بازگشت عامه نپسند مهرجویی و کیمیایی به سینما
نمی شود کشف کرد که این برای چندمین باری است که دو فیلم کارگردان مشهور و شناخته شده سینمای ایران همزمان با هم روی پرده سینماها رفته اند؛ دو استادی که سال های سال خاطره های ما را از سینما ساخته اند.
همشهری جوان: نمی شود کشف کرد که این برای چندمین باری است که دو فیلم کارگردان مشهور و شناخته شده سینمای ایران همزمان با هم روی پرده سینماها رفته اند؛ دو استادی که سال های سال خاطره های ما را از سینما ساخته اند، فیلم های بزرگ و خاطره انگیز روانه ذهن ها کرده اند و همچنان فیلم می سازند - و فارغ از کیفیت و میزبان استقبال از هر اثر - همچنان فیلم ساختن را ادامه می دهند.
داریوش مهرجویی و مسعود کیمیایی با دو فیلم هم عرض برابر دیدگان مخاطبان سینمای ایران قرار گرفته اند؛ فیلم هایی که آشکارا با دوران اوج فیلمسازی شان فاصله دارد. ایرادهای غیرقابل انکاری دارد. در جشنواره فیلم فجر بسیاری از منتقدان را ناامید کرد. واکنش های بسیاری برانگیخت. ولی بالاخره نام استادان و امضایشان را نباید در میزان فروش هر کدام نادیده گرفت.
ما هم به جای آنکه جدا جدا درباره فیلم های روی پرده (متروپل و اشباح) نظر بدهیم، اساتید را در برابر هم قرار داده ایم؛ بقیه اش بماند برای سالن های تاریک سینما و عدد فروش پایانی.
«کسانی که این فیلم را همراه با لکنت می دانند، با سینما کار ندارند و دنبال حواشی اند. بعضی ها هستند که در سینما دست می زنند و توهین می کنند، اما برای سینما چه کرده اند؟ کسی که در نقدی علیه داریوش مهرجویی می نویسد، آیا به اندازه او فیلم دیده؟ موسیقی گوش کرده؟ به اندازه او دنیا را گشته؟ به اندازه او در خیابان ها قدم زده؟ ... مگر آن به اصطلاح منتقد کیست که بگوید فیلمت باید اینطوری باشد و من فیلمساز بگویم چشم؟ در همین سالن سینما، عده ای در تاریکی به من می گویند چه بکن. در حالی که من در روشنایی ایستاده ام.»
«بعضی از منتقدان، فیلم را ندیده اند و درک نکرده اند و حرف های پرت و روزنامه پرکن زیاد می زنند. من جای یک نشانه شناس حاذق را خالی می بینم. از یک طرف فیلم درباره شطرنج است و از طرف دیگر این انعکاس آینه وار شطرنج، مرا گیج و شیفته کرده است. یا نماد بشقاب پرنده که شاید همان ظرف شیرینی پزی یا گیوتین قدیمی باشد. یا ماجرای چپق، دیوار دوستی، بر آب دادن دوستی و ... اینها ابعاد زیرینی دارند که مغز موشکاف می تواند چیزهایی آنجا بیابد؛ یا مثلا همین بره با روبان قرمز که تا آخر آن را قربانی نمی کنند، حتی با آنکه دکتر به دل و جگر تازه علاقمند است.»
این حرف های خارق العاده و شگفت انگیز را به ترتیب مسعود کیمیایی و داریوش مهرجویی در دفاع از فیلم های آخر (متروپل) و ماقبل آخرشان (چه خوبه که برگشتی) گفته اند. کارگردان هایی که مجموعا با بیش از ۵۰ عنوان فیلم سینمایی بلند، در کنار چند نفر دیگر جریان موسوم به «موج نو» را در سینمای ایران راه انداختند، چندتایی از شاخص ترین فیلم های تاریخ سینما را ساختند، سهم بسیار مهمی در شکل دهی سلیقه سینمایی ما (و حتی اولین تلقی های ما از این جادوی تصویری) داشتند و البته هر چقدر خوشبینانه و منصفانه در کارنامه شان نگاه کنیم، بیش از ۱۰ سال است هیچ فیلم شورانگیز یا مهمی را جلوی دوربین نبرده اند. («مهمان مامان» مهرجویی در سال ۸۲ و «اعتراض» کیمیایی در سال ۷۸ ساخته شد).
