در کودکی پیر می شوند...
منظور از سوءاستفاده جنسی در دوران کودکی هرگونه درگیر کردن کودک در فعالیتی جنسی با فرد یا افرادی بزرگ تر، رشدیافته تر و قدرتمندتر از اوست، به نحوی که کودک به طور کامل آن را درک نکند و قادر به اعلام آگاهانه نارضایتی نباشد.
دیگری سه ساله بود که یک روز داماد خانواده، وقتی خانه خالی بوده، دست در لباس او کرده است. مراجع دیگری می گفت که در کودکی چند بار بقال محل او را بوسیده بود و هر بار که به مادرش اصرار می کرده برای گرفتن شیر و ماست به بقالی نفرستدش به خرج او نمی رفته. یکی دیگر نیمه های شب که در حیاط خانه زیر پشه بند خواب بودند با احساس عجیب بیدار شده و دیده پسرخاله مادرش که در مرخصی دوران خدمت بوده به او نزدیک شده است. دیگر هم می گفت که پدرش در چهارده سالگی از او می خواسته برای کمک به مادر بیمارش و جلوگیری از فروپاشی خانواده نقش وی را ایفا کند.
بزرگ ترها عموما فکر می کنند کودکان، مثلا یک کودک سه چهار ساله، چیزی نمی فهمد. به همین دلیل بعد از آشکار شدن جریان سوءاستفاده سعی می کنند به روی کودک نیاورند؛ انگار اصلا اتفاقی نیفتاده. آنها به سکوت و انکار جمعی بزرگی دست می زنند و کودک را در بهت و گیجی و ترس رها می کنند؛ به خیال خودشان به کودک کمک می کنند ماجرا را فراموش کند.
زنی که در چهار سالگی مورد سوءاستفاد جنسی یکی از اقوام نزدیک قرار گرفته بوده می گوید: «آن روز وقتی مامانم فهمید جیغ کشید و همه خبردار شدند. بعد مرا برای معاینه بردند دکتر. آخر شب، وقتی رسیدیم خانه، من از ترس و خجالت رفتم زیر پتو قایم شدم. فردا صبح که بیدار شدم گیج بودم. رفتار مامان و بابا و خواهرهایم طوری بود که انگار اصلا اتفاقی نیفتاده است. یک روز عادی بود. صبح بلند شدیم، صبحانه خوردیم، بعد هر کس رفت سر کار خودش.»
والدین و بزرگ ترها از ترس رو به رو شدن با حقیقت و آبروریزی بر سوءاستفاده جنسی سرپوش می گذارند و حتی علائم و نشانه های آشکار مبنی بر وقوع سوءاستفاده جنسی را نادیده می گیرند و انکار می کنند.
«انکار» یک مکانیزم دفاعی رایج است که به منظور اجتناب از رویارویی با حوادث ناخوشایند و احساسات تلخ ناشی از آنها به صورت گسترده در سطح فردی و اجتماعی به کار گرفته می شود. مثلا زنی که به دلیل اضطراب و افسردگی ناشی از خشونت های شدید فیزیکی، روانی، و مخصوصا جنسی همسرش به درمانگاه مراجعه کرده بود در لا به لای حرف هایش اشاره کرد دختربچه پنج ساله شان چند وقت است رفتارهای عجیب و غریبی دارد و خیلی توی خودش است. نقاشی هایش را با مداد سیاه رنگ آمیزی می کند و سر عروسک هایش را می کند. دخترک در طول روز ناگهان غیبش می زند و زن متوجه می شود دوباره از اتاق کار شوهرش سر در آورده است.
وقتی به زن می گویم به احتمال زیاد کودکش در معرض خطر آزار جنسی پدر قرار دارد با اکراه تایید می کند و می گوید خودش هم همین فکر را می کند. وقتی از او می خواهم هر چه سریع تر برای درمان خودش اقدام کند، در جلسات مشاوره رایگان شرکت کند، و آگاهی های جنسی لازم را به کودکش بدهد و او را تحت نظر بگیرد، قبول می کند. اما بعدا نه در جلسه مشاوره شرکت می کند و نه به پیگیری های تلفنی پاسخ می دهد. به این ترتیب، «سکوت» و تظاهر به «فراموشی» بیش از هر چیز بار روانی و اجتماعی این حوادث تلخ را سنگین تر می کند.
