آلبوم تازه شهیار قنبری، دودی از کُنده
در روزهای اخیر، آلبوم Ciné mot شهیار قنبری منتشر شده است.
برترینها : در روزهای اخیر، آلبوم Ciné mot شهیار قنبری منتشر شده است. شهیار قنبری یکی از سه تفنگدار ترانهسرایی نوین در ایران (شهیار، ایرج، اردلان) است که در عرصههای گوناگون فعالیت دارد. او به دلیل نوآوری در واژه و مضمون، سرآغاز ترانهگویی نوین فارسی و ترانه مدرن ایرانی است.
کافه سینما نوشت: آلبوم Ciné mot با همکاری گروهی از موزیسینهای داخل کشور و معین شیرپور بهعنوانِ تنظیم کننده، در شرایطی که موسیقی مجاز و غیرمجاز، از آثار «دورهمی» بازار انحصاری سلبریتیهای داخلی و پستهای اینستاگرم نازل اینفلوئنسرهای بیرون از مرز پر شده، منتشر شده است. شنیدن این آلبوم، پس از سالها، پیشنهاد ما است. نه فقط بهخاطر شعر و ترانهاش، که برای ملودی و تنظیمش. ترانهها بهسنت قنبری ارجاعهای فراوانی بهتاریخ سینما و موسیقی دارند: «آلبر لاموریس، در باد- کرج، سقوطِ آزاد» ...؛ جز این، اما نکتهاش این است که ثابت میکند: نوستالژی هنوز کار میکند. به مناسبت انتشار این آلبوم بخشی از مصاحبه ی حامد احمدی در موسیقی ما با شهیار قنبری را با هم مرور می کنیم.
به طور خاص دربارهی ترانه در ایران حرف بزنیم. چون با هنری مواجه هستیم که یک رُکود بیست ساله را در جغرافیای ایران تجربه کرده. پس با یک حفره و یک مسیر بریده شده مواجه هستیم. به همین خاطر فکر میکنم ترانهنویس حال حاضر باید برگردد به ابتدای راه. برگردد به «ستاره آی ستاره» و «قصهی وفا» و دوباره از آنجا شروع کند به نوشتن و دور ریختن تا برسد به نقطهی صفر ترانه. چون یکشبه نمیشود رسید به ترانهای مثل «سفرنامه» و ترانههای پیشروتر.
درست است. به همین دلیل در ترانهی امروز اتفاقی نمیافتد. اشکالی که ما در ایران داریم، این است که ترانهنویسی را دستِکم گرفتهاند. در حالی که ترانه نوشتن دشوارترین حرفه است. شما باید در هشت خط یک قصهی کامل را بیان کنید و آنقدر موثر بیان کنید که عمر چندین ساله داشته باشد. چون هیچکس دوست ندارد ترانهای که نوشته، بعد از دو روز از یاد برود. حتا مبتذلسازها هم دوست نمیدارند چنین اتفاقی برای ترانهشان بیفتد. همه دوست دارند چیزی که گفتهاند و نوشتهاند سر زبانها بیفتد و بماند. غافل از اینکه تا رسیدن به آن لحظه، باید بسیار کار کرده باشید. من واقعاً متوجه نمیشوم کسانی که هنوز وزن را نمیشناسند و میگویند ما با وزن کار نداریم و نمیتوانند یک وزن را از بالا تا پایین رعایت کنند؛ چهطور ترانه مینویسند؟ چون ترانه یعنی وزن. ترانه یعنی ریتم. برای اینکه به تنهایی و در خلأ که به وجود نمیآید. با موسیقی همراه است. موسیقی هم ضربان قلب است. ریتم دارد. شما اگر ضربان قلب را بگیری، دیگر موسیقیای وجود ندارد.
این از نتایج چند پله یکی کردن است. چون وزن پایه است و وقتی بلد نباشی، باقی را هم حتماً بلد نیستی. یک پایهی دیگر که متأسفانه در ترانههای امروز وجود ندارد، جهانبینی است. یعنی ترانهنویس امروز توان تولید فکر ندارد و در یک ترانه، پیوسته خودش را نقض میکند. این جهانبینی و تفکر کجا باید ساخته شود و شکل بگیرد؟
از مدرسه. از چهارده سالهگی. فارغ از اینکه شما قرار است ترانهنویس بشوید یا نه؛ بالاخره شما باید به عنوان انسان امروزی، باسواد باشید. پس باید بروید به سمت خواندن. باید همهچیز را بخوانید. از روانشناسی تا ادبیات. بعد کمکم این خواندن شاخه شاخه میشود و به یک رشته علاقهمند میشوی و آن را انتخاب میکنی. آنوقت است که باید مدام کار کرد. چون اگر کار نکنید، حکم همان ورزشکاری را پیدا میکنید که مدتی نمیدود، باشگاه نمیرود و برای همین شکم در میآورد و از ریخت میافتد و دیگر نمیتواند حتا راه برود. این دوستان ترانهنویس هم کار نمیکنند. پیداست که کار نمیکنند. از متنی که مینویسند، پیداست بیسوادند. نه رمان خواندهاند، نه زندگی کردهاند و بعد میخواهند خاطرات دیگری را دوباره بنویسند؛ که شدنی نیست. شما با نوشتن اسم «متل قو» ترانهات را نوستالژیک نمیکنی؛ که تازه اینکه میگویند فلان ترانهی «شهیار» نوستالژیک است، من در هیچ کدام از این ترانههایم نمیخواهم نوستالژیک باشم. من در این کارها کوششام این است، همان کاری را بکنم که «مارسل پروست» بزرگ کرده؛ که حسرت گذشته را ندارد و میخواهد گذشته را دوباره زندهگی کند.