سوءتفاهم نشود؛ منظورم از نساختن یک فیلم شورانگیز یا مهم جدید، «هامون» یا «قیصر» تازه نیست. طبعا نمی توان از هیچ کارگردانی طلبکار یا متوقع بود که فیلمش را مطابق سلیقه و خواست هوادارانی که با آثار سال های دورش خاطره بازی می کنند، بسازد. همین که نتیجه کار فیلمی شود که آدم برای تماشای دوباره و چندباره اش میل و رغبتی داشته باشد، یا حتی همان تماشای اولین بارشان را بدون خنده های ناخواسته و از ته دل، یا فحش های خودخواسته و زیرلبی به پایان برساند، کفایت می کند.
در عوض، به شکلی نادر و کمیاب، هر کدام جدا جدا برای دفاع از فیلم های جدیدشان تمام قد وارد میدان شده اند و با لحن و ادبیاتی شبیه آنچه در بالا آورده ایم، منتقدانی که بعضا لطف می کنند و این فیلم های «ماقبل نقد» را به نقد می کشند، به رندانه ترین و هوشمندانه ترین و بی رحمانه ترین شکل ممکن می نوازند.
چرا این اتفاق (بلا؟) برای آثار متاخر این دو کارگردان خوش قریحه و باهوش و با سواد سینمای ما افتاده است؟ مهرجویی و کیمیایی از نسلی از فیلمسازان ما می آیند که چهره های مهم دیگرش آدم هایی مثل بهرام بیضایی، ناصر تقوایی یا عباس کیارستمی هستند. از مورد واقعا خاص و استثنایی آخر که بگذریم، تقوایی حالا بعد از کاغذ بی خط، ۱۲ سال می شود که فیلمی نساخته و بیضایی از ۱۳۷۰ که «مسافران» را تمام کرد تا به حال، فقط «سگ کشی» (۱۳۷۹) و «وقتی همه خوابیم» (۱۳۸۲) را جلوی دوربین برده که اگر از قدر و اعتبار کارنامه اش در سینما- که «شاید وقتی دیگر» و «باشو غریبه ای کوچک» را با خود دارد - نکاسته باشد، بعید است چیزی به آن اضافه کرده باشد. دو نفر متاخر، بارها در مصاحبه هایشان - که معمولا تلخ و تند، ناراضی و عبوس، و پر از درد و خشم است - از پیچ و خم های ممیزی و دست اندازهای مسیر سخت فیلمسازی گفته اند که باعث شده است خیلی وقت ها عطای فیلم ساختن را به لقایش ببخشند.
از طرف دیگر، مهرجویی و کیمیایی و فیلمسازان هم نسل شان در ایران، با آدم هایی مثل مارتین اسکورسیزی، اسپیلبرگ یا وودی آلن در هالیوود تقریبا هم سن و سالند. فیلمسازانی که گرچه آنها دیگر «گاو خشمگین» و «آرواره ها» و «آنی هال» نمی سازند اما هنوز فیلم های جدیدشان دیدنی اند؛ اگر خاطرات گذشته را زنده نمی کنند، در عوض رأی به نابودیشان نمی دهند و اگر جوانی امروزی که آشنایی و اطلاعی از سابقه کاری سینمایی شان ندارد، پای یکی از آثار این روزهایشان بنشیند، «می تواند» از تماشایشان لذت ببرد؛ چه «گرگ وال استریت» باشد، چه «اسب جنگی»، چه «جاسمین غم انگیز».
