گفتگو با علی نصیریان، مرد هزار نقش سینما
نسل جديد با پارامترهاي امروزي ميگويد خب شما ديوانه بودهايد!
روزنامه اعتماد - رضا صديق: سخن گفتن و نوشتن درباره كاركردهها و خاك صحنه خوردههاي سينما سخت است. نوشتن درباره برخي از آنها سختتر است و نوشتن از علي نصيريان نيز سختتر از سخت؛ بازيگري كه همراه با تاريخ سينما و تئاتر ايران قدم برداشته و برعكس بسياري كه اين هنر بر چهرهشان نقش داشته است او و امثال او در شكلگيري اين هنر در ايران نقش جدي داشتهاند.
علي نصيريان، بازيگري است كه در خاطره جمعي چند نسل حضور دارد و هر نسل او را با نقشي از نقشهاي ماندگارش به ياد ميآورند. برخي او را در آقاي هالو به خاطر ميآورند، برخي او را در رداي قاضي شارح در سربداران، برخي او را در تنپوش فتاح مصلح در هزاردستان و برخي هم در نقش پدري در انتظار.
پدري خسته از انتظار در بوي پيراهن يوسف. نام بردن از نقشآفرينيهاي او سخت است كه چيزي از قلم نيفتد و همه درخششهاي اين كاركشته سينما و تئاتر ذكر شود پس به همين نامها بسنده ميكنيم كه مخاطب خود بهتر ميداند وقتي از علي نصيريان سخن ميگوييم، از كه سخن ميگوييم.
نيمههاي شب يكي از شبهاي آخر فيلمبرداري سريال شهرزاد و در ميان فيلمبرداري با او به گپ نشستيم درباره سريال شهرزاد و بعد هم تجربه زيست حرفهاي اين بازيگر پيشكسوت از گذشته تا امروز.
گپمان بريده بريده بود و با صداي دستيار اول سريال كه او را براي آماده شدن فيلمبرداري فراميخواند هربار گپمان قطع ميشد و به وقت استراحت دوباره شروع.
شما جزو خاطره جمعي مخاطباني هستيد كه سينما را دنبال ميكنند؛ از فيلمهايسياه و سفيد شما كه قبل از انقلاب بوده و فيلمهاي بعد از انقلاب تا به امروز. در خاطره جمعي يك جامعه بودن چه فضايي را براي شما ايجاد ميكند؟
خيلي لذتبخش است. واقعا وقتي با مردم برخورد دارم حتي وقتي فقط يك سلام و عليك خالي ميكنند، تمام خستگي اين ٦٠ سال كاريام را خالي ميكنم. خيلي ارزشمند است انسان با طيف وسيعي از مردم و هموطنانش تماس داشته باشد و آنها كارش را ديده باشند. خيلي لذتبخش است.
شما به عنوان كسي كه بازه تاريخي سير بازيگري را در سينماي ايران تجربه كردهايد و شاهدش بودهايد، اگر بخواهيد از اتفاقي كه در سينماي ايران بعد از انقلاب تا به حال افتاده است صحبت كنيد روي چه نكاتي دست ميگذاريد؟
اولا من همه فيلمها و كارها را نديدهام، بنابراين قضاوتي نميتوانم بكنم. فقط به طور كلي، حسي كه دارم اين است كه استعدادهاي خيلي خوبي پيدا شدهاند و كارهاي نسبتا خوبي هم انجام شده است ولي خب خيلي كم است، خيلي زياد نيست.
قبول داريد اتفاقي كه بايد بيفتد هنوز نيفتاده است؟
ميدانيد حيطه كار هنر هيچ محدوديتي ندارد. نميخواهم بگويم هيچ دورهاي اتفاق نيفتاده چون به هر حال هر دورهاي استعدادهاي خاص خودش را دارد، كارهاي هنري خاص خودش به وجود ميآيد و به وجود آمده است، ولي خب از ديد ما متفاوت است. شايد نگاههاي ما نگاههاي كهنهاي است.
با اين اشاره به نگاه كهنه كه ميكنيد ميخواهم به معيار سنجش بازيگري از منظر شما اشاره كنم، يعني آن چيزي كه شما با آن فضا را ميسنجيد، معيار شما دقيقا در سينما چيست؟
مسلما الان اوضاع خيلي فرق كرده است. ما الان دهه ٩٠ هستيم، يادم هست دهه ٣٠، ٣١دانه كتاب تئاتر در ايران چاپ شده بود.
آن هم هنر تئاتر اميرحسين مشيري بود. درحالي كه شما در اين زمانه وقتي به دور و بر خود نگاه ميكنيد از شبكههاي اجتماعي، اينترنت، كتاب، از رفت و آمد به غرب، تحصيلكردههاي غرب و تحصيلكردههاي داخل، اطلاعاتي كه وارد ميشود و بچهها همه اينها را ميگيرند، تجربه وركشاپها، كارگاهها، دانشكدهها هم هست و اصلا قابل قياس با زمان ما نيست. زمان ما حتي دانشكده تئاتر هم نداشتيم.
دو جا بود كه ميشد تئاتر ياد گرفت، تئاتر دو تا كلاس داشت يكي جامعه باربد بود كه آقاي مهرتاش و آقاي حالتي بودند و يكي هم تئاتر سعدي بود كه پيروان نوشين بودند مثل آقاي خيرخواه، خاشع، جعفري و اينها.
شما الان ببينيد چندتا دانشكده تئاتر، چندتا كارگاه، چندتا وركشاپ، چقدر جشنواره نهتنها در تهران بلكه در شهرستانها وجود دارد.
شما هر ساله در جشنوارهها فيلم اوليها را ميبينيد يعني آدمهايي كه تازه نخستين كارشان را شروع كردهاند در نتيجه خيلي متفاوت است ابزار، متدها، سيستمها، استادها كساني كه خارج تحصيل كردهاند و آمدهاند.
آن موقع خيلي ضعيف بود و اطلاعات كم بود. يك مجله تئاتر در همان سالهاي ٣٠ و ٣١ بود كه پنج تا شش شماره درآمد كه آن را هم تودهايها درميآوردند و آن هم سازمانيافته حزب توده بود كه توانست يك مجله تئاتر منتشر كند.
بعد در سالهاي ٣٥، ٣٦ و بعد از كودتا يك مجله نمايش درآمد. در نتيجه ما از لحاظ اطلاعات خيلي ضعيف بوديم يعني ارتباط نبود، سيستمي كه در تعليمات هنرستان هنرپيشگي به ما ميدادند يك چيز آكادميك بود و چيز درستي نبود، آموختههاي تجربي استادها بود كه بعضيهايشان يك فرهنگ نگاهي داشتهاند مثل دكتر نامدار و گرمسيري.
آدمهايي در اين كلاسها بودند كه يك مقدار فرانسه ميدانستند يا دورههايي را در آنجا گذرانده بودند آن هم تئاتر قرن نوزدهم. استادان ما با تئاتر مدرن اصلا آشنا نبودند، اصلا برشت يا اسم خيلي از نويسندگان و كارگردانهاي مدرن غربي تا به حال به گوش كسي نخورده بود...
