بهروز افخمی: کار فیلمسازی به کار جاسوسی نزدیک است
بهروز افخمی که پیش از این فیلم جاسوسی «روز شیطان» را در کارنامه هنری خود داشته، اکنون پس از گذشت ۲۰ سال بار دیگر در این ژانر فیلم «روباه» را ساخته است
فیلم «روباه» دومین فیلم جاسوسی شما بعد از «روز شیطان» به حساب میآید. اما «روباه» به مراتب پختهتر و دقیقتر از «روز شیطان» است. خود شما با این موضوع موافق هستید؟
من فکر میکنم این دو فیلم کاملا با هم متفاوت هستند. شاید بتوان گفت «روز شیطان» به نسبت «روباه» فیلمی سرد و غمگین است. «روز شیطان» به فیلم نوآر (فیلم سیاه) نزدیک میشود و نوعی از جاسوسی را به تصویر میکشد که فضای سردی بر آن حاکم است. اما «روباه» لحظات کمیکی در خود دارد و حادثهایتر است. کاراکترهای «روباه» بازیگوش و شوخ طبعتر هستند. بنابراین این دو فیلم با هم متفاوتند و به دو نوع مختلف از فیلمهای جاسوسی مربوط میشود. البته من خودم قبول دارم که «روز شیطان» فیلم پختهای نبوده و با وجود اینکه خیلیها این فیلم را دوست دارند، معتقدم این فیلم به خوبی از کار در نیامده و به دلایل مختلف آنطور که باید میشد، نشده است. اما درخصوص «روباه» چنین نظری ندارم و فکر میکنم به هرچیزی که میخواستیم، رسیدیم و «روباه» فیلم پختهای شده است.
«روباه» تلفیقی از واقعیت و خیال است و کاراکتر اصلی این فیلم وجود خارجی ندارد. کاراکتر یوهان در «روباه» بهعنوان برادر نتانیاهو معرفی میشود، برادری که ما بهازای بیرونی ندارد. البته طبق چیزی که در تیتراژ ابتدایی فیلم آمده، داستانی مشابه به روایت «روباه» در کشور ما رخ داده است ولی با آدمهایی دیگر. چرا کاراکتر تخیلی یوهان را به نتانیاهو نسبت دادید که نخست وزیر سرزمینهای اشغالی بوده و انسانی شناخته شده در عرصه سیاست و تاریخ است؟
من در ابتدای فیلم نوشتهام بخشهایی از این داستان در گذشته اتفاق افتاده است. ولی داستان اصلی که در «روباه» وجود دارد و ما میبینیم که یک جاسوسِ رده بالا برای عملیات سطح پایین به ایران آمده، اتفاق نیفتاده و جزو داستان فیلم ما است. حالا اگر بخواهم در خصوص این توضیحی بدهم که چرا از نام نتانیاهو استفاده کردم، باید بگویم که اگر ما از نام او استفاده نکرده بودیم داستان بههیچ عنوان شکل نمیگرفت. به این فکر کنید که بهجای برادر بنیامین نتانیاهو، یک آدمی میآمد که جاسوس رده بالایی بود ولی برادر نخست وزیر نبود، در چنین شرایطی کامرانی از کجا میتوانست بفهمد که ناتانیاهو دارد نقشهای را انجام میدهد که موساد هم از آن خبر ندارد؟ آنها سعی کردهاند کاری را انجام دهند که هم موساد و هم سایرتمتکل از آن بیخبر بمانند در نتیجه این موضوع باعث شده که سازمان جاسوسی امریکا هم بیخبر مانده و اوباما که به اسرائیل گفته ترورها را متوقف کنید نیز از این موضوع بیخبر مانده است، بنابراین برای چنین کاری لازم است که نتانیاهو یک آدم بسیار نزدیک را بفرستد. از طرفی در واقعیت هر سه برادران نتانیاهو در سازمان اطلاعات نظامی اسرائیل کار میکردند، حتی یکی از آنها در ماموریت خارج از کشور کشته شده است. بنابراین از آنها اصلا بعید نیست که مرتکب چنین کاری بشوند. این برادران قبلا هم ماموریتهای جاسوسی خارج از کشور انجام دادهاند و خیلی دیگر از اعضای کابینه فعلی اسرائیل، قبلا در جاهای مختلف دنیا کارهای تروریستی انجام دادهاند. در نتیجه من فکر میکنم که داستان غیرممکن میشد اگر از نام ناتانیاهو استفاده نمیکردیم.
