بازیگران ماهِ سینمای ایران
"همشهری ۲۴" در هر شماره به بررسی بازی شش بازیگر در فیلم های در حال اکران سینمای ایران و نقاط ضعف و قوت آنان می پردازد. این سری مطالب را به صورت ماهانه به شما مخاطبان سینمادوست "مجله اینترنتی برترین ها" تقدیم می نماییم.
پژمان بازغی در «ناهید»
مسعود، همسر دوم ناهید است که نمی فهمد چرا او نمی خواهد با شرایط تازه اش کنار بیاید.
نقش پیچیده ای نیست؛ یک جور تیپ سازی است و براساس قرینه سازی با شخصیت احمد (نوید محمدزاده) ساخته شده است. بنابراین تحرک او را ندارد، قابل اعتماد است و به جای لاابالیگری مردی است منطقی. بازغی ازن مرد را آرام و ساده و بالغ تصویر می کند. مردی که حواسش به خانواده و عشقش هست و می داند که نباید با زنی مثل ناهید بجنگد. بنابراین بازی او در سکوت و آرامش رقم می خورد، در لحظاتی که معمولا شخصیت هایی مثل احمد و ناهید خودشان را بروز دهند و او نظاره گرشان باشد. اما نقطه ضعف او لهجه است، اجرای لهجه بیش از حد با آگاهی قبلی و تاکید است. انگار به ادای هر کلمه و جمله فکر شده و همین تماشاگر را متوجه «بازی» لهجه می کند.
بابک حمیدیان در «شکاف»
نجات غریق و معلم شناست که با یک لحظه غفلت زندگی خودش و رفیقش را بر باد می دهد.
راستش از آن نقش های درجه یکی نیست که بابک حمیدیان را با آن به یاد بیاوریم؛ نه شخصیت پردازی فوق العاده ای دارد و نه بازیگر می تواند کار عجیب و غریبی بکند. آنچه که در این نوع بازی ها بیشتر به چشم می خورد رگه هایی از تلاش برای یک اجرای متفاوت از طرف بازیگر است؛ این نقشی است که تحرک زیادی لازم دارد، نیاز دارد که جلوه های مختلفی از احساس و کنش نشان داده شود. اما به دلیل رئالیسیم فیلم، نمی شود اغراق را در آن وارد کرد، بنابراین ریتم بازی تند است و مکث در آن چندان جایی ندارد. اجرای حمیدیان در این قالب، یک جور ساختارشکنی است، ورود به نقشی است شهری و قرار گرفتن در قالب آدمی معمولی است. بنابراین همه جلوه ها را کنار می گذارد، سعی می کند بدون تغییر در حالات بدن، بدون استفاده از زبان و با بیان ساده نقش را بسازد. حمیدیان بیشتر از هر چیز از اجرای بی اغراق و ساده اش بهره برده و برای یک فیلم رئال، این یک ویژگی مهم است.
نوید محمدزاده در «ناهید»
احمد است، شوهر سابق ناهید که کارش بیشتر شرط بندی در مسابقات فوتبال است.
در نگاه اول کلیشه یک مرد خشن شهرستانی را در ذهن زنده می کند که به هیچ صراطی مستقیم نیست. اما اولین دیدار محمدزاده و ساره بیات در فیلم، کلید درک بازی اوست. محمدزاده سعی می کند مهربان، آرام، عاشق و حتی کمک حال به نظر برسد اما ناهیید او را پس می زند، با او خشک و جدی برخورد می کند و خود به خود در ذهن تماشاگر سوال می سازد.
تصاویر بعدی، خوی وحشی، نامتعادل و گه گاه ذلیل شخصیت را نشان می دهد؛ مثل جایی که او در دست شویی ورزشگاه کتک می خورد و التماس می کند. اما نکته اصلی در پررنگ کردن تضادهاست، در نمایش خشونت و تصویرکردن مهر. کسی که می خواهد آخرین رشته محبت را پاره نکند، اما کاری جز خشونت بلد نیست و همه چیز را خراب می کند. محبت او درونی است و غیرقابل انتقال اما خشونتش قابل لمس است. این را از گریم موثر و درستش هم می شود فهمید: با آن موهای کمی روشن و بلند و فرفری، چهره اش درنده و مناسب با نوع راه رفتن حرکاتش شده است. از یک طرف دیو است، مردی نابهنجار و از یک طرف، مردی است که درون او هنوز قلبی تندتند می زند؛ آن هم بعد از دیدن زنی که دوستش دارد.
