۱۱ فیلم برتر سال ۲۰۱۱
این یک فهرست، نه لزوماً از بهترین آثار سینمایی نمایشداده شده در سال ۲۰۱۱، که از چند تا از مهمترین فیلمهای این سال است. فیلمهایی که احتمالاً تماشای آنها میتواند متر و معیار خوبی برای بررسی کلی یک سال سینمایی باشد.
فیلمهایی که احتمالاً تماشای آنها میتواند متر و معیار خوبی برای بررسی کلی یک سال سینمایی باشد. تلاش شده که از سلیقهها و اشکال مختلف سینما، نمایندههایی در این فهرست وجود داشته باشد.
۱) بران (DRIVE) (نیکلاس ویندینگ رفن): این فیلم و شخصیت اصلیاش، شبیه هیچ فیلم و شخصیت دیگر سینمای ۲۰۱۱ نیستند. راننده این فیلم، وقتی موفق است که دیده نشود. وقتی مثل یک شبح کارها را مرتب کند و در عین حال کسی او را نبیند.
وقتی که نخواهد برای آینده برنامه بریزد و فقط به زمان حال توجه کند. اینگونه است که میتواند اتمسفر محیط اطرافش را به طور کامل در اختیار داشته باشد. سامورایی قرن بیست و یک، اعتبار سینمای مستقل در سال ۲۰۱۱ است.
۲) جی. ادگار (J. EDGAR) (کلینت ایستوود): نتیجه چه خوب و چه بد، یکی از آثار کنجکاویبرانگیز سال است. به خصوص به این خاطر که ایستوود و هوور لااقل از یک جهت به هم شباهت دارند. جی. ادگار هوور کسی بوده که به طرز مرموزی در طول یک دوره تقریباً چهار دههای، فارغ از این که چه دیدگاهی بر سیاست آمریکا حاکم بوده، جایگاه خودش را با قدرت حفظ کرد و از آن طرف کلینت ایستوود هم کسی است که در طول پنج دهه، علیرغم تمام تحولاتی که در سینما پدید آورد، توانسته خودش را در سطح اول سینمای جهان حفظ کند. روایت یک کارگردان راستگرای آمریکایی از کسی که یکی از مظاهر قدرت آمریکا در نیمه اول قرن بیستم تلقی میشود، کنجکاویبرانگیز نیست؟
۳) دختری با خالکوبی اژدها (THE GIRL WITH THE DRAGON TATTOO) (دیوید فینچر): همه چیز برای تماشای یک شاهکار دیگر از دیوید فینچر آماده است. فینچر با این فیلم (که دومین اقتباس مهم از کتاب مشهوری به همین نام است) به فضای آثار مهم اولیهاش از جمله هفت و باشگاه مشتزنی نزدیک شده است.
ضمن این که مثل آن فیلمها و بر خلاف دو فیلم اخیر فینچر، دختری با خالکوبی اژدها نه در فصل جوایز چندان تحویل گرفته شده و نه منتقدان آن گونه که انتظار میرفت از آن استقبال کردهاند. اما فینچر که اثبات کرده یکی از کارگردانان مؤلف دوران ما است، همیشه راه خودش را به خوبی طی کرده است. اولین واکنشها روی سیاه بودن فراوان فیلم تأکید دارند. حس و حالی که به نظر میرسد در سالهای اخیر از فینچر دور شده است.
۴) خیزش سیاره میمونها (RISE OF THE PLANET OF THE APES) (روپرت وایات): این فیلم یک بار دیگر ثابت میکند که رد کردن سینمای استودیویی به طور کامل چه قدر کار اشتباهی است. این فیلم روپرت وایات نه صرفاً فیلمی درباره طغیان میمونها، که مثل هر فیلم خوب دیگری، درباره ذات انسان است.
آخرالزمانی که در این فیلم به تصویر کشیده میشود، بیش از این که به واسطه عوامل ماورایی یا حوادث طبیعی رخ دهند (مثلاً این که یک سیاره ناگهان به سمت زمین حرکت و با آن برخورد کند!)، زائیده اشتباهات انسانی هستند و این باعث میشود تصویری که خیزش سیاره میمونها از زمین در حال نابودی ارائه میدهد، هولناکتر شود.
۵) درخت زندگی (TREE OF LIFE) (ترنس مالیک): این فیلمی است که در آن با یک سبک جدید روایی طرفیم. چه فیلم را دوست داشته باشیم و چه نه، درخت زندگی از آن دست فیلمهایی است که بعدها به عنوان یک فیلم مؤثر در روند حرکتی سینما از آن یاد خواهد شد.
مالیک در ایدهای جاهطلبانه، فلسفه خلقت را به زندگی یک خانواده عادی آمریکایی مرتبط میکند و این،کار کوچکی نیست. اتفاق عجیبی بود که مهمترین فیلم منتسب به سینمای روشنفکرانه در سال ۲۰۱۱، نه از میان آثار اروپایی،که از دل سینمای آمریکا به وجود آمد
۶) ساقدوشها (BRIDESMAIDS) (پل فیگ): کمتر پیش میآید یک فیلم کمدی بتواند به فهرستهای دهتایی سال راه پیدا کند. این اتفاق در سال ۲۰۱۱ برای فیلم جدید یاران جاد آپاتوف رخ داده است.
