چرا گاهی احساس پوچ بودن میکنیم؟
به گفتهی دکتر مارگارت پاول، احساس خالی بودن از درون، حالتی از ذهن است که به دلیل نداشتن عشق به خود، ایجاد میشود. وقتی خودتان را دوست ندارید، به احساسات خود توجهی نمیکنید و همیشه سعی دارید از سوی دیگران، توجه و تائید دریافت کنید.
به گفتهی دکتر مارگارت پاول، احساس خالی بودن از درون، حالتی از ذهن است که به دلیل نداشتن عشق به خود، ایجاد میشود. وقتی خودتان را دوست ندارید، به احساسات خود توجهی نمیکنید و همیشه سعی دارید از سوی دیگران، توجه و تائید دریافت کنید.
همهی افراد، پُر از تواناییهای بالقوه و ابتکار هستند، اما همهی آنها از این توانایی استفاده نمیکنند و برای همین انرژی و وقت خود را هدر میدهند. وقتی چنین اتفاقی میافتد سعی میکنیم این احساس خلاء را با غذا، روابط، کار و چیزهایی که قرار است حواسمان را پرت کنند، پُر میکنیم.
درک ِ تهی بودن، به ما یاد میدهد احساسات درونی خود را بشناسیم
برای اینکه بتوانیم راه حلی برای این مشکل پیدا کنیم، باید یاد بگیریم احساس تهی بودنمان را تشخیص داده و درک کنیم. در اینجا نگاهی داریم به متداولترین علامتهای احساس پوچی و بیارزش بودن:
- نمیدانید چه جور آدمی هستید و هدفتان در زندگی چیست؛
- پُر از افکار منفی هستید؛
- همیشه دنبال تصدیق و تائید دیگرانید؛
- و نمیدانید احساسات خود را چطور توضیح دهید.
گاهی احساس پوچی چیزی شبیه یک سیاه چاله یا جاروبرقی در درون است
مهمترین چیزی که باید بدانید این است که احساس پوچی، حالتی از کمبود است. بیشتر افرادی که از حس مزمن بیارزشی و تهی بودن رنج میبرند والدینی داشتهاند که قادر به برقراری رابطه با آنها نبودهاند. وقتی شما در دوران کودکی، عشق و توجه کافی دریافت نکنید، به این باور میرسید که به اندازهی کافی خوب و قابل قبول نیستید.
احساس تهی بودن میتواند منجر به افسردگی شود
هر چند این احساس برای افراد زیادی ملموس و عادی نیست، اما اگر مانند یک رمز و عقده، کشف نشده بماند و توجهی به آن نشود میتواند باعث بیماریهای مزمنی چون افسردگی شود. خیلی از آنهایی که با این حس زندگی میکنند برای تسکین خود به الکل و مواد مخدر روی میآورند که حتی گاهی باعث اعتیادشان میشود. به همین دلیل است که باید این احساس را شناسایی کنید تا با درک علل و عوامل آن، راه حلی در پیش بگیرید.
کلید غلبه بر احساس پوچی، پیدا کردن کمبودهاست
این دیگر کاری است که خودتان باید انجام دهید اما برای اینکه این حس را بشناسید و بر آن غلبه کنید، توصیههای کارشناسانهای داریم تا کمکتان کنیم کمبودهای خود را پیدا کنید.
۱. بیشتر روی خودتان تمرکز کنید
به توصیهی کیتلین اسلایت، درمانگر ازدواج و خانواده، ما باید روی خودمان تمرکز کنیم و زمان بیشتری را به اندیشیدن در مورد خواستههایمان اختصاص دهیم. برای اینکه ذهن مثبتی داشته باشیم باید هر روز چند دقیقه برای مدیتیشن و ورزش وقت صرف کنیم.
سادهترین راه برای ایجاد تعادل هیجانی و فیزیکی، گرفتن یک دوش آب گرم است. بسیاری از محققان ثابت کردهاند که دوش گرفتن و حمام کردن، فواید شگفت انگیز زیادی دارد، مانند تسکین درد، تقویت انعطاف پذیری بدن و بهبود سلامت روحی و روانی.
۲. با کمک دیگران نیازهای خود را پیدا کنید
هر کسی نیازهایی دارد، اما چیزی که نیازها را دردناک می کند این است که فکر کنیم نمیتوانیم نیازمان را برطرف کنیم. ما فکر میکنیم حتما باید خودمان به تنهایی جواب نیازهایمان را بدهیم، اما گاهی اوقات باید دست به کاری بزنیم و کسی را پیدا کنیم که نیازمان را بشناسد و کمکمان کند. کمک خواستن میتواند بسیاری از مشکلات زندگی را برطرف کند و میتواند اولین قدم به سمت جواب دادن به نیازها و خواستههایمان باشد.
۳. قدر داشتههایتان را بدانید
یک راه دیگر برای غلبه بر احساس تهی بودن، قدردانی و با ارزش دانستن داشتههاست. تحقیقات علمی نشان میدهد سپاسگزار و راضی بودن، یک احساس بسیار مهم و مثبت است که به ما اجازه میدهد نگرشمان را گسترش داده و نسبت به خودمان هم نگاه ارزشمندتری داشته باشیم.