گذشته را در زمان حال زندهگی کند. من گذشته را میآورم در زمان حال. میگویم به جای اینکه غصهاش را بخوری، در زمان حال به آن فکر کن.
یعنی تبدیلاش میکنید به لذتِ دوباره.
دقیقاً. به جای حسرت. چون کار نوستالژیک کار حسرتباری است. باید در کنارش سیگار بکشی و اشکی بریزی. من اصلاً چنین پیشنهادی ندارم. اما دوستانی که رونویسی میکنند و خاطرات دیگران را کِش میروند، این چیزها را نمیدانند و فکر میکنند با نوشتن اسم چند محله، کارشان نوستالژیک میشود. مثلاً دیدم یک آقای بانمکی که مثلاً ترانه مینویسد، در جایی گفته من اگر اسم محلهها و مکانهای قدیمی را آوردم، برای این است که مردمی که در آن دوران زندهگی کردهاند، خوشحال بشوند! این حرف یک آرتیست است؟ بعد همین آقا در یک فیلم مستند که من باعث شدم پخش نشود، با افتخار گفته بود ما روزی که آمدیم در این کار، هیچچی بلد نبودیم؛ که البته هنوز هم چیزی بلد نیست. اما ما روزی که وارد این کار شدیم، در همان شانزده هفده سالهگی، کلی کتاب خوانده بودیم، میرفتیم سینه کلاب، میرفتیم فیلمخانه. پاتوقمان اینجور جاها بود.
اتفاق وحشتناکتری هم که حالا افتاده، استفاده از امکانات گوگل است. یعنی خیلی راحت مثلاً سرچ میکنند تابلوهای پیکاسو یا دالی را و بعد همان اسامی را در ترانهشان جا میدهند، بدون اینکه شناختی داشته باشند.
دقیقاً. شما باید اثری که آن پردهها مثلاً بر تو گذاشته را در ترانه منعکس کنی. من بارها اشاره کردهام، این نوع کار، نوشتن ترانهی امروزی، ترانهی شهری کار دشواری است. چون روی باریکه، روی تار مو راه میروید و این خطرناک است؛ چون امکان دارد بلافاصله تبدیل شود به مضحکه. اگر همینجوری مثلاً تیوی و رادیو و واروژان را کنار هم بگذارید، نتیجهاش مسخره میشود و متن تبدیل میشود به هجو خودش.
پس میشود گفت که ترانهنویس باید یک شناخت عمومی و کامل از هنرهای دیگر داشته باشد.
بله و به همین خاطر، من از کسانی حرف میزنم که کارشان ترانه نیست؛ و این سرنخی است که به مخاطب میدهید تا متوجه شود همهچیز صرفاً به دنیای شعر و ترانه محدود نمیشود.
شما باید همه را بشناسید. اصلاً اول باید آرتیست بشوید، بعد بروید ترانه بنویسید. برای ترانه نوشتن هم، نخست باید شاعر بود.
برویم سراغ مسائل جزییتر؛ مثل مسألهی ایجاز. ترانه، رمان و فیلم سینمایی نیست. محدودیت زمانی دارد، اما در همان حال میتواند و باید قصهگوییِ رمان و تصویرسازیِ سینما را داشته باشد. چهطور میشود با کمترین کلمات به یک روایت کامل رسید؟
من خودم این ایجاز را یکشبه به دست نیاوردهام. این میوهی یک عمر کار کردن است. خیلی کار سختی است؛ اینکه شما با کدام کلمات و چهگونه بتوانی یک تصویر جدید بسازی. بعد تصویر باید تصویری باشد که کهنه نشود و اگر بعد از سی سال به سراغاش بروی، هنوز تازه باشد. این کار سخت، اما شدنی است و فقط در نتیجهی کار به دست میآید. یعنی کار با کار تولید میشود. اگر همینطوری بنشینیم به سبک پدرانمان که شعر خودش بیاید، شعر خودش هرگز نمیآید. هرگز!
