گفتگویی منتشر نشده از فرهاد مهراد
فرهاد مهراد هرز رفت...
شاید صدای پر از خشم و خش فرهاد بر روی صحنه موتورسواری «رضا» (بهروز وثوقی) در خیابان های زمستانی، در فیلم «رضا موتوری» را به یاد داشته باشید و هنوز حس خاصی که تماشاگران آن صحنه در سینماها تجربه کردند، برایتان مفهوم داشته باشد!
یا در سکانس تیمارستان، ریشخند طعنه آمیز یکی و خواندن دیگری و گفت وگوی رضا با مادرش و پایان بندی متفاوت، همه و همه سرانجام در یک ترانه تا سال ها بعد خلاصه شد، ترانه ای با صدای فرهاد! به تازگی یکی از گفتگوهای منتشر نشده فرهاد مهراد انتشار یافته که آن را در ادامه می خوانید:
به شکل معمول بسیاری می گویند که موسیقی را از کودکی فرا گرفته اند و زمینه بروز استعداد موسیقی خود را، نخستین سال های زندگی شان می دانند! شما موسیقی را چگونه فرا گرفتید؟
من از بچگی به شکل تصادفی با موسیقی آشنا و همراه شدم. در واقع برادر بزرگ من ویولن کلاسیک می نواخت، به همین دلیل، صفحه های ۷۸ دور موسیقی داشت و به آنها گوش می داد، همین مسئله موجب شد تا گوش من از بچگی با موسیقی آشنا و علاقه مند شود بدون آن که حتی بفهمم که این ها چه هستند!
این زمینه، علاقه من را پی ریزی کرد. از سوی دیگر به سازهای زهی خیلی علاقه مند هستم. در آن دوران به ساز ویولنسل خیلی علاقه مند بودم. متأسفانه در جامعه ما اگر از شما بپرسند که چه کار می کنید و شما پاسخ دهید که من آواز می خوانم یا نوازنده سازی هستم، به شما می گویند که نه خیر منظور ما این بود که شغل شما چیست؟ یعنی موسیقی را به عنوان حرفه و کار نپذیرفته اند و به آن اهمیتی نمی دهند.
در زمان کودکی من هم، وضع بر همین منوال بود، بخصوص در خانه ما این مسئله شدت خیلی زیادی داشت، بخصوص از سوی پدرم، یعنی حتی بد می دانستند که کسی آواز بخواند یا سازی بزند! به هر حال سازی برای من تهیه شد، اما بعد توسط همان افرادی که ساز را تهیه کردند، شکسته شد! در نتیجه می توانم بگویم که علاقه من به موسیقی هرز رفت، یعنی من شروع کردم به شکل دیمی و تنها از راه گوش، چیزهایی را یاد گرفتن و چون خودم ساز نداشتم، با چند نفر از هم محلی ها که مسیحی بودند، دوست شدم و از سازهای آنها استفاده کردم و بدون هیچ گونه تعلیم، چیزهایی را فرا گرفتم.
فرهاد مهراد، چهره ای شاخص با سبکی خاص در عرصه موسیقی اجتماعی ایران است، اما برای رسیدن به این جایگاه باید مسیری طولانی طی شده باشد، فعالیت خود را از کجا و چگونه شروع کردید؟
فعالیت من در واقع از سال ۱۳۴۲ با عده ای از جوانان و گروهی به نام «بچه شیطون ها» را تشکیل دادیم، آغاز شد. در آن زمان در اهواز در هتلی به نام «هتل خورشید» که صاحبی دورگه داشت، برنامه اجرا می کردیم، اما نخستین اجراهای رسمی که شهرت بیشتری برای من آورد، به دنبال همکاری با گروه «بلک کتز» آغاز شد.
این همکاری حدود سال های ۴۵ و ۴۶ شروع شد و تا ۴۹ ادامه داشت. البته در دوره ای در آن اواسط همکاری من و «بلک کتز» قطع شد، اما دوباره پس از یک سال به آن گروه پیوستم تا حدود سال های ۵۰ تا ۵۳ با یکی دو نفر از اعضای گروه «بلک کتز» با استفاده از چهار ساز زهی آثاری را اجرا کردم که خود فکر می کنم جزو بهترین کارهای من با ارکستر است.
پس از آن برای همیشه همکاری ما قطع شد و من به این نتیجه رسیدم که باید تنها کار کنم، زیرا عقیده و توان این را در خود نمی دیدم که مدام و تحت هر شرایطی کار کرده و روی صحنه باشم. به این ترتیب بود که نخستین کار فارسی ام، یعنی ترانه «مرد تنها» را در ۲۶ سالگی خواندم.