شرایط آشفته
داستان زندگی افرادی که در دوران کودکی مورد سوءرفتار جنسی یک تک حادثه نیست که بی دلیل و تصادفی اتفاق بیفتد، بلکه فرایندی است که در بستری از عوامل زمینه ساز و در «شرایط آشفته» رخ می دهد. «اختلافات والدین» و «فقدان روابط صمیمانه بین اعضای خانواده» از عوامل مهمی است که به شکل گیری شرایط آشفته منجر می شود. در این شرایط، والدین درگیر مشکلات ارتباطی خود هستند، به کودک توجهی نشان نمی دهند و کوچک ترین شیطنت و نافرمانی او را به باد سرزنش و تنبیه می گیرند. به علاوه، دغدغه ها و مسائل جدی مثل جنگ، مشکلات اقتصادی یا دعواهای فامیلی، و بیماری یکی از اعضای خانواده نیز توجه والدین را منحرف می کند و موجب می شود از کودک غافل شوند.
زنی که در ده سالگی از او سوءاستفاده جنسی شده می گوید: «مامان و بابام به شدت با هم اختلاف نظر داشتند. مامانم اصلا بابام را آدم حساب نمی کرد و خیلی با او مشکل داشت. آنها همیشه با هم درگیر می شدند و اوضاع متشنج بود. بنابراین خیلی وقت نداشتند که فکر کنند بچه هم دارند. هر کس سرش توی کار خودش بود.»
در چنین شرایطی، کودک روابط صمیمانه ای با اعضای خانواده ندارد که از طریق آنها آگاهی های لازم را کسب کند و در صورت درک نشانه هایی مبنی بر سوءاستفاده جنسی، آنها را در جریان بگذارد. بنابراین یکی از دلایل عمده ادامه یافتن سوءاستفاده جنسی در دوران کودکی و تعدد موارد آن نبود اعتماد و هم دلی بین اعضا خانواده است. کودک بنا بر تجربیات قبلی خود در خانواده می داند که اگر بزرگ ترها در جریان سوءاستفاده از او قرار بگیرند رفتار همدلانه ای از خود نشان نخواهند داد، او را طرد خواهند کرد، دیگر دوستش نخواهند داشت و آبرویش خواهد رفت.
کودک، به دلیل ترس از تنبیه و طرد شدن بیشتر، پنهان کاری می کند و از آ« به بعد در برابر سوءاستفاده سکوت خواهد کرد. به طور کلی، احترام به مراجع قدرت، نقش های انعطاف ناپذیر جنسیتی، تابوهای حاکم بر مسائل جنسی، فقدان والدین حمایت کننده و نیز ناتوانی کودک در بیان آنچه برایش رخ می دهد باعث می شود او بیشتر احساس استیصال و بی پناهی کند و در نتیجه بیشتر به رابطه جنسی تن دهد و واکنش مناسبی در برابر سوءاستفاده گر نداشته باشد. بدین ترتیب شرایط برای سوءاستفاده های بعدی فراهم می شود و از آن به بعد سوءاستفاده گر با سهولت بیشتری به کودک نزدیک می شود و با اطمینان بیشتری به سوءاستفاده ادامه می دهد زیرا می داند کودک درباره این اتفاق با والدین و دیگران حرف نخواهد زد.
مردی که در شش سالگی از او سوءاستفاده جنسی شده می گوید: «یکی از اقوام دور به بهانه دادن آگاهی های جنسی داشت از من سوءاستفاده می کرد. چندنفر دیگر از پسرهای فامیل هم آن جا بودند و ماجرا را برایم عادی نشان می دادند. بابام آخرهای کار آمد. نمی دانم فهمید یا نه، ولی سرم داد زد و گفت بیا این ور. آن موقع دوست داشتم مهربان تر برخورد کند ولی او دعوایم کرد و گفت که تو اینجا چی کار می کنی. حس کردم فهمیده و به همین دلیل این قدر بد برخورد می کند. خُب این خیلی برایم ناراحت کننده بود.