از چه زماني اين اسمها وارد تئاتر ما شد؟
از دورهاي كه شاهين سركيسيان ما را جمع كرد. از همان سالهاي ٣٤ و ٣٥ كه ما به هنرستان هنرپيشگي ميرفتيم. در عين حال با يك آقاي ارمني آشنا شديم كه روزنامهنويس و اديتور بود. روزنامه فرانسوي «ژورنال درام» بود كه در آن مقالاتي مينوشت و يك كارهاي اينچنيني ميكرد. اين آقا ١٧ سال پاريس بود و با تئاتر مدرن آشنا شده بود.
تئاتر مدرن منظورم تئاتر جديد نيست بلكه منظورم دوره تئاتر مدرن است يعني دوره پيراندلو، اگوست استريندبرگ، ايبسن و چخوف است. اين دوره را ما اصلا نميشناختيم.
ما چخوف را به عنوان داستاننويس و طنزنويس ميشناختيم اما هيچوقت چخوف را به عنوان يك نمايشنامهنويس بزرگي كه واقعا چهار تا پنج تا اثر بزرگ دارد اصلا نميشناختيم.
از آن به بعد بود كه با اينها آشنا شديم يا اينكه استانيسلاوسكي چه ميگويد و چه كار ميكند. البته بعد آقاي اسكويي و خانمشان آمدند و آنها مساله استانيسلاوسكي را مطرح كردند و كلاس گذاشتند كه خيليها رفتند و ياد گرفتند.
در دوره اخير با توجه به كتابها، با توجه به اتودها و مطالبي كه ديگران در مورد تئاتر نوشتهاند در مورد سيستم احساسي و الهامي استانيسلاوسكي و بعد تغييراتي كه كرد هركدام آمدند و چيزهايي را كم و زياد كردند.
اينها چيزهايي بود كه نبود، اينها را ما فيالواقع از آنجا، بعد از آشنا شدن در كلاسهاي سعدي و باربد و هنرستان هنرپيشگي در خانه سركيسيان ياد گرفتيم.
در سالهاي ٣٥، ٣٦، ٣٧ و ٣٨ يكسري فرنگرفتهها هم آمدند، مثل مرحوم سمندريان، پري صابري، منوچهر انور، خجستهكيا، مغفوريان، داود رشيدي و... اينها تحصيلكردههاي تئاتر بودند كه يا تئاتر تحصيلكرده بودند يا مثل رشيدي كه حقوق و سياست خوانده بود اما تئاتر كار كرده بود و بلد بود و به بچهها تجربياتشان را منتقل كردند.
وقتي آمدند خبر از فرنگ آوردند؟
بله، آنها بلد بودند و يكسري چيزها را ميدانستند، آمدند و چندتا كار با ما و بچههاي ديگر كردند. سمندريان كلاس ديده بود، مدرسه ديده بود، آكادمي ديده بود يا مثلا منوچهر انوررويال آكادميك ديده بود. اينها كساني بودند كه كمك ميكردند.
در خود ايران يكسري آدم بودند كه به ما كمك ميكردند مثل فريدون رهنما و فرخ غفاري، اينها كساني بودند كه به ما ايده ميدادند.
غفاري در سينما هم منتقلكننده ايدههاي روز دنيا بود...
بله. تئاتري كه ما كار كرديم حامياش او بود. او از ما حمايت كرد و ما را به انجمن فرهنگ ايران فرانسه برد. چند شب آنجا تئاتر اجرا كرديم. ميخواهم بگويم كه در گذشته امكانات ما محدود بود، محدود به اينطور آدمها ولي الان دنيا عوض شده است. ارتباطات عجيب راحت و زياد شده است.
همين راحت و سهلالوصول شدن كيفيت را پايينتر نياورده است؟
بله. اين سهلالوصول شدن و اين جامعه، جامعهاي شد كه روي پول و مسائل اقتصادي مثل تورم و مصرفگرايي و تقليد از غرب و چيزها چرخيد. آن موقع اصلا ما نميدانستيم پول چيست.
ما فكر اينكه تئاتر پول درست ميكند، يا آتيه ميسازد را نميكرديم، يعني اصلا اين فكرها را نداشتيم.
درحالي كه الان يك جوان امروزي نخستين قدمي كه ميخواهد بردارد همه نگاهش (شايد نه همه اما بخش مهمي از توجهش) اين است كه سريع ميگويد حالا از اين كار چه درميآيد؟
و يك بخش ديگرش هم شوآف است.
بله، شوآف، روزنامه، عكس، تلويزيون رفتن و سريال بازي كردن، شهرت و عشق، فلان و اينها است.
و اينهاست كه آن بكر بودن خلق اثر هنري را از بين برده است.
ميدانيد؟ جامعه عوض شده است. همهچيز باهم هماهنگ است. ما نميتوانيم توقع داشته باشيم كه مثلا جامعه اين طور از لحاظ اقتصادي، بيكاري، تورم، گرفتاريهاي مالي، گرفتاريهاي سياسي، تحريم فلان و فلان، سختيها باشد ولي خب ما سينما و تئاترمان درخشان باشد.
دهه ٤٠ يكي از امتيازاتي كه داشت و فرهنگ و هنر در آن شكل گرفت ثبات و مساله آرامش و مساله درآمد مكفي نفت و آرامش اقتصادي و زندگي نسبتا راحت بود. الان همهاش تنش است. شما الان اخبار را نگاه كنيد شبي نيست نگويد در جايي از اين دنيا بمبي نتركيده است.
همه جاي دنيا به هم ريخته است.
بله، من هم دنيا را ميگويم، ايران را فقط نميگويم. در افغانستان بمب است، در عراق، همچنين خيلي جاهاي ديگر دنيا.
اصلا آدم آرامشش را از دست ميدهد. امروز در دنيا امنيت و آرامشي نيست. هنر زماني رشد ميكند كه در يك جامعه امنيت و آرامش وجود داشته باشد. در يك جامعه متشنجي كه بمباران است نميتوان تئاتر درست كرد، نميتوان سينما درست كرد.
مگر استثنا كارهايي بشود آن هم بيشتر در زمينه سينما است، مستندي و چيزي، ولي اين جوابگو نيست. در نتيجه الان جامعه و دنيا عوض شده است. اين مساله تروريسم يك تنش دركل جهان به وجود آورده است و همه دارند ميترسند.
انگار ابتذال عمومياي كل دنيا را ميبلعد.
بله. هيچكس ايمن نيست. وقتي آدم ميشنود از آلمان، فرانسه يا انگليس آدم بلند شده رفته و به داعش پيوسته است. يعني چي؟ اين يعني يك نگراني عمومي.
اگر حتي به سراغ غرب هم برويم و بررسي كنيم و سينما و تئاترش را نسبت به پيشينهاش بسنجيم، آنجا هم اوضاع خلق اثر و هنر روبهراه نيست.
بله دقيقا، شما دهههاي ٦٠ يا ٧٠ را در فرنگ ببينيد و با الان مقايسه كنيد. من دهه ٦٠ امريكا بودم.
اوج دوران هيپستري و فضاهاي آلترناتيو هنري و...
