شکست های مضحک هنرمندان مشهور
نکته مهم درباره فرهنگ پاپ این است که معمولا می دانید از آن چه انتظاری دارید. دقیقا همان طور که الان زمستان است، تارانینو فیلمی پر از خون ریزی می سازد و بروس ویلیس نقش رفیقی شکست ناپذیر را بازی می کند.
هفته نامه چلچراغ - نادر قبله ای: نکته مهم درباره فرهنگ پاپ این است که معمولا می دانید از آن چه انتظاری دارید. دقیقا همان طور که الان زمستان است، تارانینو فیلمی پر از خون ریزی می سازد و بروس ویلیس نقش رفیقی شکست ناپذیر را بازی می کند. در تمام دنیا همین طوراست. ولی هرازگاهی، یک نفر طبق قانون بازی نمی کند، و هرچیزی که ما درباره این جهان درک می کنیم، به تردید می افتد، مثل...
کارگردانی آرنولد شوارتزینگر برای فیلمی کریسمسی
آرنولد برای نقش عضلانی اش در «ترمیناتور»، «کماندو»، «غارتگر»، و اساسا هر جای دیگری که انفجار اسلحه ای عشقی ایجاد می کند، مشهور است. او دقیقا آخرین نفری است که دوست دارید فیلمی برای تعطیلات کریسمس را کارگردانی کند. او قطعا بلد نیست به گرینویچ دوست داشتن را یاد دهد؛ نارنجکی در دهانش می گذارد و آرام آرام عقب می رود تا منفجری شود.
در سال ۱۹۹۲، آرنولد کمدی رمانتیکی را برای تلویزیون کارگردانی کرد با عنوان «کریسمس در کانکتیکات»، که به دلایلی از نظرعلمی قابل توضیح نیست. این فیلم بازسازی پرهزینه ای از نسخه سال ۱۹۴۵ همین فیلم با همین عنوان بود، که در آن دیلان کانون در نقش مجری برنامه با رنجری جنگلی به اسم کریس کریستوفرسون، پس از این که با قهرمان بازی پسربچه ای را از کولاکی نجات می دهد، حضور دارند. مدیر برنامه تصمیم می گیرد با نمایش تلویزیونی کانون که در این برنامه برای کریس شامی کریسمسی تهیه می کند، پولی به جیب بزند.
بدبختانه، با وجود این که کانون مجری یک برنامه آشپزی بود، ولی نمی توانست واقعا غذا بپزد، و از آن جا که کلا به فکر فریب بیننده ها بود، مردم را استخدام می کرد تا نقش خانواده اش را بازی کنند. خودتان می دانید چنین چیزی به کجا منتهی می شود؛ سوء تفاهم های احمقانه، اعترافات احساسی، روح کریسمس هم که حضور دارد، و کانون و کریس عاشق هم می شوند! داستانی شد این تعطیلات!
هرکسی ممکن است در آغاز حرفه اش کارهای عجیبی کرده باشد، ولی اکنون آرنولد اوایل دهه ۱۹۸۰ نبود، این دقیقا پس از «ترمیناتور ۲» بود. دلارها بود که برای این فیلم خرج شد. آرنولد، آن زمان، آن قدر مشهور و پول ساز بود که می توانست هرکاری در هالیوود انجام دهد. هیچ دلیلی برای پذیرفتن این پروژه وجود ندارد، مگر این که علاقه شدید برای ساختن فیلمی کریسمسی داشته یا خودش را وارد کرده بود بتواند واژه «کانتی کات» را، که دست کم تلفظش از اسم خود ساده تر است، بگوید!
زندگی نامه «دوران دوران» اولین کتاب نیل گی من
نیل گی من نویسنده بزرگی است؛ او خالق داستان های کمیک «لولو خورخوره»- The Sandman-، و مهم تر از آن، چندین رمان فانتزی تاریک است که داستان های جن و پری و اسطوره ها و تخیلات پیچیده مردمی را با هم آمیخته است. تنها دلیلی که او تیم برتون نیست، این است که تیم برتون برای تیم برتون شدن خود دل ها خورده.