حس بدم دو برابر شد؛ حس ناامنی بود، ترس بود، طرد هم بود. چون بابام مرا دعوا کرده و از آن جمع بیرون کشیده بود. برخوردش این تاثیر را رویم گذاشت که یواش یواش از آدم ها ترسیدم و حس ناامنی در من شدید شد. حس نمی کردم که اگر این اتفاق باز هم برایم افتاد کسی هست، پدری، مادری، برادری، که بتوانم به او بگویم چنین اتفاقی افتاده و اضطرابم را با او در میان بگذارم. چون فکر می کردم بیشتر طرد می شوم. این حس در من ماند که ماند. آن موقع هیچ کاری نکردم و بعدش هم دیگر اصلا جرئت نکردم با کسی حرف بزنم.»
عامل مهم دیگر در ایجاد «شرایط آشفته»، بی در و پیکر بودن خانه و شلوغی و فضای بزرگ آن است که این امکان را برای سوءاستفاده گر فراهم می کند با کودک تنها بماند و به او نزدیک شود. اکثر موارد سوءرفتار جنسی نسبت به کودکان از جانب افراد بزرگسال خانواده آنها یا فامیل روی می دهد. به این ترتیب، بیشتر آزاردهنده های جنسی برای کودک آشنا هستند و غالبا از اعضای بسیار قابل اعتماد خانواده اند که دسترسی زیادی به کودک دارند و بر او تسلط و اقتدار دارند، مثل پسرعمویی که در سفری چند روزه مهمان خانواده شده، شوهر عمه ای که در طبقه بالای خانه ساکن است، یا دایی قابل اعتماد که هر زمان والدین گرفتارند کودک را برای نگه داری به او می سپرند.
علاوه بر این، به دلیل جا به جایی محل زندگی نیز ممکن است افراد جدیدی وارد محیط زندگی کودک شوند و با استفاده از این «شرایط آشفته» او را مورد سوءاستفاده قرار دهند. گاهی نیز کوچک بودن خانه و نبود فضای اختصاصی برای کودک به نزدیکی میان او و سوءاستفاده گر منجر می شود، مخصوصا وقتی که سوءاستفاده گر یکی از اعضای خانواده است.
در شرایط آشفته که خانواده به اندازه کافی به کودک توجه ندارد او احساس تنهایی عمیقی می کند و برای نجات خود از تنهایی و به سبب نیاز به توجه و محبت به دیگران روی می آورد. در این شرایط، اگر فرد سوءاستفاده گری در اطراف کودک حضور داشته باشد، فرصت مناسبی خواهد یافت برای این که کودک را به سوی خود جلب کند. او به کودک توجه «خاص» نشان می دهد و کودک به این توجه علاقه مند می شود.
زنی که از چهار تا ۱۴ سالگی چند بار مورد سوءاستفاده جنسی قرار گرفته است درباره یکی از این اتفاق ها در ۱۲ سالگی اش می گوید: «بهم گفت که خیلی تنهایم. هیچ کس خانه نیست، تنها زندگی می کنم. بیا با هم چایی بخوریم. دلم برایش سوخت. فکر کردم او هم مثل من است، تنهاست. یک باغچه داشت توی حیاط خانه اش. گفتم چه باغچه قشنگی دارید! گفت آره، بیا ببرمت و نشانت بدهم. رفتم تو. در را بست. بعد مرا یک گوشه گیر انداخت.»
آگاهی های جنسی کودکان
موضوع مهم دیگری که فرایند سوءاستفاده جنسی از کودک را تسهیل می کند ندادن آگاهی های جنسی متناسب با سن کودک به اوست. کودک دارای کنجکاوی جنسی است و دوست دارد درباره بدن خود، بچه دار شدن، تفاوت های جنسی یا تابوهای جنسی اطلاعاتی به دست آورد. معمولا والدین حرف زدن در مورد مسائل جنسی را ناپسند تلقی می کنند یا اطلاعات جنسی دروغین به کودک می دهند، غافل از آن که کودک یک لوح سفید نیست و اغلب می تواند تشخیص بدهد این اطلاعات چقدر منطبق بر واقعیت است. گاهی اولین آگاهی جنسی کودک آگاهی از رابطه جنسی پدر و مادر است و گاه نیز کودک به صورت اتفاقی و ناخواسته اطلاعاتی درباره مسائل جنسی کسب می کند.