۴. هرگز دست از کشف چیزهای جدید برندارید
عصب شناسان دریافتهاند یادگرفتن یک چیز جدید، تاثیرات انگیزه بخشی مشابه دوپامین دارد که منجر به شورانگیزی میشود. به همین دلیل است که هر بار شما دانشی را که قبلا آموختهاید مرور میکنید، حقایق جدیدی نیز کشف میکنید. یک توصیهی خوب دیگر هم اینکه محیط خود را تغییر دهید. حتی تحولات کوچکی چون تغییر نورپردازی یا دمای محیط اتاق میتواند یک تاثیر مثبت روی وضعیت روحیتان داشته باشد.
۵. اگر لازم شد از مشاور کمک بگیرید
خیلی از افراد نمیتوانند دلیل احساس تهی بودن خود را بفهمند و فرقی هم نمیکند چه مدت روح و روان خود را بکاوند و دنبال سرنخها بگردند. مهم است در چنین شرایطی ناامید نشوید و یک درمانگر خوب پیدا کنید تا به شما در کشف این احساس کمک کرده و گذشتهها را برایتان کنکاش کند تا بتوانید دوباره باارزش بودن را احساس کنید.
نظر کاربران
درسته ولی دلیل کمبود رو میدونم اما هیچ را حلی نیست
چون فکر می کنیم هیچ کس به فکر حل مشکل فعلی نیست.
من این حسو دارم دلیلشم میدونم چون از بچگی دائم تو سرم زدن با این که زشت نبودن بهم قبولوندن که زشتم با اینکه پر از استعداد بود تمام لوحا و جوایزی که تو رشته های مختلف برده بودم ریختن دور با اینکه تو تحصیل و اخلاق و چیزای دیگه از بقیه بچه هاشون سرتر بودم اما دائم به چیزهای بد متهمم میکردن و خیلی زیاد بین من و بقیه تبعیض قائل میشدن نیاز لازم منو برآورده نمیکردن اما یه اسباب بازی بی مصرفو برای اون یکی واجب میدونستن هیچ وقت هیچ حمایتی از من نکردن من از بچگی با تمام وجودم احساس خلا و بی پشت و پناهی داشتم من تنها بچه ای بودم که بی دلیل کتک میخوردم و ته مونده غذاها سهم من بود من آدمی بودم که از خانواده خودم بدترین ضربه ها رو خوردم حالا اعتماد بنفس ندارم خودمو باورم ندارم هیچ استعداد و خلاقیتی دیگه برام مهم نیست هیچی خوشحالم نمیکنه اصلا هیچ خاطره خوبی ندارم من بچه ای بودم که دائم تنها تو خونه بودم و یه زندانی حتی اجازه باز کردن در کوچه و جواب دادن تلفنو نداشتم و تما تنهاییام با کتاب خوندن و نقاشی کشیدن و رادیو گوش دادن و جدول حل کردن گذشت.من دو بار برای المپیاد انتخاب شدم اما چون بچه بودم و مسیر رفتن سر جلسشو بلد نبودم و پدر مادرم منو نبردن نتونستم برم.نقاشیم تو منطقه اول شدن کارت دعوت دادن بیاین گالری ببینین جایزمو بدن منو نبردن.برای خطاطی انتخاب شدم برای نقاشی برای تئاتر حتی تو سطح منطقه رتبه یک کنکور آزمایشی رشتم شدم ولی هیچ اهمیت نداشت براشون من تمام دوران مدرسمو معدلم بالای ۱۹ بود اما هیچ ارزشی نداشت.من بچه ایم که با اینکه تک دخترم و چهارتا برادر داشتم مادرم میگفت کاش ده تا پسره کر و کور داشتم ولی تورو نداشتم به من میگفت نحسی قدمت شومه همه کارمو مسخره میکردن حتی چادر و نماز خوندنمو فیلم نگاه کردنمو هر کار میکردم بهم میگفتن اشتباس تفریحشون مسخره کردن من بود و از ۱۸ سالگی بمن میگن باید ازین خونه بری بیرون نون اضافه نداریم بهت بدیم تازه با اینکه تمام خرده کاریای خونه حتی فنیاشو من انجام میدم و داداشا سرشون فقط به کار خودشونه.من لیسانس فلسفه و عرفان دارم ارشد هنر دیپلم فنی معماری و دیپلم کامپیوتر دارم تار میزنم شعر و متن مینویسم نقاشیم عالیه ایروبیک و ورزش رفتم تمام این کارا رو خودم تنها کردم همش برای اینا فقط اسباب مسخره کردن و خندیدن بهم بود حتی یه بارم نشنیدم بگن آفرین.