۱۰ رمان عاشقانهای که هر کس باید بخواند
اگر از آنهایی هستید که فکر میکنید عشق به این است که از صبح تا شب بروید پارک و سینما و بازار و کافی شاپ و مثل قناریها چه چه بزنید و خانهای بسازید در و دیوارش همه نور، معلوم است که در کل عمرتان یک روز هم عاشق نبوده اید.
برای شما شاید بهترین کار، خواندن چندتا کتاب عاشقانه درست و حسابی باشد تا بفهمید این عشق و عاشقی اصلا چی هست. کتاب هایی که اینجا برایتان معرفی کرده ایم، از فهرست «صد رمانی که هر کسی باید بخواند» (۱۰۰ novels everyone should read) روزنامه دیلی تلگراف است.
سنت انتخاب فهرست و لیست برترین ها و تاپ تن و صدتایی ها، البته سنتی قدیمی و سابقه دار است و اگر خوب نگردید، انواع و اقسام لیست های دیگر را هم پیدا می کنید.
ما آخرین لیست را که متعلق به سال ۲۰۱۸ است برایتان انتخاب کرده ایم و از بین صد رمان مورد انتخاب کارشناسان دیلی تلگراف، عاشقانه هایش را بیرون کشیده ایم. البته جای عاشقانه های بی نظیری مثل «بر باد رفته» (مارگارت میچل) یا «وداع با اسلحه» (ارنست همینگوی) در این فهرست خالی است اما به هر حال همین هم خالی از لطف نیست و کتاب هایی را معرفی کرده که ممکن است گاهی اسمش از دست مان در برود. پس این شما و این هم ده داستان عاشقانه برتر (عددهای ذکر شده کنار اسم هر کتاب، رتبه اش در لیست صدتایی است).
آنا کارنینا - لئو تولستوی
«خانواده های خوشبخت همگی مثل هم خوشبختند ولی خانواده های بدبخت، هر کدام بدبختی مخصوص به خودشان را دارند.»
این شروع غافلگیرکننده رمان است؛ رمانی که می گوید یکی از این بدبختی ها جستجوی عشق در مسیری غلط است. درست مثل آنا که تمام رمان را با بدبختی طی می کند و ما حتی نمی توانیم ذره ای با او همدلی کنیم یا حتی بعد از مرگش او را ببخشیم.
آنا از شوهرش و از زندگی در جمع اعیان روسیه راضی نیست. دل به وروسکی عاشق پیشه می دهد که بعدا معلوم می شود چه آدم بی بته ای بوده. با این انتخاب غلطش نمی تواند کنار بیاید و آخر خودش را سر به نیست می کند.
عشق، به خصوص عشقی چنین اشتباه و در مسیر غلط، بدجوری پدر درمی آورد و این را آنا کارنینا با تمام وجود درک می کند. معمولا بین منتقدها، اینکه این رمان را شاهکار تولستوی به حساب بیاورند یا «جنگ و صلح» را، اختلاف نظر است.
در جلد دوم راوی بی نام قصه، دل به ژیلبرت، دختر شارل و اودت می بندد ولی بعد از بی توجهی ژیلبرت، با آلبرتین آشنا می شود. بعد از کلی ماجرا در جلد پنجم به او می رسد اما آلبرتین بی وفایی در پیش می گیرد و راوی قصه ما از غصه مریض می شود و هفتاد صفحه هذیان می گوید.
در جلد ششم است که راوی دوباره در خیابان به ژیلبرت سوان برمی خورد و فیلش یاد هندوستان می کند ولی ژیلبرت با دوست قدیمی راوی ازدواج می کند. در جلد آخر راوی می فهمد که ژیلبرت در جوانی دلباخته او بوده ولی او هیچ وقت اشارات عاشقانه ژیلبرت را درک نکرده است. یک جورهایی رمان، شرح این است که در مقوله عشق و عاشقی، لحظات چقدر سرنوشت ساز هستند. به جز این، کتاب درباره حسادت عشاق هم توضیحات خواندنی دارد.
خودش یک تجربه عاشقانه وحشتناک داشت. زندگی اش هم همینطور بود. نه از دوران معلمی اش خیری دید و نه از نویسندگی اش. مثلا همین داستان را مجبور شد با یک اسم مستعار مردانه چاپ کند. معلوم است که وقتی همچین آدمی بخواهد رمانی درباره مشقت های عشق بنویسد، چی از آب درمی آید.