فوری نگویید «سینمای ما چه ربطی به هالیوود دارد؟!» بله، ربطی ندارد. هدف از این قیاس فقط این بود که بگویم احتمالا مسئله خیلی هم به سن و سال مربوط نیست. اتفاقا برعکس، انگار ماجرا خیلی عام تر از این حرف ها به نظر می رسد. به چهره های شاخص سینمای مان در سال های نه خیلی دور نگاهی بیندازیم. از هنری سازها بگیر تا کمدی سازها، از آنهایی که دغدغه هایی اجتماعی دارند تا آنهایی که سراغ قصه های عامه پسندتر می روند. فیملسازان طلایی دهه های ۶۰ تا اواسط دهه ۸۰؛ کیومرث پوراحمد، رسول صدرعاملی، بهروز افخمی، کمال تبریزی، احمدرضا درویش، رضا میرکریمی، ابوالحسن داوودی و ...
فهرستی که یا مدت هاست فیلم نساخته اند، یا اگر ساخته اند، تقریبا نشانی از آن آثار گرم و دوستداشتنی و به یادماندنی درشان نیست.
«مارمولک» و «لیلی با من است» کجا و «همیشه پای یک زن در میان است» و «طبقه حساس» کجا؟ چطور می شود «شوکران» و «روز فرشته» را با «آذر، پرویز، شهدخت و دیگران» در دو کفه یک ترازو قرار داد؟ «در انتظار معجزه» چه نسبتی با «من ترانه...» دارد؟ واقعا می توان از «شرم» به «پنجاه قدم آخر» رسید؟ «رستاخیز» در مقابل «کیمیا» و «سرزمین خورشید» به شوخی بیشتر شبیه است یا «امروز» در برابر «به همین سادگی»... انگار در کشور ما هر فیلمسازی، خیلی که شانس بیاورد، بیشتر از ۴، ۵ اثر شاخص و دیدنی سهم ندارد و پس از آن، رفته رفته باید زوال و نزولش را به نظاره نشست.
استثنا البته همیشه پیدا می شود اما ظاهرا قاعده این است که کسی نتواند بیش از یک، دو یا نهایتا سه دهه در اوج بماند. بعدش دیگر نوبت روزگاری است که ساخت اثری تازه از آنها، شوری در کسی برنمی انگیزد و کسی انتظار فیلمی جدید ازشان را نمی کشد. قصد پیش بینی یا پیشگویی ندارم اما اگر این اتفاق برای کارگردان های جوان ترمان، نسل فیلمسازهای دهه پنجاهی (مثل فرهادی و توکلی و کاهانی) هم بیفتد، تعجب نمی کنم.
بی منطقی مفرط، شلختگی، بی حوصلگی، از سر بی تفاوتی و شکم سیری و بدون انگیزه فیلم ساختن، و نداشتن آن ذوق و شوق هنری، مشخصه اصلی آثار اخیر مهرجویی و کیمیایی است. از «طهران - روزهای آشنایی» و «آسمان محبوب» بگیر تا «جرم» و «رئیس».
انگار پروسه فیلمسازی در ایران، آنقدر طاقت فرسا و فرسایشی است که وقتی آدم ها سن می گیرند، دیگر حال و حوصله وقت و انرژی گذاشتن برای روایت یک قصه دقیق و درست و موثر و جذاب، برای شور و حال دادن به فیلمشان، برای تجربه های جسورانه ای که فکری پشتش خوابیده باشد و برای هر چیز دیگری که به وجه «هنری و تماشایی» سینما مربوط شود را ندارند.
از یک زمانی به بعد فقط برای رسیدن روزی لحظه شماری می کنند که همه کارها بدون سختی و دست انداز پیش برود، و وقتی آن روز رسید، نتیجه ای هیجان انگیزتر از «اشباح» و «متروپل» در انتظارشان و انتظارمان نیست. برخلاف اروپا و به خصوص آمریکا، که جریان فیلمسازی اش حتی آرتیست ترین و هنرمندترین کارگردان هایشان را هم وامی دارد تا روز آخر، پر انرژی و پرتلاش و فعال و خلاق باشند، تا از دلش «جزیره شاتر» و «نیمه شب در پاریس» به دنیا بیاید.