نميدانيد چه خبر بود. حالا از آن تئاترهاي كوچك كنار خياباني كه توي گاراژ درست كرده بودند يا همان كارهايي كه پينتر ميكرد ديگر از
هيچكدامشان خبري نيست. ميخواهم بگويم دنيا عوض شده است ماهم بالطبع با دنيا عوض شدهايم.
اينها را گفتم تا به اينجا برسم كه تجربياتي كه من دارم يا عشقي كه صحبت آن را ميكنم، انگيزهها يا شورهايي كه صحبتش را ميكنم الان با اين اوضاع و احوال ديگر جايي ندارد. خيليها به من ميگويند بياييد و تجربيات خود را منتقل كنيد، خب، چه چيزي را منتقل كنم؟
بيايم و به نسل جديد بگويم گوشه پارك شهر كه تازه داشتند درخت ميكاشتند و حتي ديوار و نرده نداشت ما ميرفتيم يك گوشه تمرين ميكرديم؟ خب نسل جديد با پارامترهاي امروزي ميگويد خب شما ديوانه بودهايد!
دور از جان.
ميخواهم بگويم كه كسي نبود، جا نداشتيم يعني نه وركشاپي بود، نه جايي بود، نه اداره تئاتري بود، نه مركز هنرهاي نمايشي، نه تالار رودكي، نه فلان، نه سنگلج، هيچي، هيچ جايي نبود.
ما ميخواستيم تئاتر را ببريم روي صحنه. بايد ميرفتيم در انجمنهاي فرنگي و خارجي مثل واتيكان يا ايتاليا يا گوته يا انجمن ايران فرانسه كه يك سالن كوچك و خوب داشت.
اين است كه زمانه اصلا فرق كرده است. تجربه من الان ديگر كاربردي ندارد. من اينها را بگويم ميگوييد مثل اينكه خل است اينها چيست كه به ما دارد ميگويد و ياد ميدهد؟
جناب نصيريان عزيز، شما چند سال است كه كمكار شدهايد، علت اين كمكاري به خاطر فضاي فعلي سينماست يا ترجيح خودتان است كه گزيدهتر كار كنيد؟
من هيچوقت دو يا سه تا كار را باهم انجام نميدهم. الان ماه هشتم است كه من درگير سريال شهرزاد هستم.
از طرفي هم سن من ايجاب نميكند كه زياد كار كنم. باور كنيد خسته ميشوم. همين حالا كه سر صحنه هستيم يك سكانس بيرون داشتيم، يك سكانس در راهرو داشتيم و يك سكانس هم داخل داريم، باور كنيد خسته شدهام.
آنقدر توان ندارم كه كار زيادتري بكنم. من كارهايم را انجام دادهام. اين تلاش من هم از روي عشق است؛ عشقي كه هميشه داشتم و الان هم دارم.
شما در فيلمهاي تاريخي بسياري بازي كردهايد و درخشيدهايد. نقشتان در شهرزاد چگونه است؟
درباره نقشم صحبت خاصي ندارم كه بگويم. شهرزاد هم كاري است كه براساس سناريويي كه پسنديدم و همچنين دوست داشتن كارهاي حسن فتحي، دوست داشتم با ايشان كار كنم. در مورد جزييات نقش اصلا علاقهاي ندارم صحبت كنم، چون توضيح درباره نقش درست مثل اين است كه در يك كار هنري شما زيرنويس بدهيد.
يعني اينطور بگويم كه اگر من بيايم و راجع به نقشم توضيح بدهم كه اين است و آن است اصلا كار درستي نيست. به نظر من بايد تصوير و كار را ديد و تماشاچي خودش ببيند كه چه دريافت ميكند. توضيحات من اصلا توضيحات مفيدي نيست.
شما تجربه زيست در دهه كودتا و ايام ٢٨ مرداد را داشتهايد و هواي آن ايام را استشمام كردهايد، اتفاقي كه نسل دهههاي ٥٠ و ٦٠ و ما آن را تنها شنيدهايم و مستنداتش را ديده و خواندهايم. آن تجربه زيست در نقشهاي تاريخي شما تاثير داشت؟
درواقع اين فضا يا كاراكترهايي مثل نقشي را كه اكنون در سريال شهرزاد بازي ميكنم در زمان خودش تجربه نكردهام يعني من آن ايام فقط ظاهر قضيه و جريان را شاهد بودم. چيزي كه در ظاهر ميديدم لاتولوتهاي در خيابان بودند مثل امير موبور، شعبان بيمخ و هفت كچلان.
اما اينها لالتولوتها و اوباشهايي بودند كه سرخود نيامده بودند كف خيابانها. اينها ايادي يكسري عوامل، باندها و دستها بودند. دستنشانده آدمهايي بودند كه سرچشمه و منبع اين تحركات محسوب ميشدند. كساني كه خرجشان را داده بودند كه بريزند توي خيابان.
من اين اصلكاريها را كه نديدم تا بتوانم براي نقشي كه مثلا الان در شهرزاد بازي ميكنم الگويي بگيرم. البته ميدانيد فيلم و روايتهايي كه جنبه داستاني دارد از نظر پرداخت قصهاي، دراماتيك هستند و عين همه آن اتفاقات نيست.
ميشود گفت در سريال شهرزاد آقاي فتحي با تحقيقاتي كه كردهاند براي خلق اين كاراكتري كه من بازي ميكنم شباهتهاي زيادي را نسبت به آن دستهاي پشت پرده در نظر گرفتهاند كه در فيلم وجود دارد.
بيشترين چيزي كه از ايام كودتا به ياد داريد چيست؟
يادم است كه ميترسيدم از خيابان شاهآباد سابق رد بشوم. در آن خيابان دم در يك بستنيفروشي يا جاي ديگر، امير موبوري بود كه ميگفتند چاقوكش است و مثلا تودهايها را با چاقو ميزد، ما جوان بوديم و فكر ميكرديم يك وقت اينها فكر نكنند كه ما جزو تودهايها هستيم و ما را هم با چاقو بزنند.
ميترسيدم و سمت ديگر خيابان ميرفتم. يا مثلا شعبان بيمخ را ميشناختم، هممحليمان بود. شعبان بيمخ در سهراه بوذرجمهوري كه الان چهارراه شده است، مينشست. سر آن كوچه كلهپاچهاي بود و صبح به صبح دم خيابان مينشست و كلهپاچه ميخورد. اينها را من ديده بودم.
بعد از اينكه زورخانهدار شد ما را به زورخانهاش دعوت كرد و زمانيكه تالار سنگلج را درست كردند ما هم او را به تئاترمان دعوت كرديم.
شعبان بيمخ برخوردش با تئاتر چگونه بود؟
آن موقع كه زورخانه درست كرده بود و به تئاتر ميآمد از حالت لاتولوتي بيرون آمده بود. يك روحيه سنگينتر پيدا كرده بود و علاقهمند شده بود به تئاتر بيايد. درست است لاتولوت بود اما فرق كرده بود، يك جورهايي شعبان بيمخ باكلاس شده بود.
