جود لاو، عاشق «صد سال تنهايي» است!
در سال ۱۹۹۷، جود لاو در فيلم «گاتاكا» به عنوان نمونه كامل يك مرد ظاهر شد، يك آدونيس برنزه و خوشسخن با ذهني هوشيار. اين فيلم داستاني علميتخيلي، كه جهاني از ابرانسانها و انسانهاي خاكخورده معمولي (كه نقش يكي از آنها را اتان هاوك بازي ميكند) را نشان ميدهد، لاو را به شهرت رساند و روي جلد مجلهها برد.
اولين تلاش او براي تغيير دادن شمايلش در فيلم سال ۲۰۰۲ بود كه او در آن نقش يك عكاس و قاتل منفور را در فيلم «جاده نابودي» سم مندز ايفا كرد. اما سال گذشته لاو ۴۰ ساله بالاخره ظهور ميانسالي را با ايفا كردن نقش فردي جسور و احمق در فيلم «دام همينگوي» نشان داد. فيلم نقدهاي معمولي دريافت كرد، اما بسياري از بينندگان و منتقدان از اينكه لاو گستره نقشآفريني خود را بزرگتر كرد، تجليل كردند.
در دومين سال ايفاي نقش شخصيتهاي نه چندان خوشتيپ توسط او، لاو رهبري مجموعهاي عجيب از بازيگران از جمله بن مندلسون، اسكوت مكنيري و كنستانتين كابنسكي را در فيلم «درياي سياه» بر عهده گرفت. او نقش رابينسون، ناخداي زيردريايي را بازي ميكند كه گروهي را استخدام ميكند تا به جستجوي زيردريايي غرقشده نازي كه گفته ميشود حاوي ذخيرهاي از طلا به ارزش ميليونها دلار است، برود. با موهاي تراشيده و صورتي پر از تهريش، لاو در اين فيلم قيافهاي متفاوت به خود گرفته است و علاوه بر اين لهجه اسكاتلندي هم دارد. اينديواير با او درباره زيردريايي، نهنگ و كتاب صحبت كرد.
شخصيت شما در فيلم «درياي سياه» ناخداي يك زيردريايي است و درباره چند ماه در دريايي ماندن و اينكه چطور اين مسئله ازدواجش را نابود ميكند، حرف ميزند. فكر ميكنيد خودتان بتوانيد به همان مدت در يك زيردريايي بمانيد؟
- خب، من اين افتخار را داشتم كه براي تمرين، به زيردريايي نيروي دريايي سلطنتي دعوت بشوم. براي همين چهار يا پنج شب را زير آب گذراندم كه تجربه خارقالعادهاي بود. ضرورتا كمك بزرگي براي فيلم نبود چون آدم ميتواند نكتههايي را اينجا و آنجا ياد بگيرد، اما نه فكر نميكنم بتوانم چند ماه آنجا بمانم، نه. نميدانم استقامتش را دارم يا نه.
شما براي فيلم «درياي سياه» و «دام همينگوي» وزن اضافه كرديد. ۴۰ پوند. غذاي محبوبتان در اين دوره هيكليشدن چه چيزي بود؟
- ميخواستم شبيه آدمي باشد كه ميتواند از خودش مراقبت كند.
خوب... چه جور غذايي خورديد؟
- پروتئين.
آها. فيلمهاي محبوب زيردرياييتان كدامها هستند؟
- «Das Boot» كه يكي از كلاسيكهاست! اين پاسخ مشخص سوالتان است. يك فيلم عالي ديگر هم هست به اسم «آرام بدو، عميق بدو» كه من خيلي دوستش دارم. فيلم «سقوط بانوي خاكستري» هم بود.
