معرفی فیلم: Transcendence یا برتری
داستان فیلم از آیندهای شروع میشود که در آن خبری از برق و اینترنت نیست و بعد فلشبکی به ۵ سال پیش زده میشود تا بررسی شود، چرا همچنین اتفاقی رخ داده است.
مثل همیشه، پیش از دیدن فیلم ترجیح دادم هیچ نقد و نوشتهای در آن نخوانم تا روی قضاوت من تأثیر نگذارند.
راستش تفسیر و نقد فیلمها، اصلا به سادگی تعریف خلاصه داستان و معرفی عوامل فیلم و تعریف از بازیگری یا نابازیگری بعضی و .. نیست.
فیلم Transcendence هم گویی فیلمی است که دقیقا مبتنی بر سوابق ذهنی من ساخته شده بود و بنابراین بسیار به دلم نشست.
فیلمنامه «برتری» را جک پگلن نوشته است و کارگردانش والی فیستر است، ضمن اینکه یکی از دستیاران تهیه فیلم کریستوفر نولان کبیر است که مطمئنم بر جنبههایی از فیلم تأثیر گذاشته است.
هنرپیشههای مشهورتر فیلم جانی دپ، پل بتانی و مورگان فریمن هستند.
داستان فیلم از آیندهای شروع میشود که در آن خبری از برق و اینترنت نیست و بعد فلشبکی به ۵ سال پیش زده میشود تا بررسی شود، چرا همچنین اتفاقی رخ داده است.
من اصلا دوست ندارم، بیش از این داستان فیلم را لو بدهم، بنابراین در ادامه برخی از مفاهیم جالب مطرح شده در فیلم را فهرست میکنم:
۱- جاودانگی فناورانه یا Technological singularity
حتما نام کرزوایل به گوشتان خورده است، ایشان یکی از نظریهپردازان جاودانگی فناورانه هستند. همه امید کرزوایل و همفکران او این است که با پیشرفت فناوری هوش مصنوعی و پردازشگرها ما بتوانیم روزی همه افکار و خاطرات خود را در یک کامپیوتر هوشمند آپلود کنیم. طوری که بعد از مرگ جسمانی ما این کامپیوتر همچنان بتواند فکر کند.
آیا چیزی باشکوهتر از این را میتوانید تصور کنید؟
در دنیای کهنهای که در آن به سر میبریم تا به حال مظهر مانایی علیرغم مرگ، تنها به صورت به جا گذاشتن خاطرات خوب، کتابهای خوب و کمی که پیش رفتیم پستهای وبلاگی خوب متصور بوده است.
۲- ترس از فناوری
مفهوم دیگری که در «برتری» معرفی شد، ترس از فناوری بود. ما انسانهای تقریبا همیشه از همه فناوریهای نو در روزها اول ترسیدهایم. من حتی شک ندارم که بشر نخستین از آتش و چرخ میترسیده است. ترسی که صدها سالها بعد به ترس از لکوموتیوهای بخاری، تلگراف، هواپیما و اینترنت مبدل شد.
حالا تصور کنید که ما چقدر هراسان خواهیم شد، وقتی ببینیم که پردازشگرهای سیلیکونی یا به تعبیر فیلم «برتری»، کوانتومی بتوانند مانند یک انسان درک کنند و فکر کنند.
و در گام بعدی تصور کنید که این مغزهای مصنوعی، میتوانند با غلبه بر محدودیتهای بیولژیک و دسترسی به پایگاههای داده عظیمی به وسعت همه اینترنت، میتوانند به مراتب بهتر از یک مغز عادی تصمیم بگیرند و استدلال کنند.
اما رویکرد این مغز همهچیزدان در قبال ما چه خواهد بود؟ آیا ما را موجوداتی حقیر و نادان که حتی قادر به تشخیص مصلحت خود نیستند، نمیبیند؟
به عبارتی مغزهای مصنوعی هوشمند، حتی اگر باگی در کارشان خلل ایجاد نکند و خیراندیش باشند، لزوما کارها و اقدامات و اندیشههای ما را تأیید نخواهند کرد.
