم اجتماعي خواندم!
و دوره بازيگري گذرانديد؟!
نخير!
نه! ولي در ورك شاپهاي زيادي شركت كردم.
خب اين خيلي مهم است. سينما را فاكتور ميگيرم. اما بودن در تئاتر بدون گذراندن دوره خاص واقعا چالش جدي است! البته نه اينكه همه كساني كه كار ميكنند يا حتي دوره ديدهاند اتفاق خاصي برايشان افتاده اما به هر حال مهم است...
گفتم كه در وركشاپهاي زيادي به خصوص مربوط به تئاتر شركت كردهام. تئاتر از نوجواني دغدغه خيلي جدي من بود. من شانس خيلي بزرگي كه داشتم اين بود كه تئاترهايي كار كردم كه واقعا تئاترهاي خوبي بودند.
با گروههاي خيلي حرفهاي درجه يك. مثلا محمد يعقوبي، محمد رضاييراد كه كار كردن با هركدامشان يك مدرسه تئاتر است. من در تئاتر خيلي خوششانس بودم. من نه ميگويم خيلي بازيگر خوبي هستم، نه ميگويم بازيگر بدي هستم.
من بازيگر زحمتكشي هستم. من در تئاتر تا جايي كه ميشده از همه اينها آموختهام. تمرينهايم را با جان و دل انجام دادهام و قدر اين را دانستهام كه دارم با گروههايي كار ميكنم كه حرفهاي هستند.
من جلوي حسن معجوني و ستاره اسكندري و سعيد چنگيزيان و... بازي كردهام و بازي ميكنم. سعي كردهام قدر اينها را بدانم. از تك تك لحظات تمرينم تا جايي كه ميشده استفاده كردهام.
خيليها ميگويند از تئاتر بايد وارد سينما شد...
ببينيد يكسري تمرينهاي اصولي در تئاتر هست مثل ايست، بيان، يا تمرينهاي فيزيكالي كه بدن را آمادهتر ميكند. اينها طبيعتا تمرينهاي پايهاي است كه اگر بلد باشيد و وارد سينما شويد بهتر است ولي همه جاي دنيا بازيگر سينما هم اين تمرينها را انجام ميدهد.
اشكال ما اين است كه براي سينما اين تمرينها را انجام نميدهيم. براي سينما فكر نميكنيم صدايمان مهم است. براي اينكه وضع سينما طوري است كه ۲۰ سال ميتوانيم ستاره سينما باشيم در حالي كه صدايمان گوشخراش است! وقتي هيچ اجباري براي رعايت اين چيزها وجود ندارد، راهحلش هم اين ميشود كه تئاتر كار كنيد تا مجبور باشيد اينها را ياد بگيرد بعد برويد سينما !
خيلي!
قصد نداريد دوباره با هم كار كنيد؟!
من دارم همه سعيام را ميكنم كه كار كنند. حالا نميدانم با من يا فرد ديگر. اما دارم سعي ميكنم يك فيلم جديد شروع كنند. از صميم قلب اميدوارم كه در آن فيلم هم بازي كنم اگر هم نه دستيار يا يه شكلي ديگري كنارشان باشم.
اينكه بخش بزرگي از فيلمهايي كه بازي كرديد فيلمهاي اجتماعي هستند يك انتخاب است يا اتفاق؟
نه! يك انتخاب است و خوشحالم كه كساني مثل رضا درميشيان به من پيشنهاد كار ميدهند. اينها انتخاب صددرصد است.
به نظر شما امروز تعهد هنري يا تعهد يك هنرمند را چگونه بايد تعريف كرد؟
به سختي! (ميخندد) به نظرم در انتخابهايمان اين اتفاق ميافتد. انتخابهاي ما و حمايت ما به عنوان بازيگر مخصوصا- نه من- بلكه بازيگراني كه ممكن است در گيشه تاثيرگذار باشند، حمايتشان از جنس فيلمهايي كه ميدانيم ممكن است كمتر مورد حمايت سرمايهگذارها قرار بگيرند خيلي نقش مهمي براي بازيگران است. اينكه من صرفا از فيلمي حمايت نكنم كه ميدانم خوب ميفروشد چه من باشم چه نباشم.