اینجا اما برعکس غرب، فرآیند «بازنشستگی» واقعی در سینما به سرعت برای فیلمسازها اتفاق می افتد. هر چند آقا یا خانم کارگردان تا سال ها بعدش هنوز پشت دوربین بایستد؛ این وسط آنهایی که هر چه زودتر (خواسته یا ناخواسته) خودشان را «بازخرید» می کنند (مثل ناصر تقوایی) شاید در قضاوت تاریخی برنده باشند؛ لااقل با خاطره خوشی چهارگوشه تشک را بوسیده اند.
درباره اشباح
یک بازگشت عامه نپسند
داریوش مهرجویی درباره همزمانی اکران «اشباح» با فیلم کیمیایی گفته: «اتفاق خوبی است و نگاهم به آن مثبت است چون هر موقع فضای سینما کمی تحرک پیدا کند و چند فیلم خوب با هم اکران شوند، برای همه آن فیلم ها خوب خواهد بود.»
آقای کارگردان هنوز اعتقاد دارد فیلم هایش «خوب» هستند و منتقدان نمی توانند او را از مسیر چند ساله اخیر خارج کنند! او مصمم است که به همین مسیر ادامه دهد و انگار دلش به حال یک عمر اعتبار سینمایی اش هم نمی سوزد.
«اشباح» به اعتقاد اکثر منتقدان مجموعه ای از بی حوصلگی های مهرجویی در نویسندگی و کارگردانی در سال های اخیر را نشان می دهد. اتفاق تلخی که باعث شده فیلم بارها بر اکران در سالن مطبوعات جشنواره و اکران سینماهای مردمی کوتاه و قابل نمایش شود و مهرجویی به خاطر نگرانی از اعتراض های منتقدان قید نشست خبری بعد از نمایش فیلم را بزند!
اقتباس: در مستند «مهرجویی؛ کارنامه چهل ساله» (ساخته مانی حقیقی) صحنه هایی هست که نشان می دهد اطرافیان آقای کارگردان در روزگاران دور آدم هایی مثل سهراب سپهری، داریوش شایگان و گلی ترقی بوده اند. آدم هایی که ادبیات دنیای آنها بوده و باعث شده اند علاقه ها و دنیای سینمایی مهرجویی به ادبیات ایرانی و فرنگی به هم گره بخورد. همین علاقه به ادبیات باعث شده مهرجویی در تعداد قابل توجهی از فیلم هایش، از «گاو» تا «چه خوبه که برگشتی» از نمایشنامه ها و داستان های ساعدی تا نیکلای گوگول الهام بگیرد و اقتباس کند. «اشباح» هم یکی دیگر از اقتباس های او از نمایشنامه ای همنام فیلم از ایبسن است.
از نویسنده ای که پیش از این «سارا» را ۲۲ سال پیش بر اساس نمایشنامه ای از او به نام «خانه عروسک» ساخته است اما انگار روزگار طلایی دهه های ۵۰، ۶۰ و ۷۰ برای مهرجویی گذشته و اقتباس های دوران افول او فقط گرته برداری هایی بی ظرافت از اصل داستان ها و نمایشنامه ها هستند و از آنها فقط شبحی بی جان و غیرجذاب باقی مانده.
بازیگران: در سال های نه چندان دور (حتی تا «سنتوری» در سال ۱۳۸۵) بازیگرهای حرفه ای و غیرحرفه ای زیادی جان می دادند برای بازی در فیلم های مهرجویی. برای حضور جلوی دوربین او تا به بازیگران اسم و رسم داری تبدیل شوند. مهرجویی هم انتخاب هایی نسبتا دقیق داشت که اکثرا آن انتخاب ها و نقش ها، آینده بازیگران فیلم هایش را تغییر داد.
مثل علی مصفا که از «پری» بیشتر به چشم آمد، یا لیلا حاتمی و خسرو شکیبایی که با بازی در فیلم های مهرجویی ستاره شدند. انتخاب های دوره کنونی مهرجویی اما چنگی به دل نمی زند. او از حامد بهداد در «چه خوبه که برگشتی» با آن بازی های اغراق شده، تصویری بد و کاریکاتورگونه می سازد و در «اشباح» بازیگری را به عنوان نقش اول انتخاب می کند که بعد از بازی در فیلم او، جایگاه متوسط قبلی اش را هم از دست می دهد!
