۷ شخصیت برگزیده سینمای ایران در سال ۹۳
در سالي كه گذشت سينماي ايران فيلمهاي متفاوتي به خود ديد. از قسمت دوم فيلم پرطرفدار شهر موشها و پروژه پرهزينه ابراهيم حاتميكيا تا فيلم خاص پسند پرويز كه جوايز بينالمللي زيادي از آن خود كرد.
شخصيتهايي كه معيارمان براي انتخاب آنها ويژگيهاي منحصربهفرد و يكهشان بود. عجيب غريب، باورنكردني و بامزه در مقياس سينماي ايران:
اصغر وصالي: چ (ابراهيم حاتميكيا)
پويان عسگري: در اين جهان بنا شده براساس ارزشهاي انقلابي اواخر دهه پنجاه شمسي متناسب با مسائل سياسي روز جمهوري اسلامي، هر شخصيتي طرز فكر و مشي سياسي خاصي را نمايندگي ميكند. از دكتر عنايتي رهبر كردهاي مخالف رژيم اسلامي در جايگاه اپوزيسيون نظام تا اصغر وصالي پرشور و آتشين كه يادآور جوانان عاشق خميني در همان دوران است؛ به عنوان مهمترين نيروهاي حامي حكومت كه شورشان همپاي شعورشان به كار حفاظت و مقاومت و دفاع ميآمد. چمران به عنوان عقل فيلم، ميانه دو سر طيف قرار گرفته. بين دو قلب تپنده كه بنا به قضاوت و برداشت بيننده به رنگ سياه و سپيد در ميآيند. وصالي بنا به نظرگاه و منظري كه فيلمساز در برابر مخاطبش عرضه ميكند آن قلب سپيدي است كه بودن و تپيدنش مانع هجوم همه جانبه و تسلط نيروهاي قلب سياه شده است. يك چريك/ بسيجي بيش از حد مسئوليتپذير كه تندروياش در جاهايي كمك كننده است و در جاهايي ديگر زيادي و مخل.
اوست كه به عنوان اولين نفر جوخهاش به استقبال چمران ميآيد و هموست كه طعنه و كنايهاش را نثار چمران خموش عملگراي كاريزماتيك ميكند؛ شما رو بيشتر چمران بازرگان ديدم تا چمران خميني. ابراهيم حاتميكياي منطقي اما ضمن اينكه همدلي و مهرش را از وصالي و وصاليها دريغ نميكند، انتقاد و نگاه اصلاحيش را هم نسبت به آنها دارد. كساني كه براي حفاظت از شور صادقانهشان نياز به شعوري مصلحت انديشانه دارند. نياز به فهمي كه جهدشان را نفع و ثمر بخشد و صبوري عاقلانهاي كه به وقت نياز ترمزشان را بكشد. اما وصالي و وصاليها نه سياستمدار هستند و نه ديپلمات. نمونهي خالص آنهايي هستند كه به قول عباس (حبيب رضايي) آژانس شيشهاي با خدا و به زعم خودشان نمايندهاش معامله كردند. اينكه بعدها چه شد و سردار و سرباز معني ديگري پيدا كرد دخلي به آنها ندارد. آنها را با عشق و شوري كه به مرادشان دارند بايد به خاطر آورد. در همان چهارچوب زماني و در دل اين ديالوگ حالا كلاسيك شده فيلم كه وصالي پايان فيلم و آخر نزاع پاوه، خطاب به چمران و تماشاگران فيلم بيانش ميكند؛ خميني عصاشو بلند كرده.
پرويز: پرويز (مجيد برزگر)
وحيد جلالي: پرويز. يك درام روانكاوانه با سويههاي اجتماعي درباره يك ضد قهرمان. يك آدم حاشيهاي. كسي كه همه كاري ميكند ولي ديده نميشود. جدي گرفته نميشود. او صرفاً هست. پرويز انگار سالهاست به اين وضعيت خو كرده. تا جايي كه همه چيز را از دست ميدهد. همه چيز يعني آخرين بند ارتباط با خانواده - اجتماعي كه خيال ميكرد به آن تعلق دارد. وقتي پدر تصميم ميگيرد دوباره ازدواج كند و پرويز بايد از پيش او برود. انگار كه يكباره تهي ميشود. تبديل به هيولا ميشود. يك بمب نتركيده پر از عقده و سركوب. او ديگر نظاره گر نيست. شهوت انتقام دارد. خسته از جهان كودكانهاي كه سالها در آن گير كرده؛ به كشتن آن رو ميآورد.
