چرا ایرانی ها عاشق ملودرام اند؟
تا به حال به دلایل محبوبیت ملودرام ها بین عامه مخاطبان سینمایی و تلویزیونی پرداخته بودیم. پرونده هایی که به راز موفقیت سریال های «یانگوم»، «نرگس» و «ستایش» می پرداختند. اینجا خلاصه ای از آن دلایل را دوباره با هم مرور می کنیم.
سید احسان عمادی در همشهری جوان نوشت: تا به حال به دلایل محبوبیت ملودرام ها بین عامه مخاطبان سینمایی و تلویزیونی پرداخته بودیم. پرونده هایی که به راز موفقیت سریال های «یانگوم»، «نرگس» و «ستایش» می پرداختند. اینجا خلاصه ای از آن دلایل را دوباره با هم مرور می کنیم؛ دلایلی که هنوز مصداق دارند و به خاطر همین هم سکه سری دوم «ستایش» هنوز بین بینندگان خریدار دارد.
1- زن ها؛ این زن های شگفت انگیز
خط اصلی قصه ملودرام ها حول محور مسائل زنان پیش می رود که به تبع آن ماجراهایی مثل خواستگاری، خیانت و ... هم می آید. مثلا در سریال «زیر تیغ»، بعد از ماجرای قتل، ما با زن های فیلم ارتباط برقرار می کنیم و دلسوز آنها می شویم. در «پدرسالار» و «در پناه تو» هم مخاطب همیشه با زنان فیلم ارتباط دارد و آنها را بیشتر دوست دارد.
ریشه اسم های زنانه سریال هایی مثل «نرگس» و «ستایش» هم از این ویژگی می آید. این مسائل زنان یک کهن الگوی جهانشمول است که همیشه کارکرد دارد. زنی که مظلوم است و دور و بر آن نیروهای متخاصم هستند.
۲- کشمکش؛ قطارهایی که به سمت هم می روند
منطق شخصیت پردازی همه کاراکترها ایجاد تضاد بین آنهاست تا با هم کنش و واکنش داشته باشند. انگار دو قطار که از روبرو به سمت هم نزدیک می شوند. یک زن می سازی در مقابل پدرشوهر و در کنارش یک زن مهربان و جاری بدجنس و همکاران حسود و ... با تمرکز روی هر کدام از این قصه ها، می شود چند قسمت سریال را ادامه داد.
مثلا در سریال پدرسالار یک طرف ماجرا کشمکش عروس و پدرشوهر است، طرف دیگر آدمی که با خودش درافتاده و فهمیده دوره اش تمام شده. این کشمکش دراماتیک بین قهرمان و ضدقهرمان ها، به جذاب شدن قصه کمک می کند.
۳- کاراکترهای فرعی؛ خانواده ساخته می شود
شخصیت های دیگری هم در کنار قهرمان و ضد قهرمان اصلی هستند. مثلا در سریال در پناه تو، کاراکترهای دایی و زن دایی این وضعیت را دارند. در این سریال اخیر سلطانی هم، «عاطفه» دوست ستایش و شوهر دفترخانه دارش در کنار او ایستاده اند و در مقابل بقیه مقاومت می کنند.
دنبال کردن موازی قصه این آدم های فرعی، مفهوم خانواده را در داستان می سازد و مخاطب وقتی این موضوع را می بیند، با آن احساس نزدیکی می کند. این کاراکترهای فرعی، مختص شرایط اجتماعی خودشان هستند و همیشه هم با کهن الگوها انطباق ندارند؛ مثلا توی در پناه تو، پدری هست که به بچه ها آرامش می دهد و برخلاف پیش فرض های ذهن مخاطب ایرانی عمل می کند.
۴- قهرمان زجر کشیده؛ عامل همذات پنداری
شخصیت، رسوب درام در ذهن مخاطب است. یعنی از درام، شخصیت هایش در ذهن آدم ها می ماند نه داستان هایش. وقتی شخصیت منفی موانعی برای شخصیت مثبت بسازد، شخصیت مثبت با رد شدن از آنها پیچیده تر و جذاب تر می شود. این برگ برنده ای برای فیلمنامه نویس است. اما در اغلب ملودرام های ایرانی، قهرمان ها بیشتر منفعل هستند؛ معمولا محنت می کشند و مخاطب هم دوست دارد با او همذات پنداری کند. آنها در برابر ستم هایی که به آنها می شود فقط صبر می کنند و عکس العملی نشان نمی دهند. مثلا نرگس اینطوری است و کار خاصی نمی کند یا شخصیت خانم کوچیک در سریال «پس از باران» مثال واضح دیگری برای این موضوع است.