شما به عنوان یک خواننده اجتماعی نقش خاصی در موسیقی دهه ۵۰ ایفا کردید. با توجه به این تجربه، نقش خواننده در جامعه امروزی را چگونه ارزیابی می کنید؟
جوامع با هم فرق دارند، ولی چیزی که لازم و مهم است، این است که قبل از هر چیز نوازنده، آهنگساز یا خواننده، نسبت به عدم ارائه کار مبتذل احساس مسئولیت داشته باشد و این اصلاً آسان نیست.
این چیزی است که برای من مهم است. طبعاً اگر قرار باشد آدم از طریق هنر ارتزاق کند و تنها وسیله رزقش باشد، از نظر مادی چیزی در این راه نیست و هم خودش و هم خانواده اش از بین می روند، چون تن به هر کاری نمی دهد، اگر بخواهد خود را نگه دارد، پول کارش از بین می رود و اگر بخواهد کارش را درست نگه دارد، طبیعتاً این خودش است که از بین می رود.
این گونه نبود که من بخواهم دنبال شعر و آهنگ بگردم، زیرا زمانی که من کارم را آغاز کردم، موسیقی به زبان فارسی به شیوه ای دیگر متداول بود.
(البته هنوز هم عقیده دارم خواننده خوبی در زبان فارسی نیستم، چون آهنگ های تحریردار را نمی توانستم بخوانم) من در درجه اول، کلام و شعر و ترانه آن را بررسی می کردم، اگر نمی توانستم آن را حس کرده و با آن ارتباط برقرار کنم، کار نمی کردم، چون فکر می کردم مصنوعی در آب می آید و این اتفاق بسیار می ا فتاد، البته شعرهایی هم بودن که من خوانده بودم که شاید خود مرا راضی نمی کرد.
اما به جرأت ادعا می کنم که هرگز آنچه در ورطه ابتذال و یا خلاف عرف و قالب اجتماعی خودم باشد را اجرا نکردم، بنابراین اگر شعری بود که ویژگی های مطلوب مرا داشت و من نیز می توانستم آن را اجرا کنم، قطعاً آن کار را انجام می دادم.
تنها آهنگسازی ترانه نبوده است، در مقوله کلام هم این اتفاق افتاده، البته هیچ گاه ترانه به نام تنهای من نیست، زیرا به طور مثال از یک مایه شعری مثلاً دو خط شعر را برداشته و خودن مقداری به آن اضافه کرده ام و تغییر دادم، ولی هیچ گاه به تنهایی ترانه یا کلام شعری یک قطعه از من نبوده است، اما در زمینه موسیقی و آهنگسازی چرا، پنج آهنگ هست که تماماً متعلق به خودم است و کلامش هم به همین گونه که توضیح دادم.
کدام ها؟ می شود آنها را نام ببرید؟
«کوچ بنفشه ها» را روی شعری از دکتر شفیعی کدکنی ساختم که البته من کمی هم در آن دست بردم. «خواب در بیداری» که اصلاً نوار هم به همین نام است، سومی «خیال خوشی» با شعری از شکسپیر و ترجمه الهی قمشه ای، دیگری آهنگ «آواز» که از قدیمی هاست با شعری از شهیار قنبری و آهنگسازی خودم و آخری قطعه ای به نام «برف» است .
براساس شعری از نیما یوشیج که من در آن دست برده و تغییر دادم و البته یک آهنگ کوچک دیگری نیز هست که به نام «تو را ای کهن بوم و بر، دوست دارم» از یک قصیده خیلی بلند مرحوم اخوان ثالث، من یک خط آن را گرفته و سه خط هم خودم به آن اضافه کردم، این اثر حالت سرود دارد.
نظرتان درباره موزیک خارج از کشور چیست؟ آیا پیشرفتی داشته است؟
کمیت، مقداری تغییر کرده، آیا کیفیت هم تغییری داشته است؟ من اظهار نظر دقیقی نمی توانم بکنم، چون نظر دقیق مستلزم این است که من تمام این تصنیف ها و تولیدها را به طور کامل شنیده باشم، حال آنکه من خیلی کم شنیدم. اما متأسفانه باید بگویم هر آنچه هم که شنیدم چیزی جالبی نبوده است، اگر تفاوتی بین این آثار باشد تنها در حد تنوع بین سازها و نحوه استفاده از ضبط ها و ادوات موسیقی مدرن است، اما وقتی اصل قضیه شعر و موسیقی خوب نباشد، اینها هیچ کمکی به بالا رفتن سطح کیفی یک اثر نمی کند.