شخصيت پرويز در ابتدا به دور از احساساتگراييهاي اضافي ما را با خود همراه ميكند تا جايي كه از خود ميپرسيم با چه موجودي داريم همذاتپنداري ميكنيم. قاب بنديهاي خالي، فضاي سرد و سكوت مردهي فيلم، همه در بازي خوب لوون هفتان نيز هست. كندي او به خاطر فيزيكاش كه عامل ديگري براي طرد شدن و جدا افتادنش از اجتماع است، به خوبي در تناسب با كندي ريتم فيلم نيز هست. و صداي نفس نفس زدنهاي مدام او كه به موتيف صوتي فيلم تبديل شده. كه حكايت از تحمل و به دوش كشيدن رنجي طولاني دارد. تمام نيازهاي انساني از او دريغ شده. تبديل شده به يك شي. به يك ماشين. خالي از احساس. پرويز صدايي است كه هيچگاه فرصت فرياد شدن پيدا نكرد.
كپلك: شهر موش ها ۲ (مرضيه برومند)
ندا ميري: كپل عروسك بامزه دهه شصتيها بود. اغراق نيست اگر او را بهيادماندنيترين شخصيت شهرموشها (يك) بدانيم. چاق و شكمو با جيبهايي پر از فندق و پسته. او بخش مهمي از بار بامزگي و جذابيت مجموعه را بر دوش داشت. حالا بعد از سي سال شهر موشها (دو) ساخته شده است و رسم دنيا هم كه تا بوده همين بوده: پسرها ميراثدار پدرها هستند. كپلك بامزگي را از پدرش به ارث برده است. نمكِ كپل كه حالا با بالارفتن سن و سفيد شدن موهايش، خيلي اثري از آن نمانده و جايش را به يك جور رندي داده است. لوسي و خنگي مادرش (نارنجي) نيز در او به شكل بلاهتي سرراست نمود يافته و در نهايت بُرخوردن آن بامزگي دلچسب و اين خنگي كودكانه و دلنشين، عروسك چشمگرد را به برگ برنده اثر برومند بدل كرده است. كپلك درواقع تنها عروسك درست درآمدهي شهرموشها (دو) است. لابد از آن رو كه هيچ پيچيدگي و گير و گوري قرار نيست داشته باشد. او فقط يك پسربچه كم سن و سال است كه بر اساس غرايز كودكانهاش رفتار ميكند و در همين راستا حقيقيترين شكل وحشت و در عين حال خالصترين و بدويترين و حيوانيترين شكل مهرباني هم مال اوست. يك جايي كپلك به پيشو مي گويد: بخور حالت خوب شه، قوي شي، بزرگ شي، اسمشو نبر شي، بعدش منو بخوري. چه چيزي بجز در مصالحهترين شكل نگاه به طبيعت كه يقينا حاصل كودكي خالص است، ميتواند همچين ديالوگي را توليد كند؟
اليكا هدايت، دوبلور كپلك در رابطه با شكل گيري لحن و صداي او گفته اينكه حرف زدن كپلك تلفيقي از گويش كپل و نارنجي است ربطي به فيلمنامه نداشته. همچنان كه براي انتخاب صداي او هم بارها تست زده و در نهايت اين لحن و اين صداي كنوني با نظر جمع در استوديو انتخاب شده است. او اين را شانس خود ميداند كه بهترين شخصيت شهرموشها (دو) به او رسيده است اما دور از انصاف است ناديده بگيريم هدايت در تبديل شدن كپلك با چشمهاي گنده و حيرت زده و مات به بهترين عروسك شهرموشها (دو) نقش بسزايي داشته است.
پرويز ديوانبيگي: آذر، شهدخت، پرويز و ديگران (بهروز افخمي)
كاوه اسماعيلي: آذر، شهدخت، پرويز و ديگران، درام خانوادگي جمع و جورِ افخمي واكنشيست به سينماي دوران پسافرهادي. دوران بعد از ۸۸. دوران حسِ ترس از نابودي و اضمحلال در دنيايي از گروههاي كوچك خانوادگي كه بر پايهي دروغ و خيانت و بدبيني بنا شده. افخمي كه حالا و در سالهاي اخير ترجيح ميدهد مواضع اجتماعي خودش را در لايهاي از شوخ و شنگي ابراز كند و كمتر از هميشه جدي باشد، اين مرامش را به بخشي از نگاه خودش در فيلم تبديل كرده و آن را در قالب شخصيت پرويز ديوانبيگي عرضه ميدارد. همانجا كه مرد با دخترش در هنگام شكار و در چشماندازي از كوه و دشت از روحيهي غريزي و طبيعتطلبش حرف ميزند و از لزوم پنچري كوچك داشتن براي هر مردي ميگويد. افخمي و آدمش (پرويز ديوان بيگي)، جهان بيدروغ و بيخشونت و فرشتهوار روياييِ سينماگران متاخر را به تمسخر ميگيرند و آنرا خطرناك ميدانند. آنهايي را كه از داشتن دندان نيش شرمندهاند. چنين فهم درست و دقيقي از پيچيدگي جهان اگرچه در روايت فيلم و كاراكترهاي حاشيهاي آن با لكنتهايي همراه است اما اهميتش در سينماي ايران كه مدتهاست از مفاهيمي مثل خانواده و وطن دوري ميكنند آنقدر زياد است كه قابل پيشبيني بود با وصلههايي مثل ضدزن بودن از آن استقبال شود.
