تمام بزرگانِ ایران که با پاییز امسال برای همیشه رفتند
پاییزی که در حال گذر است، انگار که سر عداوت دارد با هر چه که اهل فرهنگ و هنر است. از ابتدای پاییز تا همین امروز حداقل ۹ نفر از بزرگان سینما و تلویزیون ایران از دست رفتهاند، آمار غریبیست، این دیگر شعر و ترانه نیست، به باغ هنر ایران، خزان زده است.
برترینها: پاییزی که در حال گذر است، انگار که سر عداوت دارد با هر چه که اهل فرهنگ و هنر است. از ابتدای پاییز تا همین امروز حداقل ۹ نفر از بزرگان سینما و تلویزیون ایران از دست رفتهاند، آمار غریبیست، این دیگر شعر و ترانه نیست، به باغ هنر ایران، خزان زده است.
در ادامه مطلب یادداشت چند منتقد سرشناس سینما را برایتان آوردهایم که میخوانید:
بانو بیتا فرهی:
امیر عبودزاده درباره درگذشت بانو بیتا فرهی نوشت: ختش بلند بود. ستاره بختش درخشان بود که یک شبه توانست ره صد ساله را برود. با همان فیلم لعنتی. با همان نقش لعنتی. «هامون» زندگیهای زیادی را زیر و رو کرد. خیلیها را عاشق کرد. و دو نفر را به اوج آسمان برد: حمید هامون و مهشید. زوجی که اگر در فیلم چندان آسوده و سعادتمند نبودند، باری در دنیای واقعی به خیلی چیزها رسیدند. به چیزهایی که فکرش را هم نمیکردند.
یکی خسرو شکیبایی بود که با همان تک نقش طلایی سوپراستار سینمای ایران شد و اگر خودش به خودش بد نمیکرد اگر اسیر عادتهای شومش نبود، شاید هنوز هم میتوانست در سینما و بیرون از آن آقایی کند. بشود یکی مثل بهروز وثوقی. که همه برایش از جا بلند شوند و به احترامش کلاه از سر بردارند. اما عموخسرو زود رفت و همه را حسرت به دل گذاشت.
او حالا یکی از همه رفتگان هامون است. عزتاللهخان و عمو خسرو و جلال مقدم و حسین سرشار و این آخری داریوش مهرجویی که با وحیده محمدیفر، دیگر بازیگر فیلم، رفتند و ما را با جادوی آن فیلم خاطرهانگیز تنها گذاشتند. بیتا فرهی لابد تحمل این همه تنهایی را نداشته. لابد روحش دیگر در کالبدش نمیگنجیده. اما هالهای که او را برای همیشه در برگرفت، سحر و طلسمی که از پرده نقرهای به زندگی نکبت و کسالتبار واقعی سرریز میشود، تا ابد رهایش نخواهد کرد. زن زیبا و باشکوهی که روزگاری رویا و خیال همه ما بود. صدای افسونگری که آهسته از طبقه دوم کتابفروشی میگفت: «هامون» و ما دلهایمان یکسره میرفت.
استاد داریوش مهرجویی:
نوید پورمحمدرضا هم در غم مرگ تلخ و دردناک داریوش مهرجویی نوشته است: در اغلب فیلمهای مهرجویی، شاید در بهترین فیلمهایش، زندگی پیشترها سپری شده و اکنون تنها میتوان آن را به یاد آورد، بازیابی کرد، از نو تفسیر کرد. کسی که به یاد میآورد، بازیابی و از نو تفسیر میکند، راویِ درونداستانی فیلمهای اوست. همان کسی که دفترچهی خاطرات متعلق به اوست، صدای درون دارد و صدای درونش شنیده میشود. لیلا، هامون، محمود شایان، پری، صفا، مریم بانو، علی سنتوری، خسرو، داریوش مهرجویی؛ راوی همهی اینهاست.
