مصاحبه فرانك آرتا
نگار جواهريان و شیرینی «يه حبه قند»
اين فيلم برايم واقعا يه حبه قند است / فيلمهايي كمي هستند كه استانداردهاي سينماي ما را تغيير ميدهند و «يه حبه قند» يكي از آنهاست / آدم شيفته نوع روايت ميركريمي از هر ماجرايي ميشود؛ چه فيلمنامه و چه خاطره...
فرانک آرتا گفت وگوی مفصلی با نگار جواهریان انجام داده است .
متن کامل این گفت وگو به شرح زیر است :
- موفقيتتان را در جشن خانه سينما تبريک ميگويم. از طلا و مس به بعد موفقيتهايي به دست آورديد که خوشايند بوده و حالا هم ميرسيم به يه حبه قند.
ممنونم. اولين جملهاي که ميخواهم درباره يه حبه قند بگويم اين است که اين فيلم واقعاً براي من يه حبه قند است و وقتي بهش فكر ميكنم دلم يه جورهايي برايش غنج ميزند. بالاخره هر فيلمي براي آدم خصوصياتي دارد. وقتي ياد فيلم ميافتم يا آن را روي پرده ميبينم، حس خاصي براي خودم دارد.
براي من رفتن سر اين پروژه اينجوري بود که از يکي دو سال قبلش شنيده بودم که اقاي ميرکريمي قرار است فيلمي بسازند به نام يه حبه قند و اين اسمي بود كه نميشود فراموشش كرد. تا اينکه فروردين سال ۱۳۸۹ دستيار آقاي ميرکريمي، محسن قرايي با من تماس گرفت و به يه حبه قند دعوت شدم. مدت پيشتوليد بهنسبت طولاني بود و تيرماه ۱۳۸۹ پروژه کليد خورد. به نظرم پيشتوليد طولاني واقعا نعمتي است براي بازيگر.
- چرا؟
چون دقيقاً مثل اين است که اگر بخواهي وارد خانهاي بشوي، قبلش بايد آماده شوي. يعني ميخواهي از يک مدخل عبور كني و وارد طبيعت، هوا و فصل ديگري شوي. اين زمان ميخواهد. مثلا دلت ميخواهد در لوكيشن وقت بگذراني. خودت را در آن مكان بيابي. دكور يه حبه قند را تصور كنيم.
- دکور کجا ساخته شد؟
در شهران. عمارت در يک زمين وسيع ساخته شد. در ابتدا آنجا هيچ چيزي نبود. چون من از همان وقتي كه دكور داشت ساخته ميشد به لوكيشن سر زدم، کاملاً اين تصوير را يادم هست که نه آنقدر سبز بود و نه آنقدر باصفا. آقاي شاهابراهيمي و دستيارانش هر روز به آن باغ مصفا رسيدگي ميكردند.
اين خيلي جادويي است، چون بعد از سه ماه ميبيني آنجا پر از زندگي، سبزي و طبيعت است. مثل اين است كه سالها اين خانواده اينجا در اين عمارت زندگي كردهاند، اينجا به دنيا آمدهاند، بزرگ شدهاند، مدرسه رفتهاند، عروسي كردهاند و... ديگر آنجا براي هيچکدام از ما شبيه دکور نبود. واقعاً اين شبيه معجزه نيست؟
- در مورد لهجه چطور؟
بخش عمده آن را افشين هاشمي انجام داد. درباره لهجه تحقيقات مفصلي كرد و آن را در اختيار گروه بازيگران قرار داد و حميد ابراهيمزاده را همراه گروه كرد، كسي كه لهجه بازيگران را کنترل کند تا همه با لهجه يکدست حرف بزنيم. من اولين قدمي که برداشتم اين بود که در اولين سفري كه افشين هاشمي و محسن قرايي به ميبد و اردكان رفتند با آنها همراه شدم. بيشتر براي ديدن آن فضا و شنيدن لهجه. همان شبي كه به ميبد رسيديم، جايي رفتيم كه در ارتفاع بود و ستارهها داشتند از آسمان روي زمين ميافتادند، باد ميوزيد و من همان جا براي خودم نشانهاي گذاشتم.