در نقدی خواندم که نوشته بود «روباه» ممکن است باعث برهم خوردن مذاکرات دولت یازدهم شود. نظر خودتان در این خصوص چیست؟
(میخندد) کجا این موضوع را نوشته است؟ (میخندد) مسلما هیچ فیلمی نمیتواند در یک مذاکرات دیپلماتیک تاثیرگذار باشد. چرا که این مذاکرات بر اساس معادلات دیگری پیش رفته و در مورد آن تصمیم گرفته میشود. اگر واقعا کسی این موضوع را نوشته باشد، مفهومش این است که هیچ سررشتهای از سیاست ندارد.
متاسفانه در سینمای ما وقتی قرار است یک فیلم یا یک سریال پلیسی ساخته شود، طراحی کاراکترها به گونهای انجام میگیرد که فیلم بیشتر از اینکه مخاطب را به هیجان بیاورد، او را به خنده میاندازد. چرا که در اینگونه فیلمها معمولا نیروهای امنیتی دارای هوشمندیهایی غیر عادی هستند و این باعث میشود مخاطب آنها را باور نکند. ولی در «روباه» نیروهای امنیتی علاوه بر رفتارهای هوشمندانهای که دارند، گاهی مرتکب خطا هم میشوند. یا حتی بعضی مواقع میبینیم که آدمهای معمولی به نسبت آنها راهکار هوشمندانهتری ارائه میدهند. مثلا در سکانسی که حمید و یوهان برای ترور دانشمند هستهای جلوی در خانه او ایستادهاند میبینیم که حمید راهکار اندیشمندانهتری برای نجات جان خودش پیدا میکند. این طراحی کاراکتر باعث شده که شخصیتها باورپذیر به نظر برسند.
ما برای طراحی این کاراکترها واقعیت را در نظر گرفتیم. در فیلمهای ساختگی و تصنعی که شما از آن یاد کردید تماشاچی به ریش فیلمساز میخندد. با وجود اینکه ممکن است خود مخاطب هم جزو طرفداران نظام جمهوری اسلام بوده و به همه ارزشهای مورد تایید نظام اعتقاد داشته باشد ولی با این حال از دیدن فیلم خندهاش میگیرد. او به ارزشهای مطرح در آن نمیخندد، بلکه به فیلم و به فیلمساز میخندد. بنابراین برای شخصیتسازی قابل باور باید واقعیت را در نظر گرفت. در واقع در سکانسی که شما مثال زدید، حمید راه حل شخصی خودش را دنبال میکند. او در ابتدا میخواهد به مامورین بفهماند که از اصل قضیه با خبر نبوده و برای رسیدن به این موضوع راهحل شخصی خودش را دنبال میکند. به محض اینکه کامرانی در گوش او میگوید «ما میدونیم تو بیگناهی و فقط میخوایم جونت رو نجات بدیم» خیال حمید راحت شده و با راهحل شخصی خودش جانش را نجات میدهد. سریعا یک داستان طراحی میکند و از شر یوهان خلاص میشود. حمید زرنگ است ولی فقط برای نجات جان خودش زرنگ است، طبیعتا برای مشکلات وزارت اطلاعات نیز هیچ اهمیتی قائل نیست.
