بازگشت مسعود کیمیایی با سرودهای مخالف
«سرودهای مخالف، ارکستر بزرگ ندارند» سومین اثر ادبی کیمیایی بعد از «جسدهای شیشهای» و «حسد» است که رونمایی و جشن امضای آن روز یکشنبه سیام فروردین ساعت ۱۷با حضور خود او در مکتب تهران برگزار میشود.
«سرودهای مخالف، ارکستر بزرگ ندارند» سومین اثر ادبی کیمیایی بعد از «جسدهای شیشهای» و «حسد» است که رونمایی و جشن امضای آن روز یکشنبه سیام فروردین ساعت ۱۷با حضور خود او در مکتب تهران برگزار میشود.
بر اساس این گزارش، نگارش این رمان حدود دو سال زمان برده و در سه جلد توسط انتشارات اختران منتشر شده است. علاقمندان جهت حضور در جشن امضای کتاب «سرودهای مخالف، ارکستر بزرگ ندارند» میتوانند در تاریخ یاد شده در مکتب تهران واقع در خیابان کریمخان، آبان جنوبی (شهید عضدی)، کوچه کیوان، پلاک هشت حضور به هم رسانند.
در بخشی از رمان سه جلدی که حدود هزار صفحه است و ۶۵هزار تومان نیز قیمت دارد، می خوانیم:
وضعیت خانه عادی نبود. کوچه خلوتترین و پرنفسترین بود. انگار خیری را پنهان کرده و خبری خوش را در سینه دارد. این خبر روح داشت. اهالی کوچه و میدانگاهی و محلههای دورتر پی برده بودند که هیچ رازی آن پدر و مادر و این دو برادر ندارند جز اندوهی از گم شدن دختر کوچکشان. حالا حتی میشد گفت در خیابانها کشته نشده؟ زندانها را سر زدهاید؟ بیمارستانها را گشتهاید؟ اما همه میدانستند دختر زودتر از اینها به خانه نیامده. اما بهار است. بوی ماهی قرمز در تشتهای بزرگ، بوی نان تازه و نعناع و ترخون در کیسهای کوچک که به کمربند فروشنده بسته است. کوچه و محله نمیخواست این خانه سر به یقه داشته باشد و در این بهاران پشت هم، پشت در این خانه اندوهی نباشد. فرهاد و مونا هم آمده بودند. سامان راه را به سمت اطاق خودش رفت. کفشهای فرهاد و مونا پشت در بود که فضلی در را باز کرد و سرفهای کرد و دید و در را بست.
شاخههای کوچکتر و بلندتر درخت، با باد در هم میشدند و گاهی از میان خودشان آسمان را پیدا میکردند.
سامان در اطاقش را بست و یکی دیگر شد. میتوانست روی تختخوابش بیفتد و سر در سینهی تنهایش بکشد و دل سیر، بغض بتکاند. در میان بغض فروخفتهاش، دانستههایش را مرور کند. خواهرش که هنوز به وقت راه رفتن در کوچه سربهزیری را دخترانه، تبدیل به نمایش میکند و خوب میداند در مسیرش، بوی کدام پسر با لبخندی منتظر است، با کسی فرار نکرده. ترک موتوری ننشسته. جرأت و دانایی هوای خیابان را نداشته و دل به آشنایی نداده. اما اگر داده، چه گناهی کرده؟ عاقبت را میدانسته. سایههای ابری سیاه را بر سرش دیده و رنج بیآبرویی را توان کشیدن دارد؟ دختر نجیب، دانسته، با همهی دلبریهای نجیبانه، آبرو دار و آبروفهم، بیدارِ اطرافش، از این گذر خواهد گذشت.
فقط همین یک خواهر مانده و داشتهی اوست. خانومجان که فقط همهچیز را پاییده و آهسته نصیحت کرده و به تن رو به رشد شراره، در خفا لبخند رضایت زده، مواظب است.
خانومجان ترس را تمام زندگی با آقاخان، بازی کرده و هوای برادرش را به ارث، در توان تن و تارهای تابناک مادرانههایش، به حبس و تور کشیده و فقط آزرده لبخند زده است. ولیخان داییِ ندیده، چرا یکبار در این خانه فریاد نزده و زیر سایهی فریادش، خواهرش را، مادر تنهای مرا شادان نکرده و ترسی کمعمر را، شاید به عمر، به دیگران نداده است.
آقاخان میل بسیاری دارد که عصای بههمریزش را در اطاق شراره بگرداند و همین میز کوچک بساط زیباییاش را به هم بریزد و همه را ساکت کند. فضلی هم منتظر احترام به پدر است. پدر همیشه از این احترامهای بهموقع و فهمیدهی فضلی کیف کرده. این پدر است که هنوز صدای عربدههای شکل شیرش، شیشههای تاریک شب را میشکند و عصای شکل شمشادهای تراش برداشته را دور سرش میچرخاند و شاداب و آرام، شاهد ترس خانه میشود.
این هدیهایست از فضلی به پدر.
سامان در بغض، جرعهای آب کهنه و مانده در لیوان را خورد و بغضش ماند. آیا فضلی از دانایی یا از بیکاری خودش را گرفتار نگهداری از مرتضی کرده است؟ به صواب آن فکر میکند؟ فضلی شایانتر از سکوت خفتهی حسابگرانه است. گناه را میشناسد و هیچگاه در فکر صواب نبوده است. اما فکر میکند گناهانش قدبلندتر از صواب هایش در آفتاب تن گرم میکنند.
زندگی رفتهاش را در یک گفتگوی خانهگی، صواب تعریف کرده و خوب میداند زمانش رو به انقراض است. بهروز زندگی نمیکند و مفتباز آبرویش نیست. خودش را درگیر فصلهای تازه از چاقو و نقش و عرق و حبس مأمور نمیکند. هفتخاجش را رفته و پیراهنش را روی بند زمستانی در سرما خشک کرده است.
نظر کاربران
باز هم شاهکاری از استاد کیمیایی