- چه نشانهاي؟
به خودم گفتم وزش باد آدمها را چگونه ميكند. به نظرم تاثير ميگذارد.
- چطور؟
به طبيعت آدمهايي که در کوير و حاشيه آن زندگي ميکنند فكر كنيد. به نظر من واقعاً آدمهاي كويري مثل چاه ميمانند. اصلاً چيزي را از درونشان بيرون نميريزند. درونشان بسيار عميق است. البته اين حرفم کلي است، همهچيز استثنا دارد، ولي عمق آدمهاي کويري خيلي زياد است. اصلاً نميداني ته آن کجاست.
ميداني عميق است، ولي نميداني تا کجا. طبيعت روي شخصيت آدمها تاثير ميگذارد. همين وزش باد خودش رمز و رازهايي دارد. وقتي صداي باد در گوشات ميپيچد، ديگر هيچچيز نميشنوي. اگر ما با اين صدا در گوشمان بزرگ شويم حتماً جور ديگري خواهيم بود. به همين دليل آن سفر خيلي خوب بود و مثل مدخلي بود که ميتواني از آن وارد دنيايي ديگر شوي. به هر حال در عين اينکه اين ويژگي كويريهاست، خيلي هم شرقي است. يا اصلاً به ستارهباران فكر كنيم.
- حالا از اين عنصرها چگونه براي شخصيت پسند استفاده کرديد؟
بايد از رضا ميركريمي حرف زد. از نوع برخوردش با بازيگر و از نشانههايي كه به بازيگر ميدهد تا او بتواند راهش را بيابد. بايد اصلاً بگويم آدم ميتواند شيفته نوع روايتي شود كه او از هر ماجرايي ميكند. وقتي قصه يا خاطرهاي را تعريف ميكند هم همانطور است كه وقتي راجع به فيلمنامه و نقش حرف ميزند. جاهايي كه شروع ميكند يا جاهايي كه مكث ميكند يا تغيير لحنها و سكوتها. براي من كه واقعاً استثنايي است. وقتي از شخصيت پسند صحبت ميکردند، گفتند پسند (پسنديده) اسم خالهشان است. اينهم باز نشانهاي بود که به درد من ميخورد. در اين مورد فکر کردم که اين فيلم، فيلم خاطرات است. حالا کمکم چيزهايي داشت برايم شفاف ميشد. به نظرم دوران پيشتوليد مثل عکس چاپ کردن است. تصاوير و آدمها آرام آرام از نيستي ظاهر ميشوند. انگار از جهان ديگري احضار شدهاند.
- خود فيلمنامه چه تصوري از شخصيت پسند برايتان ايجاد ميکرد؟
ما ذرهذره با فيلمنامه روبهرو شديم.
- يعني فيلمنامه کامل را در اختيار نداشتيد؟
چرا، ولي در مرحله نخست فقط درباره فيلمنامه و نقش خودم حرف زديم و بعد دور هم نشستيم و درباره نقشهاي ديگر صحبت کرديم و با هم فيلمنامه را خوانديم. پسند در فيلمنامه تنها کسي بود که از همه کمتر حرف ميزد، ولي همين، بودنش را خاص ميكند و ما هيچوقت نميتوانيم بفهميم درونش چه ميگذرد.
در واقع شخصيت را رضا ميركريمي كشف كرده است. او اين شخصيت را بهخوبي ميشناسد و حالا بايد زنده شود. من هميشه وقتي کار ميکنم آدم مضطربي هستم. بخصوص روزهاي اول فيلمبرداري مثل اين ميماند كه كاملاً گم شدهام. يک روز بود که تازه جلوي دوربين رفته بودم که آقاي ميرکريمي با آرامش هميشگي به من گفتند «فقط به اين فکر کن که پسند، رازي دارد که نميتواند درباره آن با کسي حرف بزند.»
- پيش خودتان آن راز چه بود؟
راز، راز است ديگر! اگر بگويم ديگر راز نيست. قاعدتاً راز پسند، راز من هم ميشود.
