آقای لئونه، این فیلمهای شما قلبمان را میکَنَد
سرجیو لئونه تنها هفت فیلم ساخت و در سال ۱۹۸۹ در شصت سالگی درگذشت
برترینها: سرجو لئونه، فیلمساز برجسته ایتالیایی است؛ استاد وسترنهایی که، چون در ایتالیا ساخته میشد، وسترن اسپاگتی نام گرفت و نه تنها ژانر وسترن روبهزوال را جان تازهای بخشید، قواعد آن را از نو تعریف کرد.
او در مصاحبهای دربارهی اینکه خود را به عنوان پدر «وسترن اسپاگتی» قبول دارد، گفت: «در ابتدا میخواهم چیزی به شما بگویم که بیست و پنج سال است کفرم را درآورده است. این عبارت «وسترن اسپاگتی» یکی از احمقانهترین چیزهاییست که در عمرم شنیدهام! یک روز از کوبریک پرسیدم اگر نام اسپارتاکوس با عبارت «همبرگر-پیتزا» گره میخورد، چه واکنشی نشان میداد! اول خیلی صادقانه فکر میکردم که این کلمه صرفا برای تمسخر و استهزا، و توسط خارجیهایی اختراع شده که تصور میکنند فیلمهای کابویی ایتالیایی به جای کمند از رشتههای اسپاگتی چندکیلومتری استفاده میکنند!»
حکایت فیلمسازی لئونه با به پایان رساندن فیلم «آخرین روزهای پمپی» (۱۹۵۹) آغاز شد که با بیمار شدن ماریو بونار، کارگردان فیلم، کار به لئونه واگذار شد؛ لئونه دستیار کارگردانان مطرحی همچون؛ کارمینه گالونه، ویتوریو دسیکا، لوئیجی کومنچینی، ماریو سولداتی و بعدها معروفترین دستیار فیلمهای آمریکایی شد که در رم ساخته میشدند: رابرت وایز، رابرت آلدریچ و البته ویلیام وایلر و «بنهور» عظیم الجثه بود. میگویند سهم لئونه درصحنه ارابهرانی بسیار است سال ۱۹۶۰ در چینهچیتا محبوبترین و پردرآمدترین دستیار کارگردان بود، اما اولین فیلمی که لئونه بهتنهایی ساخت، باز مایهای تاریخی داشت: فیلمی پرهزینه، اما بهغایت ناموفق به نام «مجسمه عظیم رودز» (۱۹۶۱) که در صحبت از کارنامه لئونه، بهکل نادیده گرفته میشود.
اگر کارل تئودور دریر در مصائب ژاندارک (۱۹۲۸)، استفاده ممتد از نمای نزدیک را به سینما هدیه کرد تا بتوان از طریق چشمها به درون شخصیت نفوذ کرد، چند دهه بعد، لئونه در فیلمهایی کاملاً متفاوت و با حال و هوایی اکشن، دوربین خود را به صورت بازیگرانش نزدیکتر کرد تا نماهای نزدیک چشمها به امضای او بدل شوند. جسارت لئونه در پشت پا زدن به قواعدی بود که ژانر وسترن را شکل میداد.
او دربارهی راز موفقیت فیلم های وسترن میگوید: «من در دورانی متولد و بزرگ شدم که فاشیسم در ایتالیا حکمفرما بود و وقتی پسربچه بودم، فیلمها و کتابهای آمریکایی ممنوعه بودند. بنابراین نمیتوانستم چندلر و فیتزجرالد بخوانم و فیلمهای فورد و والش را ببینم. و تنها کاری که ازم برمیآمد این بود که تصاویر اعجابانگیز آنها را در ذهنم بسازم. وقتی ایدۀ ورود به سرزمین مَلک مقرّب جبرئیل به ذهنم رسید (موضوع واقعی بهخاطر یک مشت دلار در واقع همین است.) -یعنی اجرای عدالت و بعد محو شدن- آنقدر مطالعه کردم تا جرأت کنم برای آمریکاییها تعریفاش کنم.»