«درياي سياه» مجموعه بازيگران قابل توجه و گستردهاي دارد و همه داشتيد در فضاهاي تنگ و محدود زيردريايي كار ميكرديد. آيا آن نزديكي روي رابطهتان با ديگر بازيگران تاثير داشت؟
- خوشبختانه همهمان خيلي خيلي خوب با هم جور بوديم. خيلي هم سريع با هم ارتباط برقرار كرديم. و جالب است كه چطور وقتي با يك گروه در فيلمي هستيد و همه روز را در يك فضاي كوچك كنار هم ميگذرانيد، به نحوي تبديل به يك تيم ميشويد. به خاطر فضاي بسته كلي شوخي اضافه هم بود. كمي آوازخواني و جوك تعريف كردن. خوب بود.
خب، بن مندلسون در چند سال گذشته با بازي كردن نقش مردهاي ديوانه رواني دوباره به شهرت رسيده، فقط ميخواهم به من اطمينان بدهيد كه در زندگي واقعي هم ديوانه نيست.
نه ديوانه نيست. او خيلي باهوش و باوقار رفتار ميكند. مرد گرم و بازيگر فوقالعادهاي است. يك احساس آزادي بزرگ را منتقل ميكند. واقعا ميتواند خودش را گم كند و جاهايي برود.
شما براي فيلم از لهجه اسكاتلندي استفاده كرديد. نظر اسكاتلنديها چه بود؟
- خب، كوين اسكاتلندي است. كوين مكدونالد كارگردان فيلم. من را به جهت درست هدايت كرد. يك مربي صدا هم داشتم كه اهل ابردين بود. لهجهام را بر پايه يك نوار قديمي كه از كسي شنيده بودم كه يكي از ملوانهاي قديمي اهل البردين بود، درست كردم. از اين ايده خوشم ميآمد كه به نظر ميرسد شخصيت رابينسون گذشته خيلي خوبي نداشته باشد و علاوه بر آن خود اسم ابردين هم يك احساس غرور در خود دارد. اسم خود شهر هم به خاطر رنگ سنگهايش گرانيت سيتي است. براي رابينسون درست به نظر ميرسيد.
شما تازه كار تهيه «نابغه» را تمام كرديد و قبلا هم با كارگردان كار كرديد؟
- بله! در «هنري پنجم» و «هملت».
در فيلم «درياي سياه» كار كردن با كارگرداني كه خبره صحنه تئاتر است اما تا به حال فيلم سينمايي كارگرداني نكرده برايتان چطور بود؟
- از آنجايي كه من براي دو پروژه خيلي بزرگ براي صحنه با او كار كرده بودم خيلي به او باور داشتم. او دركي طبيعي و به نظر نامحدود از بازيگران و نمايشنامه و داستانسرايي دارد. ساختههاي او هميشه يك كيفيت سينماتيك خارقالعاده در خودشان دارند. داستانسرايي و تمركز داستانسرايياش كاملا واضح و روشن بود. خيلي هيجانزده بودم كه ببينم او چطور پروسه فيلمسازي را دريافت ميكند. تجربه خارقالعادهاي بود. ديدن اينكه چنين فرد با استعدادي براي اولين فيلم را كشف ميكند هم خيلي هيجانانگيز بود. اگر راستش را بخواهم بگويم، ديدن اينكه او داشت عاشق پروسه ساخت فيلم ميشد باعث شد كه من دوباره آن را كشف كنم.
اين من را به ياد مايك نيكولز بزرگ فقيد مياندازد كه چنين تغييري را ايجاد كرده بود. شما با نيكولز كار كرديد. آيا آنها برخورد مشابهي به كارگرداني داشتند، آن هم با توجه به اينكه هردويشان كارگردان تئاتر بودند؟
- نه، نه خيلي. نكته خيلي خوب بازيگري اين است كه من ميتوانم با انواع مختلف كارگردانها كار كنم. انواع مختلف فوقالعاده كارگردانها. كارگردانها فقط ميتوانند با خودشان كار كنند. مگر اينكه خودشان آگاهانه تلاش كنند و به مشاهده ساخت پروژههاي ديگر بنشينند يا در فيلم كس ديگري بازي كنند. آنها پروسه خود را ميسازند و همين. ما ميتوانيم با تمام اين پروسههاي مختلف كارگردانها كار كنيم.