اگر بخواهيد به عنوان يك ناظر بيروني درباره سريال شهرزاد سخن بگوييد، به نظرتان مورد اقبال قرار ميگيرد؟
فكر ميكنم به دلايلي كه در واقع خود كار بيان خواهد كرد اين مجموعه مورد توجه قرار بگيرد. يكي اينكه زمينه اين سريال تاريخ معاصر است، يعني بستر قصه ٢٨ مرداد ٣٢ است و اين بستر هم براي نسلي كه بازمانده از آن دوره هستند و هم براي جواناني كه اطلاعات كاملي ندارند و خيلي در جريانش نيستند جذاب و جالب است.
البته اين تنها بستر قصه است و اشاراتي به عوامل و اتفاقاتي كه پشت پرده كودتاي ٢٨ مرداد رخ داده دارد و به صورت كامل اين موضوع را نشان نميدهد مثل فيلم مستند. اين طور ميشود گفت كه يك فيلم داستاني براساس قصهاي است كه از يكسري مسائل واقعي و واقعيتها گرتهبرداري كرده است.
به علاوه اين نكته كه قصه جنبههاي ديگري را نيز نمايش ميدهد مثل مساله عشق، يا مسائل خانوادگي و روابط انساني و حتي بزنبكشها و بزنبهادريها، باندهاي پشت پرده آن دوره و... خب اينها به نظر من گيرايي و جذابيت دارد.
مضافا اينكه آقاي فتحي از لحاظ ساخت سريال خيلي متبحر هست. قصه را خوب ميشناسد. كاراكترسازي را خوب ميشناسد.
شخصيتشناسياش خوب است. كار دراما را خوب ميشناسد و به مسائل تصويري آگاهي دارد. من پيشبيني ميكنم كه اين كار با مردم رابطه
برقرار خواهد كرد. اين دلايل را به علاوه تيم خيلي خوبي كه اين كار دارد بايد كرد كه نقاط مثبت كار است.
بله، بسيار تيم خوبي چه پشت دوربين و چه جلوي دوربين در شهرزاد حضور دارند.
منتها تصور من هميشه اين بوده است كه مورد توجه قرار گرفتن يك كار يك بخشش مربوط به اسمها و نامهايي است كه در آن كار هستند يا كارگردان و قصه، بلكه بخش مهمي از آن بستگي به خود كار دارد.
يعني من حرفم اين است كه اگر يك كار كيفيت مطلوب داشته باشد مورد توجه قرار ميگيرد. تماشاگر ما، تماشاگر ايراني، تماشاگر هموطن ما خيلي آدمهاي هوشمندي هستند، خيلي زيرك هستند و درك ميكنند كه كاري كه دارند ميبينند چه كيفيتي دارد و ميتوانند ارزيابي كنند و ميتوانند با آن ارتباط برقرار بكنند يا نكنند، احساس كنند يا نه. من به اين مساله ايمان دارم.
در تئاتري كه اخيرا كار كردم ديدم كه وقتي يك كاري واقعا از جذابيتهاي درست و از يك روال درستي برخوردار است يعني كارگرداني آن خوب است، صحنهسازي آن خوب است، بازيگران درست هستند، تيم چيده شده براي كار درست است و خوب كار كردهاند، مردم اين را ميفهمند و كار با آنها ارتباط برقرار ميكند.
با توجه به اين نكات پس گمان شما اين است كه سرنوشت نيكي براي شهرزاد ميبينيد...
در مورد سرنوشت سريال شهرزاد من خيلي نگاه خوب و مثبتي دارم. در مورد سينما و تئاتر اين تجربه را داشتهام كه كارگردان آن شك داشته است و مثلا ميگفته اين براي اليت (قشرخاص) خوب است اما براي عامه مردم جواب نميدهد در حالي كه من معتقد بودم اين براي عامه مردم جذابيت دارد و اين اتفاق افتاد و مردم با آن ارتباط برقرار كردند.
در مورد شهرزاد من نگاه مثبتي دارم و آدمي نيستم كه بيايم و براي فيلمي تبليغات كنم، يعني خيلي علاقهمند به اين كار نيستم، ابتدايش گفتم كه زيرنويس دادن و توضيح دادن كه سريال اين است و اون است، بلد نيستم.
يعني من حوصله اين كارها را ندارم و اصلا كار من نيست كه ببينم مردم با آن ارتباط برقرار ميكنند يا نميكنند اما در مورد شهرزاد
مخلص كلام بايد بگويم كه اين كار امتيازاتي دارد مثل بستر تاريخي، نوع ساخت، كستينگ، كارگرداني و قصه آن كه به زعم من جذابيتهاي لازم را براي ارتباط با مردم داراست.
قرار است كه اين سريال به طور همزمان در آلمان و تركيه هم عرضه شود. گمان ميكنيد اين سريال ميتواند براي مخاطب غيرايراني هم جذاب باشد؟
در مورد تماشاگر خارج از كشور نميدانم چه جذابيتي ميتواند برايش داشته باشد اما ٢٨ مرداد مسالهاي بود كه فقط منحصر به ايران نبود.
كودتايي بود كه در دنيا صدا كرد و بعد اسنادش هم بيرون آمد كه اين كودتا اتفاق افتاده است. براي اينكه مساله ايران در دهههاي ٣٠ تا ٣٢ و مساله ملي شدن نفت ايران و حكومت دكتر مصدق يك اتفاق جهاني بود در حدي كه عكس دكتر مصدق روي مجله تايم آمد.
مصدق در ديوان لاهه رفته بود و يك مساله بينالمللي بود و همه مردم دنيا نيز آن را ميدانند كه كودتا در يك چنين حكومتي اتفاق افتاده است. حالا در بستر اين اتفاق بدانند كه چه عواملي در خود ايران، فارغ از عوامل خارجي كودتا مثل امريكا و سيا و غيره دخيل بودهاند.
سريال شهرزاد سر آن را ندارد كه روايت آن دوره است ولي در بسترش اشاراتي به عوامل داخلي كودتا ميكند. به اين نكات اشاره ميكند در داخل چه عواملي نقش داشتهاند و چه حركتهايي رخ داد كه بتوانند اوضاع را دگرگون و واژگون كنند.
درست است كه از يك طرف كودتا جنبه نظامي داشت، تانك و نظاميها در خيابان آمد اما از يك جهت هم ميخواستند جنبه مردمي به آن بدهند در نتيجه يك حركتي از لحاظ مردمي درست كردند كه اينها عوامل ايراني داشت، عوامل ايراني كه آدمهاي باند و دسته و گروه بودند.
آدمهايي كه در تجارت، سياست و همهچيز منافع داشتند و پولهاي كلان و منافع بزرگ داشتهاند و در نتيجه به هر قيمتي اين حكومت را ميخواستند حفظ كنند.
بسياري از لاتولوتها و اوباش در اختيار اينها بودند، پولهايي كه خرج شد و دلارهايي كه از امريكا آمد اينها عواملي بودند كه ميتوانستند در ايران خرج كنند و بتوانند اين اوباش را بسيج كنند و راه بيندازند توي خيابانها تا جنبه مردمي به آن بدهند.