پرويز ديوانبيگي با همان پنچري كوچكش در فيلم معرفي ميشود. مردي كه تاب تماشاي پيشرفت زنش را ندارد. به همان اندازه كه هجوي بر دنياي كودكانه و نابالغ فيلمهاي ذكرشده است، مدخلي بازيگوشانه براي راه يافتن به شخصيت اوست. پيرمردي غرغرو كه به ديده شدن زنش حسادت ميكند اما همزمان غرورش را زيرپا ميگذارد و براي خوشبختي دخترش از مرد مناسبِ او ميخواهد كه دخترش را بگيرد. تعريفي اساسي از مردي كه نه در چنبرهي ارزشهاي مدرن گير كرده و نه در لذت مرتجع بودن. و البته كه گرفتاريهاي هر دو را هم دارد. اگر اين تناقضها را نداشت كه شخصيت برگزيده ما نميشد.
برقي: آرايش غليظ (حميد نعمتالله)
وحيد جلالي: ميان اين همه شخصيت منفعل سينماي ايران كه اغلب به سندروم فرهاديسم دچارند اما فاقد آن پيچيدگي و كيفيت آدمهاي فرهادي هستند؛ بايد قدر فيلمسازي چون نعمتالله را كه در همين معدود آثارش كلي شخصيت درست و حسابي و پرداخت شده تحويلمان داده، دانست. آدمهايي كه برعكس مُد اين روزها ميشود قضاوتشان كرد، عاشقشان شد، به حالشان دل سوزاند يا از آنها متنفر شد. حس و حالي كه آدمهاي كاغذي سينماي ما از آن به دوراند. شخصيت برقي از آخرين هديههاي نعمتالله و مقدم دوست به دوستدارانش است. آدمي كه به زنان حساس است. به محض خيره شدن به آنها بدنش برق توليد ميكند. جايي از فيلم آرايش غليظ به درون ذهن مرد برقي ميرويم و مجموعهاي از زنان را در شكل و شمايلهاي مختلف مي بينيم! يك ايدهي ناب. نمودي از تمام آدمهاي فيلم. از وسوسه و درگيريهايشان. يك بازنده. اينجا وَر خردمند و حتي بدجنس نعمتالله - مقدمدوست به وَر رمانتيكشان ميچربد. آنها نه نگاه همدلانه بلكه تا حدي دلسوزانهاي به برقي به عنوان يكي از بازندههاي فيلمشان دارند. نگاهي شايد در ظاهر دور از اخلاق اما صادقانه. شخصيت برقي همچنين كاركرد كاتاليزور جهان رئال و جهان فانتزي فيلم نيز هست. جهان فانتزياي كه نعمتالله هميشه گوشه چشمي به آن داشته و علي عمراني كه استادانه تعادل اين دو جهان را در بازياش درآورده است.