فرهاد اصلانی در «کوچه بی نام»
پدر خانواده است که راز مهمی را سال ها پنهان نگه داشته.
شخصیت فرهاد اصلانی در «کوچه بی نام»، مثل شبح است، مردی است که به نظر می رسد فشار زندگی امانش را بریده اما از معصومیتش کم نکرده، به نظر می رسد آدم بی آزاری است که خودش را فدا می کند و کسی به ذهنش خطور نمی کند هوا و هوس یا حتی تلاش برای حفظ خانواده او را وادار به انجام عمل نامتعارفی کند و فرهاد اصلانی مثل همیشه سعی می کند دیده نشود. او هست اما حضورش تا نیمه های فیلم درک نمی شود. هست و نیست. کارهای روتین می کند، اعتماد ما را جلب می کند، ما را قانع می کند که پدری مهربان و دوست داشتنی است.
برای نجات فرزندش به آب و آتش می زند و همه اینها را بدون کارهای اضافی انجام می دهد. تا اینجا برد با اوست و برای همین هم وقتی در آخر فیلم متوجه راز خانواده می شویم و گریه اش را می بینیم دلمان می لرزد. او قبل تر برای رساندن ما به این موقعیت کلی کار کرده، آماده مان کرده که او را مقصر ندانیم، با همان نگاه ساده، حرکات آرام، حضور کم تاثیر و البته چهره قابل اعتمادش.
اصلانی توانسته جزئیاتی را بسازد تا شخصیت یکباره به شیطان تبدیل نشود. او تنا کمی شخصیت را از آن وجه مثبتش پایین می کشد و این، درست همان چیزی است که فیلم می خواهد. (پایان فیلم در آن دشت سرسبز چیزی جز بخشش الهی است؟)
فرشته صدر عرفایی در «کوچه بی نام»
زنی است سنتی و مذهبی؛ خانمی روضه خوان که وقتش را صرف امور دینی می کند.
جزئیات بازی او را می سازد؛ مهم نیست که صدر عرفایی دارد تیپ بازی می کند، مهم این است که او حواسش به جزئیات است، به راه رفتنش، به روسری و چادرش، به نگاه و شکل ادای کلماتش. صدر عرفایی همانی را می سازد که از یک شخصیت مذهبی سراغ داریم، بدون این که روی واژه ها تاکید کند و غلظت آن را بیشتر کند. جتی مکث هم نمی کند. روانی بازی او در اجرای ناخوادآگاه همه حرکات است، وقتی دعا می خواند چشم های بسته و حرکت سرش، درست شبیه به زنی است که از ته دل دعا می خواند. در برابر هر کدام از دخترانش یک جور ظاهر می شود و نقش را با همین جزئیات می سازد. نمونه یک بازی هماهنگ و دقیق و در خدمت فیلم است بازی خانم عرفایی.
عباس اسفندیاری در «خواب تلخ»
مرده شوری است که سر به سر عزرائیل می گذارد.
خود آقااسفندیار هم اما به جای این که مثل بعضی از نابازیگرها در مواجهه با دوربین فیلمبرداری دست و پایش را گم کند و دستپاچگی اش را صداقت با مخاطب جا بزند، با تکیه بر طنز ذاتی و شیطنتی که در شخصیتش ته نشین شده چهره مرده شوری را به تصویر می کشد که نه تنها شمایلی ترسناک ندارد، بلکه به یکی از عجیب ترین شخصیت های فیلم های مستقل ایران تبدیل می شود. بازیگری که بازی نمی کند، زندگی می کند.
ساره بیات در «ناهید»
ذرات پراکنده
نمی شود تماشاگر را مجبور کرد آنچه را که در سکوت می بیند تفسیر کند و به نفع فیلم به کار ببرد. او مدام در معرض حس های متناقضی قرار می گیرد و باید خواست و توقع و حتی سردرگمی شخصیت برای او دیدنی و موجه باشد. بازیگر ناچار است که درونی ترین احساسات را به تماشاگر منتقل کند و حواسش باشد که رد مجموع دارد یک کل را می سازد؛ در واقع مراقب کنش ها و واکنش هایش باشد تا متناقض و متضاد به نظر نرسد.