در شرایطی که والدین و مراقبان اصلی کودک آگاهی های کافی و لازم را به او ندهند، او خود برای پیدا کردن پاسخ سوالاتش به کنجکاوی در اطراف می پردازد. سوءاستفاده گر کسی است که قطعا از کودک آگاهی جنسی بیشتری دارد، و آگاهی بیشتر نیز قدرت و کنترل بیشتری در پی دارد. بنابراین آگاهی نابرابر در امور جنسی به نابرابری جایگاه کودک و سوءاستفاده گر در رابطه شان می انجامد. ابتدا، به دلیل کنجکاوی کودک، توجه او به سوءاستفاده گر جلب می شود اما، در مراحل بعدی، رابطه آن گونه که کودک می خواهد پیش نمی رود و اتفاقاتی می افتد که خوشایند او نیست، زیرا کودک کم تجربه توانایی تشخیص و پیش بینی مراحل بعدی و هم چنین نیات احتمالی سوءاستفاده گر را ندارد.
زنی که در کودکی چندین بار از او سوءاستفاده شده است می گوید: «چهار پنج ساله بودم که دیگر نگاه های بد را می فهمیدم. مثلا این که یکی به من نگاه بدی دارد یا قصد بدی دارد. حالم از دیدن آن آدم خوب نبود. ولی هیچ وقت نمی توانستم بگویم که چه اتفاقی دارد می افتد. می ترسیدم که بگویم او دارد با من کاری می کند. اصلا نمی دانستم خوب است یا بد. موضوع برایم گنگ بود. از همه چیز متنفر بودم. اصلا نمی فهمیدم که یعنی چی. یک جورهایی احساساتم هم تحریک می شد، ولی نمی فهمیدم کاری که دارد انجام می شود خوب است یا بد.»
گاهی ممکن است سوءاستفاده گر با دادن اطلاعات غلط به کودک تابوی مسائل جنسی را برای او بشکند و توجیهش کند که کار اشتباهی نمی کند. زنی که در هشت سالگی از او سوءاستفاده جنسی شده است می گوید: «آن موقع قضیه برایم توجیه شده بود. می گفت مامان و بابات هم همین کار را می کنند. خُب من فکر می کردم اگر مامانم هم بداند ایرادی ندارد، چون خودش هم همین کار را می کند. جلوی برادرم این کار را می کرد و به برادرم می گفت که مامان و بابا هم همین کار را می کنند، مگر نه؟ او هم می گفت آره. من هم چیز دیگری نداشتم که بگویم. اصلا حس خوبی نبود.»
فرایند سوءاستفاده جنسی
کودک نه تنها به توجه، محبت، هم دلی و آگاهی نیاز دارد، بلکه در عالم کودکی به دوست و هم بازی نیز محتاج است. به تعبیر اریک بِرن، نظریه پرداز بازی ها و مبدع تحلیل رفتار متقابل، میل به بازی و آمیزش اجتماعی نوعی عطش حضور دیگری، و نیاز زیستی به تحریک جسمی و عاطفی است. به عبارت دیگر، وجود هر آمیزش اجتماعی، هر چه که باشد، بر فقدان آن ترجیح زیستی دارد. در این میان، نوازش شدن و نیاز اولیه به لمس شدن ابتدایی ترین شکل تحریک جسمی و عاطفی و درک حضور دیگری است. کودکان به تدریج یاد می گیرند شکل های دیگر درک حضور دیگری را جانشین لمس جسمی کنند؛ یک تبسم، تعریف و تمجید یا حتی اخم و ترش رویی نشان می دهد که «دیگری» حضور آنها را درک کرده است.