ساقدوشها (که میتوان آن را از نظر کلیت داستانی یک نوع خماری (HANGOVER) زنانه دانست) فیلمی است درباره پیچیدگیهای زندگی و روابط انسانها. جاد آپاتوف که سالها است به آدم مهمی در صنعت سینمای آمریکا بدل شده است. اما موفقیت هنری ساقدوشها باعث میشود که به وجوه هنری آثار او بیشتر توجه شود.
۷) فرزندان (THE DESCENDANTS) (آلکساندر پاین): پاین گزیدهکار که فیلمهای معرکهای چون درباره اشمیت و راههای جانبی را در کارنامهاش دارد، این بار داستان یک پدر و دو دختر را روایت میکند که باید با مرگ مادر خانواده روبهرو شوند.
پاین که بیش از این اثبات کرده که در نمایش تنهایی آدمهای کاملاً معمولی تخصص دارد، این بار هم در حوزه مورد علاقهاش کار کرده است. جرج کلونی یکی از بهترین بازیهای عمرش را در فیلم انجام داده و پاین مثل همیشه با افزودن رگههای رقیق طنز به فیلمش، باعث شده تا تلخی نهفته در عمق داستان بیشتر نمایان شود.
۸) مانیبال (MONEYBALL) (بنت میلر): در این دوران که فیلمهای زیادی به تبعیت از جریان غالب اجتماعی در تمام جهان، رو به انعکاس سرخوردگیها و ناامیدیها آوردهاند، هنوز گاهی اوقات فیلمهایی را مشاهده میکنیم که درباره سرسختی، مبارزه و امید به زندگی هستند. مانیبال یکی از این فیلمها است. این فیلم با بازی تحسینشده براد پیت، داستان واقعی شخصی به نام بیلی بین را نشان میدهد که علیرغم تمام مشکلاتی که پیش رویش وجود دارد، تلاش میکند تا یک تیم بیسبال را به جایگاه شایستهاش برساند.
آرون سورکین پس از نوشتن فیلمنامه شبکه اجتماعی، یک بار دیگر نوشتن یک فیلمنامه پر شاخ و برگ و جزئینگر را با موفقیت انجام داده و میلر و پیت هم آنقدر خوب کار کردهاند تا پتانسیل بالای فیلمنامه سورکین هدر نرود.
۹) نیمه ماه مارس (THE IDES OF MARCH) (جرج کلونی): جرج کلونی که یکی از سیاستمدارترین آدمهای هالیوود است، بعد از ناکامی فیلم کلهچرمیها، با یک اثر سیاسی دیگر قدرت خودش را نشان داده است. فیلم جدید او (که نام کناییاش را از تاریخ به قتل رسیدن ژولیوس سزار گرفته) داستان انتخابات درونحزبی حزب دموکرات را برای انتخابات ریاستجمهوری روایت میکند؛ و البته همان طور که انتظار میرود، زد و بندها و اقدامات ریاکارانه سیاسی پنهان در پس پرده در این فیلم فاش میشود.
اما آن چه که جدیدترین فیلم جرج کلونی را از حد یک فیلم سیاسی شعارزده بالاتر میبرد و آن را به یکی از بهترین فیلمهای سال تبدیل میکند، این است که کلونی به طرز هوشمندانهای به جای تمرکز صرف بر اتفاقات سیاسی، ماجرا را به بررسی نیات و احساسات آدمها اختصاص میدهد. نمای پایانی فیلم را به خاطر بسپارید. این پایان درست و مناسب فیلمی است که در آن آدمها از اتفاقات اهمیت بیشتری دارند.
۱۰) هنرمند (THE ARTIST) (میشل هازاناویسیوس): عجیبترین چیزی که در سال ۲۰۱۱ از سینما انتظار داریم، این است که کسی یک فیلم سیاه و سفید صامت بسازد. میشل هازاناویسیوس هم مشکلات فراوان ساخت یک فیلم صامت در این دوران را به جان خریده و هم ریسک عدم توجه به فیلمش. اما پاسخی که هازاناویسیوس تاکنون از علاقهمندان به سینما گرفته، بسیار فراتر از حد انتظار بوده است.
فیلم هازاناویسیوس نه تنها در دهه ۲۰ و انتهای دوران صامت سینما میگذرد و میتواند حال و هوای آن دوران را به خوبی برای تماشاگر بازسازی کند، تجیلی هم هست از سینمای پر زرق و برق و عظیم آن دوره سینما و احتمالاً این بعد از فیلم به موفقیت حیرتانگیز آن در فصل جوایز در آمریکا هم کمک کرده است.
۱۱) هوگو (HUGO) (مارتین اسکورسیزی): تغییر مسیر حیرتانگیز اسکورسیزی از آثار به غایت بدبینانه و تلخی چون جدا افتاده و شاتر آیلند به فانتزی کودکانه و سرخوشانهای مثل هوگو، یک غافلگیری بزرگ است. اسکورسیزی علاوه بر این که در هوگو، علاقه شدیدش به تاریخ سینما را نشان میدهد، این نکته را هم اثبات میکند که تا چه حد آدم بهروز و مدرنی است. در اثبات این حرف همین بس که جیمز کامرون اعلام کرده هوگو بهترین فیلم سهبعدی بوده که تا به حال تماشا کرده است.
منبع: کافه سینما
باز نشر: مجله اینترنتی Bartarinha.ir
نظر کاربران
به نظر من هیوگو باید حداقل در رتبه 3 قرار می گرفت