كاوه: خط ويژه (مصطفي كيايي)
مونا باغي: كاوهي فيلم خط ويژه يك نابغه دنياي صفر و يك است؛ يكي از همانها كه ميتوانند ساعتهاي طولاني بدون پلك زدن به صفحه مانيتور خيره شوند و با سيستم امنيتي سايتهاي مختلف دست و پنجه نرم كنند. شخصيتي كه در سينماي ايران سابقه چنداني ندارد. كاوه قرار است طبق نقشهي خواهر و شوهرخواهرش با هك كردن حساب بانكيِ يك آقازاده، وامي به ارزش ده ميليارد را در لحظه واريز پول جابجا كرده و به حسابي از پيش تعيين شده از طرف خودشان منتقل كند اما با يك اشتباه كوچك داستان جديدي را رقم ميزند. او كه بيشتر بار كمدي فيلم را به دوش ميكشد با ظاهري متفاوتتر از ديگر شخصيتهاي فيلم معرفي ميشود؛ عينك ته استكاني ميزند، كولهپشتي مياندازد و لباسهاي اسپورت ميپوشد. انگار بيشتر از ديگران براي فرار كردن آماده است. شخصيت كاوه با سرعت و لحن شوخ ديالوگ ميگويد، كمي گيج است، زود از كوره در ميرود و يكجور سادگيِ كودكانه دارد كه او را شبيه پسربچهي تازه بالغي مينماياند كه عليرغم هوش بالايش در زمينه رايانه، خيلي از دنياي بزرگترها سر درنميآورد. به همين دليل است كه حتي زماني هم كه منطقي ميشود و از عملي نشدن نقشه شوهرخواهرش حرف ميزند؛ بلافاصله بعد از شنيدن وعده حضورِ مهتاب دختر مورد علاقهاش نظرش را تغيير ميدهد و دست به كار ميشود. كاوه با وجود اينكه بيشترين تاثير را در پيشبرد داستان فيلم دارد؛ بيشترين تاثير را نيز از ساير شخصيتهاي داستان ميپذيرد. مثل زماني كه حرفهاي شوهرخواهر را كه ميگويد بيپولي باعث رفتن مهتاب شد را واو به واو تحويل جواني ميدهد كه به دزديدن ماشين عروس معترض است يا زماني كه تحت تاثير خواهر شاهين، مصرانه پيشنهاد ميدهد پولها را به حساب نيازمندان واريز كنند. كاوه كه بعد از شنيدن خبر ازدواج مهتاب حسابي بهم ريخته، به سادگي به شهرزاد كه هنگام فرار به آنها پناه داده دل ميبندد و مدام تذكر ميدهد كه شهرزاد نيز بايد همراهشان باشد. كاوه برخلاف ساير شخصيتهاي فيلم انگار بيشتر از آنكه دلش بخواهد هكر باشد و طبق نقشه شوهرخواهرش پول هنگفتي به جيب بزند يا دغدغه انتقام گرفتن از آقازادههاي رانتخوار را داشته باشد، دلش همراه ميخواهد.
رضا عطاران: ردكارپت (رضا عطاران)
كاوه اسماعيلي: آقا رضاي عطاران در بالاترين جايگاه محبوبيت ردكارپت را ساخت. مردم كوچه و خيابان شيفتهاش بودند چون تظاهر به فضل نميكرد و از خودشان بود و خواص هم دوستش داشتند چون ميفهميدند در جاهلنمايي آگاهانهي او فضلي نهفته است. اعتبار كارگرداني او از دوران درخشانش در تلويزيون بود و اعتبار بازيگرياش از هر جايي كه حضور داشت و سطح هر فيلمي را با حضور خودش بالاتر ميبرد. پس در كمدي فاصلهگذارانه ردكارپت خودش را در نقش اول نشاند. خود رضاي عطاران را. داستان بازيگري آس و پاس كه به روياي موفقيت روانه كن ميشود تا اسپيلبرگ و وودي آلن را ببيند. جايي كه قرار است موقعيت يك جهان سومي را در دنيا بازتاب دهد. خودزني مرسومش در گفتگوهايش را به فيلمش تعميم داد و به خودش رحم نكرد. خود ايرانياش را.
در فيلمي كه با پرچم ايران شروع ميشود و خاتمه مييابد. بامزگيها و خودانتقاديهاي شيرين تلويزيونياش را در مديوم سينما با لايهاي تلخ و زمخت، احتمالا به زعم خودش عميقتر كرد. خود را كانون قرينهي شوخيهايش در ايده مركزي آدم اينجايي در آنجا كرد. از مستراح ايراني تا توالت فرنگي. اينكه چقدر متعلق به اين شكل از كمدي و اين فضاست را گذر زمان نشان خواهد داد. هرچند آن فرم جاهلنمايي خالص و صادقانه كه در كارنامه هنري او وجود داشت ديگر باورپذير نيست و در ردكارپت و حتا فيلم قبلياش، زيادي توچشم است. اگرچه كماكان بامزه و جذاب و سرگرمكننده است. او هنوز محبوبترين سينماگر ايرانيست. البته اگر از مردم بپرسيد ترجيح ميدهند دوباره او را در نقش يكي از همان شخصيتهاي شلخته و لاشي و داغان سريالهايش تماشا كنند. جايي كه بيواسطه و البته هنرمندانهتر با مخاطبانش در ارتباط قرار خواهد گرفت.
ارسال نظر