کی من در اوایل دوران کاری اش، وقتی سعی داشت اثری از خودش منتشر کند، فرصتی پیدا کرد تا کتابی درباره موسیقی راک بنویسد. چقدر خوب بود؟ البته که گی من اعلام کرد که عاشق این است که چیزی درباره گروه راکی بنویسد- شاید ولوت آندرگروند؟ ناشرها ولی خندیدند و خندیدند. آن ها به او فقط نوشتن «کتابی راک» با انتخاب بین بری مانیلو، دف لپارد و دوران دوران را پیشنهاد دادند. او آخری را برگزید، زیرا پس از آن هم می خواست با وجدانی آرام زندگی کند.
در سال ۱۹۸۴، نیل گی من، نویسنده مهم عرصه افسانه های اروپایی، داستان گروه پاپی را در قالب زندگی نامه مستندکرد: «دوران دوران؛ چهار سال اول پنج جوان». ما، برای احترام به آینده اش، امیدواریم دیگر هرگز این عنوان را با صدای بلند تکرار نکند. با اوج گرفتن موشک وار ادبی گی من، خودش هم همیشه سعی کرده پنهان کند که اولین اثرش چه بود. ولی عاقبت در مصاحبه ای در سال ۲۰۱۰ پذیرفت که از آن موقع به این موضوع بسیار فکر کرده که روزگاری به جزیره ای فرار کند.
جان گریشام طرح داستانی «کریسمس با کرانک ها» را نوشته
جان گریشام، نویسنده تریلرهایی مثل «هیئت منصفه فراری»، «موکل»، «احضاریه»، «پرونده پلیکان»، هم چنان کتاب هایش جزو کتاب های پرفورش در دنیاست. ولی چیزی که شما به عنوان طرفدار او چندان تمایلی ندارید درباره اش بشنوید، رمان سال ۲۰۰۱ اوست با عنوان «پیچاندن کریسمس» که پایه فیلم کمدی «کریسمس با کرانک ها» در سال ۲۰۰۴ شد.
این فیلم درباره زوجی است که چون دخترشان برای کریسمس به خانه نمی آید، افسرده شده اند، بنابراین تصمیم می گیرند تعطیلات را روی قایقی تفریحی سپری کنند. این کار خشم و غضب همسایه های دیوانه شان را، که مبهوت شده اند که چرا این خانواده نمی خواهد خانه اش را تزیین کند، و مثل بچه آدم در خانه بماند، بر می انگیزد. در پایان فیلم، کرانک ها تصمیم می گیرند کریسمس را جشن بگیرند؛ به خاطر همان سوء تفاهم های احمقانه، اعترافات احساسی و روح کریسمس.
پیام اخلاقی «کریسمس با کرانک ها» خیلی باب طبع منتقدان نبود؛ این فیلم در سایتی مثل روتن توماتو تنها رتبه ای پنج درصدی دارد. وقتی شما اقتباسی از جان گریشام را تماشا می کنید، انتظار دارید تام کروز را ببینید که آدم کشی را در گاراژی خفه می کند، نه تیم آلن را که گلوی سینمای کمدی را فشار می دهد تا خفه اش کند.
داستان روحی ام. نایت شیامالان در «او همین است»
تا به حال درباره کارگردان فیلم های تریلر/ ترسناک، شیامالان، فیلم هایش و پایان های پیچیده اش آن قدر گفته شده و تحسین شده، که سخت است بتوان از این خطایش گذشت. هرگز نمی شود. هرگز نمی شود.
حتما کمدی جوانانه سال ۱۹۹۹، «او همین است» را دیده اید؟ داستان فیلم درباره پسر دبیرستانی ای است که می خواهد برای جشن فارغ التحصیلی اش دختری را که عاشقش است، به خاطر سوءتفاهم های احمقانه، اعترافات احساسی و روح مدرسه دعوت کند.
شیامالان در نوشتن این داستان بسیار جدی بود. اگرچه در تیتراژ رسمی فیلم اسم نویسنده آر. لی فلمینگ است، که این ادعا را به چالش می کشد، ولی مدیر کمپانی سازنده هم اعلام کرده که شیامالان فقط فیلمنامه اصلی را بازنویسی کرده. هم چنین، کارگردان هم به اسم شیامالان در نسخه دی وی دی فیلم اشاره کرده است.
تعجب کردید؟ لازم نیست؟ حتما یادتان هست که شیامالان «استوارت کوچولو» را هم نوشته؟ حالا واقعا امکان پذیر است بین این آثار و «حس ششم» و «دهکده» و... تصمیم گرفت که شیامالان نویسنده خوبی است یا نه!
