۴۳۸
۵۳۱۶
۵۳۱۶
پ

قند و عسل

دخترك و غازهاي وحشي

قصه های کودکانه


دخترك و غازهاي وحشي
فصل مهاجرت غازهاي وحشي بود.
پدر و مادر مي‌خواستند بروند ديدن مادربزرگ.
مادر به دختر كوچولو گفت: «مواظب برادر كوچكت باش چون الان فصل مهاجرت غازهاي وحشي است و او نبايد تنها باشد.»
مادر و پدر رفتند. دخترك حوصله‌اش سر رفت. از پنجره دوستانش را ديد كه بازي مي‌كردند. در آسمان هم هيچ غازي نبود. پس در را باز كرد و به بيرون دويد و مشغول بازي شد.
وقتي برگشت ديد برادرش نيست. به آسمان نگاه كرد و دسته‌ي بزرگي از غازهاي وحشي را ديد.
دخترك وحشت كرد و به دنبال غازها دويد، اما غازها، دورتر و دورتر شدند.
غازها رفتند و دختر كوچولو ديگر غازها را نديد. دخترك نگران شد و گريه‌اش گرفت. داشت اشكش سرازير مي‌شد كه صدايي شنيد. صدا گفت: دنبال چيزي مي‌گردي؟
دخترك به سمت صدا برگشت و چشمش به تنور بزرگي افتاد.
دخترك جواب داد: «تو مي‌داني غازها به كدام طرف پرواز كرده‌اند؟»
تنور گفت: «بايد اول كمي از نان من بخوري تا به تو بگويم.»
دخترك با ناراحتي گفت: «من نان سفيد و خوشمزه مي‌خورم و نان‌هاي تو را دوست ندارم.»
دخترك رفت و رفت تا به يك رودخانه رسيد. رودخانه پُر از شير و مربا بود.
رودخانه پرسيد: «دنبال چيزي مي‌گردي؟»
دخترك جواب داد: «تو مي‌داني غازها به كدام طرف پرواز كرده‌اند؟»
رودخانه گفت: «اول بايد كمي از شير و مرباي من بخوري تا به تو بگويم.»
دخترك با ناراحتي گفت: «من فقط كره و عسل مي‌خورم و شير و مربا دوست ندارم.»
بعد از مدتي دختر كوچولو به جنگل رسيد. توي جنگل يك كلبه‌ي كوچك ديد. توي كلبه يك پيرزن مشغول نخ‌ريسي بود. دخترك پرسيد: «شما مي‌دانيد غازهاي وحشي به كدام طرف رفته‌اند؟»‌
دختر كوچولو از تنور دور شد و بعد به درخت سيبي رسيد.
درخت پرسيد: «دنبال چيزي مي‌گردي؟»
دخترك جواب داد: «تو مي‌داني غازها به كدام طرف پرواز كرده‌اند؟»‌
درخت سيب گفت: «بايد اول يك سيب از سيب‌هاي من بخوري تا به تو بگويم.»
دخترك با ناراحتي گفت: «من فقط سيب قرمز باغ مي‌خورم و اصلاً سيب جنگلي دوست ندارم.»
پيرزن جواب داد: «من همه چيز را مي‌دانم. تو بيا و به جاي من نخ بتاب تا من برگردم و به تو بگويم.»

دخترك و غازهاي وحشي

دخترك شروع به تابيدن كرد. ناگهان موش كوچكي از سوراخي بيرون آمد و گفت: «اين پيرزن يك جادوگر بدجنس است. غازهاي وحشي بچه‌هاي كوچولو را مي‌دزدند و براي او مي‌آورند. برادر تو هم در اتاق كناري است.»
دخترك به اتاق كناري رفت و برادرش را ديد كه خوابيده است. دخترك برادرش را برداشت و شروع به دويدن كرد.
پيرزن وقتي برگشت و ديد كه دخترك فرار كرده است، غازهاي وحشي را دنبال او فرستاد.
دختر كوچولو و برادرش به رودخانه رسيدند. غازهاي وحشي آنها را ديدند و به سوي آنها حمله كردند.
دختر كوچولو به رودخانه گفت: «خواهش مي‌كنم ما را پنهان كن.»
رودخانه گفت: «اول بايد از شير و مرباي من بخوري.»
دختر كوچولو از شير و مرباي رودخانه خورد و رودخانه هم آن‌ها را لاي چندتا از سنگ‌هاي كنار خود پنهان كرد.
دخترك از رودخانه تشكر كرد و شروع به دويدن به سوي خانه‌‌شان كرد اما غازها دوباره او را ديدند و به سويش حمله كردند.
دخترك به درخت سيب رسيد و گفت: «خواهش مي‌كنم ما را پنهان كن.»
درخت گفت: «اول بايد يكي از سيب‌هاي مرا بخوري.»
دختر كوچولو سيب را خورد و درخت هم آنها را مخفي كرد.

دخترك و غازهاي وحشي

آنها به سوي خانه مي‌رفتند كه دوباره غازها پيدايشان كردند. دخترك به تنور رسيده بود. دخترك به تنور گفت: «خواهش مي‌كنم ما را پنهان كن.»
تنور گفت: «اول بايد كمي از نان من بخوري.»
دخترك كمي نان خورد و تنور هم آنها را مخفي كرد.
بعد هم دخترك از تنور خداحافظي كرد.
وقتي دختر كوچولو به خانه رسيد، پدر و مادرش هنوز نيامده بودند.
دخترك احساس شادي كرد چون خوشمزه‌ترين نان و سيب و شير و مرباي دنيا را خورده بود.

منبع : مجله شهرزاد
پ
برای دسترسی سریع به تازه‌ترین اخبار و تحلیل‌ رویدادهای ایران و جهان اپلیکیشن برترین ها را نصب کنید.

همراه با تضمین و گارانتی ضمانت کیفیت

پرداخت اقساطی و توسط متخصص مجرب

ايمپلنت با 15 سال گارانتی 10/5 ميليون تومان

>> ویزیت و مشاوره رایگان <<
ظرفیت و مدت محدود

محتوای حمایت شده

تبلیغات متنی

ارسال نظر

لطفا از نوشتن با حروف لاتین (فینگلیش) خودداری نمایید.

از ارسال دیدگاه های نامرتبط با متن خبر، تکرار نظر دیگران، توهین به سایر کاربران و ارسال متن های طولانی خودداری نمایید.

لطفا نظرات بدون بی احترامی، افترا و توهین به مسئولان، اقلیت ها، قومیت ها و ... باشد و به طور کلی مغایرتی با اصول اخلاقی و قوانین کشور نداشته باشد.

در غیر این صورت، «برترین ها» مطلب مورد نظر را رد یا بنا به تشخیص خود با ممیزی منتشر خواهد کرد.

بانک اطلاعات مشاغل تهران و کرج