در جایی خواندم که پایانبندی «روباه» خیلی سینمایی است و باورپذیر نیست. حتی اگر بخواهیم فرض را بر این بگذاریم که پایان «روباه» سینمایی است، باز هم در فیلم نشانهگذاریهایی دیده میشود که این پایانبندی را قابل درک میکند. کاراکترهای «روباه» آدمهای اهل فیلمی هستند. حمید مقدار زیادی فیلم در میان وسایلش دارد و جلیل که یکی دیگر از نیروهای اطلاعاتی است در گفتوگویی که با دوستش دارد به یکی از فیلمهای آنجلوپلوس با عنوان «ابدیت و یک روز» اشاره میکند. بنابراین از آدمهایی که اهل فیلم هستند بعید نیست که مثل کاراکترهای درون فیلم نقشه کشیده و عمل کنند. بنابراین به نظر من چنین نقدی بر فیلم وارد نیست.
به طور کلی کار جاسوسی خیلی به کار فیلمسازی نزدیک است. کار جاسوسی هم مثل فیلمسازی صحنهسازی، سناریو نویسی و... دارد. وقتی میخواهیم جاسوس دشمن را فریب بدهیم باید سناریویی برای آن بنویسیم و بعد آن سناریو را به مامورین بدهیم تا خوب آن را حفظ کنند. این موضوع در فیلم «سگهای انباری» تارانتینو به خوبی دیده میشود. در این فیلم میخواهند یک پلیس را تربیت کنند تا به یک گروه گانگستری وارد شود. برای چنین کاری یک نمایشنامه مینویسند و شروع میکنند به تمرین کردن با نیروی پلیس برای اینکه بتواند نقش یک گانگستر خرده پا را براساس نمایشنامه طراحی شده به خوبی بازی کند. صحنههای تمرین آنها کاملا مثل تمرینهای پشت صحنه فیلم است. همانطور که گفتم کار جاسوسی شباهت زیادی به فیلمسازی دارد با این تفاوت که سناریوهایی که در کارهای جاسوسی نوشته میشود در واقعیت اجرا شده و اگر آدمها بهخوبی از پس ایفا نقششان برنیایند کشته خواهند شد.
بسیاری از اهالی سینما شما را به عنوان یک فیلمساز جریانساز میشناسند که با ساختن فیلمهایی بر مبنای اتفاقات روز، خط و مشی جدیدی را پایهگذاری کرده و از این طریق جریانسازی میکند. این اتفاق در خصوص فیلمهایی مثل «عروس» و «شوکران» ثابت شده است. ولی چرا فیلم «روباه» که بر اساس مساله مطرح این روزهای جامعه ساخته شده است تا کنون نتوانسته اینگونه عمل کند؟
معلوم نیست که «روباه» جریانساز نباشد. من هنوز درصدد پیگیری علت کمفروش بودن «روباه» هستم و میخواهم بدانم چرا در طول این دو ماه که «روباه» به نمایش در آمده نتوانسته آنطور که باید به فروش برود. من فکر میکنم تماشاچی واقعی سینما را ترک کرده است. اگر مخاطبان واقعی سینما به سالنها میآمدند «روباه» فیلم موفقی بود. چون فیلمی است که تا آخرین لحظه تماشاچی را با خود همراه میکند و داستان جذابی هم دارد. شاید یک سینما را برای ۶ ماه نگه داریم و نمایش تک سینمایی را ادامه بدهیم تا ببینیم آیا تماشاچیانی که عادت رفتن به سینما را ترک کردهاند دوباره به سینما بر میگردند یا نه. منظورم به تماشاچیهایی است که به حرف دیگر تماشاچیها گوش میدهند و به تبلیغات و جو سازیها توجهی نمیکنند. میخواهم فیلمهایی بسازم که این نوع تماشاچیها را به سینما برگرداند. فیلم بعدیام هم با عنوان «خمسهخمسه» یک فیلم جنگی است که فکر میکنم انشااله باید به یک فیلم سرگرم کننده و جذاب تبدیل شود. به نظرم باید راهحل مناسبی برای نوع پخش و تبلیغات اینگونه فیلمها پیدا کنیم و بفهمیم تماشاچیانی که سینما رفتن را ترک کردهاند چطور میشود دوباره به سینما برگرداند. بهنظر میرسد تماشاچیانی که الان به سینما میروند غیر از کمدی چیز دیگری را نمیپسندند و نمیخواهند ببینند. البته در مورد داستانی مثل «روباه» گروهی از تماشاچیان حالت بایکوت کردن و از پیش محکوم کردن را به خود گرفتهاند. این تماشاگران اصلا مورد علاقه من نیستند. نوع دیگری از تماشاچی است که شاید تعداد آن ۹۵ درصد از تماشاچیان بالقوه باشد؛ کسانی که امروز سینما میروند تنها ۵درصد از تماشاچیان بالقوه هستند. من معتقدم آن ۹۵ درصد دیگر را که الان سالهاست به سینما نمیروند باید دوباره به سینما برگردانیم و من سعی میکنم این کار را بکنم.
