فیلم بازی با برترین ها: «شیفت شب» و «خواب تلخ»
«فیلم باز» از این پس با اولویت به فیلم های قابل توجه در حال اکران و یا عرضه شده در نمایش خانگی می پردازد، البته فیلم های خارجی را هم در این بخش جای خواهیم داد.
شیفتی که صاحب ندارد
مهم ترین مشکل «شیفت شب» در اتخاذ موضع و در انتخاب تم مرکزی داستان است، ما متوجه نمی شویم این فیلم برای زنان است؟ درمورد زنان است؟ از دیدگاه زنان است؟ یا هیچکدام آن ها؟ بعد از زاویه دید سردرگم، مساله ی بعدی تم داستان است که مشخص نیست در مورد اختلافات زناشویی و فقدان گفتمان است یا در مورد معضلات اقتصادی نظیر تحریم و تاثیر آن بر اجتماع است؟ یا که نه در مورد معضلاتی مثل نزول خوری و طمع کاری است؟ به طور خلاصه فیلم های کریمی معلوم نیست «چه زاویه ای را به چه موضوعی دارند» اما این همه ی داستان نیست ...
درام خانوادگی؟ با من حرف بزن
اگر فرض را بر این بگیریم که «شیفت شب» در مورد اختلافات یک زوج است. ما مشاهده گر داستان ناهید و فرهاد هستیم که در کنار هم زندگی می کنند و بی نهایت از هم دورند، ناهید زنی است که زندگی روتینی دارد و خیلی از جزئیات کارهای همسرش خبر ندارد، او سریال های ماهواره ای تماشا می کند و خانه داری می کند، آنقدر درگیر مشغولیات روزمره است که حواسش از گرفتاری های همسرش دور است؛ نهایت نزدیکی اش پیشنهادهای رمانتیکی چون: قدم زدن در خیابان است. در حالی که فرهاد کلافه و عصبی است، ناهید نماد زن هایی که در رابطه ی زناشویی به سطحی از خوشبختی و یا یک خوشبختی سطحی رضایت می دهند و وارد عمق ارتباط نمی شوند، فرهاد هم در مقابل نماد آدم هایی است که نیت ره صد ساله را در یک شب دارند و در باتلاق فرو می روند. کاراکترهایی محصول سالهای نا به سامان اقتصادی و موج مصرف گرایی آنها از افاده ی خود عدول نمی کنند و غرق می شوند. البته اینجا فرهاد نجات پیدا می کند، مهم ترین حرف در این قسمت پرداخت و توجه فیلمساز به مساله ی گفتمان و ارتباط کلامی مابین زن و شوهر است، همان شعار فیلم و همان دیالوگ رویی که ناهید خطاب به مادرش می گوید: آدم هایی که در کنار هم هستند و یک دنیا از هم دورند.
رئالیسم اجتماعی؟ حال همه ما خوب است اما تو باور نکن
فیلم یک نزول خور اورجینال دارد که انصافا واقعی به تصویر کشیده شده است، «شیفت شب» فیلم زمان خودش است و دغدغه دارد، از این لحاظ قابل ستایش است که ایران امروز را ثبت می کند؛ حساب هایی که جا به جا می شود، زن همسایه ای که خود نیکی کریمی ایفاگر آن است و ورود به مساله ی زنان مطلقه و تبعات دامنه دار آن، صیغه و نزول خوری و ...معضلاتی از این دست فیلم را به روز کرده، در جایی از فیلم برادر فرهاد از اوضاع نابه سامان بازار بر اثر تحریم ها می گوید؛ از شخص بازاری که خودش را به پایین پرت می کند، از فرط فشارهای اقتصادی، اشاره به آنچه که در زیر پوست جامعه می گذرد، به فیلم کریمی تشخص داده است. همین که فیلم همه ی اینها را تصویر می کند و به اغراق نمی افتد، نشانه ی خوبی در کارنامه ی فیلمساز جوان است.
فرمی یکدست و هماهنگم، آرزوست
تقریبا تا نیمه ی فیلم همراه با ناهید به دنبال راز نهفته ی فرهاد هستیم، ناهید به هر دری می زند تا سر از کار همسرش در بیاورد، او البته موفق می شود و مشکل فیلم از همین جا شروع می شود، انگار فیلمساز طرحی برای دقایق بعد از افشای راز نداشته است، حالا که پته ی فرهاد روی آب ریخته، نقطه ی جذابیت فیلم یا همان کشش داستان کمی از دست می رود، تماشاچی برای همراهی با اثر دچار کمبود انگیزه می شود، گرچه لیلا زارع تلاش کرده که بازی خوبی از خودش به نمایش بگذارد و این تلاش را در بازی فروتن هم می شود دید، که در کنترل کاراکتر ایفای نقش می کند، اما آن عدم انسجامی که در دو پاراگراف بالا و در مورد محتوا به آن اشاره شده بود به فرم هم تسری پیدا کرده و شکل داستان را دچار تشت می کند.