احتمالا تصور عموم بر این است که افراد همیشه به دنبال نوازش های مثبت (تجربه حسی خوشایند و مطلوب) هستند و از نوازش های منفی (تجربه حسب ناخوشایند و دردناک) اجتناب می کنند، اما واقعیت چیز دیگری است؛ هر نوع نوازشی بهتر از نبود آن است. بعضی افراد در دوران کودکی متوجه می شوند که نوازش های مثبت نادر یا نامطمئن هستند. بنابراین برای زنده نگه داشتن خود به دنبال نوازش های منفی می روند. براساس نظریه بِرن، برجسته ترین اَشکال نوازش و آمیزش اجتماعی، بازی ها و روابط صمیمانه هستند. منظور از بازی، تبادلی مشخص و غالبا تکراری با ظاهری پذیرفتنی و دارای انگیزه های پنهانی است. به عبارت دیگر، از یک رشته بده بستان مشخص بین افرادی خاص می توان الگوی ارتباطی معیّنی استخراج کرد، مثل بازی معلم و شاگرد یا بازی دزد و پلیس.
بازی ها دو ویژگی مهم دارند: نهفته بودن، بُرد و باخت داشتن. در خانواده های که «شرایط آشفته» دارد صمیمیت معمولا امری نادر است. بنابراین کودک ناگزیر وارد بازی های می شود. یکی از این بازی ها، بازی با سوءاستفاده گر است. در این شرایط هرچه پدر و مادر خشن تر باشند کودک به بازی های سخت تری تن می دهد. زنی که در چهار سالگی سوءاستفاده جنسی را تجربه کرده است می گوید: «ما چند تا بچه بودیم. من از همه کوچک تر بودم. دنبالمان می دوید و از خودش صدا در می آورد که الان می گیرم می خورمتان. ما هم جیغ می کشیدیم و سر و صدا می کردیم. من از ته دل می خندیدم. یک دفعه مرا گرفت و انداخت زمین و شروع کرد به قلقلک دادنم. اولش فکر کردم بازی است، می خندیدم. اما کم کم احساس کردم بازی نیست. نمی فهمیدم چکار دارد می کند، تمام بدنم قفل شده بود. چشم هایم سیاهی می رفت، منگ شده بودم.»
به این ترتیب، سوءاستفاده گرد که با نیاز زیستی و روانی کودک آشناست و قواعد بازی کودکانه را بلد است با کودک وارد بازی می شود و او را به سمت خود جذب می کند، و هر زمان لازم باشد مسیر بازی را برای رسیدن به هدف خود دست کاری می کند.
به طور کلی، کودک از دو طریق درگیر رابطه جنسی با سوءاستفاده گر می شود: ارتباط مبتنی بر فریب و اغوا یا ارتباط مبتنی بر خشونت و زور. مثلا، در ارتباط مبتنی بر فریب و اغوا، سوءاستفاده گر آنچه را کودک دوست دارد دست مایه قرار می دهد تا وی را به خود نزدیک و از او بهره برداری جنسی کند.
«بگویی نه، نمی گذارم با آتاری من بازی کنی. واااای! همه چیز از ذهنم پاک شده به جز بازی کامپیوتری. الان وقتی می بینم بچه ای علاقه زیادی به بازی کامپیوتری دارد دوست دارم پرتش کنم، یعنی این قدر این قضیه برایم وحشتناک است. از آن به بعد من نه بازی کامپیوتری داشتم، و نه بازی کردم.»
گاهی سوءاستفاده گر با توجه به ناآگاهی کودک بازی نابرابری طراحی می کند و او را به دام می اندازد. زنی که در نُه سالگی این اتفاق برایش افتاده است می گوید: «من خیلی بستنی دوست داشتم، او هم همین طور. مسابقه گذاشتیم که ببینیم کی زودتر بستنی اش را می خورد. او گفت که من جایزه اش را می گویم. گفتم ولی اگر من ببرم خودم جایزه اش را می گویم. خُب او از من بزرگ تر بود و طبعا بستنی اش را زودتر خورد. بعد به من گفت جایزه ام این است که بوست کنم. خیلی برایم عجیب بود. گفتم نه! نمی خواهم. گفت ولی تو به من قول دادی، خودت قبول کردی. این بود که پذیرفتم ولی خیلی ناراحت شدم و گریه کردم. یادم نمی آید، اما بعد حتما یک جوری از دلم درآورده بود.»