بخشهایی از فیلم -از جمله برخی از پلانهای مربوط به موتور سواری- با تکنینک کروماکی گرفته شدهاست. خیلیها معتقدند باید تا جایی که میشود فیلمبرداری وقایع در همان سر صحنه اتفاق بیافتد و فقط برای صحنههایی که به هیچ وجه نمیشود آنها را فیلمبرداری کرد از تکنیک کروماکی استفاده شود. آیا شما نیز به این عقیده پایبند هستید؟
بله همین طور است. ما از تکنیک کروماکی استفاده کردیم چون امکان گرفتن این اندازه نماها روی موتور وجود نداشت. اگر بار دیگر بخواهم چنین اندازه نماهایی را بگیرم هم باید مجددا از پرده آبی استفاده کنم. البته قبول دارم که در این صحنهها میشد کار کمی بهتر از این چیزی که الان میبینیم گرفته شود و آنقدر تمیز این کار صورت بگیرد که تماشاچی اصلا متوجه استفاده از این تکنیک نشود. همین الان هم اکثر تماشاچیان متوجه نشدهاند مگر اینکه برایشان این سوال ایجاد شود که دوربین کجا قرار گرفته و در ادامه آن تشخیص بدهند که طبیعتا دوربین نمیتواند روی موتور قرار گرفته باشد چرا که در آن صورت باید لرزش خیلی بیشتری را شاهد میبودیم.
معمولا ماموران اطلاعات از معرفی شغل خود اجتناب میکنند، چرا که اگر همه بفهمند که آنها مامور اطلاعات هستند دیگر مهره سوخته به حساب میآیند. ولی در «روباه» خیلی راحت درباره این موضوع صحبت میشود. حتی در صحنهای ما میبینیم که کامرانی از پشت افاف خودش را معرفی میکند و میگوید: ما مامورین اطلاعات هستیم. چنین موضوعی کمی غیر عادی به نظر میرسد. بهنظر شما اینطور نیست؟
همه کسانی که داستان را دنبال کرده باشند، میفهمند که کامرانی در آن سکانس مجبور است بگوید که من از وزارت اطلاعات آمدهام چرا که تعلل کامرانی در مورد موتورسوار قبلی باعث شده که از دست آنها فرار کند و خودش را به کشتن بدهد. بنابراین در آن صحنه تماشاچی به راحتی میتواند حدس بزند که ماموران الان روی پشت بام هستند بنابراین وقتی به او میگوید از وزارت اطلاعات آمدهام مفهومش این است که اگر میخواهی فرار کنی، همین الان فرار کن. چون در محاصره هستی.
چرا کاراکتر سعیده که آنقدر به دروغ نگفتن و خلاف نکردن تاکید دارد وقتی در پایان فیلم متوجه میشود که حمید در خصوص مبلغ دستمزدی که از یوهان گرفته به کامرانی دروغ گفته، هیچ عکسالعملی نشان نمیدهد؟
چون تماشاچی میداند که حمید قبلا با کامرانی توافق کرده که هر چه از یوهان گرفتم باید برای خودم باشد. حمید فقط رقم پول را به آنها دروغ گفته و در نظر او پولی که از یوهان گرفته کاملا حلال بوده و دسترنج خودش است (با خنده).