فرد تکافتادهای که یاد جمع را از نو زنده میکند. یک «خودِ» رمانتیک که مواجههی خود با امروز ناپایدار، دیروز ازدسترفته و فردای ناپیدا را ترسیم میکند. زیر لب ذکر میگوید، شعر میخواند، با خودش حرف میزند، خواب میبیند، خیالبافی میکند، برای خود در تنهاییاش مینویسد، و در همه حال به یاد میآورد. یادآوری منشاء فلشبک است و فلشبک پربسامدترین تمهید روایی در فیلمهای مهرجویی. اغلب خانهای در گذشته جا مانده که خوابِ آینده خواهد شد.
یک نفر از آیندهْ خانه را با دیوارها، اتاقها، آدمها، و رازهایش به یاد خواهد آورد. خانههایی که آدمهای فیلمهای مهرجویی روزگاری در آنها زیسته بودند و در بزرگسالی دوباره به خواب میدیدند یا به یاد میآوردندشان، اکنون همگی خراب شدهاند و چون کسی در آنها نزیسته، احتمالاً به خواب کسی هم نخواهند آمد. فلشبکهای او فقط یک رویداد داستانی قدیمی را نشان نمیدهند، بلکه گوشههایی کوچک از جهانی سپریشده را آشکار میکنند. ارزششان فقط در اطلاعات داستانیشان نیست، بلکه در یادآوریِ بُعد و عمق ناپیدای لحظهی اکنون است. فلشبک برای مهرجویی حفظِ میراث آبا و اجدادیست، پاسداشتِ «بدویت تاریخی کپکزده»، البه نه برای نازیدن و بالیدن به آن، که برای نشان دادن وضعیت پیچیده، ناهمگون، چندهویتی، و همزمان باستانی و امروزینِ آدمهایش در لحظهی اکنون.
فلشبک در ترکیب با رویا و فانتزی فقط یک تکنیک داستانگویی برای مهرجویی نیست، فقط روششناسیِ فیلمهایش نیست، بلکه معرف جهانبینی او و معرفتشناسی فیلمهایش است. نگرشش به جهان و انسان را میتوان در آن یافت و البته سرچشمههاش فکریاش را؛ مهمتر از همه، آنطور که من میتوانم تشخیص دهم، کارل یونگ و داریوش شایگان را. و اگر این سرچشمهها را به مدیوم سینما هم امتداد دهیم، احتمالاً در لحظهها و نقطههایی فدریکو فلینی و اینگمار برگمان را هم بتوان به خاطر آورد. «هامون»، بهخصوص، نزدیکترین تجربهی مهرجویی به سنت سینمای مدرنیستی است.
فردوس کاویانی:
رضا صائمی هم در مرگ غریبانه فردوس کاویانی یادداشت خود را اینگونه شروع کرد: آخ که چقدر دلم سوخت....نه از رفتنش که از بودن بی بهایش....اینکه چه بازیگر توانای بی ادعا اما قدر نادیده ای بود...انگار روزگار زخمی به او زده بود بدتر از انزوا......اغلب او را با سریال همسران به یاد می آورند و نقش آقا کمال همسر مهین(مهرانه مهین ترابی)...اما فردوس کاویانی دو جواهر در نقش آفرینی و کارنامه بازیگری اش دارد که برای همیشه می درخشد.
یکی در اجاره نشین ها و نقش مش مهدی سرکارگر(اسلاید دوم) و دیگری در بانو و نقش کرمعلی (اسلاید اول) که باز هم کارگری از طبقه فرودست بود....چنان باور پذیر که گویی مهرجویی از یک کارگر زحمت کش و ساده و فروتن به عنوان نابازیگر استفاده کرده....اصل جنس بود...خودِخود نقشی که باید می بود....درک درست او از نقش و اجرای آن چشمگیر است....آنگونه که مش مهدی و کرمعلی در کسوت یک کارگر ساده به ابژه تماشا تقلیل نمی یابد، حقیقت تلخ و تراژیک این طبقه را در رئالیستی ترین شکلش بازنمایی می کند....سینمای ایران بازیگر توانمندی را از دست داد...چقدر تو دوست داشتنی بودی مرد....فردوس نصیبت باد
وحیده محمدیفر:
یکی از منتقدان سینما به نام «فرشته» در توئیتر خود به یاد وحیده محمدی فر، همسر داریوش مهرجویی نوشت: وحیده محمدیفر همسر و همکار فیلمنامهنویس مهرجویی در اغلب فیلمهای دو دهه اخیرش بود. با فیلمِ بمانی، پژوهش و نوشتن فیلمنامه را در همراهی با مهرجویی آغاز کرد و با مهمان مامان، سنتوری و... لامینور ادامه داد.