دانشگاهام دولتی بود و برای بقیه مخارجم حتی تو دوره دانشجویی فروشندگی و تایپ کردم خیلی کارا کردم حتی یه مسافرت منو نبردن تو کل زندگیم الان خرج خورد و خوراکم تو خونه جداست و انباریمونو مرتب کردم و تنها اونجا زندگی میکنم. بدیش اینجاس که چنتا خواستگار خوب داشتم که مادرم با رفتار بدش باعث کناره گیری اونا شد مادرم دشمن منه من از دیدنش حتی وحشت دارم حضورش منو میترسونه و حالمو بد میکنه دائم بی دلیل بهم غر میزنه و فحش و بد و بیراه و نفرین میکنه دائم میگه امیدوارم بمیری اینا باعث احساس خلاء و پوچی درونی منه از ده سالگی هر روز آرزومه ازین خونه برم من اشتباهی اینجام همیشه فکر میکنم خانوادم واقعیم نیستن.شما بگید من چیکار کنم؟دکتر و مشاورم رفتم باز ول کردم من میدونم ازینجا برم بیشتر مشکلاتم حل میشه.من هیچ وقت تو خونمون احساس آرامش و امنیت نکردم حتی غذا هم یواشکی میرم میخورم از ترس رفتاراشون غذا میخورم فحشم میده حموم میرم غر میزنه بیرون میرم اشکمو در میاره بارها از بچگی یادمه ۷-۸سالم بود من گفته ازت بدم گفت دوست داشتنو خواستن که زورکی نیست من از تو بدم میاد.من یه بارم ازشون پول دستی نگرفتم.اصلا اهل خرج کردن الکی نیستم.ولی تازه اینا نصف مشکلاتمم نیست. میره برام خواستگار پیدا میکنه بناء،راننده تاکسیه،دیپلمم نداره،هیچی نداره.واقعا لیاقته منو در این حد میبینه.بعد خواستگار مدیرعامل بانک داشتم انقد دیوانه بازی دراورد ردشون کرد آخر.فقط آرزوم اینه یه ازدواج خوب بکنم و زندگی خوب تشکیل بدم و کلا قطع رابطه کنم با خانوادم.قصد هیچ تلافی یا پز دادنیم واقعا ندارم.یه بار میخواستم برم مستقل زندگی کنم اما ترسیدم برام بد بشه و به چشم دختر بد نگام کنن نرفتم.من خودم دختر مرتب و منظم و آرومو بااخلاقیم و دنبال آرامشم اهل رفتارای جلف و آرایش آنچنانی و تیپ بد نیستم. اما همه منو به چوب خانوادم میزنن و میگن منم مثل مامانمم آخه اون خیلی بداخلاقو شلخته و اهل دعوا درست کردنه.الان سی سالم شده مجردم ولی احساس پوچی میکنم انگیزه ندارم یکی که واقعا قدر بدونه تواناییامو دوسم داشته باشه ولی کو؟بازم وقتمو با کلاس رفتنو دنبال کار گشتن میگذرونم چندوقت پیش گواهیناممو گرفتم الان شاید برم فتوشاپ یا کلاس یوگا. کلی هم تا حالا حیوون کوچولو بزرگ کردم از جوجه یاکریم تا بچه گربه.چنتام گلدونم خودم کاشتم که سرم باهاشون گرمه.رابطمم با بچه ها کوچولوها عالیه.تا چی پیش بیاد.حالا هر کی میگه بهم زیبام باورم نمیشه میگه بااستعدادم باورم نمیشه.میگه دوستت دارم باورم نمیشه.دعا کنید برام یه روزنه امیدی جلوی به روم باز بشه.
پاسخ ها
سلام عزیزم
متن شمارو خوندم
اگرچه برای خیلی قبل
برات آرزوهای خوب دارم
....هرچی آرزوی خوب مال تو.
امیدوارم حل شه مشکلت عاطفه جان
پاسخ ها
خیلیام هستن خانواده خوب دارن ولی هیچ استعدادی ندارن و هیچ پولی مخصوصا دخترا و سر بار خانوادشون هستن ولی تو با استعداد نیستی خیلی پیش از حد با استعدادی و خانواده بدون تو هیچی نیست ولی تو بدون خانوادت هنوز همونی
سلام. با تشکر از مطلب مفیدتون. خیلی از مطالبی که تا حال پیدا کردم در واقع نوعی دور زدن و مسکن درد بودند. من 5 سال هست به علت تغییر شغل تنها زندگی میکنم. نتونستم ازدواج کنم. البته دلایلی زیادی دارد. بنابر این من هستم و ساعات تنهایی زیاد. این تنهایی درس های زیادی بهم داد. آموختم که مشکلات دقیقا موقعی رو میشن که همهمه زندگی خاموش میشه. روزمرگی جاش رو به خلوت میده. انسان میمونه و خودش و ساعتهای زیاد.
سلام دوستان من خودم حد اعقل سالی یه بار این حس رو دارم و انقدر افسردم میکنه که کلی وزن کم میکنم واقعا کم پیش میاد گریه کنم شاید در سال سه یا چهار بار گریه کنم و از این چند بار یک دلیلش همینه حسمه با اینکه همیشه اطمینان دارم اخرش از شر این حس اشغال راحت میشم بخواطر همین میخوام به شمام کمک کنم تا از شرش خلاص شین.
توصیه:ورزش کنید، بیشتر با کسایی که دوسشون دارید وقت بگذرانید، شنا برید، تمام اهنگ های غمگین رو پاک کنید و اهنگ های شاد گوش کنید.