نگاهی به سریال «جاده قدیم»:
گم شدن گاو هایزنبرگ در جادهی قدیمی
زوج جوانی به نامهای زینت (یکتا ناصر) و نعمت (حمیدرضا آذرنگ) با یک رأس گاو (که تنها جهیزیهی زینت است) به تهران میآیند.
اما جاده قدیم با این ایده کاری کرده که اصلاً نمیتوانی ساختار مد نظر سازندگانش را حتی حدس بزنی. بفهمی در پی خلق چه مدل کمدیای بودهاند؟ فیلمنامه با چه هدفی نوشته شده است؟ آیا هدف ادای دین بوده؟ یا هجو یا بازسازی مجموعهای از آثار درخشان سینما و تلویزیون مثل گاو (داریوش مهرجویی)؟ روشن نبودن تکلیف مخاطب با این سریال و سرگشتگیاش برای یافتن سرنخی که با پی گرفتن آن بتواند سطح توقع و انتظارش را برای لذت بردن از سریال روشن کند به فیلمنامه محدود نمیماند.
این مجموعه حتی در شکل میزانسن و دکوپاژ و فیلمبرداری هم آشفته و بیهدف و عجولانه به نظر میآید. سریال تبدیل شده به آش شلهقلمکاری که همه چیز در آن یافت میشود. کارگردان خواسته طیف گستردهای از ژانرها و سبکها و شیوههای اجرایی و کمدی را در یک سریال با هم داشته باشد. وقتی قرار باشد تکهای از هر فیلم و سریال محبوبی را برداریم و بدون در دست داشتن چهارچوبی کلی و یک نقشهی راه مشخص، آنها را به بدترین شکل ممکن استفاده کنیم و در ضمن حواسمان باشد سفارشی هم از بهینهسازی مصرف سوخت داریم و باید در میان هر دو دیالوگ، از صرفهجویی در مصرف انرژی حرف بزنیم، طبیعیترین نتیجهاش میشود همین سریال. از یک طرف سریال درخشان زدن به سیم آخر را هم در فرم و چهرهپردازی و شخصیت بازسازی کنیم و از سوی دیگر یکی از شخصیتها را تبدیل به مش حسن فیلم گاو کنیم و نگاهی هم به ریسمان باز (مهرشاد کارخانی) داشته باشیم، حاصلش میشود سریالی که در طول تماشایش دائم از خودمان میپرسیم چه اتفاقی افتاده که از کنار هم قرار گرفتن نامهای معتبری که برای مخاطب سینما و تلویزیون مترادف با کیفیت بودند، چنین نازلی سر برآورده است؟
نامهایی چون عبدالله اسکندری، حمیدرضا آذرنگ، یکتا ناصر و بهرام بهرامیان که نمیدانی چهگونه میشود از آنها این گونه و در بدترین شکل ممکن استفاده کرد. جاده قدیم به بیراهه رفته است. فیلمنامه چنان آشفته است که نوشتن در موردش سختترین کار دنیاست! دلیل تقلید از سریال زدن به سیم آخر چه بوده؟ این که بازیگری را مو به مو مثل والتر وایت (برایان کرانستن) گریم کنیم چه جذابیتی جز نشان دادن مهارت چهرهپرداز سریال خواهد داشت؟ اصلاً فرض که موفق شدیم و توانستیم این شخصیت تقلیدی را وارد سریال کنیم. هر کارگردانی در بازسازی و اقتباس از فیلمها، داستانها یا سریالهای محبوبش آزاد است. اما سریال درخشانی مثل زدن به سیم آخر که جزو بهترین سریالهای تاریخ تلویزیون آمریکاست قرار است چه جذابیتی برای تماشاگر عام تلویزیون ما داشته باشد؟ تماشاگری که ممکن است اصلاً نام سریال را هم نشنیده و هیچ پسزمینهی ذهنیای از آن نداشته باشد، یا لحظههایی که نعمت از غم از دست دادن گاوش اختیار از کف میدهد و در میزانسنی بازسازی شده از گاو عیناً دیالوگ عزتالله انتظامی را تکرار میکند و میگوید: «من نعمت نیستم، من گاو زینتم!» هدف، ادای دین بوده یا شوخی با این فیلم درخشان تاریخ سینمای ایران؟ هر کدام باشد عیب ندارد.
به شرطی که بدانیم کدام بوده است! و تأثیری در پیشبرد داستان یا فضاسازی یا هر چیز دیگر داشته باشد؛ یعنی با جک فرق کند. یک لحظهی بیربط نباشد که میآید و میرود و بود و نبودش در کلیت کار هم مهم نیست؛ یا صحنههایی که به صورت اسلوموشن پخش میشوند. قرار بوده بامزه باشند؟ یا هجویهای بر اسلوموشنهای رایج در برخی از فیلمهای سینمایی؟ هدف هرچه بوده چرا این قدر بیسلیقه و خامدستانه از کار درآمده است؟ حدود بیست سال پیش محمدرضا هنرمند در مومیایی۳ با اسلوموشن و تعدادی از کلیشههای سینما شوخی کرد. چرا هنوز آن سکانس بهتر به نظر میرسد؟ بیست سال زمان کمی برای پیشرفت و در پیش گرفتن راهی خلاقانه نیست.
سرگشتگی به بازی بازیگران هم راه یافته است. آنها همهی تلاششان را میکنند که بخندانند ولی بیشتر با دیدن این صحنهها عصبی میشویم؟ به استناد آنچه آمد و چیزهای بیشتری که میتوانست بیاید، جاده قدیم یک شکست کامل است. از سریالهایی که با دیدنشان میتوان پی برد چرا مردم از تلویزیون ناامید شدهاند و به دیدن سریالهای ماهوارهای تمایل پیدا کردهاند. قهری که خیلی هم غیرمنطقی نیست؛ و پرسشی که در ذهن شکل میگیرد این است؛ چرا هر کارگردان با هر میزان توانایی و هر پیشینهای وقتی به تلویزیون میرود حاصل کارش شبیه بقیهی سریالها میشود؟ چرا نتیجهی نهایی هر سریالی این قدر از پیشینهی سازندگانش دور است؟
پینوشت: تیتراژ پایانی سریال بر خلاف خود مجموعه، خوشساخت و فکرشده است. کاش کمی از زمان و وسواسی که صرف ساخت تیتراژ پایانی سریال شده، به خود این مجموعه و بهویژه فیلمنامهاش اختصاص مییافت.
ارسال نظر