بررسي لباسهاي بازيگران آخرین فیلم رضا میرکریمی
لباس روحاني "یه حبه قند" توی ذوق می زد
«يك حبه قند» با فضايي واقعگرايانه در يك خانواده سنتي و با تلاش، هياهو و هيجان فراوان براي برپايي مراسم عروسي اتفاق ميافتد. لحظاتي شلوغ و شاد كه بازي و شيرين كاري هاي بازيگران، آن را براي بينندهها دوستداشتنيتر ميكند. ميخواهيم به طراحي لباس اين فيلم بپردازيم؛ چند و چون و كم و كيف لباسهاي فيلم.
يكي از عناصري كه ميتواند به ديده شدن يك بازيگر در نقشي كه قرار است بازي كند كمك كند، نوع پوشش و ظاهرش است؛ به همين دليل است كه در اين صفحات، كارشناس حرفهاي طراحي لباس در سينما، لباسهاي بازيگران فيلمهاي روي پرده را تحليل ميكند و به شما ميگويد براي چه نقشي، چه لباسي مناسبتر است. شايد با خواندن اين صفحات، نگاه ويژهتري به مقوله طراحي لباس در سينما پيدا كنيد
«يك حبه قند»؛ فيلمي كه در آغاز قند تو دل تماشاچي آب ميكند و در آخر...! قصه شيريني كه با بازي شيرين و لهجه شيرين يزدي، ما را ياد يك حبه قند مياندازد... و چه حبه قندي كه عروسي را عزا ميكند! «يك حبه قند» با فضايي واقعگرايانه در يك خانواده سنتي و با تلاش، هياهو و هيجان فراوان براي برپايي مراسم عروسي اتفاق ميافتد. لحظاتي شلوغ و شاد كه بازي و شيرينكاريهاي بازيگران، آن را براي بينندهها دوستداشتنيتر ميكند و اما مطابق معمول اين صفحه، ميخواهيم به طراحي لباس اين فيلم بپردازيم؛ چند و چون و كموكيف لباسهاي فيلم.
پيش از آغاز مطلب، لازم ميبينم اندكي به نوعي از طراحي لباس بپردازم كه در آن الزاما شخصيتپردازي و ارائه يك كاراكتر مدنظر نيست، به عبارت ديگر قرار نيست كاراكتر يك نقش را نشان دهيم بلكه در اين نوع كارها و صحنهها، بيشتر روي فضاسازي به واسطه لباس مانور ميدهيم؛ سادهتر بگويم، به واسطه لباسها (رنگ و فرمشان)، سعي در نشان دادن فضا و حس و حال آن صحنه را داريم و اينكه همه آن لباسها، اجزا و عناصر در خدمت حال و هواي قصه هستند، نه بازيگر يا كاراكتري خاص...! در فيلم «يك حبه قند» طراحي لباس به همين شيوه پيش رفته و از همان ابتداي كار به لباسها كه دقت ميكنيم، درمييابيم مقصود، شاد و پرهيجان كردن صحنه است، نه پرداختن به درونيات نقشها و... البته در اين مواقع بهتر است با حفظ قوانين و اصول، دست به انتخاب لباس زد، زيرا بهرغم ميل و هدف طراح، رنگها و فرمها به كار خود ادامه ميدهند و معنا و رسالت خود را حفظ ميكنند.
اگر فيلم را ديدهايد، به خاطر بياوريد لباسهاي زن دايي (شمسي فضلاللهي) و دختر جوان فاميل (شيدا خليق) و... را كه در آن، تقريبا بيدليل از رنگ آبي استفاده شده، آن هم كاملا برجسته و جدا شده از ديگران! در اين كار ظاهرا نشانهها، نمادها، سمبلها و... در طراحي لباس لحاظ نشده وكليت لباسها بهعنوان يك جمع واحد كاركرد پيدا ميكند و وظيفه آن، القاي فضاي شاد عروسي در يك زمان و جغرافياي خاص است؛ به همين دليل ديگر نميتوان تبصره باز كرد و در اين ميان براي چند بازيگر، وارد بحث طراحي و شخصيتپردازي در لباس شد (و اگر طراح چنين نظري داشته، بايد گفت مسير چندان درستي را پيش نگرفته!)
موضوع درباره آقايان فيلم كمي متفاوتتر است؛ در «يك حبه قند» با چند صنف مختلف سروكار داريم؛ بنا، روحاني، كاسب كار و... كه تقريبا تكليف همه مشخص است؛ لباس فرم روحانيون كه جاي تغيير و طراحي مجدد ندارد، (البته طراح ميتوانست در دوخت، رنگ و تناسبها دست ببرد تا روحاني ما به آنچه در بازياش ميبينيم كمي نزديكتر شود تا شايد طراحي هوشمندانهاي در لباس «فرهاد اصلاني» شاهد باشيم.) آنچه اكنون ميبينيم، لباسي است كه هر روحاني عادي (به لحاظ شخصيتپردازي دراماتيك) ميپوشد و الزاما در پوشش خود تغيير خاصي ايجاد نميكند. مرور كنيد روحاني «يك حبه قند» را كه اندامي بيش از اندازه بزرگ دارد كه اندكي هم تو ذوق ميزند و رفتار ناشيانهاش را و مجسم كنيد لباسي را با بُرش مناسب كه اندكي، تنها اندكي از درشتهيكلي او ميكاست و رنگمايه ملايمي كه رافت و رقت قلب او را تشديد ميكرد و چند نشانه كوچك كه كمي هم متوجه مشغله و حتي ياري دادن به همسرش در بچهداري ميشديم.