به تدریج که زمان می گذرد کودک به سبب آگاهی هایی که به دست می آورد دیگر مایل نیست در بازی سوءاستفاده گر شرکت کند و می کوشد در مقابلش مقاومت کند. در این مرحله سوءاستفاده گر راهکار دیگری به کار می برد و کودک را تهدید می کند که موضوع را با دیگران در میان خواهد گذاشت. زنی که در آن زمان ۱۲ ساله بوده است می گوید: «یک بار دیگر هم مرا با تهدید برد. گفت بیا اینجا وگرنه به دوست هایت می گویم. از ترس رفتم. دو بار این قضیه اتفاق افتاد. می ترسیدم آبرویم برود یا بابایم بفهمد.»
همچنین ممکن است سوءاستفاده گر آن قدر کودک را برای پذیرفتن خواسته اش تحت فشار بگذارد که او از تقلا کردن خسته شود و به رابطه تن دهد تا سوءاستفاده گر دست از سرش بردارد، مانند تجربه ای که زنی در ده سالگی داشته است: «دفعه دوم توی اتاق کناری بود که دقیقا مرا گیر انداخت. گفت ساکت باش، الان یکی می آید. گفتم نمی خواهم. مرا گیر انداخته بود. نمی توانستم بیشتر از آن تقلا کنم. فقط می خواستم دست از سرم بردارد.»
در ارتباط مبتنی بر خشونت و زور، دیگر فریبی در کار نیست و سوءاستفاده گر برای جلب رضایت کودک زمان صرف نمی کند. در این شکل از رابطه، متجاوز اساسا کودک را نادیده می گیرد. مثلا هنگامی که کودک خواب است، بدون هیچ توجهی به او، عمل دلخواهش را با کودک انجام می دهد. مردی به خاطر می آورد: «همه خوابیده بودیم. نصفه شب یک دفعه از خواب بیدار شدم، دیدم کسی که می شناسمش کنار من است. از شدت ترس جرئت تکان خوردن نداشتم. می ترسیدم از جایم بلند شوم و بروم یا واکنش دیگری نشان دهم چند دقیقه در یک حالت خیلی خیلی مضطرب، نگران و غمگین بودم تا ولم کرد. تا صبح در همان حالت ماندم و از ترس نتوانستم جُم بخورم. اصلا نتوانستم بخوابم. او خوابید و صبح شد و رفت.»
گاهی هم متجاوز به صورت تهاجمی با کودک رابطه برقرار می کند. شاید بتوان گفت در این شکل از سوءاستفاده جنسی، کودک کمترین میزان قدرت و کنترل را در خود احساس می کند. تحقیقات نشان می دهد چگونگی و شدت سوءاستفاده جنسی نظیر دخول به بدن کودک، خشونت، یا تهدید به خشونت هنگام عمل آثار مخرب سوءاستفاده جنسی را افزایش می دهد. مردی می گوید: «مرا گرفتند و به زور روی زمین خواباندند.... دیگر هیچی یادم نمی آید. نمی دانم چقدر طول کشید. وقتی به هوش آمدم هیچ کس آنجا نبود. خیلی وحشت زده بودم. تا سال ها وقتی آن دو پسر را می دیدم وحشت می کردم. یادم است که همیشه می ترسیدم نکند آنها را دوباره ببینم.»
واکنش کودک در مقابل سوءاستفاده
اولین و شایع ترین رفتاری که کودک در مقابل سوءاستفاده گر انجام می دهد «هیچ کاری نکردن» است. یکی از دلایلی که کودک هیچ کاری انجام نمی دهد دوست داشتن سوءاستفاده گر است. زنی که هنگام سوءاستفاده جنسی ۱۰ ساله بوده می گوید: «شاید فقط لمس بود. من خیلی اذیت می شدم و در شرایط بسیار بدی بودم. دوست نداشتم در آن شرایط باشم، نمی خواستم این کار را بکنم، ولی از یک طرف هم فکر می کردم که این آدم را دوست دارم و شاید چون او این کار را می خواهد من هم مجبورم بپذیرم.»