ساره بیات در ارائه این حس ها به شکل جداگانه و منفک از هم موفق است. هر بار که ناهید در معرض یک رویداد تازه قرار می گیرد، واکنش بیات متناسب با آن است و تماشاگر می فهمد که او چرا به آن شکل عمل می کند. حتی لحظه پیچش او از یک حس به حس دیگر هم کم و بیش قابل درک است. اما کلیت نقش است که قابل فهم نیست. سردرگمی شخصیت، اجرا را هم تحت تاثیر قرار داده: این که بالاخره کدام حس در او قوی است و سرگردانی او کی و کجا تمام می شود. برای همین هم آنچه می بینیم نمایش درخشان سردرگمی زنی است که انگار وسط یک باتلاق گیر افتاده و دست هایی سمتش دراز شده تا او را بیرون بکشند. اما زن می خواهد با دو دستش چند دست را بگیرد، آن هم نه برای نجات خودش، که بیشتر برای این که کمک کنندگان را ناراحت نکند! این ذره های جدا از هم هیچ موجود زنده ای را نمی سازند.
باران کوثری در «کوچه بی نام»
هارمونی
دختری است (به اصطلاح) جنوب شهری که دوست دارد از محل زندگی اش بیرون بزند و با مردی بزرگ تر از خودش رفت و آمد کند. چه جور دختری است؟ این یک سوال کلی است و اگر قرار باشد فکر کنیم که داریم درباره یک شخصیت خاص و منحصر به فرد حرف می زنیم می توانیم انتظار هزاران جواب را داشته باشیم، دخترهایی که هر کدام ویژگی مخصوص خودشان را دارند و بسته به درام و حوادث، شکل و شمایل یکه ای پیدا می کنند.
اما اینجا سوال ما برای شکل گیری یک تصویر کلی است؛ برای ساختن یک قالب، فرمی که بتواند هارمونی را در یک اثر ایجاد کند و تضادها را نشان بدهد. ما می خواهیم یک تصویر کلی از یک دختر جنوب شهری بسازیم، دختری که خیلی دور از کلیشه ها نباشد. قرار نیست که او نقش محوری داشته باشد، او می خواهد کنار باقی اجزا درست عمل کند، ویژگی های بقیه را (هر چند کوتاه و مختصر) نمایش دهد و خودش هم در عرض یک حادثه تاثیرگذار قرار بگیرد و عوض شود. برای همین می توانیم بگوییم که تیپ سازی این آدم یک اصل است و بازیگر باید بتواند نمایشی از حضور این آدم نه چندان کامل ارائه کند.
در «کوچه بی نام» حضور تیپیکال باران کوثری کارکرد موثری در داستان دارد، چون هم جنبه هایی از زندگی در خانواده ای از طبقات پایین را با نمایش خجالت، حیا و شرم نشان می دهد و هم تمایلش به شکستن این پوسته را که خواست شخصی اش است.
اجرای باران کوثری اجرایی است اغراق آمیز، به خصوص در میمیک. چیزی که در تضاد با محیطی که در آن زندگی می کند و خواهر آرام و بی حرف او قرار می گیرد. باران کوثری سعی می کند حالات و رفتارها را پررنگ تر نشان دهد. ابرو نازک کردن، تندتند حرف زدن، چرخش گردن هنگام حرکات دلبرانه در برابر عشق بزرگ سالش و... همه و همه در همین قالب می گنجد. باران کوثری تیپ را خوب می سازد و جنون و حاضرجوابی و سادگی را خوب در هم ترکیب می کند. چهره ای که می سازد کلیشه ای و آشنا به نظر می رسد. اما مگر نقش چیزی بیشتر از حضور گرم و پرجلوه می خواهد؟
نظر کاربران
باران کوثری ام یه ایطور چیزایی تو خودش داره رو نمیکرد
فرهاد اصلانی واقعا بازیگر توانای هستش