جین ایر، در واقع خود شارلوت برونته است. نوانخانه ای که او در آنجا بزرگ می شود، مثل کودکی شارلوت است. شغل جین، یعنی معلمی هم همان شغل شارلوت برونته. دل بستن جین به اربابش آقای روچستر که بعدا می فهمیم همسرش را زندانی کرده هم همان ماجرایی است که سر نویسنده درآمد و ازدواج روچستر و جین در آخر عمر، وقتی که روچستر در آتش سوزی صورتش را از دست داده تاکیدی است بر رنجی که برونته و خواهرانش کشیده اند. رنجی که بسیاری از عشاق جوان هم آن را تجربه می کنند.
«این حقیقت را همه دنیا قبول دارند که مرد مجردی با ثروت مناسب، باید به دنبال همسر بگردد.» یک شروع خاص دیگر، برای یک عاشقانه کلاسیک. خانواده بنت چهارتا دختر دارند. همسایه جدیدشان هم مرد جوان و پولداری است که مجرد است. واضح است که اولین نقشه خانم بنت، این است که یکی از دخترها را به او قالب کند.
جین، خوشگل و خانم است. الیزابت، نه زیاد خوشگل است و نه زیاد خانم اما باهوش است. آن دوتای دیگر هم خب، هستند. ظاهرا همه چیز دارد خوب پیش می رود که دوست از خود راضی آقای همسایه سر و کله اش پیدا می شود. خواندن رمان های آستین، رمان های بازاری را پیش چشم تان بی ارزش می کند. آستین یک داستان عاشقانه درجه یک تعریف می کند، بدون حتی یک کلمه احساساتی.
یکی دیگر از محصولات کارخانه ادبی برونته ها آن هم از طرف عجیب ترین و منزوی ترین خواهر از میان خواهران پریده رنگ برونته. این رمان داستان عشق آتشین هیتکلیف است و اینکه این عشق نافرجام چطوری سرانجام جماعتی را به گند می کشاند.
هیتکلیف کولی زاده ای است که پیش خانواده کاترین بزرگ می شود، خانواده ای که همه شان جز کاترین او را عذاب می دهند. هیتکلیف از کاترین خواستگاری می کند و برخلاف تصورش، از کاترین، تنها نقطه امیدش در زندگی هم جواب منفی می شنود. می رود تا با جیب پر پول برگردد اما وقتی برمی گردد که کاترین با یک آدم عوضی ازدواج کرده. از اینجا به بعد است که هیتکلیف از همه انتقام می گیرد، با خواهر شوهر کاترین ازدواج می کند و او را عذاب می دهد، بچه برادر کاترین را مثل یک حیوان وحشی تربیت می کند. دختر کاترین را که مرده مجبور می کند با دایی زاده وحشی اش ازدواج کند و ... بی رحمانه ترین چهره عشق را می شود در این داستان سراغ کرد.
ما هم همین قدر می گوییم که جی گتسبی با اسم واقعی جیمز گست پسر جوان جاه طلب، بی سواد، رمانتیک و ماجراجویی است که بعد از جنگ جهانی اول توانسته با درجه افسری برای خودش میان اشراف نیویورک جایی دست و پا کند اما هنوز هم از درون غمگین است و نمادی به حساب می آید از نسل جوان هایی که از طرف بقیه درک نمی شوند و به قول نویسنده متعلق به «نسل از دست رفته» (یک چیزی معادل همان «نسل سوخته» خودمان) است. کافی است دل به کتاب بدهید و خودتان را توی شخصیت گتسبی ببینید و الی آخر.
داستان زندگی یک پزشک شاعر به اسم یوری ژیواگو که در واقع داستان جامعه روسیه در نیمه اول قرن بیستم است. ژیواگو و همسرش تونیا، بعد از ازدواج در جریان جنگ جهانی از هم دور می افتند و باقی داستان، شرح تلاش این دو برای رسیدن دوباره به یکدیگر است.
پاسترناک 9 سال از عمرش را صرف نگارش این رمان کرد اما هیچ ناشر روسی حاضر نشد «دکتر ژیواگو» را چاپ کند و اولین چاپش در ایتالیا بود. می گفتند رنج های یک شاعر و معشوقه اش در برابر انقلاب بلشویکی چه ارزشی دارد.
وضع با اعلام او به عنوان برنده نوبل بدتر هم شد. کمونیست های خشمگین عقیده داشتند این حق شولوخف و «دن آرام» است که نوبل بگیرد تا جایی که پاسترناک مجبور شد از کمیته نوبل اعلام برائت کند. با این حال، هنوز هم تصویرهای رمان او از انقلاب ۱9۱۷، سال های گرسنگی، ازدواج دکتر ژیواگو و فرار او و همسرش به سیبری فوق العاده است.