امیر علی دانایی که با سریال «کلاه پهلوی» دیده شد، بازی اش در فیلم مهرجویی، از سریال دری هم غیرقابل تحمل تر است. بازی های اغراق شده مهدی سلطانی و حسن معجونی هم حالا نقطه تاریکی در کارنامه بازیگری این بازیگران خوب است و در این میان فقط هنگامه حمیدزاده توانسته بازی قابل قبولی داشته باشد و کاندیدای سیمرغ بهترین بازیگر مکمل زن جشنواره فجر هم بشود. اگر بازی در فیلم های مهرجویی هنوز افتخار و تجربه ای دست نیافتنی بود، از هدیه تهرانی تا پیمان معادی احتمالا پیشنهاد بازی در «اشباح» را رد نمی کردند.
فیلمنامه: مهرجویی «اشباح» را یک فیلم شاعرانه دانسته و در وصفش گفته: «اشباح در واقع یک شعر بلند است که برای ذهنیت انتزاعی پرعاطفه ساخته شده است. «اشباح» برای ذهن هایی که به دنبال احساسات گرایی های غلو شده هستند، نیست و مخاطب با ذکاوت و هوشمند را می طلبد.»
او احتمالا از مخاطبانی حرف می زند که در دهه 90 زندگی می کنند. از مخاطبانی که سریال ها و فیلم های مدرن و روز را دنبال می کنند اما خودش سراغ یک قصه عامه پسند کلیشه ای رفته. سراغ داستانی که شبیه اقتباس های سینمای ایران در دهه های 40 و 50 از روی داستان های فرنگی است. اقتباس های عامه پسندی که سیاه و سفید بودن فیلم هم به آن دامن زده و معلوم نیست چرا آقای کارگردان انتظار دارد «مخاطب با ذکاوت و هوشمند» امروزی پای چنین فیلمی بنشیند.
مهرجویی درباره برنامه ساخت فیلم جدیدش هم گفته: «چند طرح را در دست بررسی دارم اما همه چیز بستگی به اکران «اشباح» دارد.» کاش این حرف واقعیت داشته باشد!
در ستایش روزگار خوش گذشته
مقدمه
صحبت کردن از گذشته درخشان فردی که خودش دلباخته گذشته هاست، دردی را دوا نمی کند، به خصوص وقتی قرار باشد شخصی در حد و اندازه های مسعود کیمیایی را دقیقا از همین منظر نقد کنیم؛ علاقه ذهنی (نسخه تلطیف شده اصطلاحی که مسعود فراستی در مورد دنیای ذهنی کیمیایی به کار برد) با روزگار خوش سپری شده.
قضیه فقط منحصر به مسعود کیمیایی نیست، مشهورترین حامیان مطبوعاتی استاد طی سی چهل سال گذشته نیز منتقدان و نویسندگان سینمایی مشهوری هستند که هنوز در گذشته سیر می کنند. سینما از نظر آنها سال هاست که مرده و لذت بردن از سینما در نزد آنها، به شکل تنگ نظرانه ای محدود می شود به سرک کشیدن های یواشکی به سالن های تاریک سینماهایی مانند «متروپل»، «کاپری»، «آتلانتیک» و غرق تماشای آثار جان فورد و هوارد هاکس شدن.
سال هاست کسی نقد جدیدی از پرویز دوایی نخوانده؛ کل فعالیت های نوشتاری استاد طی سالیان اخیر منحصر بوده به نوشتن بهاریه هایی در ستایش روزگار گذشته و یکی دو جلد کتاب با حال و هوایی مشابه. پرویز نوری عزیز با عصبانیتی معصومانه و کودکانه به تارانتینو و برادران کوئن می تازد و آثارشان را به باد تمسخر می گیرد.