وحیده روانشناسی خوانده بود و طراح لباس بود ولی اگر اشتباه نکنم صرفا در پروژههای همسرش بعنوان همکار فیلمنامه مشارکت داشت. انتخاب کرده بود که با و همراه مهرجویی بنویسد و حضوری آرام و بیادعا در کنار او داشت. این قتل دلخراش، سبوعانه و فراموش نشدنی، زندگی و نام او را برای ابد با مهرجویی پیوند زد. همانطور که خودش میخواست و بود.
امرالله صابری:
بخش دیگری از یادداشت رضا صائمی را درباره این بازیگر قدیمی سینما و تلویزیون را در اینجا بخوانید: روحش شاد امرالله صابری....همیشه او را به عنوان رئیس هامون به یاد می آوردم و این حرفش به هامون چپ اندیش که: "دست از این بدویت تاریخی کپک زده ات بردار بدبخت! ببین کره کجا داره میره؟ اندونزی کجا داره میره؟ فیلیپین کجا داره میره؟ تایوان کجا داره میره؟"...آن موقع ها البته کیف می کردم از پاسخ رادیکال هامون با آن لحن و بیان و زبان بدن مسحورکننده خسرو شکیبایی که می گفت: "کجا داره میره؟ آخه به چی رسیده؟
عین یه مشت سوسک و مورچه دارن تو مرداب تکنیک دست و پا می زنن دیگه....همش هم به خاطر این شکم صاب مرده ست: واسه راحت لم دادن. ببین معنویت چی شد بدبخت؟ به سر عشق چی اومد؟"....حالا اما جور دیگر به این دیالوگ می نگرم و فکر می کنم تقوی(امر الله صابری) خیلی بیراه هم نمی گفت انگار....هم هامون مهشید را از دست داد و دید که چه بر سر عشق آمد و هم محمود؛ روشنفکر و نویسنده دیگر سینمای مهرجویی در "درخت گلابی" ، پای آرمان گرایی اش، عشق را قربانی کرد و میم را از دست داد....انگار حق با امرالله خان صابری بود....نان که نباشد نه ایمان می ماند نه جانان!....یادش جاودان.
پروانه معصومی:
نیما حسنی نسب، هم درباره فوت این بازیگر پیشکوست مینویسد: پروانه معصومی وقتی از دنیا رفت که همه چیز در نسبت با سیاست و شرایط روز و مجادلههای تند و تیز معنا دارد و بر مبنای جنس ارتباط مردم و حاکمیت سنجیده و قضاوت میشود؛ و طبیعی است که در چنین شرایطی کارنامهی بازیگری او در نیم قرن اخیر از "رگبار" تحسین و تایید به توفانِ توهین و تکذیب رسید. قضاوتهایی که باز یادمان میآورد "عاقبت به خیری" چه دعا و آرزوی بزرگ و حکیمانهای است و حفظ نام و اعتبار و جایگاه چهقدر پیچیده و دشوار. این خط را بگیر و بیا...
آتیلا پسیانی:
ندا آل طیب، منتقد سینما هم برای آتیلا پسیانی این یادداشت را نوشت که سرانجام قهوه قجری را نوشید؛ قهوهای که با زهر مرگ آمیخته بود. عاشق بازی بود آتیلا پسیانی، عاشق کشف و مکاشفه، عاشق مزههای تازه، عاشق راههای نرفته و حالا در کار تجربهای دیگر است؛ تجربهای از جنس نیستی، هرچند که برای او سخت غریب مینماید. اگر او را از نزدیک شناخته باشید، میدانید که هرگز اهل گله و شکایت نبود بلکه از هر فرصتی برای کار بهره میجست، شوقی غریب داشت برای تجربههای تازه. او که آرزو داشت روزی روزگاری در برج طغرل تئاتر اجرا کند، اجرای قهوه قجری را هم نیمهتمام گذاشت. یک روز به ظاهر آرام بود، یکی از آن روزهای پاییزی، یکی از آن روزهایی که از غروبش واهمه داری، اما غم این جمعه به غروب نکشیده، ظاهر شد. هنوز غصه درگذشت فردوس کاویانی تازه بود که آتیلا این بار زندگی را به بازی گرفت؛ زندگی را با همه لذتهایش، رنجهایش و ناکامیهایش.
