کتاب های خز، مُد و خواندنی
اول فکر کردیم مثل همه چالش ها دست روی اولین سوال ممکن در زمینه کتاب بگذاریم و از این چهره ها بپرسیدیم بهترین کتابی که تا حالا خوانده اید، چه بوده؟ خیلی هم راحت تر بود و اسمش را هم می گذاشتیم چالش بهترین کتاب و خیالمان را راحت می کردیم.
مجله همشهری جوان - مرجان فاطمی: اول فکر کردیم مثل همه چالش ها دست روی اولین سوال ممکن در زمینه کتاب بگذاریم و از این چهره ها بپرسیدیم بهترین کتابی که تا حالا خوانده اید، چه بوده؟ خیلی هم راحت تر بود و اسمش را هم می گذاشتیم چالش بهترین کتاب و خیالمان را راحت می کردیم. دیگر هم ترسی از اینکه چهره مورد نظر با شنیدن سوال «خزترین کتابی که در زندگی ات خوانده ای چه بوده؟» احساس کند داریم مسخره اش می کنیم و تماس را قطع کند، نداشتیم.
ولی خب بعد دیدیم واقعا چه فرقی می کند که یک بازیگر یا چهره شناخته شده سینما و تلویزیون چه کتابی را بهتر می داند؟ «کوری»، «دل کور»، «زندگی سگی»، «دمیان» یا خلاصه هر چیز دیگر؛ عشق هرمان هسه است یا تب خواند موراکامی و مونرو هنوز هم ا زسرش بیرون نرفته و ... به هر حال دوست داشتن یا نداشتن یک کتاب نسبی است و اینکه یک نفر از یک کتاب خوشش بیاید دلیل خوب بودن آن کتاب نمی شود.
همین شد که به جای ردیف کردن انواع و اقسام اسم «بهترین»، «اثرگذارترین» و ... رفتیم سراغ یکجور رفتارشناسی در حوزه کتاب. قطعا مثل تک تک ما که در درونمان برای خواندن کتاب راز و رمزهایی داریم، آنها هم از این مسئله مستثنا نیستند.
خزترین کتاب زندگی
بسیاری از کسانی که الان وقتی اسم رمان عامه پسند می آید، اَه و پیف می کنند و ادعای روشنفکری شان گوش فلک را کر کرده، حتما در دهه ۷۰ یک روزهایی با «پنجره» و «اتوبوس» یا اصلا «بامداد خمار» حال خوشی داشته اند یا هنوز هم در گوشه ای از انباری خانه هایشان چندتایی کتاب دانیل استیل، سیدنی شلدون یا ... خاک می خورد.
خیلی هایشان ادعایی هم ندارند و راحت اسم این کتاب ها را می آورند و نیش شان هم تا بناگوش باز می شود اما بین شان آدم هایی هم هستند که وقتی اسم این کتاب ها می آید، بادی به غبغب می اندازند و با صدای صاف کرده می گویند: «واقعا شماها از این چیزا می خوندین؟» و بعد هم شروع می کنند به خطابه خوانی در این مورد که هیچ وقت و در هیچ دوره ای گرفتار این نوع ادبیات عامه پسند نشده اند و در همان دوره نوجوانی هم نهایتا آگاتاکریستی و جک لندن و ژول ورن خوراک شان بوده. خب قطعا هر قدر مطرح تر باشی و بیشتر احساس کنی توی چشم هستی این انکارها هم بیشتر می شود؛ مثلا اگر بازیگر، کارگردان یا فیلمنامه نویس باشی، احتمال اینکه منکر خواندن این کتاب های خز بشوی، زیادتر است.