چارلی کافمن «پاندای کونگ فوکار ۲» را بازنویسی کرده؟
چارلی کافمن، فیلمنامه نویس مولفی است که بین آثارش فیلم های مهمی در تاریخ سینما به چشم می خورد: «جان مالکوویچ بودن»، «اقتباس»، «درخشش ابدی ذهن پاک» و...، که همه شان عناصری فانتزی و فراطبیعی در خود داشتند تا ژرفای طبیعت بشر را کاوش کنند، او هنرمند باهوش و جدی ای است.
داشتن نابغه ای مثل کافمن در انیمیشنی کودکانه مثل نوشتن فیلمنامه انیمیشن «یخ زده» توسط دیوید لینچ است. شاید کمپانی سازنده این فیلم فقط برای اضافه کردن اسم هنرمندانش از کافمن استفاده کرده باشد، ولی از روی شگفتی، این انیمیشن پر از عناصر کافمنی است؛ درباره شک به خود است، به آرامش درونی می رسد، و درباره موضوعات ژرف ترک شدن است. و واقعا، آیا واقعا مهم است که این درون مایه ها در صحنه هایی جست و جو می شود که پو خواب می بیند والدینش او را با تربچه ای عوض کرده اند؟ ما سعی می کنیم باور کنیم که کافمن در این یک فیلم برای پول کار نکرده، بلکه مشکلات روحی جدی ای داشته که فقط با لگدهای پاندار در این فیلم خوب می شده است.
مارتین اسکورسیزی کارگردان موزیک ویدیوی «بد» مایکل جکسون بود.
وقتی اسرار پنهان عشقی هویدا می شود، دیگر باید با آن خداحافظی کرد. فکر می کنید می توان دیگر عاشق سینما بود؟ مارتین اسکورسیزی؟ پس باید در به تعویق افتادن اسکارگرفتنش دلیل قانع کننده ای وجود داشته باشد.
اسکورسیزی کارگردان همه کاره ای است که برای فیلم های وحشیانه، زیبا و پر از خشونتش شناخته شده است. اگر در فیلمی می بینید که رابرت دنیرو کسی را می کشد، مطمئن باشید که اسکورسیزی به او گفته این کا را بکند. او را در این عکس می بینید که پس از دهه ها به جایزه اسکار رسید و چنین خنده مودبانه و نخودی ای جلوی دوربین از خودش بیرون افشانده؛ ولی شاید یکی از دلایل دیر اسکار گرفتنش، همین کارهای نامربوطی باشد که پیش ترها کرده.
او در اصل می خواست استیون اسپیلبرگ یا جورج لوکاس این شاهکارش (!) را کارگردانی کنند؛ مستندی جسورانه درباره دعوای خیابانی با حرکات موزون که «بد» بود. ولی نتوانست آن ها را پیدا کند، بنابراین مجبور شد سراغ جوان جویای نامی به اسم مارتین اسکورسیزی برود. آه، نه! صبر کنید! این موزیک ویدیو در دهه ۱۹۸۰ساخته شده، دست کم اسکورسیزی تا حالا «خیابان های اصلی»، «راننده تاکسی»، و «گاو خشمگین» را ساخته بود. پس چرا اسکورسیزی، که حالا مورد تحسین منتقدان زیادی هم بود، تصمیم گرفت در پروژه ای برای یک ستاره پاپ کار کند؟
خب، شاید چون «بد» داستان داشت؛ جاکو نقش بچه مدرسه ای را بازی می کند که به خانه بر می گردد، و لات و لوت های محله تصمیم می گیرند کمی سر به سر این بچه قرتی بگذارند. ولی جاکو به آن ها می گوید که خودش این کاره است! او خودش هم «بد» است. سپس او، به بدترین شکلی که در دنیا امکان داشت، ثابت می کند که بچه بدی است و دست کمی از آن لات و لوت ها ندارد.
مطمئنا گاف های این ویدیو تقصیر اسکورسیزی نیست، مگر نه؟ شاید به خاطر فیلمنامه بدش بوده، نه، چون تقصیر مستقیم بر گردن ریچارد پرایس است، که به عنوان مردی شناخته می شود که بعضی از بهترین قسمت های «سیم» را نوشته. درست است: دو تا از بهترین مغزهای درام های جنایی قرن با هم روی یک پروژه همکاری کرده اند و نتیجه هم «بد» بود.
ارسال نظر