در آن دوران من جوان بودم و يادم هست كه تا ساعت ١٠ شب درخيابانها شعار يا مرگ يا مصدق بود و از ساعت ١١ به بعد يهو شد جاويدشاه، جاويدشاه و اين جاويدشاه، جاويدشاه گفتنها عواملي داشت كه در اين فيلم به آن اشاره ميشود كه چطور به راه افتاد.
علي نصيريان، بازيگري است كه در خاطره جمعي چند نسل حضور دارد و هر نسل او را با نقشي از نقشهاي ماندگارش به ياد ميآورند. برخي او را در آقاي هالو به خاطر ميآورند، برخي او را در رداي قاضي شارح در سربداران، برخي او را در تنپوش فتاح مصلح در هزاردستان و برخي هم در نقش پدري در انتظار.
پدري خسته از انتظار در بوي پيراهن يوسف. نام بردن از نقشآفرينيهاي او سخت است كه چيزي از قلم نيفتد و همه درخششهاي اين كاركشته سينما و تئاتر ذكر شود پس به همين نامها بسنده ميكنيم كه مخاطب خود بهتر ميداند وقتي از علي نصيريان سخن ميگوييم، از كه سخن ميگوييم.
نيمههاي شب يكي از شبهاي آخر فيلمبرداري سريال شهرزاد و در ميان فيلمبرداري با او به گپ نشستيم درباره سريال شهرزاد و بعد هم تجربه زيست حرفهاي اين بازيگر پيشكسوت از گذشته تا امروز.
گپمان بريده بريده بود و با صداي دستيار اول سريال كه او را براي آماده شدن فيلمبرداري فراميخواند هربار گپمان قطع ميشد و به وقت استراحت دوباره شروع.
شما جزو خاطره جمعي مخاطباني هستيد كه سينما را دنبال ميكنند؛ از فيلمهايسياه و سفيد شما كه قبل از انقلاب بوده و فيلمهاي بعد از انقلاب تا به امروز. در خاطره جمعي يك جامعه بودن چه فضايي را براي شما ايجاد ميكند؟
خيلي لذتبخش است. واقعا وقتي با مردم برخورد دارم حتي وقتي فقط يك سلام و عليك خالي ميكنند، تمام خستگي اين ٦٠ سال كاريام را خالي ميكنم. خيلي ارزشمند است انسان با طيف وسيعي از مردم و هموطنانش تماس داشته باشد و آنها كارش را ديده باشند. خيلي لذتبخش است.
شما به عنوان كسي كه بازه تاريخي سير بازيگري را در سينماي ايران تجربه كردهايد و شاهدش بودهايد، اگر بخواهيد از اتفاقي كه در سينماي ايران بعد از انقلاب تا به حال افتاده است صحبت كنيد روي چه نكاتي دست ميگذاريد؟
اولا من همه فيلمها و كارها را نديدهام، بنابراين قضاوتي نميتوانم بكنم. فقط به طور كلي، حسي كه دارم اين است كه استعدادهاي خيلي خوبي پيدا شدهاند و كارهاي نسبتا خوبي هم انجام شده است ولي خب خيلي كم است، خيلي زياد نيست.
قبول داريد اتفاقي كه بايد بيفتد هنوز نيفتاده است؟
ميدانيد حيطه كار هنر هيچ محدوديتي ندارد. نميخواهم بگويم هيچ دورهاي اتفاق نيفتاده چون به هر حال هر دورهاي استعدادهاي خاص خودش را دارد، كارهاي هنري خاص خودش به وجود ميآيد و به وجود آمده است، ولي خب از ديد ما متفاوت است. شايد نگاههاي ما نگاههاي كهنهاي است.
با اين اشاره به نگاه كهنه كه ميكنيد ميخواهم به معيار سنجش بازيگري از منظر شما اشاره كنم، يعني آن چيزي كه شما با آن فضا را ميسنجيد، معيار شما دقيقا در سينما چيست؟
مسلما الان اوضاع خيلي فرق كرده است. ما الان دهه ٩٠ هستيم، يادم هست دهه ٣٠، ٣١دانه كتاب تئاتر در ايران چاپ شده بود.
آن هم هنر تئاتر اميرحسين مشيري بود. درحالي كه شما در اين زمانه وقتي به دور و بر خود نگاه ميكنيد از شبكههاي اجتماعي، اينترنت، كتاب، از رفت و آمد به غرب، تحصيلكردههاي غرب و تحصيلكردههاي داخل، اطلاعاتي كه وارد ميشود و بچهها همه اينها را ميگيرند، تجربه وركشاپها، كارگاهها، دانشكدهها هم هست و اصلا قابل قياس با زمان ما نيست. زمان ما حتي دانشكده تئاتر هم نداشتيم.
دو جا بود كه ميشد تئاتر ياد گرفت، تئاتر دو تا كلاس داشت يكي جامعه باربد بود كه آقاي مهرتاش و آقاي حالتي بودند و يكي هم تئاتر سعدي بود كه پيروان نوشين بودند مثل آقاي خيرخواه، خاشع، جعفري و اينها.
شما الان ببينيد چندتا دانشكده تئاتر، چندتا كارگاه، چندتا وركشاپ، چقدر جشنواره نهتنها در تهران بلكه در شهرستانها وجود دارد.
شما هر ساله در جشنوارهها فيلم اوليها را ميبينيد يعني آدمهايي كه تازه نخستين كارشان را شروع كردهاند در نتيجه خيلي متفاوت است ابزار، متدها، سيستمها، استادها كساني كه خارج تحصيل كردهاند و آمدهاند.
آن موقع خيلي ضعيف بود و اطلاعات كم بود. يك مجله تئاتر در همان سالهاي ٣٠ و ٣١ بود كه پنج تا شش شماره درآمد كه آن را هم تودهايها درميآوردند و آن هم سازمانيافته حزب توده بود كه توانست يك مجله تئاتر منتشر كند.
بعد در سالهاي ٣٥، ٣٦ و بعد از كودتا يك مجله نمايش درآمد. در نتيجه ما از لحاظ اطلاعات خيلي ضعيف بوديم يعني ارتباط نبود، سيستمي كه در تعليمات هنرستان هنرپيشگي به ما ميدادند يك چيز آكادميك بود و چيز درستي نبود، آموختههاي تجربي استادها بود كه بعضيهايشان يك فرهنگ نگاهي داشتهاند مثل دكتر نامدار و گرمسيري.
آدمهايي در اين كلاسها بودند كه يك مقدار فرانسه ميدانستند يا دورههايي را در آنجا گذرانده بودند آن هم تئاتر قرن نوزدهم. استادان ما با تئاتر مدرن اصلا آشنا نبودند، اصلا برشت يا اسم خيلي از نويسندگان و كارگردانهاي مدرن غربي تا به حال به گوش كسي نخورده بود...
از چه زماني اين اسمها وارد تئاتر ما شد؟
از دورهاي كه شاهين سركيسيان ما را جمع كرد. از همان سالهاي ٣٤ و ٣٥ كه ما به هنرستان هنرپيشگي ميرفتيم. در عين حال با يك آقاي ارمني آشنا شديم كه روزنامهنويس و اديتور بود. روزنامه فرانسوي «ژورنال درام» بود كه در آن مقالاتي مينوشت و يك كارهاي اينچنيني ميكرد. اين آقا ١٧ سال پاريس بود و با تئاتر مدرن آشنا شده بود.