شما در آن سال های دور از خواندن ترانه عاشقانه سرباز زدید، در حالی که بسیاری از خوانندگان به خواندن این گونه آثار روی آوردند، چرا ترانه های عاشقانه نخواندید؟
آن سال ها حجم موسیقی های عاشقانه بسیار زیاد بود، بسیار بسیار زیاد و متأسفانه هیچ یک هم از سطح کیفی خوبی برخوردار نبود، به همین دلیل نیز هیچ ارادتی حداقل آن سال ها به موسیقی عاشقانه نداشتم، اما شعرهای عاشقانه خوب را خیلی دوست دارم و اگر فرصتی پیش بیاد دلم می خواهد آن را اجرا کنم.
به این ترتیب یکی از پایه های اصلی که شما در موسیقی خود بر آن تأکید دارید، مسئله شعر و ترانه است. شعر باید چه ویژگی هایی داشته باشد تا شما را به خود جلب کند و متقاعد به خواندن آن شوید؟
باید شعری را که می خواهم بخوانم، خودم در درجه اول بدانم که چیست و بخصوص به زبان خودم برایم بسیار مهم است که آن شعر را حس کنم و البته گاهی اوقات ممکن است شعر خیلی ساده ای باشد اما برخی اوقات هم ممکن است شعر خیلی بلندی باشد. اما من به این دلیل که نتوانم آن را درک کنم و یا زبان حال من نباشد و آن را حس نکنم از کار کردن روی آن عاجز باشم و خب موسیقی هم برایم مهم است.
یعنی چه ویژگی هایی برای موسیقی یک ترانه قایل هستید و چه رابطه ای بین شعر و موسیقی در ترانه مدنظر شماست؟
باید موسیقی خوبی روی شعر باشد، البته نا آن چنان که خیلی آرایش های غیرلازم داشته باشد و تمرکز مخاطب و گوش شنونده را از توجه به کلام منحرف کرده و به سوی موسیقی ببرد، بنابراین به نظرم شعر و موسیقی هر دو لازم و ملزوم هم هستند و باید هر دوی آنها خوب باشد، بخصوص کلام.
یکی از آثار بسیار مهم و تأثیرگذار شما اثری است با نام «وحدت» که از هر نظر خاص است، هم زمان اجرای آن، هم شعر و موسیقی آن و هم نوع اجرای آن، این اثر چگونه ساخته شد؟
در مورد این قطعه باید بگویم که پیش از انقلاب مرحوم سیاوش کسرایی شعری سروده بود با نام «وحدت» که در همان گرماگرم زمستان ۵۷ این شعر را برای دوستانش از جمله اسفندیار منفردزاده خوانده بود البته باید بگویم که نمی دانم شعر را دقیقاً کی سروده بود.
منفردزاده برای این شعر، موسیقی بسیار خوبی نوشت و تنظیم کرد که به خوبی حال و هوا و موقعیت اجتماعی آن زمان و وحدتی که بین مردم بود را نشان می داد. این قطعه را در همان زمان یعنی حدود بهمن ماه سال ۱۳۵۷ در اوج درگیری های خیابانی و انقلاب ضبط کردیم.
یعنی در شرایطی که جامعه در التهاب انقلاب بود، به استودیو رفتید و این اثر را اجرا کردید؟ آیا چنین امکانی وجود داشت؟
اجرا و ضبط این اثر برای من خیلی سخت بود. زیرا شرایط آن زمان بسیار جوشان بود و من به همین دلیل این ترانه را بسیار دوست داشته و دارم. موسیقی آن هم به عقیده من یکی از بهترین آثار «منفردزاده» است.
زیرا از شرایط محیط و اجتماع تأثیر گرفته است و این تأثیر مسبب بروز این همه خلاقیت در ساخت این اثر شده است. البته مردم قطعه «وحدت» را با نام «محمد(ص)» می شناسند، اما در واقع این قطعه «وحدت» نام دارد و نشانه ای از وحدت و یکپارچگی مردم در آن روزهاست.
منبع: آفتاب
باز نشر: مجله اینترنتی Bartarinha.ir
نظر کاربران
با اینا زمستونو سر میکتم
عاشق فرهادم ! گوش دادن به آهنگهای فرهاد من رو از نظر روحی کاملا ارضا میکنه.
صدا و آهنگ و سبکش مثل هیچ کس دیگه ای نیست. واقعا بی همتاست.
روحش شاد
khodet harz rafti chert o perta chie heif ke arzeshesh o nadari vagarna ba madrak halit mikardam sher migi
هرکس صدای فرهادمهراد رو بشنوه همه چیزو میفهمه به قول دوستی مخاطب ترانه های فرهاد ژرفای وجدان عام بشریست ودیگر هیچ...