ایسائو تاكاهاتا، داستان دختر عجیب وحشی
اين دختر عجيب تبديل به كودكي وحشي و زاده طبيعت ميشود كه نهايت لذتاش را از دويدن و جست و خيز كردن با گروه بچههاي همسايه به سركردگي پسري جذاب به نام سوتمارو ميبرد.
كنت توران/ لسآنجلس تايمز:
افسانه پرنسس كاگويا نمونهاي از معجزه انيميشنهاي ژاپنيست. حماسهاي با دست نقاشي شده كه ما را در دنياي زيباييها غوطهور ميكند. درحالي كه تقريبا همه چيز درباره آن حاكي از ريشههاي فرهنگي بسيار متفاوت از غرب است اما ظرافت و افسونگري خيالها و تصورات به عرش برندهاش در هر نوع مخاطبي چنان تاثيري ميگذارد كه گويي چيزي نيرومندتر از آن قابل تصور نباشد.
اين اولين نمايش شخصي مردي قابل احترام، ايسائو تاكاهاتا پس از ۱۴ سال فعاليت و در سن ۷۸ سالگي است. پيرمردي كه در كنار هايائو ميازاكي، زوج بنيانگذار استوديو انيميشنسازي جيبلي را تشكيل ميدهند. تاكاهاتا ايده اين فيلم را براي ۵۵ سال در ذهن خود نگه داشت، فيلمي كه به مثابه يك تمثيل است از آنچه در زندگي اهميت دارد و آنچه بياهميت است. البته كه اصل شكلگيري اين افسانه به خيلي قبلتر از اينها برميگردد. خيلي قبلتر.
"پرنسس كاگويا" براساس يكي از داستانهاي محلي ژاپن در قرن دهم شكل گرفته است و حكايت "افسانه دروگر خيزرانها" شايد قديميترين روايت از اين موضوع باشد كه با مقاومت دربرابر گذر زمان سينه به سينه و نسل به نسل نقل شده تا به امروز رسيده است. به همين علت است كه همه چيز اين فيلم، از ارجاعات تاريخي و فرهنگياش گرفته تا مدت زمان مديد ۲ ساعته و ۱۷ دقيقهاي آن انگار كه به كلي ما را مسافر زمان و مكاني متفاوت ميكند.
چيزي كه ميتواند درباره پرنسس كاگويا جهانشمول باشد ظاهر خيرهكننده آن است، مثل اينكه يك دفتر مملوء از طراحيهاي آبرنگي در دنياي واقعي جان گرفته باشد. تاكاهاتا و تيماش بر اين تمركز داشتند كه حامل تمام تصورات خيالي و تشبيهات طبيعت باشند؛ چيزهايي مثل نهرهاي جاري، پرندگان مسرور و بادي كه بين ساقههاي خيزران و ني بوريا ميچرخد. تجربه تماشاي اين فيلم چه به واسطه دوبله بازيگران آمريكايي مثل كلويي گريس مورتز و جيمز كان و چه (ترجيحا) نسخه اصلي ژاپني آن، تجربهايست بيشتر درخور بزرگسالان تا كودكان. از آن دست فيلمهايي كه بايد بدون لحظهاي سر برگرداندن تسليماش شويد.
اين خيال زرق و برقدار نه تنها فقط ظاهر دلنشيني دارد كه در مفهوم خود هم داراي اهميتي ريشهايست. يكي از اين نكات بااهميت را ميتوان اينگونه شرح داد: پرنسس كاگويا، همانطور كه فيلم هم بر اين اعتقاد است، باور دارد كه طبيعت بكر و فطري دنيا ميتواند منشاء طيف وسيعي از رضايتمندي و خشنوديهاي عميق باشد كه بافت تصنعي شهري هيچگاه ياراي مقابله با آن را ندارد.
مسلما جاي تعجب ندارد كه پرنسس كاگويا داستان خود را با آن دروگر سخت كوشي كه جنگل محل زندگياش را از خيزرانها پاك ميكرد شروع ميكند. هماني كه ناگهان نوري درخشان از درون يكي از ساقهها توجهاش را جلب ميكند و با نزديك شدن به آن موجود كوچولوي كامل و ملبسي را ميبيند كه به سادگي ميتوان او را در كف يك دست جاي داد. بعد از آن است كه دروگر آن موجود كوچك را به خانه و نزد همسرش ميبرد و موجود نحيف به سرعت سر و شكل يك دختر بچه را پيدا ميكند. " اين عجيب است." دروگر اينگونه ابراز احساسات ميكند و اين تازه نصف ماجرا هم نيست.
بنا به هر دليلي اين مخلوق كوچك ماهيتي جادويي دارد. سرعت رشد بالايش هم از خواص جادويي اوست. بنا بر همين خاصيت، بچههاي شر و شور همسايهها او را "بامبو كوچولو" نام ميدهند. اين لقب قلب مرد دروگر را ميرنجاند، اويي كه آنقدر گرفتار عشق اين دخترك شده كه تصميم مي گيرد او را پرنسس صدا كند.
اين دختر عجيب تبديل به كودكي وحشي و زاده طبيعت ميشود كه نهايت لذتاش را از دويدن و جست و خيز كردن با گروه بچههاي همسايه به سركردگي پسري جذاب به نام سوتمارو ميبرد. با اين حال حتي در سرورآميزترين لحظات زندگياش، حجم غيرقابلتوضيحي از سودازدگي اطراف او را احاطه كرده و اين حساسيتيست كه خود فيلم با ما به اشتراك ميگذارد.
پيرو بسياري از افسانههاي محلي، سرنوشت خير و خوبي در ناپايداري آن مقدر شده است. يك روز ديگر مرد دروگر به كشف اسرارآميز ديگري برميخورد؛ ساقه بامبويي كه با طلا پر شده است. اين كشف نهايتا اين فكر را در سر او مياندازد كه شايد خدايان زندگي بسيار متفاوتي را براي او برگزيدهاند. مرد تصميم ميگيرد كه دختركاش را به پرنسسي ثروتمند در پايتخت تبديل كند. اما اگر تمام ثروتهاي ناشمرده دنيا هم جمع شوند اين گذر، اين برزخ هيچگاه خالي از مشكل نخواهد بود.
دختركي كه مجبور شده است از تنها زندگي خاكياي كه ميشناخته دست بكشد حالا با دنياي پوچ تشريفات و سنتهاي ميانتهي رو به رو ميشود. در لحظهاي شگفتانگيز، پرنسس چنان به سرعت تصميم به فرار از آن دنياي طاقتفرسا ميگيرد كه لباساش از تن جدا شده و تمام منظره اطرافش در غلظت انبوه ضربههاي قلموي رنگ فرو ميرود. اين زن جوان تقريبا ميتواند از هرچيزي سبقت بجويد به جز، چنانچه بعدها معلوم ميشود، سرنوشتي كه در ميان صداي بادها براي او نوشته شده است.
ارسال نظر