یکی دیگر از دلایل عدم واکنش مناسب کودک در این شرایط این است که گاه سوءاستفاده گر کودک را برای عمل جنسی ترغیب می کند، یعنی به شیوه ای به کودک آگاهی جنسی می دهد که او علاقه مند می شود آن را تجربه کند. «ترس» و «ناآگاهی» نیز باعث می شود که کودک از انجام هرگونه واکنش باز بماند، زیرا او در چنین وضعیتی شوکه است و نمی داند چه کاری باید انجام دهد.
پس از اولین تجربه، کودک به طور معمول از راهکارهایی استفاده می کند که دوباره مورد سوءاستفاده قرار نگیرد. زیرا آگاهی هایی کسب کرده و به دلایل بسیار زیاد دیگر علاقه مند به شرکت در عمل جنسی سوءاستفاده گر نیست. یکی از این راهکارها فرار و دوری کردن از شخص سوءاستفاده گر است. راهکار دیگر انجام فعالیتی است که با خواست سوءاستفاده گر منافات دارد. زن از ۱۰ سالگی اش به خاطر می آورد: «یادم است برای این که با من کاری نداشته باشد شروع می کردم به نماز خواندن. چادر می انداختم سرم و شاید چند ساعت نماز می خواندم که طرفم نیاید، و او هم آن مواقع طرفم نمی آمد.»
و در نهایت، زمانی که کودک بزرگ تر می شود، هم گام با افزایش قدرت بدنی و آگاهی، به جایی می رسد که می تواند با سوءاستفاده گر رو به رو شود و مستقیما با او مخالفت کند، خشم و احساسات منفی اش را به او نشان دهد و فعالانه مانع از تکرار سوءاستفاده شود. زن می گوید: «چند سال بعد که دبیرستانی بودم دوباره آمدند خانه مان. خیلی آرام به من نزدیک شد. احساس کردم همه وجودم آتش گرفته، احساس کردم پر از خشمم... نتوانستم بزنمش، فقط برگشتم و با خشم نگاهش کردم. فهمید و رفت. تا شب معذرت خواهی می کرد، ولی حالم خیلی بد بود که دوباره این کار را کرده است.»
جدا از نحوه واکنش واقعی کودک نسبت به سوءاستفاده گر، او حتی تا سال ها بعد در ذهن خود با سوءاستفاده گر درگیر است، او را در ذهنش محاکمه و تنبیه می کند، به او احساس گناه می دهد و تحقیرش می کند. به عبارت دیگر، با گذشت زمان و اتمام سوءاستفاده جنسی، سوءاستفاده گر همچنان به تمامی در کودک حضور دارد و ذهن او را به خود مشغول می دارد. به این ترتیب، کودک تا سال ها بعد، در ذهن و محیط پیرامون خود، درگیر مبارزه با سوءاستفاده گران خیالی و واقعی است و همواره در حالت هشدار به سر می برد، زیرا احساس می کند دیگران می خواهند از او سوءاستفاده کنند و به همین دلیل رفتارش نامتناسب با موقعیت است.
یکی دیگر از راهکارهای کودک برای جلوگیری از سوءاستفاده مجدد «طرد کردن» دیگری است. او به دقت در رفتارهای دیگر کنکاش می کند و هر جایی که احساس کند کوچک ترین احساس جنسی وجود دارد به سرعت فرد خاطی را طرد می کند، هر چند گاهی بعدها متوجه می شود که بسیاری از احساسات دیگران به وی غیرجنسی بوده و او در زمان نتوانسته است این دو را از هم تشخیص بدهد و بنابراین دچار پشیمانی می شود: «بعدها یک پسری بود، خیلی خوب بود، با هم همکار بودیم... تا دیدم به من احساسی دارد، حتی حس خوب، و این حس را کمی بیان می کرد یا توی رفتارش می دیدم. کلا او را کات کردم. در دانشگاه هم با کسانی که پیشنهاد دوستی یا ازدواج می دادند برخورد های بدی داشتم، خیلی بد. سر یکی داد زدم، یکی را دست انتظامات سپردم، آبروی یکی را بردم. هیچ کاری هم نکرده بودند.»