به خاطر یک مشت دلار (۱۹۶۴)
لئونه با «به خاطر یک مشت دلار»، حضور تازهای را رقم میزند. هرچند قدرت کارگردانی لئونه در این فیلم با دو قسمت بعدی این سهگانه قابلمقایسه نیست، اما بااینحال تفاوت قدرت فیلمسازی و جهش قابلتوجه لئونه در قیاس با فیلم اولش، حیرتانگیز است: یک بازسازی وسترن از «یوجیمبو»ی کوروساوا که یک قهرمان ساکت و تنها را در برابر یک عده تبهکار قرار میدهد و بازیگرش، کلینت ایستوود را به ابرستاره سینمای وسترن بدل میکند.
به خاطر چند دلار بیشتر (۱۹۶۵)
قسمت دوم سهگانهی دلار، «به خاطر چند دلار بیشتر» ، که تنها یک سال پس از «بخاطر یک مشت دلار» منتشر شد، از بودجهای آشکارا بزرگتر از فیلم قبلی، برخوردار بود. در نتیجه اتفاقات در مقیاس بزرگتری رخ میدهند. جان ماریا ولونته که نقش ضد قهرمان را در «به خاطر یک مشت دلار» به خوبی ایفا کرد.
خوب، بد، زشت (۱۹۶۶)
خوب، بد، زشت یکی از مشهورترین فیلمهای ژانر وسترن است که این فیلم آخرین فیلم از سهگانهٔ دلار سرجو لئونه است. «خوب، بد، زشت» تکامل نهایی و اوج ایدههایی است که لئونه در فیلمهای قبلی توسعه داده بود. در خوب، بد، زشت، همه چیز از همین نامگذاری ساده آغاز میشود تا در نهایت در سکانس طلایی پایانی، یک دوئل سه نفره بین آنها رخ میدهد. در این سکانس بدون دیالوگ که پنج دقیقه طول میکشد، استادی لئونه در روایت سکوت به اوج میرسد.
روزی روزگاری در غرب (۱۹۶۸)
لئونه پس از این سه گانه با دنیای وسترن خداحافظی نکرد و در ۱۹۶۸ میلادی فیلم روزی روزگاری در غرب را ساخت. روزی روزگاری در غرب را یکی از پختهترین آثار لئونه میدانند. اثری که نشان از پینه بستن دستهای وی در عرصه کارگردانی سینما داشت. لئونه تجربیاتی را که با ساخت سه گانه اسپاگتیاش به دست آورده بود، حفظ کرد و آن را با جهان بینی و اندیشههای موخراش در هم آمیخت. موسیقی متن این فیلم را نیز انیو موریکونه ساخت که بیش از هر آهنگساز دیگری بر گردن سینما حق دارد و نامش در عنوان بندی بسیاری از شاهکارهای تاریخ سینما وجود دارد.
روزی روزگاری در آمریکا (۱۹۸۴)
اما مهمترین اثر او پس از روزی روزگاری در غرب، شاهکار روزی روزگاری در آمریکا است که متاسفانه آخرین اثر او نیز هست. او این فیلم را در ۱۹۸۴ میلادی کارگردانی کرد و نقش اصلیاش را به رابرت دنیرو داد و به این ترتیب پرونده فیلمسازیاش را با یک اثر تحسین برانگیز و البته خاطره انگیز برای علاقهمندان سینما بست.
پ
نظر کاربران
بهترین وسترن ساز غرب ، با فیلم های بیاد ماندنی
فقط خوب، بد، زشت
پاسخ ها
فیلم خوب بد زشت
بهترین فیلم دنیا.
بهترین فیلم قرن
سر جئو لئونه فیلمساز بزرگی بود حیف که زود رفت فیلمهاش همه شاهکارن