یوگنی، بچه خرپولی است که وقتی عمویش می میرد، برای سرکشی به ثروت او به روستایی می رود و آنجا با دختر زیبایی به نام تاتیانا برخورد می کند که خواهر زن دوست شاعرش است. طبعتا تاتیانا هم دل به یوگنی می دهد و دلبسته او می شود اما یوگنی بعد از مدتی از تاتیانا سیر می شود و می رود سراغ خواهرش اولگا که زن همان شاعر است. سر همین با دوست شاعرش دوئل هم می کنند ولی اولگا هم خیلی زود از چشمش می افتد و می رود شهر پی عیاشی خودش.
تاتیانا هم بعد از مدتی چشم انتظاری، عاقبت ازدواج می کند و راهی سن پترزبورگ می شود. بعد از چند سال گذر یوگنی آنگین به سن پترزبورگ می افتد و تاتیانا را با همسرش می بیند و این بار که تاتیانا سر و وضع مرفهی پیدا کرده دوباره به او پیشنهاد می دهد. تاتیانا هم که پایبند خانواده است او را از خودش می راند. باقی داستان چیز دندانگیری ندارد اما تاتیانا، محبوب ترین زن بین کل آثار ادبی روسی می شد.
ورتر اشراف زاده جوانی است که بعد از فارغ التحصیلی از دانشگاه برای استراحت به شهر ییلاقی کوچکی آمده. او در یک میهمانی با شارلوت، دختر قاضی شهر آشنا می شود و یک دل نه صد دل عاشق او می شود.
شارلوت اما به مردی شریف (آلبرت) وعده داده شده است! مثلثی عشقی شکل می گیرد و همه چیز برای رنج کشیدن ورتر جوان آماده می شود و ...
نظر کاربران
ممنون
ای کاش از بین این لیستتون یکم هم از کتاب های معاصر معرفی میکردید........کتابایی که گفتید رو تقریبا هر کتابخوان حرفه ای خونده
بلندی های بادگیر خوانندرو خسته میکنه
پاسخ ها
منم دوست داشتم از دید دانای کل داستان تعریف بشه نه ندیمه
ن خسته نمی کنه اتفاقا من و پیگیر کرد ضعفش پایان بدشه
من اصلا به اندازه ای که تو همه لیستهای کتاب های عاشقانه تو
بهترین هاست ندیدمش ولی برام خسته کننده نبود با توجه به تعریف هایی که ازش دیده بودم نا امید کننده بود ولی خسته کننده به هیچ وجه
بار هستی میلان کوندرا فراموش کردین
خیلی کتاب قشنگیه.
پرنده خارزار هم قشنگه.
ولی آناکارنینا فوق العاده است .
فکر کنم اکثر افراد حداقل سه چهارتا از این کتابها رو خوندن
اما به نظرم دیدن فیلم ساخته شده از رمان قبل خوندنش باعث میشه دیگه خیلی لذت نبرید گرچه به نظرم غرور و تعصب فیلمش از کتابش بهت بود من خیلی حال نکردم با کتابش
گتسبی عالیه
هم کتابشو بخونید هم فیلمشو ببینید
والا آنا کارنینا،جین ایر،غرور و تعصب که بیخود بود حالا بقیشم بخونم ببینم چیه.ولی معمولا آثار بزرگ و معروف بیخودی اسم در کردن.من که هر اثر معروفی رو خوندم خوشم نیومد.اینا برای زمان خودشون که طرف مثلا تو زمستون یخ زده روسیه بدون هیچ وسیله سرگرم کننده ای بوده خوب بوده خب یه کتاب دوهزار صفحه ای کشدار که پر از شخصیت و اسم مختلف و داستان آبکیه و کل زمستون یا تابستون تموم نمیشه چیز جالبی بوده.خدایی برین جنگ و صلحو بخونین همرو قاطی میکنین وسط داستانش
پاسخ ها
پس بهتره شما همون رمان های آبکی خودتو بخونی. وقتی نمیتونی این آثار رو درک کنی!!
مترجم و انتشارات کتاب هم مهمه، این کتابها در زبان اصلی شاهکار هستند. اما متاسفانه بعضی ترجمه ها کسل کننده و بی روح هستند
جین ایر، بلندی های بادگیر، و غرور و تعصب رو خوندم و از بین این سه کتاب، غرور و تعصب رو بهتون پیشنهاد می کنم.
پاسخ ها
منم عاشق غرور و تعصب بودم...به نظرم با خوندنش ، دیگه همه رمان های مزخرف اینترنتی از چشمتون میفته چون انگار کپی ای از این کتابه...
