ماجرای عشق پسر جوان به یک زن میانسال در مکانی نامتعارف
برای عشق و عاشقی استیون و هیلاری. سینما مامنی میشود که این دو نفر در میان صندلیهای قدیمی و خاک گرفته به دنبال آرامش و گرمای دیگری میگردند.
برترینها: «امپراتوری نور» درام جدید سم مندس مجموعهای از تکسکانسهای وصلهشدهای که گاها زیبا و عاشقانهاند. توضیح این که خواندن این مطلب میتواند با افشای داستان فیلم همراه باشد.
بازگشت سم مندز به دنیای روابط انسانی و رابطه عاشقانه یک زن میانسال سفیدپوست با یک پسر جوان سیاهپوست در شهری ساحلی در انگلیس در دهه ١٩٨٠ به تجربهای دلپذیر بدل شده یادآور یک فیلم جمع و جور دیگر خودش به نام «Away We Go». «امپراتوری نور» ادامه سنتی در سینمای عاشقانه است که در آن بیش از هر چیزی چگونگی شکل گرفتن رابطه و دلپذیری آن مهم است تا موانعی که بر سر راه آن قرار میگیرد و عاشق و معشوق را به تب و تاب میاندازد. از این نظر فیلم یادآور کارهای کلاسیکی مثل «برخورد کوتاه» است و این میل و علاقه به سینمای کلاسیک تبلور دیگری هم در فیلم پیدا کرده است و آن محل وقوع اغلب ماجراهای فیلم است: سالن سینمایی به نام امپایر (امپراتوری) که اغلب فیلمهای کلاسیک پخش میکند و به دلیل از رونق افتادن فیلمبینی دو سالن آن تعطیل شده است و اولین باری که سردرش را میبینیم نام «All That Jazz» بر آن جلوه میکند.
فیلم مندز درباره قدرت سینماست و اصلا امپراتوری نور به جادوی سینما ربط دارد، اما این فیلم برخلاف فیلم زندگینامهای و جذاب «فیبلمنها» استیون اسپیلبرگ، بطور مستقیم به سینما نمیپردازد، بلکه آن را پسزمینهای میسازد برای عشق و عاشقی استیون و هیلاری. سینما مامن این دو عاشقی میشود که در میان صندلیهای قدیمی و خاک گرفته به دنبال آرامش و گرمای دیگری میگردند. وضعیت هر دو شخصیت مثل همان کبوتر بالشکسته است که در این بخش متروکه سینما پیدا میکنند. انگار فیلمساز میخواهد به ما بگوید سینمای فراموششده گذشته است که آدمی را التیام میبخشد، سینمایی که رنگ و بوی دیگری داشت و عاشقانههایش از جنس دیگری بودند. از جنس همین «امپراتوری نور» که در آن یک رابطه کوتاه عاشقانه، موجب تعالی دو شخصیت اصلی آن میشود. مندز فیلمش را با ادای دین به «حضور» هال اشبی به پایان میرساند: هیلاری در سالن سینما دارد آن سکانس جادویی قدم زدن روی آب را تماشا میکند و قطرههای اشک شوق و هیجان و شعفِ کشف سینما بر گونههایش میلغزد، این جادوی سینما و عشق است، این جادوی امپراتوری نور است.
اما شاید یکی از مشکلاتی که یقهی درام جدید مندس را میچسبد عدم انسجام و همبستگی بین روایت، شخصیتپردازی و چینش اتفاقات و موقعیتها است. اگر فیلم را تماشا کرده باشید احتمالا صحنهی ورود استفن و زمانی که هیلاری وظایفش را به او دیکته میکند را به یاد دارید. هیلاری با دقت و جدیت تمام در حال توضیح دادن کارهایی است که استفن باید انجام دهد؛ هیچ اثر شوخی یا نرمخویی در او دیده نمیشود و او همانگونه که یک ناظر باید عمل کند، به قوانین محیط کارش پایبند است. با این حال از آنجایی که موضوع اصلی فیلم حول رابطهی عاشقانه این دو جریان دارد بالاخره باید جرقههای اولیه این صمیمت و عشق از جایی زده شود. همین میشود که مندس تصمیم میگیرد تا از خود جلو بزند و در تصمیمی ناگهانی گارد کاراکتر هیلاری را خرد کند. زمانی که استفن در رابطه با طبقهی بالا از او سوال میپرسد، هیلاری در پاسخ میگوید «بقیه حق ورود به اونجا رو ندارن». استفن هم درخواست میکند تا نگاهی بیاندازند و هیلاری که انگار نه انگار تا همین چند ثانیه پیش انقدر قانونمدار بود حالا با یک «خواهش میکنم»ِ استفن تسلیم میشود.