حالا با من 100 ميليون هم بيشتر ميفروشد و من اين فيلم را بازي كنم. نه اينكه اين بد است بلكه ميگويم فقط نبايد اين باشد. از فيلم اوليهاي مستقلي كه كمتر شرايط سخت دارند حمايت كنيم. از فيلمهايي حمايت كنيم كه ميدانيم ممكن است با حضور ما سرمايهگذار پيدا كنند. به نظرم آنطور كه دولت قبل كمر به نابودي بخش خصوصي بسته بود، حالاحالاها طول ميكشد تا بتواند بلند شود.
براي همين به نظرم شايد ما با تخفيف دادن به فيلمهايي كه ميدانيم ممكن است حضور ما كمكي بهشان كند و با حمايت از آنها بتوانيم نقشمان را ايفا كنيم.
الان پس از بازگشايي خانه سينما و باقي داستانها از وضعيت كنوني راضي هستيد؟!
راضي كه... هم بله هم نه، نميتوان منكر اتفاقات مثبت دو سال اخير شد ولي ما هنوز مطالباتي داريم. هنوز مانده است. من قدردان دولت فعلي هستم براي آنكه ميدانم دارند تلاششان را ميكنند تا خرابهاي را كه به لحاظ فرهنگي و اقتصادي تحويل گرفته بودند، به جايي برسانند.
در اين شكي نيست ولي ما هم با گرفتن يكسري از خواستههايمان بقيه خواستههايمان را نبايد فراموش كنيم وظيفه ما به عنوان يك شهروند هم حتي همين است كه مدام به دولت يادآوري كنيم چه خواستههايي داشتيم.
سال 92 راي داديد؟
بله!
براي انتخابات مجلس هم راي ميدهيد؟!
بله! صد در صد! به نظرم مجلس خيلي مهم است. اين راي خيلي مهم است. سال 92 هم من شب آخر تصميم گرفتم راي بدهم. يك سرخوردگي داشتم كه نميخواستم راي بدهم اما نظرم عوض شد.
ميخواهم چندتا اسم نام ببرم! حسن معجوني!
واي! يكي از تاثيرگذارترين آدمها در زندگي حرفهاي من بوده.
احساساتياش نكنيد! من دو الگو در زندگي دارم كه چطور زندگي كنم! يكي از آنها جهانگير كوثري است.
و ديگري؟!
رخشان بني اعتماد!
علي جنتي وزير فرهنگ و ارشاد اسلامي.
من يك خسته نباشيد بهشان ميگويم! اين كاري است كه از دستم بر ميآيد.
امسال در جشنواره هستيد؟!
بله! در فيلمهاي لانتوري و هفت ماهگي.
سيمرغ ميگيريد؟!
خوشحالم كه با اين كارگردانها كار كردم و خوشحالم كه رضا (درميشيان) در جشنواره فيلم دارد.
نظر کاربران
باران کوثری خیلی هم خوب تک عالی خیلی خوب بازی میکنه ما تا الان فکر میکردیم پوران درخشنده مادر باران کوثری الان تازه فهمیدین رخشان بنی اعتمادر مادر ایشان پدر بزرگوارشان هم تو برنامه های ورزشی حضور فعال دارند
عاشقتم باران جونم
یک بازیگر واقعی بدون جراحی زیبایی و بازیگر و ستاره را سینما
اتفاقا به نظر خیلی ازماها این مثلا هنرپیشه نه لوس که بی اندازه نچسب وبی مزه ست وتو خیلی از اداها وحرکات مثلا هنرپیشگیش آدم رو یاد اون دختر فراهانیا می اندازه،باقی موارد اینجور هنرپیشه هارو خدا خبر داره ولی بسیاری از هنرپیشه های زن فعلی خصوصا جوونترهاشون بد جور بوی گل شیفتگی میدن وحال آدم رو از هرچی هنر وهنرمنده به هم میزنن، خصوصا توایران که واژه ی اسلامی روهم با خودش یدک میکشه.
اتفاقا به نظر خیلی ازماها این مثلا هنرپیشه نه لوس که بی اندازه نچسب وبی مزه ست وتو خیلی از اداها وحرکات مثلا هنرپیشگیش آدم رو یاد اون دختر فراهانیا می اندازه،باقی موارد اینجور هنرپیشه هارو خدا خبر داره ولی بسیاری از هنرپیشه های زن فعلی خصوصا جوونترهاشون بد جور بوی گل شیفتگی میدن وحال آدم رو از هرچی هنر وهنرمنده به هم میزنن، خصوصا توایران
خیلی هم عالیه