۵- صورت زخمی ها؛ محبوب می شوند
مخاطب وقتی قهرمان را قبول می کند که شکستی از او دیده باشد تا قهرمان علیه آن حرکت کند. امین تارخ در سریال «جراحت» همین وضعیت را داشت. فیلمنامه نویس ها باید در طول داستان یک مورد منفی را به قهرمان نسبت بدهند تا آن تحول نهایی در مخاطب تاثیر بگذارد.
در پدرسالار هم همین موضوع را می بینیم. مادر خوانده از اسدالله می خواهد خانه را برای بچه هایش بکوبد و بسازد. این شکافی است که در قهرمان به وجود می آید. سریال هایی موفق می شوند که این شکاف بیشتر در آنها دیده شود. این یک نکته منفی است که قهرمان نقطه ضعفی نداشته باشد به طور منطقی مخاطب نمی تواند با آدمی که کامل است، همذات پنداری کند.
۶- ضد قهرمان؛ کاری که دوست داریم و نمی توانیم
شخصیت های منفی مثل «حشمت فردوس» در ستایش، یا «پدرسالار» کاری می کنند که برای مخاطب جذاب است. اصلا یکی از کارکردهای درام همین است؛ کاری که ما نمی توانیم انجام بدهیم، کاراکتر داستان انجامش می دهد. شاید مخاطب دلش بخواهد بزند توی گوش کسی ولی نتواند اما وقتی ضدقهرمان این کار را می کند، مخاطب ارضا می شود.
در سریال های پدرسالار و نرگس شخصیت های اسدالله خان و شوکت در ذهن همه ما مانده است اما کاراکترهای عروس خانواده و نرگس خیلی کمرنگ هستند. اغلب آثاری هم که شکست می خورند، متوجه این رویکرد نیستند و نیروهای منفی فیلم را خوب شخصیت پردازی نمی کنند.
۷- پیام اخلاقی؛ ما از این داستان نتیجه می گیریم
قهرمان در ملودرام ها وارد شرایطی می شود که باید تغییر کند. مثلا در ستایش، زندگی زنی را می بینیم که علیرغم مخالفت های پدرشوهر، اصرار دارد همچنان سرپرستی بچه های بی پدرش را برعهده داشته باشد و به همین خاطر، متحمل سختی های فراوانی در زندگی می شود.
حالا با ورود به این دنیای جدید، یک عده با تو هستند و یک عده علیه تو. طبیعتا ملودرام ها درباره انسان هاست و بالاخره این شخصیت ها هم عوض می شوند. مخاطب عام دوست دارد درباره شخصیت ها قضاوت کند و این مسئله، منجر به خلق آدم هایی با تکلیف معلوم و قصه هایی با رویکرد آموزنده - هر چند با پیام های سطحی - می شود.
البته تحول قهرمان در پایان این سریال ها به خاطر نبودن همان شکاف و ضعف در شخصیتش، معمولا باورپذیر از کار در نمی آید اما این مسئله برای مخاطب هدف این آثار اهمیتی ندارد. او فقط علاقمند است یک پایان خوب ببیند.
نظر کاربران
ایرانی ها عاشق کمدی و طنز هستند ولی چکار کنند وقتی که به اونها دسترسی ندارند خوب باید هم دستمال دست بگیرند و گریه کنند (کلاه قرمزی - شبهای برره - ... )
کی گفته ستایش جزء بهترین سریالهاست ؟
من سریالی مثل دکتر قریب و ... را صد بار ترجیح می دهم به ستایش تا الان هم نگاه نکردم
به نظر داستان سریال ستایش خیلی آرمانی نوشته شده مخصوصا اون قسمتی که پسر طاهر به سرمایه پدربزرگش پشت میکنه اصلا داریم ؟