کتاب های بلند و چند جلدی
ترس و بی حوصلگی از رفتن سراغ کتاب های بالای ۵۰۰ صفحه هم از آن احساسات مشترکی است که تا وقتی شرایطش فراهم نباشد، آدم دلش نمی خواهد به روی خودش بیاورد. خب یکجورهایی آدم خیال می کند برای اینکه مهم باشد یا سری توی سرها پیدا کند، حتما باید «آنا کارنینا»، «جنگ و صلح»، «ابله»، «جنایت و مکافات» یا «اعترافات» ژان ژاک روسو را خوانده باشد یا مثلا خیال می کند اگر ایرانی باشد و «کلیدر» را از سر تا ته نخوانده باشد، همه یک جور دیگر نگاهش می کنند اما واقعا تحمل یک کتاب هزار صفحه ای روسی که تمامش پر از توصیف اوضاع و احوال طبقه پرولتاریا در مقابل بورژوا و اشراف روس یا ترس از دست دادن زمین و مبارزه با زمینخواری و ... است.
الان توی این دوره و زمانه واقعا کار سختی است چه برسد به اینکه بخواهید کتاب های چند جلدی «برادران کارامازوف» و «غرش طوفان» و ... را فصل به فصل بخوانید و بگویید این در ادامه آن است و آن یکی در ادامه این؛ مخصوصا اینکه کارگردان های مختلف دنیا هم زحمت کشیده و این کتاب ها را برایمان در یک فیلم دو ساعته خلاصه کرده اند و داده اند دستمان تا مثل یک قرص بیندازیم بالا و یک آب هم رویش. با اینحال اما خواندن چند جلدی ها و هزار صفحه ای ها هنوز هم دغدغه خیلی هاست.
تب تند کتاب های مهم
یکسری از کتاب ها هم هست که انگار اگر نخوانده باشی، باید بپذیری که خودت با دست های خودت گورت را کنده ای. آنقدر در محافل و جمع های مختلف راجع به آنها حرف می زنند یا اهمیت شان را به رخت می کشند که حس می کنی یا همین امشب باید از یک جایی آن را گیر بیاوری و بخوانی یا از صحنه روزگار محو شوی.
مثلا وقتی پایت را در دانشگاه می گذاری، حتما باید «مسخ» و «محاکمه» کافکا، «طاعون» کامو، نمایشنامه های برشت یا یونسکو، «صد سال تنهایی» مارکز یا نهایتا «سیذارتا» یا «دمیان» هسه را خوانده باشی، اگرنه متهم می شوی به اینکه اصلا برای چی به دانشگاه راهت داده اند یا حتما تقلبی چیزی در کار بوده. آن وقت است که در چنین جمع هایی یا باید خودتان را گم و گور کنید یا اینترنت دم دست تان باشد و سریع در گوگل خلاصه داستانش را سرچ کنید یا الکی خودتان را تابع نظر جمع راجع به آن کتاب نشان دهید.
کتاب های روی مد
بعضی وقت ها هم یکسری کتاب ها مد می شوند و برای همراهی با همان مد هم که شده باید آنها را خوانده باشید. در دهه ۷۰ کمتر جوانی را می توانستی پیدا کنی که پائولو کوئیلو را نشناسد یا حداقل کتاب «کیمیاگر» او را نخوانده باشد یا بعد از آن «رمز داوینچی»، «بادبادک باز»، «مترجم دردها» یا حتی «من او»ی رضا امیرخانی.
اصلا چرا راه دور برویم، همین یکی دو سال اخیر، خواندن کتاب های هاروکی مورکامی، آلیس مونرو یا در جدیدترین وضعیت، پاتریک مودیانو آنقدر مد شده که یکجورهایی نخواندنشان کسر شأن است. حتی اگر از نثرشان خوشت هم نیاید، بالاخره باید بخوانی، هر چند در نهایت مجبور شوی راجع بهشان بدگویی کنی. این باید و نبایدهای کتابی، در هر قشری تعریف خودشان را دارند. قطعا میان بازیگران، فیلمنامه نویسان و ... هم همین دغدغه های جالب وجود دارد.
نظر کاربران
آقا این من او چه کتاب مسخره ای بوداااااااااا