رازآلودگی دراماتیک نیمه ی اول جای خودش را به رئالیسم اجتماعی و در عین متناقض نشانه گرای نیمه دوم می دهد؛ استفاده و تاکید بر وجود خرگوش در طول داستان که نشانه ای از ترس فرهاد است، بیشتر متعلق به سینمای سمبلیک است، همین نمادگرایی را در انتهای فیلم هم می بینیم که با نام فیلم در پیوند قرار دارد، فرهاد که از سر ناچاری در «شیفت شب» مشغول است، می توانست ایفاگر شغلی واقعی تر و در پیوند بیشتر با فضای فیلم باشد، گویی آن موش هایی که به حکم شهرداری و با اسلحه ی فرهاد کشته می شوند، بازهم ترس های درونی او هستند که از شدت تکثیر در خیابان ها به دنبالش افتاده است تا از بین بروند.
ایده و شخصیت و...
ایده یک خطی فیلم همان طور که خود نیکی کریمی هم گفته، در مورد آدم هایی است که به یکباره به زیر می روند و ...پس قصد فیلمساز ساخت فیلمی با مایه های روانی بوده، همان مساله ی خلا گفتمان و دور شدن تدرجی آدم ها از یکدیگر، پس چنین داستانی شخصیت هایی به شدت عمیق می خواهد که روند تحولی قابل باور و واقعی داشته باشند، ناهید مستاصل نیمه ی اول داستان نمی تواند در نیمه دوم آنقدر قهرمان و کنش مند باشد، ناهید به کنار، فرهاد چرا باید دست به چنین سو استفاده مالی بزند؟ بهتر نبود ما از گذشته ی او بیشتر می دانستیم؟ گذشته ای که در فیلم منحصر به چند دیالوگ نصفه و نیمه مادر و خواهر ناهید شده است، چیز چشمگیری نصیبمان نمی کند؟ اینکه ایده ی یک خطی تقریبا کشش را تا پایان حفظ می کند قبول، اما شخصیت ها و روند تحول آنها ایراداتی دارد که قابل چشم پوشی نیست.
اکنون که مرگ ساعت خود را کوک می کند و نام تو را می پرسد
بیا در گوشت بگویم
همین زندگی نیز
زیبا بود (شمس لنگرودی)
کمدی سیاه و سینمای ژانر
کمدی سیاه نوعی از کمدی است که ظاهر مفرحی دارد ولی در باطن غم انگیز است. شاخصه ی این نوع از کمدی ماهیت افشاگرانه آن است و البته تماما به مسائلی جدی نظیر: مرگ، بیماری و...می پردازد. در خلق این جنس از خنده سینماگر نمی تواند و نباید به دست آویزهای کمدی های اسلپ استیک یا کمدی های کلام محور تکیه کند و چون کمدی سیاه بر پایه ی سورئالیسم بنا می شود، پس باید در سراسر داستان حتما نشانه هایی از فرا واقعیت را مشاهده کنیم، هر چقدر که ذات کمدی های سیاه در بستر رئالیسم شکل می گیرد اما در فرم محتاج فراواقعیت است.
«خواب تلخ» ظاهر مفرحی دارد و این ظاهر مفرح با باطن غم انگیز و مضمون جدی و گریز ناپذیر مرگ تضاد ایجاد می کند، فیلم در تمام دقایق به هیچ دست آویز معمول برای خنداندن مخاطب در سینمای ایران دست اندازی نمی کند؛ تمهیداتی مثل شوخی های فیزیکی یا گذر از خط قرمزهای اخلاقی و یا استفاده از کمدین هایی که پیش زمینه ای طنز در ذهن مخاطب ایجاد می کند. خواب تلخ می خنداند اما فقط در چهارچوب موقعیت و این همان تطبیق کامل اثر با تعریف سینمای کمدی است .
دو المان دیگر می ماند که که اثر محسن امیر یوسفی را کاملا در ژانر بگنجاند؛ اتکا به سورئالیسم و ماهیت افشاگرانه. اولی را که در تلویزیون اسفندیار مشاهده می کنیم، تلویزیونی که یکی از قدرتمندترین اشیا تاریخ سینمای ایران است و در تمام فیلم حضوری فعال و کارکردگرایانه دارد چه بسی اگر نبود، روایت دچار مشکلات جدی می شد، افشاگری هم که به طور خاص در شخصیت محوری داستان وجود دارد، او دائما ابراز قدرت می کند و داعیه دوستی با عزرائیل دارد، اما به محض مواجهه جدی با مرگ فکر کشتن عزارئیل را می کند. «خواب تلخ» کاملا در ژانر است و این موهبتی است کمیاب.