من خودم در ایران این را یاد نگرفته بودم. در ایران نمیدانستم که هر روز باید کار کرد. کار میکردم، اما خب وسطش تفریح هم میکردم. وقتی آمدم بیرون، تازه فهمیدم داستان واقعاً از چه قرار است. تازه دیدم که همه میگویند ۹۰ درصد کار است، ۱۰ درصد استعداد. من در ایران همیشه فکر میکردم ۹۰ درصد استعداد است، ۱۰ درصد کار. اما متوجه شدم این یک حرفه است که ما جدیاش نمیگیریم. برایمان یک کار حاشیهای است. گهگاه یک چیزی مینویسم که حال کنیم. اسماش حال کردن است. بیرون از ایران، اما کار حرفهای است. مثل آقای مارکز که میگوید از ۹ صبح مینشینم پشت میزم و تا ساعت دوازده، یک باید بنویسم. بعد جمع میکنم، میروم سراغ زندگی کردن. ولی هر روز مینویسم. قرار هم نیست از این کارِ هر روزه چیزی باقی بماند. ممکن است یک جمله و شاید هیچ جمله. اما آن کارِ روزانه باید باشد.
کوهن میگوید من باید روزی ده خط بنویسم. چرا باید؟ برای اینکه در فرم بمانی. چون اگر آن ده خط را ننویسی، بعد از دو روز که میخواهی بروی سر وقت نوشتن، آن وحشت کاغذ سفید پرتات میکند آنور اتاق. اصلاً اجازه نمیدهد ادامه بدهی. چون ذات انسان هم ذات تنبلی است و دوست ندارد کار بکند و به هر بهانهای سریع میخواهد برود سراغ تفریح یا ولو شدن جلوی تلویزیون.
این اتفاق به شکل کاملاً برعکس در ایران میافتد. یعنی کمترین کار و بیشترین تولید.
دقیقاً. من مدام این را گفته ام که جای انتشار چرکنویسهایتان، کار درست را منتشر کنید. اما همه دارند همان چرکنویسها را چاپ میکنند. چهگونه ممکن است شما ماهی یک کتاب منتشر بکنید؟ چون کتابی که کس دیگری نوشته را در یک ماه نمیشود غلطگیری کرد. خب این مال دستِکم گرفتن کار و حرفه و مردم است؛ همه با هم؛ و دست کم گرفتن آینده و فردا، چون ما مسئولیم و قرار است این مشعل را تحویل نسل آینده بدهیم.
کمکم برویم به سراغ پرسش نهایی که البته فکر میکنم در طول گفتگو به نوعی پاسخاش را دادید. چشمانداز ترانهی امروز چهگونه است؟
کاملاً ناامیدکننده. متأسفانه. چون به تمامی دلایلی که برشمردیم، هیچ اتفاقی نمیافتد. مگر اینکه یکشبه، وقتی که خوابیم، همه شروع بکنند به خواندن و دیدن. چون کاملاً پیداست کسی کتاب نمیخواند، موسیقی نمیشنود، رقص و پردهی نقاشی نمیبیند. اینها کاملاً پیداست. از خود این دوستان، از حرفهایشان، از سایت و صفحهی فیسبوکشان. از همه چیزشان که فِیک و قلابی است. آرتیست نمیتواند فیک و قلابی باشد. باید مجموعهای باشد از دانستنیها. در آن صورت است که به یقین میرسد و اگر قابلیت داشته باشد و یاد گرفته باشد، میتواند داشتههایش را تبدیل بکند به فیلم و نقاشی و ترانه؛ اما بدون کارِ هر روزه، بدون آن چند ساعت کاری که مارکز گفته و بدون آن ده خط نوشتن کوهن، هنرمند شکل نخواهد گرفت.
پ
نظر کاربران
چه حرف قشنگی زد.نیازی به نقد....نیست کار خوب رو دریابیم اون وقته که امثال.....دیگه جایی برای خودنمایی پیدا نمیکنند.
باید طوری باشه که بشه آلبوم های ایشون رو داخل کشور خرید.اینطوره که دیگه مثل اون که تازگی ویدیو داده بیرون همه چیز رو به مسخره گرفته مجالی برای مطرح شدن پیدا نمیکنند
خب از نوجوونها نمیسه انتظار داشت اهنگ رقص دار رو ول کنن و اثار فاخر گوش بدن . ساسی مانکن هم دقیقا دست روی همین ریتم رقص دار گذاشته
درود وسپاس فراوان ازاستاد شهیار قنبری کاردرست
درورد بر استاد
چه عجب ایندفعه ننوشتید شهریار قنبری !
من به عنوان یک نوجوون آهنگ های آقای قنبری،داریوش اقبالی،سیاوش قمیشی رو گوش میدم
پاسخ ها
احسنت