اینها بزرگانی هستند که در بن بست گذشته ساکن شده اند و رغبتی هم برای خروج از آن ندارند. همیشه پشت هم هستند و حول مفهومی به نام «نوستالژی»، مدام تمجید و ستایش نثار یکدیگر می کنند. رفاقت و مهر مابین شان مستدام و عمیق؛ اما چنین تفکر و حال و هوایی است که منجر می شود به ساخت فیلم پریشانی به نام «متروپل».
پسامقدمه
زن رنجور و زخم خورده «تصادفا» به سینمای متروکی که حالا تبدیل شده به سالن بیلیارد پناه می برد؛ فرار از شر ارازل بی فرهنگ و آرام گرفتن در آغوش «سینما». کارکرد سینما در متروپل به شدت نمادین است و پی بردن به کارکرد نمادهای بیشمار موجود در فیلم، نیازی به تفاسیر و تحلیل های عجیب و پیچیده ندارد. همه چیز آنقدر عیان و گل درشت است که جای هیچ شبهه ای باقی نمی گذارد.
کیمیایی به عنوان فردی که بارها ارادتش نسبت به گذشته های دل انگیز را ابراز کرده، سینما را مامنی اصیل و کاربردی و ساکنان قدیمی و دلباخته آن را متولیان این ماوا معرفی می کند و در جهت «پرزنت» کردن کارکردهای درمانی «سینما»، از به کارگیری انواع و اقسام نمادها و نشانه ها ابایی ندارد.
مشکل اما از آنجایی شروع می شود که استاد به شکلی ناخواسته با «سینما» به جنگ «سینما» می رود. همه آن بی حوصلگی های ساختاری، همه آن سوال های بی جواب و ابهام های پرشمار رخنه کرده در فیلمنامه، همه آن کنش های بی منطق و عموما مضحکی که به بلند شدن صدای قهقهه تماشاگران در جدی ترین صحنه های فیلم منجر می شود و در نهایت همه آن شخصیت پردازی های تخت و فاقد بُعد و عمق، از وقوع فاجعه ای غم انگیز خبر می دهند.
کیمیایی عزیز انگار دیگر به همین «سینما» هم اعتقادی ندارد که اگر داشت از سر صبر و حوصله فیلم می ساخت؛ که اگر داشت، خودش را از زنجیر گذشته می رهانید و آزادانه و سرخوشانه تر کارگردانی می کرد.
کارگردان دوستداشتنی و «سینمابلد» و سازنده چندتا از بهترین های تاریخ سینمای ایران، چند سالی هست که سر ذوق نیست. انگار «عشق» به سینما در ذهن کیمیایی، کم کم دارد جای خودش را با آفت «عادت» عوض می کند. «عادت» افیون هر رابطه ای است که روی «عشق» بنا شده. «متروپل» جدی ترین هشدار برای عشاق سینمای مسعود کیمیایی است چرا که معدود سکانس های تاثیرگذاری که حتی در بدترین و پریشان ترین آثار استاد مثل «حکم» و «رییس» وجود داشت را هم در خود ندارد.
سینمای استاد مسعود کیمیایی در «متروپل»، از «روح سینما» تهیه شده و عجب اینکه آخرین فیلم او قرار است در ستایش همین سینما هم باشد. باید برای کیمیایی بزرگ دعا کرد. دعا کرد که دوباره با شور و طراوت به معشوقش عشق بورزد و زبان منتقدانش را در سالن سینما و با جادوی سینما الکن کند نه با مطبوعات سینمایی و مصاحبه های آتیشینِ از سر خشم. این جمله را باور می کنید یا نه؟ حرف دلی که می شود بلند بیانش کرد: ما مسعود خان کیمیایی را دوست داریم، کاش او هم ما را دوست داشته باشد.
ترین های مهرجویی (۱۳۲۱)
اولین فیلم
«الماس ۳۳». ۴۷ سال پیش. در ۲۰ سالگی به کالیفرنیای آمریکا رفته تا سینما بخواند اما خیلی زود قیدش را زده و در دانشگاه یو سی ال ای در لس آنجلس فلسفه خواند. بعد که به تهران برمی گردد، در ۲۸ سالگی فیلم پر هزینه «الماس ۳۳» را می سازد اما فروش متوسطی دارد و شکست تجاری می خورد.
