شان پن: برای قاتل زنجیرهای نامه نوشتم
شان پن به عنوان یکی از مجموعه «اساتيد هاليوود» در دانشگاه فيلم و تلويزيون لويولا مریمانت با استيون گالووی از هاليوود ريپورتر صحبت كرد.
شان پن بازيگر محبوب هاليوودی و برنده دو جايزه اسكار نااميدي خود را از وضعيت كلي فيلمسازي در هاليوود اعلام كرد و گفت حتي در برههاي از زمان قصد بازنشسته شدن هم داشته است.
ستاره فيلم درام جديد «تيرانداز» كه روز بيستم ماه مارس اكران ميشود در صحبتهايش گفت: من ۵۴ سال دارم و تا به حال كلي سيگار كشيدم. براي همين نميدانم چقدر ديگر وقت دارم. حالا ميبينيم احتمالا بارها و بارهاي ديگر هم بازيگري خواهم كرد، اما حتي اگر اين كار را هم انجام ندهم نااميد نخواهم شد.
اما اگر چندتا از فيلمهايي كه ميخواهم به عنوان يك كارگردان بسازم را نتوانم به پايان برسانم آن وقت نااميد ميشوم.اين بازيگر که در برابر جمعيت دانشجويان دانشگاه فيلم و تلويزيون لويولا مريمانت صحبت كرد، در سخنانش درباره موضوعهاي مختلفي از ليست سياه دهه ۱۹۵۰ هاليوود تا تلاشهايش براي بهتر كردن وضعيت در هاييتي (جايي كه پن يك كمپ پناهندگان پس از زلزله تاسيس كرده است) و وضعيت فيلم آمريكايي حرف زد. او يكي از عجيبترين برخوردهاي زندگياش را هم به ياد آورد؛ اين برخورد با كسي نبود جز ريچارد راميرز قاتل زنجيرهاي.
پن گفت: او برايم نامهاي نوشت. من در خيابان بوشه لسآنجلس در زندان محلي بودم و در سلول روبهرويي او حضور داشتم و بعد از حدود يك ماه ديدن همديگر، او از من تقاضاي گرفتن امضا كرد. بنابراين او يكي از مامورين را به سلول من فرستاد و او به من گفت، هي ريچارد راميرز امضايت را ميخواهد و من به آن مامور اعتماد نكردم چون قبلا آنجا برايم مشكل پيش آمده بود و رد و بدل كردن كاغذ ميتواند به عنوان معامله كالا محسوب شود و به زمان زندان اضافه كند كه من همان موقع هم به زمانم اضافه شده بود و نميخواستم بيشتر شود.
براي همين گفتم اول سرهنگ را بياوريد اينجا و اگر او قبول كرد، اول ميتواند چيزي براي من بنويسد و من هم در پاسخ برايش امضا ميكنم.
این بازیگر هالیوودی اضافه کرد: سرهنگ آمد و قبول كرد و آنها پيش راميرز رفتند. در نهايت نامهاي از طرف او دريافت كردم كه نوشته بود: هي شان، قوي بمون و دوباره بزنشون - ريچارد راميرز، ۶۶۶. با يك پنج ضلعي و آرم شيطان زيرش. من هم گفتم هي ريچارد يه جورايي سخته كه تو زندان باشي و با زندانيهاي ديگه احساس همدردي نكني، ولي مثل اينكه من كار غيرممكن را انجام دادم چون هيچ احساسي نسبت به تو ندارم. اميدوارم قبل از اينكه عقل تو سرت بياد، گاز بياد سراغت ميدوني چي ميگم؟ آنها هم جواب مرا به او دادند. سالها بعد خانهام سوخت و آن يادداشت لعنتي هم با آن سوخت.
اين فيلمساز كه از فيلمهايش ميتوان به «رودخانه مرموز»، «مرده متحرك» و «دبيرستان ريجمون» اشاره كرد، درباره نااميدياش از وضعيت كلي فيلمهاي سينمايي و اينكه اين مساله باعث شده بود او بخواهد به عنوان يك بازيگر بازنشسته شود هم صحبت كرد و گفت: واقعا نااميد شدم و فكر كردم ديگر كارم تمام است. من در دهه ۱۹۶۰ به دنيا آمدم و هركسي كه دارد فيلم مطالعه ميكند ميداند اين عصري فوقالعاده براي بلعيدن تمام فيلمها بود. اگر در دهه ۱۹۷۰ به رستوران سينما ميرفتيد، هر نمايش خاطرهاي بود كه تا امروز باقي مانده است.
فيلمهاي آمريكايي فوقالعاده زيادي وجود داشتند. اين چيزي بود كه من وارد آن شدم، اين تجارتي بود كه خودم را قاطي آن كردم. اما اين صنعت با تولد سينمايي ديگر از دنيا رفت. آن موقع بهترين فيلمهاي هنري بزرگترين فيلمهاي سال بودند و بعد شروع كرد به حركت كردن به سوي جهت امروزياش. به جاي اينكه بخواهيد به عنوان يك بازيگر مسير حرفهاي كاري خود را بسازيد، بايد سعي كنيد برنده مسابقهاي شويد تا بتوانيد در يك فيلم شركت كنيد. يك شب با داستين هافمن شام خوردم و او گفت تو بازنشسته نشدي، نااميد شدي.
پن درباره مشكلات ادامهدارش با تجاوز به حريم خصوصي افراد هم صحبت كرد و گفت: ميشنوم كه مردم درباره اهميت حريم خصوصي صحبت ميكنند و حالا كه جعبه اسرار در رسانههاي اجتماعي و اينترنت باز شده، همه ميتوانند هك شوند و خواهند شد. باور دارم تا يك سال ديگر هر زن يا شوهري، هر پدر و مادري ميتواند به تاريخ كامل ايميل و تكست و عكسهاي همه دسترسي داشته باشد، حالا مهم نيست چندبار آنها را پاك ميكنيد.
ميدانيد، تنها راهي كه استحقاق حريم خصوصي را داشته باشيد اين است كه در حقيقت از آن دفاع كنيد و دربارهاش صحبت كنيد و فرهنگ ما اين كار را نكرده است و فكر ميكنم اين مساله ما را در همه زمينههايي كه ميخواهيم در آن برتر باشيم، يك درجه پايينتر آورده است.
پن در پاسخ به پرسشی درباره وضعيت كمپ پناهندگان خود كه از زمان زلزله نابودكننده هاييتي در سال ۲۰۱۰ افتتاح شد، گفت: در نهایت ما تمام ۶۰ هزار پناهنده را به خانههاي جديد فرستاديم. اما يك ماه بعد از اينكه ما به آنجا رسيده بوديم، اوضاع انقدر خراب شده بود كه واقعا تحت تاثير قرار گرفته بودم و فكر نميكردم موفق شويم. در ابتدا همه چيز قابل حل شدن ميرسيد، اما يكبار كه با هليكوپتر داشتم از بالاي منطقه رد ميشدم، تا حدي شاهد درد بودم كه يك لحظه فكر كردم نميتوان كاري كرد. با اين حال موفق شديم.
ارسال نظر