- آن چيزي که از نگار جواهريان به پسند اضافه شده است، چيست؟
بگذاريد بگويم چيزي كه در من بسيار به پسند شبيه است چيست. من هم مثل پسند خيلي اوقات پيش ميآيد که درباره چيزهايي حرف نميزنم. نه به اين خاطر که بخواهم آن را پنهان کنم يا ديگران شايستگي دانستن آن را ندارند، بلکه به همين سادگي فکر ميکنم که حالا چه بايد بگويم؟ چون اين فقط متعلق به من است و مثل مملکت و خانهات ميماند. ميگويي اين مال من است و قرار نيست با ديگران آن را تقسيم کنم.
پس هميشه من بايد آن را حمل کنم. چه روزهايي که پر از غم هستم و چه روزهايي که پر از شاديام. پس من هم چيزهايي دارم که نميتوانم درباره آنها حرف بزنم. البته اين من را از نزديكانم دور نميکند. نميدانم، شايد هم گاهي ميكند.
- در نهايت يک نوع صبوري با خودش دارد که پسند را قابل باور ميکند.
شايد پسند از آندسته آدمهايي است که آدم اگر دقت کند ممکن است دور و بر خودش خيلي كم آنها را ببيند. آدمهايي که انگار يک بار زندگي را از اول تا آخرش رفتهاند و الان براي بار دوم همهچيز را شروع ميکنند. به همين دليل براي چيزي حرص و ولعي ندارند. به طور کلي با آگاهي خوشحالند. مثل رانندگي در جادههاي شمال است. وقتي عجله نداري كه به مقصد برسي، دوست داري از خود جاده هم لذت ببري. کنار جاده توقف ميکني، چاي مينوشي، ابرها را نگاه ميكني و...
- با ميزانسنهاي پيچيده فيلم مشکلي نداشتيد؟
واقعيت اين است که در يه حبه قند اتفاق عجيبي رخ داده است و من هر بار که فيلم را ميبينم، بيشتر شگفتزدهام ميكند و بيشتر دوستش دارم. يه حبه قند وراي اينكه مخاطبش چقدر دوستش دارد يا چقدر دوستش ندارد، يک دستاورد شگفت براي سينماي ما است.
- يعني چه؟
فيلمهاي كمي ساخته ميشوند كه ميتوانند سطح استانداردهاي سينمايي ما را تغيير دهند. يه حبه قند هم يكي از آنهاست. به اين دقت كنيم كه همين ميزانسنهاي به قول شما پيچيده و همين دكوپاژ كاملاً تكنيكي چقدر زياد صاحب لحن كاملاً شخصي كارگردان است. خب اين حاصل عناصر بسيار زيادي است.
كارهايي كه در توليد و پيشتوليد فيلم انجام شده است و راجع به آنها ميتوان مفصل حرف زد و از آنها استفاده و به آنها رجوع كرد. ميخواهم بگويم يه حبه قند همانطور كه به مخاطبش راجع به نوعي از بودن و زندگي جمعي پيشنهادهايي ميدهد، به سينماي ما هم پيشنهادهايي ميدهد. اين، آن چيزي است كه ميتواند بالا بردن استانداردها باشد.
- بازيگران فيلم سنوسالهاي مختلف و تجربيات متفاوتي داشتند. چگونه با اين مساله مواجه شديد؟
واقعاً وقتي فيلم را ميبينم احساس ميكنم گروه بازيگران يك پيكره هستند. حُسن گروه بازيگران يه حبه قند اين بود که همه از تئاتر آمده بودند و اين به همه ما کمک ميکرد، چون خيلي خوب زبان همديگر را ميفهميديم.
حضور افشين هاشمي در اين تبديلشدن به يك پيكره بسيار موثر بود. ميخواهم اين را هم يادآوري کنم که حتي تئاتريبودن بازيگران ملاک قطعي نيست. در نهايت حضور کسي به اسم رضا ميرکريمي بود که باعث ميشد کل گروه صاحب يك روح باشند.
منبع: سینما فا
باز نشر: مجله اینترنتی Bartarinha.ir
نظر کاربران
نظري ندارم
tablighe in film zibast doost daram kolesho bebinam
با سپاس از تمام عوامل یه حبه قند به خصوص رضا میرکریمی عزیز.عالی بود.