تئاتر مدرن منظورم تئاتر جديد نيست بلكه منظورم دوره تئاتر مدرن است يعني دوره پيراندلو، اگوست استريندبرگ، ايبسن و چخوف است. اين دوره را ما اصلا نميشناختيم.
ما چخوف را به عنوان داستاننويس و طنزنويس ميشناختيم اما هيچوقت چخوف را به عنوان يك نمايشنامهنويس بزرگي كه واقعا چهار تا پنج تا اثر بزرگ دارد اصلا نميشناختيم.
از آن به بعد بود كه با اينها آشنا شديم يا اينكه استانيسلاوسكي چه ميگويد و چه كار ميكند. البته بعد آقاي اسكويي و خانمشان آمدند و آنها مساله استانيسلاوسكي را مطرح كردند و كلاس گذاشتند كه خيليها رفتند و ياد گرفتند.
در دوره اخير با توجه به كتابها، با توجه به اتودها و مطالبي كه ديگران در مورد تئاتر نوشتهاند در مورد سيستم احساسي و الهامي استانيسلاوسكي و بعد تغييراتي كه كرد هركدام آمدند و چيزهايي را كم و زياد كردند.
اينها چيزهايي بود كه نبود، اينها را ما فيالواقع از آنجا، بعد از آشنا شدن در كلاسهاي سعدي و باربد و هنرستان هنرپيشگي در خانه سركيسيان ياد گرفتيم.
در سالهاي ٣٥، ٣٦، ٣٧ و ٣٨ يكسري فرنگرفتهها هم آمدند، مثل مرحوم سمندريان، پري صابري، منوچهر انور، خجستهكيا، مغفوريان، داود رشيدي و... اينها تحصيلكردههاي تئاتر بودند كه يا تئاتر تحصيلكرده بودند يا مثل رشيدي كه حقوق و سياست خوانده بود اما تئاتر كار كرده بود و بلد بود و به بچهها تجربياتشان را منتقل كردند.
وقتي آمدند خبر از فرنگ آوردند؟
بله، آنها بلد بودند و يكسري چيزها را ميدانستند، آمدند و چندتا كار با ما و بچههاي ديگر كردند. سمندريان كلاس ديده بود، مدرسه ديده بود، آكادمي ديده بود يا مثلا منوچهر انوررويال آكادميك ديده بود. اينها كساني بودند كه كمك ميكردند.
در خود ايران يكسري آدم بودند كه به ما كمك ميكردند مثل فريدون رهنما و فرخ غفاري، اينها كساني بودند كه به ما ايده ميدادند.
غفاري در سينما هم منتقلكننده ايدههاي روز دنيا بود...
بله. تئاتري كه ما كار كرديم حامياش او بود. او از ما حمايت كرد و ما را به انجمن فرهنگ ايران فرانسه برد. چند شب آنجا تئاتر اجرا كرديم. ميخواهم بگويم كه در گذشته امكانات ما محدود بود، محدود به اينطور آدمها ولي الان دنيا عوض شده است. ارتباطات عجيب راحت و زياد شده است.
همين راحت و سهلالوصول شدن كيفيت را پايينتر نياورده است؟
بله. اين سهلالوصول شدن و اين جامعه، جامعهاي شد كه روي پول و مسائل اقتصادي مثل تورم و مصرفگرايي و تقليد از غرب و چيزها چرخيد. آن موقع اصلا ما نميدانستيم پول چيست.
ما فكر اينكه تئاتر پول درست ميكند، يا آتيه ميسازد را نميكرديم، يعني اصلا اين فكرها را نداشتيم.
درحالي كه الان يك جوان امروزي نخستين قدمي كه ميخواهد بردارد همه نگاهش (شايد نه همه اما بخش مهمي از توجهش) اين است كه سريع ميگويد حالا از اين كار چه درميآيد؟
و يك بخش ديگرش هم شوآف است.
بله، شوآف، روزنامه، عكس، تلويزيون رفتن و سريال بازي كردن، شهرت و عشق، فلان و اينها است.
و اينهاست كه آن بكر بودن خلق اثر هنري را از بين برده است.
ميدانيد؟ جامعه عوض شده است. همهچيز باهم هماهنگ است. ما نميتوانيم توقع داشته باشيم كه مثلا جامعه اين طور از لحاظ اقتصادي، بيكاري، تورم، گرفتاريهاي مالي، گرفتاريهاي سياسي، تحريم فلان و فلان، سختيها باشد ولي خب ما سينما و تئاترمان درخشان باشد.
دهه ٤٠ يكي از امتيازاتي كه داشت و فرهنگ و هنر در آن شكل گرفت ثبات و مساله آرامش و مساله درآمد مكفي نفت و آرامش اقتصادي و زندگي نسبتا راحت بود. الان همهاش تنش است. شما الان اخبار را نگاه كنيد شبي نيست نگويد در جايي از اين دنيا بمبي نتركيده است.
همه جاي دنيا به هم ريخته است.
بله، من هم دنيا را ميگويم، ايران را فقط نميگويم. در افغانستان بمب است، در عراق، همچنين خيلي جاهاي ديگر دنيا.
اصلا آدم آرامشش را از دست ميدهد. امروز در دنيا امنيت و آرامشي نيست. هنر زماني رشد ميكند كه در يك جامعه امنيت و آرامش وجود داشته باشد. در يك جامعه متشنجي كه بمباران است نميتوان تئاتر درست كرد، نميتوان سينما درست كرد.
مگر استثنا كارهايي بشود آن هم بيشتر در زمينه سينما است، مستندي و چيزي، ولي اين جوابگو نيست. در نتيجه الان جامعه و دنيا عوض شده است. اين مساله تروريسم يك تنش دركل جهان به وجود آورده است و همه دارند ميترسند.
انگار ابتذال عمومياي كل دنيا را ميبلعد.
بله. هيچكس ايمن نيست. وقتي آدم ميشنود از آلمان، فرانسه يا انگليس آدم بلند شده رفته و به داعش پيوسته است. يعني چي؟ اين يعني يك نگراني عمومي.
اگر حتي به سراغ غرب هم برويم و بررسي كنيم و سينما و تئاترش را نسبت به پيشينهاش بسنجيم، آنجا هم اوضاع خلق اثر و هنر روبهراه نيست.
بله دقيقا، شما دهههاي ٦٠ يا ٧٠ را در فرنگ ببينيد و با الان مقايسه كنيد. من دهه ٦٠ امريكا بودم.
اوج دوران هيپستري و فضاهاي آلترناتيو هنري و...
نميدانيد چه خبر بود. حالا از آن تئاترهاي كوچك كنار خياباني كه توي گاراژ درست كرده بودند يا همان كارهايي كه پينتر ميكرد ديگر از
هيچكدامشان خبري نيست. ميخواهم بگويم دنيا عوض شده است ماهم بالطبع با دنيا عوض شدهايم.