یکی از نقاط قوت فیلم، بازی بسیار خوب جلال فاطمی بود. او بدون اینکه کوچکترین ژستی در بازیاش داشته باشد چنان بازی قرص و محکمی ارائه داده که حتی در پایان فیلم که ما مطمئن میشویم او توسط مامورین دستگیر شده، باز از این موضوع نگران هستیم که نکند او نقشه دیگری در سر دارد که ما از آن بیخبریم. جلال فاطمی با وجود اینکه چهره خیلی مهربان و دوستداشتنی دارد ولی بهتدریج در طول فیلم با آرامشش ما را میترساند.
واقعیت این است که جاسوسها و کسانی که قدرت آدمکشی دارند و برای این کار تعلیم دیدهاند از این شگرد استفاده میکنند تا در ظاهر انسانهایی بیآزار و در دسترس بهنظر برسند. در مورد کاراکتر یوهان هم همینطور است و آرامشی که او در رفتارش دارد باعث میشود که هیچکس فکرش را هم نکند که چنین آدمی توانایی کشتن دیگران را دارد؛ آن هم با آن تبحر و توانمندی که در برخورد با کاراکتر بابک حمیدیان با یک ضربه ناگهانی به سینه او باعث مرگش میشود. خصوصیت خطرناک یوهان درست در همین است که در ظاهر بیآزار به نظر میرسد و غیر قابل پیشبینی است. این هم دقیقا منطبق با واقعیت است و جاسوسان خطرناک همینطور هستند. من داستان جاسوسی زیاد خواندهام و شگردهای آنها را بلدم.
در دکوپاژ این فیلم شاهد میزانسنهای پیچیده و حرکت دوربین روی پایه هستیم که با تراولینگ، دالیاین، دالیبک، زوم و زوم بک ریتم تصاویر را بالا میبرد. شاید اگر ساخت این فیلم به برخی دیگر از فیلمسازان پیشنهاد میشد بهجای طراحی چنین دکوپاژی سعی میکردند با انتخاب تکنیک دوربین روی دست، کار خود را راحت کرده و به قول خودشان از این طریق ریتم فیلم و تشویش و اضطراب حاکی در فیلمنامه را به مخاطب القا کنند.
به طور کلی به نظر من تکان دادن دوربین روی دست کار غیر حرفهای است. من فکر میکنم اگر چند سال دیگر دوربینها این توانایی را پیدا کنند که با قرارگیری روی دست هم بتوانیم تصاویر ثابتی را ارائه دهیم، تکنیک دوربین روی دست یک تمهید مسخره و بیمعنا میشود(با خنده). اگر ۲۰ سال دیگر به عقب برگردیم و فیلمهای این دوره را دوباره نگاه کنیم فکر میکنیم فیلمبردار احتمالا دچار بیماری پارکینسون بوده است. به نظر من دلیلی ندارد که دوربین بلرزد، دوربین باید فراموش بشود و تماشاچی باید خودش را در صحنه احساس کند و این کلید یک دکوپاژ خوب است.
شما چندسال است که منشی صحنه ندارید. چرا؟
من در فیلمهای جمع و جور از منشی صحنه استفاده نمیکنم. به این دلیل که دوربین دیجیتال این امکان را به ما میدهد که نمای قبلی که گرفته شده را ببینیم، تداومها از نفس زدن بازیگر تا سرعت اجرای دیالوگ و شکل لباس او را میتوانیم با دقت در دوربین تماشا کرده و رعایت کنیم. بنابراین در فیلمهایی که تولید پیچیدهای ندارد و تداومهای زیادی نباید رعایت بشود نیازی به حضور منشی صحنه نیست. همیشه برای فیلمبرداری نماهای یک سکانس که متشکل از سه چهار نما بود، نماهای قبلی را میدیدیم و بر اساس آنها نمای بعدی را ضبط میکردیم.
ارسال نظر