ميگفتند نيكولز كارگردان بازيگر خوبي بوده است. معني اين چيست، «كارگردان يك بازيگر»؟
- همهاش در نكات ظريف است. اينكه بگوييم «او يك كارگردان بازيگر عالي است» ضرورتا به اين معني نيست كه ديگر كارگردانها، كارگردان بازيگر بدي هستند. درباره قابليت درك اوست... او هوش و ذكاوت خارقالعادهاي داشت. او نسبت به پروسهاي كه بازيگران از آن عبور ميكند درك و همذاتپنداري خاصي داشت. بسيار به گستره بازيگري تو باور داشت و ميدانست دارد دنبال چه چيزي ميگردد. بازيگران را خوب انتخاب ميكرد و ميتوانست از استعداد آنها استفاده كند. همه به هوش تيزش بازميگردد.
يكي از فيلمهاي محبوب من در سال گذشته «هتل بزرگ بوداپست» بود. كارگردانيشدن توسط وس اندرسون كه سبكش تا اين حد دقيق و نامتزلزل است چطور بود؟
- يك برخورد فوقالعاده دقيق است، اما او اين كار را با سبك و شكوه خود انجام ميدهد. من خيلي تلاش كردم كه توجهش را جلب كنم و خواستم در يكي از فيلمهايش باشم. طرفدار پر و پاقرصش هستم. ميتوان از تماشا كردن فيلمهايش بفهمي داري وارد چه چيزي ميشود و من كاملا با اين مسئله كنار آمده بودم. مشتاق كار كردن با او بودم.
براي نقشتان در «درياي سياه» چه نوع تحقيقاتي انجام داديد؟
- خب، من خيلي طرفدار گفتن كارهايي كه براي نقش ميكنم نيستم. مثل اين ميماند كه يك ساحر حقههايش را نشان دهد. كار كردن با نيروي دريايي سلطنتي چشمانم را باز كرد. چند فيلم و كتاب هم بودند... كمي جستجو كردم تا بتوانم انگيزه رابينسون را پيدا كنم.
«رابينسون خانواده سوييسي؟»
- نه راستش نه. «دل تاريكي»، «موبي ديك»... يك خورده از شخصيت «ايهب» هم در رابينسون هست. دو فيلمي كه الهامبخش كوين بودند «گنجينه سيِرا مادره» و «مزد ترس» بودند. نكتهاي هم كه جالب است درست بعد از اينكه فيلمبرداري «درياي سياه» تمام شد من در «هنري پنجم» بودم و كمي كار آمادهسازي انجام داده بودم. او هم تا حدودي احساس پادشاهانه بودن داشت. ياد گرفتن اينكه چطور رهبر باشد و كساني كه چيز كمي براي از دست دادن داشتند را عليه آن تعداد زياد بلند كردن.
شما كتابخوان خوبي هستيد؟
- بله.
كتابهايي كه اخيرا خواندهايد كدامها هستند؟
- خب، فيلم «نابغه» مايكل گرندج درباره توماس وولف است. براي همين دو رمانش را خواندم كه آسان هم نبود چون خيلي طولاني هستند. بعضي از داستان كوتاههايش را هم خواندم. به من انگيزه داد كه دوباره به كتابخانه مكس پركينز نگاهي بيندازم. طي فيلمبرداري «نابغه» دوباره سري هم به همينگوي و فيتزجرالد زدم. طرفدار بزرگ گابريل گارسيا ماركز هم هستم. آره عاشق سبكشام. «۱۰۰ سال تنهايي» احتمالا رمان محبوب الان من است.
پس «نابغه» درباره توماس وولف است و...
- خب، كلمه «نابغه» ضرورتا به او اشاره نميكند. درباره مبارزه بين برخورد آپولوني و برخورد ديونيزوسي به هنر است. آيا آنها به هم نياز دارند؟ آيا آنها نيمه يك كل هستند؟
ارسال نظر