نظر کاربران
همشون مریض شدن مردن امااقای مهرجویی وخانمشون بیگناه ومظلومانه ازدنیارفتن .
خدالعنت کندمسببین این اتفاق را.🙏
قاتلین مهرجویی همسرش چی شد آخرش کی بودن
پروانه معصومی رو مبذاری کنار اینا خخخخخ
پاسخ ها
مگر تو کی هستی که عیار بازیگران را تشخیص میدهد بانویی که بدون حاشیه .و سنگین و با متانت از ایفای هنرش بر آمد اما چون تو فکر نمی کرد به خودت جرات می دهی توهین کنی او اگر از این افراد بیشتر نباشد همسطح آنان هست
سکینه کبودر آهنگی با ورود به سینما شد (پروانه معصومی) ولی در واقع همان سکینه کبودر آهنگی زیست کرد
قتل مهرجویی همسرش دردناک و عمدی بود طبیعی نیست
همه یه مردگ بدهکاریم به خدا تک به تک همه میریم تا ده سال دیگه کلی نسل ها
هنرمندا زود تر می میرند از فکر غصه تایم لاین گپ بیکاری زیاد فاصله بین کارها
رجال سیاسی چرا مرگ ندارند کلا
حالت تهوع گرفتیم از بوی خون مرگ در ایران
هر کی مهاجرت کرد یا که مرد راحت شد از این وضعیت گند ایران امروز
بیتا فرهی شکیبایی مهرجویی حیف هامون مهشید بهترین فیلم بود
مرگ هست بعضی باز انقدر زور میگن ظلم میکنن به دیگران
" دنیا همه هیچ و اهل دنیا همه هیچ "
" ای هیچ ، برای هیچ ، بر هیچ ، مپیچ "
زندگی ، راز بزرگی است که در ما جاریست .
زندگی ، فاصله آمدن و رفتن ماست .
رود دنیا جاریست .
زندگی ، آبتنی کردن دراین رود است .
وقت رفتن به همان عریانی؛ که به هنگام ورود آمده ایم .
دست ما در کف این رود به دنبال چه می گردد؟
هیچ!!!
هنرمند واقعی دغدغه همه چی رو داره تو خودش میریزه دق میکنه برای مردمش
خیلی مردن این چند سال
بدم میاد از ایران
پاسخ ها
اونم دقیقا همین حس رو نسبت به تو داره
عزیزم از ایران بدت نیاد از بعضی ها بدت باید که ایران رو به این روز نشوندن
زنده باشن کتایون ریاحی هانیه توسلی قاضیانی سحر زکریا هنرمندای پیشرو و مستقل
پروانه معصومی از هنر فاصله گرفت حرفای بی ربط زد رفت انزوا شمال زندگی میکرد
بیتا فرهی خیلی فیلم باید بازی میکرد خیلی کارای فرهی مهرجویی بیخودی از کج سلیقگی سانسور شدن
کدوم کشوری فیلمساز فلسفی خوش فکرش رو اینطوری سلاخی میکنند
صدتا فیلمساز افغانی نامه نوشتن قاتل مهرجویی افغانی نیست چرا بعدش لال شدن دیدن افغانیه
افغانی ها رو بیرون کنید پونزده میلیون افغانی اومدن ایران این چند دهه هر جا میری افغانیه همه جنایتی هم میکنند
پروانه معصومی با تک ماده اومده تو لیست بزرگان
خدارحمتشون کنه
ایران تنها کشوریه مردمش زندگی نکرده زود پیر میشن می میرند بعدیش افغانستانه
در اون شهرک مهرجویی بااون نگهبان هیات مدیرش باید گل گرفت
از پرونده وحشتناک مهرجویی همسرش راحت نگذرید جنایت شده
بعضی هنرمندا اثر خوب میذارن که با مردم اند
خدایا مرگ را از مردمان این سرزمین نفرین شده دور بگردان......