عالی بود ؛مرسی
از بین اینا من فقط غرور و تعصب و خوندم که به نظرم قشنگ بود توصیه میکنم بعد این که خوندینش فیلم سینماییشم ببنید البته ادامش هم که توسط یه نویسنده دیگه نوشته شده وجود داره که نسبت به غرور و تعصب لحن احساسی تری داره خلاصه که مثل نوشته خود جین استین نمیشه
پاسخ ها
یخورده خاله زنکیه
اگه منظورتون از ادامه پمبرلی هست که اون هم خود آستن نوشته
جای اسم رمان دزیره از آن ماری سلینکو واقعا خالیه
از این کتابها غرور وتعصب،اناکارنینا،بلندیهای بادگیر،جین ایر،گتسبی بزرگ وهفت جلد رمان در جستجوی زمان از دست رفته مارسل پروست رو خونده م.مارسل پروست عالیه،البته هر ۷ جلدش رو بخونید محشره من خیلی تحت تاثیر قرار گرفتم واقعا شاهکاره
بلندیهای بادگیر رو نمیشه رمان عاشقانه گفت.خیلی بی روح ،سرد و خسته کننده است...خریدم خوندم و از وقتی که برای خوندنش گذاشتم پشیمون شدم..بهترین رمان فقط برباد رفته مارگرت میچل..بارها خوندم و همیشه خوشم اومده
پاسخ ها
منم کاملا هم نظرم با شما با اینکه یه کتابو چند بار نمیخونم ولی بعضی اوقات به بعصی از قسمتاش سر میزنم چون به وجدم میاره من اکثر این کتابارو خوندم و فکر میکنم هیچکودوم نه تو داستان نه تو فضا سازی نه تو روح داستان به پای برباد رفته نمیرسه
شما كه در هر مورد كل داستان رو لو داديد و لذت خوندن كتاب رو به شدت كاهش دادين! واقعا كه خيلي بي ملاحظه تشريف داريد
خوندن مادام بواري توصيه ميشه خيلي خوب دست مردا رو مي كنه كه چه موجوداتي هستند
فقط، من پیش از تو
این هارو که سه سال پیش هم گذاشته بودین
پس بر باد رفته چی!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
گتسبی خیلی زیباست...ولی چون من اول فیلمشو دیده بودم بعد کتاب رو خوندم تمام مدت قیافه دی کاپریو جلو چشام بود...انگار شخصیت های داستان رو فقط میتونستم شکل اونا تصور کنم
من اینایی که معرفی کردین نخوندم ولی بهترین رمان عاشقانه ای که خوندم خطای ستارگان بخت ما بود.و بیشتر از فیلمش خوشم اومد اسمش بخت پریشانه
هرکسی سلیقه خودش رو داره به نظرم که خووووب بود
آنا کارنینا وبلندی های بادگیر فوق العاده ن. غرور و تعصب هم خوب بود . اما وروسکی واقعا آنا رو دوست داشت درسته گذشته ی پرحاشیه ای داشت اما عاشق آنا بود... هرچند عشق اشتباهی بود ... در کل این سه تا کتاب فوق العاده ن.
من غرور و تعصبو خوندم که به نظرم بی نظیر بود. با اینکه یه رمان عاشقانه بود اما به اندازه صد تا کتاب در باب اخلاقیات به من یاد داد که قضاوت و پیش داوری نکنم. پیشنهاد میکنم همتون بخونینش
جمع تو کن تو ق ان با این رمانت
دنبال رمان خارجی هستم که سالها پیش تو کتابخانه خوندم اما الان فقط یکم ازش یادمه:
پسری که بعد مرگ پدرش وارث املاک خانواده اش میشه و پسره کلی برادرداشته همچنین یک برادر ناتنی و زن بابا که اونا رو اذیت میکنه خودش و برادر دیوانه اش
من اول فیلم غرور و تعصب رو دیدم و عاشقش شدم بعدم دنبال کتابش گشتم ولی از نظر من هر دو عالی بود ولی فیلمش خبلی بهتر بود چون اون حس همدردی رو به بیننده القا میکنه ومن وقتی فیلمشو دیدم واقعا با بعضی از صحنه هاش اشک ریختم خیلی خوب بود عاشقش شدم
یه رمانی بود...
اسمشو یادم نمیاد اگه میدونستین بگین...
یه دختر کر و لال بود. بعد عاشق یه مرد شد که کور بود. خیلی غم انگیز و خیلی قشنگ بود. اگه نگاه کنین میفهمین که هیچ کدوم از اونا نمیتونستن به همدیگه چیزی حالی کنن. بعد از کلی بدبختی های عاشقانه دختره زبانی رو اختراع کرد که باهاش با مرده ارتباط برقرار کنه.و رده زبون رو یاد گرفت. اگه اسمشو میدونین بهم بگین