روایت
«خواب تلخ» در همان ابتدا بیننده را با جغرافیای کار اشنا می کند و در قالب نریشن تک تک کاراکترهای داستان را معرفی می کند و با همین تمهید چند قدم روایت را جلو می اندازد، در حقیقت روایت تکلیف خودش را با بیننده مشخص می کند، قرار است داستانی ببینیم در قبرستانی تاریخی در خمینی شهر و در این داستان با یک مرده شور اقتدار گرا و لجوج که رئیس قبرستان است مواجهیم، او صورتی بدوی و سنگی دارد ریاست طلب و غیر قابل انعطاف است و در تنهایی زندگی می کند در کنار او دلبر حضور دارد که مرده شور زن هاست ، او اقتدار اسفندیار را پذیرفته و البته تنها زندگی می کند.پسر جوانی که لباس می سوزاند، در دورترین فاصله نسبت به مرگ ایستاده و ازهمین رو مناسبت ترین گزینه برای ایجاد طنز در داستان است و پیر مردی که گورکن است و پیک نیک اش را همیشه همراه دارد، گویی که نشئه، تنها راه فراموشی مرگ است حداقل از دیدگاه افرادی چون گورکن.
پس از سی دقیقه ابتدایی و ریتم مناسب و کوبنده داستان «خواب تلخ» دچار کمبود قصه می شود. گرچه از فیلمی با این مختصات انتظار گره افکنی های مرسوم دراماتیک نمی رود، اما به هر حال حتی اگر اثر را در سینمای مستند و تجربه گرا تعریف کنیم، باز هم باید حداقل کششی در طول و عرض داستان داشته باشیم که شوق تماشا را کور نکند، اتفاقی که متاسفانه در یک سوم اواسط فیلم می افتد و کمی ریتم کندف بیننده را دلزده می کند و این روال ادامه دارد تا جایی که مخاطب از تغییر رفتار اسفندیار در مقابل عزارئیل رودست می خورد و دوباره داستان کشش و جذابیت پیدا می کند؛ توطئه دلبر و روحانی این کشش را انتها نگه می دارد.
همه برای یکی؛ «اسفندیار»
شخصیت های محوری در «خواب تلخ» به مانند قطعات یک پازل چیده شده اند و همه در نسبتی مستقیم با اسفندیار و در جهت بسط او در روایت حضور دارند. دلبر هست که داستان خیلی مردانه نشود و ما شکل مواجهه اسفندیار را با یک زن ببینیم، اگر او نبود ما تا اندازه ی زیادی از درستکاری و پرهیزکاری اسفندیار نامطمئن بودیم و اصلا شکل برخورد اسفندیار با دلبر ما را متوجه یک شخصیت اخلاق گرا می کند. پسرجوان هست تا بار کمدی داستان را به دوش بکشد، او اگر نبود کنتراستی که مابین او و اسفندیار شکل گرفته از داستان حذف میشد و فیلم با خلا طنز مواجه میشد، کما اینکه قالب موقعیت های طنز تقابل اسفندیار با پسر جوان است. نظیر: سکانس حمام و بستن ناگهانی در. و در انتها کاراکتر گورکن که تنها عنصر تهدید کننده برای اقتدار اسفندیار است، ما از طریق حضور او واکنش های اسفندیار را در مناسبات قدرت در قبرستان می بینیم و وجهی از شخصیت او را درک می کنیم که این دنیایی است و در واقع مادی گراست.
چرا تعبیر این خواب شیرین است؟
نباید فراموش کنیم که ۱۲ سال از ساخت فیلم گذشته است و اگر فیلم گرد کهنگی و غبار گذر زمان می گرفت، جای تعجب نداشت اما شگفت آور اینکه فیلم اتفاقا کهنه نیست و دیده می شود، آن هم با این مضمون تلخ و با این همه سکانس های رقت انگیز مرده شورخانه و قبرستان که در حالت عادی دافعه زیادی دارد، اما چرا فیلمی با چنین مضمونی با گذشت این همه سال می درخشد؟
توجه به جزئیات؛ از تیتراژ متفاوت تا شکل نورپردازی و انتخاب لهجه و جغرافیای مناسب تا قرار دادن نابازیگر به جای بازیگران چهره، سنتی که به درستی از سینمای کیارستمی امتداد پیدا کرده و دراین اثر در جایگاه مناسبش استفاده شده است و از همه مهمتر همنشینی فرم و محتوا؛ انتخاب درست فرم برای محتوایی این چنینی که موفق می شود داستانی متفرعن و روشنفکر پسند را در قالبی ارئه کند که تفاخر ندارد و به چشم مخاطبین عادی تر هم گیراست، داستانی که مستعد افاده های روشنفکری بوده است و می توانست به جای نمایش گرم در گروه هنر و تجربه محدود به برنامه ای نظیر: آپارات شود و در جمعی محدود دیده شود، درایت کارگردان و انعطاف مسئولین سینمایی فرجامی خوش برای خوابی تلخ رقم زد.
ارسال نظر