راهکار دیگر تلاش برای «قوی تر شدن» است. بازماندگان معتقدند دو فاکتور مهم می توانست مانع سوءاستفاده جنسی از آنها شود: آگاهی و قدرت. استدلال آنها این است که به دلیل ضعف جسمی مورد سوءاستفاده قرار گرفته اند. بنابراین در بزرگسالی سعی می کنند از نظر جسمی قوی شوند. همچنین اگر احساس کنند این اتفاق به دلیل ضعف قدرت ذهنی و توانایی تصمیم گیری پیش آمده است تلاش می کنند از نظر ذهنی به فردی توانمند تبدیل شوند. به علاوه، تعدادی از کودکان به «جبران معکوس» روی می آورند، یعنی می کوشند از دیگران انتقام بگیرند؛ سوءاستفاده گران احتمالی را مجازات می کنند و با جامعه سر ناسازگاری دارند.
روان شناسان معتقدند کودکانی که از آنها سوءاستفاده جنسی شده است از نظر مشکلات رفتاری به دو دسته کلی تقسیم می شوند: عده ای از کودکان به درونی سازی رفتارها گرایش دارند، یعنی منزوی می شوند و عقب نشینی می کنند. آنها با دیگران تعامل نمی کنند و سعی دارند در مورد آن اتفاق تلخ با خودشان حرف بزنند. این کودکان اغلب دچار افسردگی، سازگاری بیش از اندازه، فوبیا، اضطراب، اختلالات خوردن، خودزنی مثل بریدن یا سوزاندن خود و سوءمصرف مواد می شوند. در مقابل، عده دیگری از این کودکان به بیرونی سازی رفتارها گرایش دارند، یعنی اغلب پرخاشگر، خشن و تخریب گر هستند. آنها حیوانات را می کُشند یا مورد آزار و شکنجه قرار می دهند، و مستعد رفتارهای ویران گرانه مثل آتش افروزی یا رفتارهای پرخطر جنسی هستند.
مرد می گوید: «یادم است در آن دوره خیلی دوست داشتم آدم بکُشم. پول دزدیدم که تفنگ بخرم تا بتوانم بدون این که گیر بیفتم کسی یا کسانی را بکشم. شاید مثلا فامیل هایم یا دایی هایم را. الان یادم نیست چه کسانی را، ولی به هر حال دوست داشتم این کار را بکنم. دوره بزهکاری سنگینی بود؛ دوره ای که کارهای خلاف زیادی کردم، هر کار خلافی که بچه ای در آن سن و سال، حتی بزرگ تر و خیلی بزرگ تر می توانست بکند، بدون هراس. کله خری و ضربه زدن به دیگران اولویت داشت. گاهی هم از این کارها غمگین می شدم، خوشم نمی آمد، ولی خُب این «گاهی»ها خیلی کم بود. همیشه از این کارها لذت می بردم.»
به این ترتیب، تا سال ها بعد، تجربه سوءاستفاده جنسی و تصویر سوءاستفاده گر ذهن کودک را اشغال خواهد کرد و کودک درباره نقش خودش در ماجرا دچار «خوددرگیری» خواهد شد؛ او بارها و بارها به اتفاقاتی که برایش افتاده فکر می کند و احساس گناه می کند. ابتدا خود را مقصر می داند و به دنبال تنبیه و مجازات خودش است. اندکی بعد، هنگامی که زیر بار احساس گناه از پا درآمده، همه تقصیر را گردن سوءاستفاده گر می اندازد و خود را مطلقا قربانی و فریب خورده می بیند، اما باز چون راضی نمی شود تقصیر را میان خود و سوءاستفاده گر تقسیم می کند تا بارش سبک تر شود.
گاهی تعدادی از بازماندگان خود و سوءاستفاده گر را مبرا از هر نوع تقصیری می بینند و همه بار گناه را به گردن والدین می اندازند که در مراقبت از آنها کوتاهی کرده اند یا آگاهی لازم را به آنها نداده اند. عده ای نیز، با تبرئه همه افراد دخیلی در ماجرا، و با شکستن تابوی مسائل جنسی اهمیت این موضوع را در ذهن خود کم می کنند یا همه تقصیر را به گردن غریزه جنسی می اندازند.
ارسال نظر