نظر سیاسی مردم هیچ ارزشی ندارد خدا باید از انسان راضی باشد...بلا تشبیه امام علی هم تنها بود و با چاه درد دل میگفت....
مهرجویی و وحیده محمدی فر نمردن کشته شدن اینکه کسی خودش بمیره با اینکه یکی دیگه بکشدش فرق داره ، سر عزیزان تک تک کسانیکه از حضور افغانها حمایت میکنن بیاد
می خوای پروانه معصومی رو در موضع دیگهای بزرگ حساب کن وگرنه مرحومه اصلا مورد علاقه کسی نبود بیانش مشکل داشت چه برسه به بازیش
پاسخ ها
اتفاقا در نقشش به خوبی برآمد حالا شما ها عادت دارید خود اقلیت را اکثریت بدانید مشکل خود شیفتگی تان هست
چون مطابق میل سیاسی شما نظر نمیدادن خوب نبودن؟¿
لابد علی کریمی رو همه دوست دارن!!!!
کاش لال شید اینجور موقع ها...
سعدیا مرد نکونام نمیرد هرگز مرده آنست که نامش به نکویی نبرند
پ.ن. نه برای پ.م
حیف و صد حیف ، ایکاش بجای اینها ... میمرد
معلومه اصلا خبرها رو نمیخونی ، گُلم !!
پاییز دیگه دوست ندارم هروقت اومدی یه عزیزمو بردی حالا هم پدربزرگم لعنت بهت پاییز لعنت
روحشان شاد یادشان گرامی
خدایا تو رحمت کن تمام رفتگان را
و عزیزم استاد مهرجویی و همسرش نمردن بلکه کشته شدن ناجوانمردانه،، خدا لعنت کنه باعث و بانیش رو
این هنرمندان هیچ کدوم سیاسی نبودن اما بعضی از سیاسیون خودشون رو میچسبونن به اونا.
واقعا تاسف داره دیدگاه ت
هرکول پوآرو بازنشسته نشده انگار
پروانه معصومه بانویی باوقاروهنرمندعاقبت بخیرشدچون مثل شما وطن فروش نبودشماهنرگندیدنه هنرمند.هنرمندواقعی وطن فروش نیست
خدارحمتشون کند حیف بودند
هنرمندباوقارونجیب فقطدپروانه معصومی..عاقبت بخیری راتوی نادان تشخیص میدی خودشیفتهای هنرگندهنراینست که درمیان توده مردم باشی
روح همشون شاد
فردوس کاویانی خیلی ماه بود
درود و صد درود بر بانوی بزرگوار پروانه معصومی ..که از بس عاشق مردم بود رفت کنار زنان روستایی و پرتلاش زندگی میکرد و میگفت هنرمندان همین زنان روستایی هستند که از صبح تا شب در مزارع تلاش میکنند تمام مردم ایران بخصوص مردم گیلان از ته قلب این بانوی با حیایه ایرانی رو دوست دارن ..و چقدر عاقبت بخیر شد روز شهادت حضرت زهرا از دنیا رفت ..روحش شاد
این حسن روحانی نه تاجره نه بازرگانه
نه مغازه داره این چه جوری تو زعفرانیه
تهران خونه داره. یعنی کاخ داره دیرور تو همین برترین ها نوشته بود
الله و اکبر. اینها دم از مستضعف میزنند اون وقترعفرانیه شمال شهر نشسته
کسی که اونجا نشسته یخچاا خونه اش
پر از. گوشت. مرغه اونوقت. مردم تو خرید
گوجه موندن صبحانه هم. بهترین عسل
را میخوره سیر سیر میشه
اون وقت به ما درس اخلاق میخواد بده
و ما را ببره بهشت که اونجا صاحب کاخ
بشیم. صاحب حوری بشیم
غلمان هم از ما پذیرایی کند