ميدانيم رنگ آبي و البته همه رنگها علاوه بر زيبايي، معنا و سمبل يكسري معاني هستند و نبايد (ولو در ميان يكسري رنگ ديگر)، اينچنين بيمحابا استفاده شوند! طراح براي بازيگران خانم اين فيلم از پارچههاي كودري گلدار استفاده كرده كه براي موقعيت جغرافيايي كه ماجرا در آن اتفاق ميافتد (يزد)، مناسب است و طرح و نقوش شاد روي پارچهها، بر شادي ساده و محجوب روستايي اين انسانهاي صميمي ميافزايد، بنابراين تا اينجاي كار مشكلي نيست. اما انتخاب رنگ خاص آبي براي چند بازيگر فيلم (كه نسبت به سايرين موقعيت ويژهاي در اين قصه ندارند)، خودنمايي ميكند و منطقي بهنظر نميرسد. گلهاي ريز و درشت و رنگارنگ لباسها، خودبهخود فضاي عروسي را القا ميكند و همچنين انتخاب رنگ كلي لباسها (اگر آگاهانه بوده باشند)، براي معرفي جغرافياي كوير خوب است؛ زيرا مردمان اين مناطق اينگونه ميپوشند، اينگونه ميخندند و اينگونه شادماني ميكنند. ضمن اينكه لباسهاي ديگري كه هنگام برگزاري مراسم ميپوشند، بزكي كه ميكنند، زيورآلاتي كه ميآويزند و...، همگي كاملا بيتكلف هستند و سعي در نشان دادن و القاي چيز پيچيدهاي ندارند (به همان سادگي «يك حبه قند» كه عروسي را به عزا تبديل كرد) و طبيعي و واقعگرايانه هستند.
به لباس ديگر مردان قبيله كه ميرسيم، باز جدا از ميزان شلختگي يا نوع شغل، لباسهاي خوبي ميبينيم و با انتخاب لباسهايي واقعگرايانه مواجه هستيم. اين ميزان صداقت و سادگي در انتخاب لباس، زيبا و دوستداشتني است و به باورپذيري و ارتباط تماشاچي با فيلم كمك بزرگي كرده. لباس مردان را در كل فيلم به ياد بياوريد؛ لباس «دايي» (سعيد پورصميمي) يادتان هست؟ ميتوان گفت لباسي بود عادي، بيدردسر و كاملا باورپذير براي يك مرد مسن در اين موقعيت. نكته كاملا شخصي براي من در اين بود كه لباسي كه آن موقع صبح پوشيده بود و داشت غُر ميزد، بيشباهت به لباس راه راه زندانيان نبود! آيا طراح ميخواسته به نوعي حصار جان را در مورد اين مرد بيقرار و كلافه يادآوري كند يا انتخاب اين نوع لباس، صرفا يك انتخاب پيرمردانه و تصادفي بوده؟ هر چه هست، فكر ميكنم گاهي بايد به حس و برداشت تماشاچي استناد كرد. تجربه ثابت كرده آنان معمولا برداشتهاي جالبي از لباس و ديگر عناصر فيلم دارند. به هر حال دايي عزيز با آن همه ايرادگيري و غرولندش، در همين لباس با شيريني يك حبه قند اين زندان را ترك گفت و به ديار باقي شتافت. از اينجاي فيلم است كه اوضاع دگرگون شده و آن حبه قند، كار دست همه ميدهد و عروسي را به عزا تبديل ميكند؛ لباسهاي رنگين و شاد جاي خود را به لباسها و جامههاي سياه عزا ميدهند و هيچكس از اين قاعده مستثني نيست جز كودكان، زن دايي كه اصولا نبايد مطلع شود، خانم باردار و البته عروس خانم بينوا (نگار جواهريان) كه چه آرزوها داشت و اكنون ميان رخت شاد عروسي و پيراهن مشكي بايد به احترام تمامي ارزشها، فاميل، ارادت و علاقه قلبي به دايي از دست رفته، دست به انتخاب بزند. مهم نيست شگون دارد يا نه، او لباس مشكي بر تن ميكند و اينچنين نيمه دوم و در واقع پاياني فيلم، با لباسهاي تيره عزاداري رنگآميزي ميشود؛ در تضاد كامل با رنگآميزي و حال و هواي شاد آغاز فيلم و البته به همان راحتي و بيپيرايگي، با همان ميزان واقعگرايي و واقعنمايي در ارائه رنگ، فرم، تركيب لباسها، شخصيتشناسي لباسها و....
استاد بناي «يك حبه قند» كه «رضا كيانيان» باشد، مشكلي ندارد؛ «جعفر آقا» كسي است كه از تمامي ابزارهايي كه در اختيارش ميگذارند استفاده ميكند و راه و چاه همه را مييابد و عادات آنها را پيدا يا ابداع ميكند؛ خواه يك كلاه، خواه يك خال گريم روي پوست و... تيپ كليشهاي او كه يك استاد كار بناست با آن كلاه شاپو و كتوشلوار قالب گرفته و بهخصوص پيراهن پيچازي كرم قهوهاي، بيچون و چرا متعلق به همين شغل است، شك نكنيد. اين لباس هم مناسب بود، هم دوستداشتني و گريم خوب صورتش هم خيلي به هرچه بهتر شدنش كمك كرده بود
اختصاصی مجله اینترنتی برترین ها Bartarinha.ir
ارسال نظر