نتیجه اینکه کاراکترهای مندس در عوض اینکه در جریان فیلم در مسیر تکمیل قوس شخصیتیشان قرار گرفته و با سختیهای فراوان از نقطهی آ به نقطهی ب برسند در عوض بعضا عروسکهایی هستند که بازیچه فیلمنامه شدهاند. به طوری که در دنیای «قلمروی نور» این شخصیتها نیستند که مسیر آیندهشان را مشخص میکنند بلکه این مندس است که آنها را در مسیری ازپیشتعیینشده قرار میدهد و برایشان حکم صادر میکند. برای مثال لحظهای خود را جای دونالد الیس (کالین فیرث) بگذارید. بعد از آن رسواییای که هیلاری بار آورد آیا واقعا حاضر بودید دوباره او را در سینما به کار بگیرید؟ امان دهید بهجای شما پاسخ دهم: قطعا نه! ولی خب متاسفانه از آنجایی که فرد دیگری (سم مندس) گاها جای شخصیتها تصمیم میگیرد پس در نهایت خود او (یعنی مندس) است که مشخص میکند فلان کاراکتر بدون توجه به پایههای اساسی منش و رفتارش در هر بخش از فیلم، چه اقدامی از خود به نمایش بگذارد.
قلمرو نور موضوع جذاب و پرداخت هنرمندانهای دارد ولی یک شاهکار نیست و دلیل اصلی ضعف فیلمنامه در پرداختن به موضوعات متعددیست که به صورت خاکستریهای متعددی لابلای نور و تاریکی پراکنده شدهاند و از تمرکز بیننده و تاثیرگذاری مطلوب فیلم کاستهاند. خاکستریهایی مثل تعدد شخصیتها، موضوعهای متعدد فردی و اجتماعی و سماجت سازنده برای پرداختن به همه این موضوعها. ولی با وجود همه این خاکستریهای غیر ضروری و بیش از حد، قلمرو نور فیلم دیدنی و قابل تاملیست در ستایش نور و زندگی. در ستایش همزیستی و نیاز آدمها به هم برای زندگی بهتر و حضور در قلمرو نور.
این فیلم علیرغم ضعفهایش همچنان ستارهی توانایی مثل کلمن را در خود دارد. مهم نیست چهقدر فیلمنامه بد باشد، هر جا که کلمن در قاب فیلم حضور داشته باشد قطعا دو اتفاق مهم رخ میدهد: او تصویر را به نام خود میزند و شما را مات و مبهوت میکند.
بنابراین اگر فکر میکنید همهی فیلمهای معرکهی سینما را درو کردهاید و در دورهای به سر میبرید که حوصلهتان بسیار سر رفته و دنبال فیلمی هستید که حداقل اندکی قابل تحمل باشد شاید «قلمروی نور» همان اثری باشد که برای شما ساخته شده است.
نظر کاربران
چقدر زیبا
سلام
من دیشب فیلم را دیدم،بحدی بد بود که وسط فیلم خاموش کردم
بسیار پارکنده و کلیشه ای بودواصلا انسجام نداشت
توصیه میکنم اشتباه من را برای دیدنش انجام ندید
اصلا زیبا نیست یک پسر جوان ویک زن پیر خجالت آوره
زن سفید عاشق یک جوان پرحرارت شده خخخخخ