اينها را گفتم تا به اينجا برسم كه تجربياتي كه من دارم يا عشقي كه صحبت آن را ميكنم، انگيزهها يا شورهايي كه صحبتش را ميكنم الان با اين اوضاع و احوال ديگر جايي ندارد. خيليها به من ميگويند بياييد و تجربيات خود را منتقل كنيد، خب، چه چيزي را منتقل كنم؟
بيايم و به نسل جديد بگويم گوشه پارك شهر كه تازه داشتند درخت ميكاشتند و حتي ديوار و نرده نداشت ما ميرفتيم يك گوشه تمرين ميكرديم؟ خب نسل جديد با پارامترهاي امروزي ميگويد خب شما ديوانه بودهايد!
دور از جان.
ميخواهم بگويم كه كسي نبود، جا نداشتيم يعني نه وركشاپي بود، نه جايي بود، نه اداره تئاتري بود، نه مركز هنرهاي نمايشي، نه تالار رودكي، نه فلان، نه سنگلج، هيچي، هيچ جايي نبود.
ما ميخواستيم تئاتر را ببريم روي صحنه. بايد ميرفتيم در انجمنهاي فرنگي و خارجي مثل واتيكان يا ايتاليا يا گوته يا انجمن ايران فرانسه كه يك سالن كوچك و خوب داشت.
اين است كه زمانه اصلا فرق كرده است. تجربه من الان ديگر كاربردي ندارد. من اينها را بگويم ميگوييد مثل اينكه خل است اينها چيست كه به ما دارد ميگويد و ياد ميدهد؟
جناب نصيريان عزيز، شما چند سال است كه كمكار شدهايد، علت اين كمكاري به خاطر فضاي فعلي سينماست يا ترجيح خودتان است كه گزيدهتر كار كنيد؟
من هيچوقت دو يا سه تا كار را باهم انجام نميدهم. الان ماه هشتم است كه من درگير سريال شهرزاد هستم.
از طرفي هم سن من ايجاب نميكند كه زياد كار كنم. باور كنيد خسته ميشوم. همين حالا كه سر صحنه هستيم يك سكانس بيرون داشتيم، يك سكانس در راهرو داشتيم و يك سكانس هم داخل داريم، باور كنيد خسته شدهام.
آنقدر توان ندارم كه كار زيادتري بكنم. من كارهايم را انجام دادهام. اين تلاش من هم از روي عشق است؛ عشقي كه هميشه داشتم و الان هم دارم.
شما در فيلمهاي تاريخي بسياري بازي كردهايد و درخشيدهايد. نقشتان در شهرزاد چگونه است؟
درباره نقشم صحبت خاصي ندارم كه بگويم. شهرزاد هم كاري است كه براساس سناريويي كه پسنديدم و همچنين دوست داشتن كارهاي حسن فتحي، دوست داشتم با ايشان كار كنم. در مورد جزييات نقش اصلا علاقهاي ندارم صحبت كنم، چون توضيح درباره نقش درست مثل اين است كه در يك كار هنري شما زيرنويس بدهيد.
يعني اينطور بگويم كه اگر من بيايم و راجع به نقشم توضيح بدهم كه اين است و آن است اصلا كار درستي نيست. به نظر من بايد تصوير و كار را ديد و تماشاچي خودش ببيند كه چه دريافت ميكند. توضيحات من اصلا توضيحات مفيدي نيست.
شما تجربه زيست در دهه كودتا و ايام ٢٨ مرداد را داشتهايد و هواي آن ايام را استشمام كردهايد، اتفاقي كه نسل دهههاي ٥٠ و ٦٠ و ما آن را تنها شنيدهايم و مستنداتش را ديده و خواندهايم. آن تجربه زيست در نقشهاي تاريخي شما تاثير داشت؟
درواقع اين فضا يا كاراكترهايي مثل نقشي را كه اكنون در سريال شهرزاد بازي ميكنم در زمان خودش تجربه نكردهام يعني من آن ايام فقط ظاهر قضيه و جريان را شاهد بودم. چيزي كه در ظاهر ميديدم لاتولوتهاي در خيابان بودند مثل امير موبور، شعبان بيمخ و هفت كچلان.
اما اينها لالتولوتها و اوباشهايي بودند كه سرخود نيامده بودند كف خيابانها. اينها ايادي يكسري عوامل، باندها و دستها بودند. دستنشانده آدمهايي بودند كه سرچشمه و منبع اين تحركات محسوب ميشدند. كساني كه خرجشان را داده بودند كه بريزند توي خيابان.
من اين اصلكاريها را كه نديدم تا بتوانم براي نقشي كه مثلا الان در شهرزاد بازي ميكنم الگويي بگيرم. البته ميدانيد فيلم و روايتهايي كه جنبه داستاني دارد از نظر پرداخت قصهاي، دراماتيك هستند و عين همه آن اتفاقات نيست.
ميشود گفت در سريال شهرزاد آقاي فتحي با تحقيقاتي كه كردهاند براي خلق اين كاراكتري كه من بازي ميكنم شباهتهاي زيادي را نسبت به آن دستهاي پشت پرده در نظر گرفتهاند كه در فيلم وجود دارد.
بيشترين چيزي كه از ايام كودتا به ياد داريد چيست؟
يادم است كه ميترسيدم از خيابان شاهآباد سابق رد بشوم. در آن خيابان دم در يك بستنيفروشي يا جاي ديگر، امير موبوري بود كه ميگفتند چاقوكش است و مثلا تودهايها را با چاقو ميزد، ما جوان بوديم و فكر ميكرديم يك وقت اينها فكر نكنند كه ما جزو تودهايها هستيم و ما را هم با چاقو بزنند.
ميترسيدم و سمت ديگر خيابان ميرفتم. يا مثلا شعبان بيمخ را ميشناختم، هممحليمان بود. شعبان بيمخ در سهراه بوذرجمهوري كه الان چهارراه شده است، مينشست. سر آن كوچه كلهپاچهاي بود و صبح به صبح دم خيابان مينشست و كلهپاچه ميخورد. اينها را من ديده بودم.
بعد از اينكه زورخانهدار شد ما را به زورخانهاش دعوت كرد و زمانيكه تالار سنگلج را درست كردند ما هم او را به تئاترمان دعوت كرديم.
شعبان بيمخ برخوردش با تئاتر چگونه بود؟
آن موقع كه زورخانه درست كرده بود و به تئاتر ميآمد از حالت لاتولوتي بيرون آمده بود. يك روحيه سنگينتر پيدا كرده بود و علاقهمند شده بود به تئاتر بيايد. درست است لاتولوت بود اما فرق كرده بود، يك جورهايي شعبان بيمخ باكلاس شده بود.
اگر بخواهيد به عنوان يك ناظر بيروني درباره سريال شهرزاد سخن بگوييد، به نظرتان مورد اقبال قرار ميگيرد؟
فكر ميكنم به دلايلي كه در واقع خود كار بيان خواهد كرد اين مجموعه مورد توجه قرار بگيرد. يكي اينكه زمينه اين سريال تاريخ معاصر است، يعني بستر قصه ٢٨ مرداد ٣٢ است و اين بستر هم براي نسلي كه بازمانده از آن دوره هستند و هم براي جواناني كه اطلاعات كاملي ندارند و خيلي در جريانش نيستند جذاب و جالب است.