۳- انسان به کدام سو تکامل پیدا خواهد کرد؟
جنبه جالب دیگر فیلم، تصور کردن آینده تکاملی بشر بوده است. به نظرتان یک دانای مطلق دوست دارد ما را به کدام سو سوق بدهد؟
ما همیشه از تصور اینکه در دهها و صدها هزار سال بعد چطور تکامل پیدا میکنیم، میترسیم. چرا؟
چون آن موجودات به شدت تکامل پیدا کرده که حتی میتوانند آگاهانه روند تکامل خود را تسریع کنند، احتمالا از نظر جسمی، روحی و ظرفیتهای ذهنی، شباهت کمی به ما خواهند داشت. ما دوست نداریم که شبهمیمونهایی در مقابل آنها، حتی در تخیلات خود به نظر آییم!
از سوی دیگر ما میترسیم که این روند تکاملی، عناصری از موجودیت و هویت بشری را بزداید که اتفاقا کلیدیترین چیزهایی هستند که ما به واسطه آنها خود را «انسان» میدانیم، چیزهایی مثل عشق، استدلال.
من میتوانم انبوهی از داستانها را برایتان فهرست کنم که به شدت ما را از این آینده تکاملی میترسانند. برای مثال:
الف- در سری کتابهای بنیاد آسیموف، وقتی قهرمان داستان به گایا سفر میکند و در این گایا، محیطی را میبیند که انسان هوشمند و همه موجودات زنده دیگر و حتی عناصر غیرزنده در پیوندی عجیب با هم قرار دارند و یک کلیت واحد هوشمند را درست کردهاند، در شگفت میماند.
شوربختانه او مکلف میشود که تعیین کند جریان تکامل در جهت گایا شدن پیش برود یا مسیر روتینتری را در پیش بگیرد.
ب- رنه بارژاول رمانی علمی تخیلی دارد به نام مسافر بیاحتیاط. در بخشی از این کتاب، مسافر زمان ما به هزارها سال بعد سفر میکند و میبیند که انسانها از نظر زیستشناسی به شدت تکامل پیدا کردهاند. طوری که به مانند جامعه زنبورهای عسل، یک ملکه زاینده دارند. این موجود ماده، در این فصل کتاب در هیئت موجود عظیمی متصور شده است که جامعه نرهای انسانی را شیفته خود میکند و آنها برای وصال و باروری او، در او مستحیل شوند و با نیست شدن، این موجود ماده را باور کنند!
ج- رمان آشناتر برای شما احتمالا پایان طفولیت آرتور سی کلارک است، در این داستان کودکان زمین در حضور بیگانگان فضایی، به صورتی عجیب تکامل پیدا میکنند.
د- در داستان کوتاه هنرمندانه آسیموف به نام «کار چشمها فراتر از تماشاست» میبیینم که انسانها، مگی تکامل پیدا کردهاند و مبدل به انرژی شدهاند. در این میان، دو دلداده سابق، یکدیگر را پیدا میکنند و ناگهان داستان عشق سابقشان به یادشان میآید.
۴- خدایگونه شدن
و آخرین جنبه جالب فیلم، خدایگونه شدن یک دانای مطلق بود و بخش شاعرانه و مذهبی فیلم، این دانای مطلق، سعی کرده بود که خود را در همه اجزای هستی تکثیر کند و از طریق بارش باران، روکشی از خود در همه کره خاکی بکشد.
داستان فیلم البته تا حد زیادی من را یاد داستان کوتاهی از آرتور سی کلارک میاندازد به نام «با حرف اف به فرانکشتاین تلفن کنید»، این داستان را مجله دانشمند در خرداد سال ۱۳۷۲ چاپ کرده بود.
ارسال نظر