بعد از این شکست، ۲ سال بعد فیلمنامه «گاو» را از روی یکی از داستان های کوتاه «عزاداران بیل» غلامحسین ساعدی می نویسد که از محبوب ترین فیلم های او هم هست. خلق یکی از بهترین فیلم های سینمای ایران در ۳۰ سالگی!
بهترین فیلم
«هامون». نهمین فیلم مهرجویی که در جشنواره نهم فیلم فجر در سال ۱۳۶۸ در ۱۲ رشته از ۱۹ رشته موجود نامزد سیمرغ شد و ۵ تای آنها را هم از آن خودش کرد. شخصیت «حمید هامون» هم به عنوان برترین شخصیت تاریخ سینمای پس از انقلاب توسط مجله فیلم انتخاب شد.
در طول این سال ها «هامون» و «گاو» در همه نظرسنجی های معتبر مجلات سینمایی شانه به شانه هم پیش رفته اند و «هامون» با توجه به عوض شدن نسل منتقدان، از «گاو» پیشی گرفت.
پرفروش ترین ترین فیلم
«چه خوبه که برگشتی»، یک میلیارد و ۱۸۵ میلیون تومان. البته این فیلم فقط ۲۹۵,۵۰ نفر تماشاچی داشته و به خاطر میانگین بلیت ۶ هزار تومانی به این رکورد بین فیلم های مهرجویی دست پیدا کرد اما عنوان پرتماشاگرترین فیلم او را باید به «اجاره نشین ها» اختصاص داد که در سال ۱۳۶۶ روی پرده رفته و با یک میلیون و ۵۰۰ هزار نفر تماشاچی و میانگین بلیت ۱۲۰ تومانی به فروش ۱۸ میلیونی دست پیدا کرده. هفتمین فیلم مهرجویی، اولین فیلم کمدی سینمای پس از انقلاب بود که توانست مخاطبان از هر قشری را به سینما بکشد.
ترین های کیمیایی (۱۳۲۱)
اولین فیلم
«بیگانه بیا». ۴۶ سال پیش. از روزگار دبیرستان عاشق موسیقی و گیتار و پیانو شده اما سینما را به آنها ترجیح داده. تحصیلات آکادمیک کارگردانی ندارد اما با حضور در گروه دستیاران فیلم «قهرمانان» به کارگردانی ژان نگولسکو و دستیاری ساموئل خاچکیان در فیلم «خداحافظ تهران» کارگردانی و سینما را تجربی یاد گرفته.
اولین فیلم کیمیایی در گیشه شکست خورده اما دومین فیلم او از بهترین های سینمای ایران است؛ «قیصر» که وضع را تغییر می دهد و به یک سمبل تبدیل می شود و رکورد فروش را هم می شکند.
بهترین فیلم
«گوزن ها» هفتمین فیلم کیمیایی که در سال ۱۳۵۴ اکران شده و به خاطر حاشیه هایی مثل آتش سوزی سینما رکس آبادان جنجال های زیادی هم داشت. «گوزن ها» در نظرسنجی های متعدد نشریات سینمایی بین منتقدان همواره به عنوان بهترین فیلم کیمیایی انتخاب شده و در اکثر نظرسنجی ها بین ده فیلم برتر تاریخ سینمای ایران جای داشته. بعد از آن هم با فاصله کمی «قیصر» قرار دارد که همیشه پرطرفدار بوده و در رده بالای نظرسنجی های مجله فیلم حضور داشته.
پرفروش ترین فیلم
«محاکمه در خیابان». ۵۸۱ میلیون تومان. باز هم پای مردانگی و ناموس و انتقام در میان بود اما به خاطر بالا رفتن میانگین قیمت بلیت سینماها در سال ۸۸ بین فیلم های دیگر کیمیایی فروش بیشتری داشته. حتی «جرم» هم که دو سال پس از آن اکران شد و سیمرغ بهترین فیلم را گرفت، ۵۱۳ میلیون تومان فروخت و به «محاکمه در خیابان» نرسید.
ارسال نظر