البته اين تنها بستر قصه است و اشاراتي به عوامل و اتفاقاتي كه پشت پرده كودتاي ٢٨ مرداد رخ داده دارد و به صورت كامل اين موضوع را نشان نميدهد مثل فيلم مستند. اين طور ميشود گفت كه يك فيلم داستاني براساس قصهاي است كه از يكسري مسائل واقعي و واقعيتها گرتهبرداري كرده است.
به علاوه اين نكته كه قصه جنبههاي ديگري را نيز نمايش ميدهد مثل مساله عشق، يا مسائل خانوادگي و روابط انساني و حتي بزنبكشها و بزنبهادريها، باندهاي پشت پرده آن دوره و... خب اينها به نظر من گيرايي و جذابيت دارد.
مضافا اينكه آقاي فتحي از لحاظ ساخت سريال خيلي متبحر هست. قصه را خوب ميشناسد. كاراكترسازي را خوب ميشناسد.
شخصيتشناسياش خوب است. كار دراما را خوب ميشناسد و به مسائل تصويري آگاهي دارد. من پيشبيني ميكنم كه اين كار با مردم رابطه
برقرار خواهد كرد. اين دلايل را به علاوه تيم خيلي خوبي كه اين كار دارد بايد كرد كه نقاط مثبت كار است.
بله، بسيار تيم خوبي چه پشت دوربين و چه جلوي دوربين در شهرزاد حضور دارند.
منتها تصور من هميشه اين بوده است كه مورد توجه قرار گرفتن يك كار يك بخشش مربوط به اسمها و نامهايي است كه در آن كار هستند يا كارگردان و قصه، بلكه بخش مهمي از آن بستگي به خود كار دارد.
يعني من حرفم اين است كه اگر يك كار كيفيت مطلوب داشته باشد مورد توجه قرار ميگيرد. تماشاگر ما، تماشاگر ايراني، تماشاگر هموطن ما خيلي آدمهاي هوشمندي هستند، خيلي زيرك هستند و درك ميكنند كه كاري كه دارند ميبينند چه كيفيتي دارد و ميتوانند ارزيابي كنند و ميتوانند با آن ارتباط برقرار بكنند يا نكنند، احساس كنند يا نه. من به اين مساله ايمان دارم.
در تئاتري كه اخيرا كار كردم ديدم كه وقتي يك كاري واقعا از جذابيتهاي درست و از يك روال درستي برخوردار است يعني كارگرداني آن خوب است، صحنهسازي آن خوب است، بازيگران درست هستند، تيم چيده شده براي كار درست است و خوب كار كردهاند، مردم اين را ميفهمند و كار با آنها ارتباط برقرار ميكند.
با توجه به اين نكات پس گمان شما اين است كه سرنوشت نيكي براي شهرزاد ميبينيد...
در مورد سرنوشت سريال شهرزاد من خيلي نگاه خوب و مثبتي دارم. در مورد سينما و تئاتر اين تجربه را داشتهام كه كارگردان آن شك داشته است و مثلا ميگفته اين براي اليت (قشرخاص) خوب است اما براي عامه مردم جواب نميدهد در حالي كه من معتقد بودم اين براي عامه مردم جذابيت دارد و اين اتفاق افتاد و مردم با آن ارتباط برقرار كردند.
در مورد شهرزاد من نگاه مثبتي دارم و آدمي نيستم كه بيايم و براي فيلمي تبليغات كنم، يعني خيلي علاقهمند به اين كار نيستم، ابتدايش گفتم كه زيرنويس دادن و توضيح دادن كه سريال اين است و اون است، بلد نيستم.
يعني من حوصله اين كارها را ندارم و اصلا كار من نيست كه ببينم مردم با آن ارتباط برقرار ميكنند يا نميكنند اما در مورد شهرزاد
مخلص كلام بايد بگويم كه اين كار امتيازاتي دارد مثل بستر تاريخي، نوع ساخت، كستينگ، كارگرداني و قصه آن كه به زعم من جذابيتهاي لازم را براي ارتباط با مردم داراست.
قرار است كه اين سريال به طور همزمان در آلمان و تركيه هم عرضه شود. گمان ميكنيد اين سريال ميتواند براي مخاطب غيرايراني هم جذاب باشد؟
در مورد تماشاگر خارج از كشور نميدانم چه جذابيتي ميتواند برايش داشته باشد اما ٢٨ مرداد مسالهاي بود كه فقط منحصر به ايران نبود.
كودتايي بود كه در دنيا صدا كرد و بعد اسنادش هم بيرون آمد كه اين كودتا اتفاق افتاده است. براي اينكه مساله ايران در دهههاي ٣٠ تا ٣٢ و مساله ملي شدن نفت ايران و حكومت دكتر مصدق يك اتفاق جهاني بود در حدي كه عكس دكتر مصدق روي مجله تايم آمد.
مصدق در ديوان لاهه رفته بود و يك مساله بينالمللي بود و همه مردم دنيا نيز آن را ميدانند كه كودتا در يك چنين حكومتي اتفاق افتاده است. حالا در بستر اين اتفاق بدانند كه چه عواملي در خود ايران، فارغ از عوامل خارجي كودتا مثل امريكا و سيا و غيره دخيل بودهاند.
سريال شهرزاد سر آن را ندارد كه روايت آن دوره است ولي در بسترش اشاراتي به عوامل داخلي كودتا ميكند. به اين نكات اشاره ميكند در داخل چه عواملي نقش داشتهاند و چه حركتهايي رخ داد كه بتوانند اوضاع را دگرگون و واژگون كنند.
درست است كه از يك طرف كودتا جنبه نظامي داشت، تانك و نظاميها در خيابان آمد اما از يك جهت هم ميخواستند جنبه مردمي به آن بدهند در نتيجه يك حركتي از لحاظ مردمي درست كردند كه اينها عوامل ايراني داشت، عوامل ايراني كه آدمهاي باند و دسته و گروه بودند.
آدمهايي كه در تجارت، سياست و همهچيز منافع داشتند و پولهاي كلان و منافع بزرگ داشتهاند و در نتيجه به هر قيمتي اين حكومت را ميخواستند حفظ كنند.
بسياري از لاتولوتها و اوباش در اختيار اينها بودند، پولهايي كه خرج شد و دلارهايي كه از امريكا آمد اينها عواملي بودند كه ميتوانستند در ايران خرج كنند و بتوانند اين اوباش را بسيج كنند و راه بيندازند توي خيابانها تا جنبه مردمي به آن بدهند.
در آن دوران من جوان بودم و يادم هست كه تا ساعت ١٠ شب درخيابانها شعار يا مرگ يا مصدق بود و از ساعت ١١ به بعد يهو شد جاويدشاه، جاويدشاه و اين جاويدشاه، جاويدشاه گفتنها عواملي داشت كه در اين فيلم به آن اشاره ميشود كه چطور به راه افتاد.
پ
ارسال نظر