نقش محبت در رشد مغز كودک
نياز كودكان به مهر و محبت به اندازه كافي شناخته شده است، اما اين شناخت كه عشق و علاقه نه تنها در پختگي عاطفي نقش دارد بلكه ساختار مغز را نيز متاثر ميكند، يافته جديدي است.
کودکان: نياز كودكان به مهر و محبت به اندازه كافي شناخته شده است، اما اين شناخت كه عشق و علاقه نه تنها در پختگي عاطفي نقش دارد بلكه ساختار مغز را نيز متاثر ميكند، يافته جديدي است.
پژوهشهاي علم اعصاب و تحقيقات بيوشيمي با كمك و كاربرد تكنيك پويشگري مغز و مطالعات برشهاي آن، ثابت كردهاند كه سيستم اعصاب نه تنها به تحريكات عواطفي عكسالعمل نشان ميدهد، بلكه در اساس شكل ميگيرد
مغز يك نوزاد هنوز به خوبي شكل نگرفته و بدون ساختار است و براي رشد و تحول خود به تحريك نياز دارد، نه تنها به تحريكات محسوس و شناختي در اشكال و انحاء گوناگون مثل بازيها، رنگها يا موزيك، بلكه به برخوردها و رفتارهاي محبت آميز نيز محتاج است لبخند، تماس چشمها و وجود يك غمخوار و پرستار سبب آرامش و آسودگي خاطر و همزمان نيز ترشح هورمونهايي در ميگردد يعني در آن بخشي از مغز كه در همان سالهاي نخستين شكل ميگيرد و در پختگي رشد و تحول رفتار اجتماعي سرنوشت ساز است.
هر چه روابط و تاثيرات متقابل مثبت بيشتري بوقوع بپيوندد، اتصالات و شبكههاي بهتر و بيشتري در اين بخش ايجاد ميگردد. بدين ترتيب، نظريه پيوند "جان بوولبي" كه گهگاه مورد ترديد قرار ميگرفت بوسيله پژوهشهاي بيولوژيكي تاييد شد.
نظريه بوولبي ميگويد، رشد و تحول يك كودك از طريق تجربه پيوندها و دلبستگيهاي دوران كودكي به نحو مثبت و يا به گونهاي منفي تحت تاثير قرار مي گيرد.
يكي از مطالعات انجام شده در دانشگاه "ويسكونسين" آمريكا نشان داد كه نحوه و چگونگي عكسالعمل يك فرد در مقابل فشارهاي روحي در سنين كودكي تعيين ميشود.نوزاداني كه با مادران تحت فشار روحي يا افسردگي بزرگ ميشدند، بعدها بيشتر از حد متوسط آسيب پذير بودند. اينها در مواقع سخت و پيچيده با ترشح شديد هورمونهاي فشار عكس العمل نشان ميدهند. جالب توجه اينجا است كه كودكاني كه در سنين بالاتر مادران خويش را افسرده تجربه ميكردند، از عكس العمل شديد مشابهي برخوردار نبودند.
بنابراين خاطرات بد اوليه نه تنها رفتار را نقش ميدهد بلكه بر طبق علوم و شناختهاي جديد، عكسالعملهاي الگويي فيزيولوژيكي مغز را كه تعيينكننده چگونگي برخورد و رفتار ما با احساسات و ديگر اشخاص هستند، نيز تحت تاثير قرار ميدهند. بر اساس اكتشافات جديد، اين پرسش در ظاهر ساده كه آيا بايد نوزاد عاجز گريان را در بغل گرفت و آرام كرد، ديگر به استيل تربيتي مربوط نميشود.
واقعيت غير قابل بحث آن است كه نوزادان خود قادر به از ميان بردن فشارهاي روحي و احساسي خويش نيستند، آنها به هنگام هيجان و برآشفتگي، قدرت تغيير خودآگاه و انحراف ذهن خويش را ندارند. در اين موقعيت "هيپوتالاموس" موادي را بعنوان علامت توليد ميكند كه باعث ترشح هورمن فشار "كورتيزول" ميگردد.
در سالهاي پس از دوران كودكي، مغز در مواقع سختي و فشار يا با توليد بيش از حد هورمون كه نتيجه آن بروز ترس و افسردگي است و يا با توليد كمتر از حد لازم كه نتيجه آن سردي عواطف و بروز خشونت است، عكس العمل نشان مي دهد. نتيجهگيري از اين شناختهاي جديد علمي تنها چنين ميتواند باشد كه نوزاد در سالهاي اوليه زندگيش به فردي نيازمند است كه برايش شناخته شده باشد، فردي كه حال و احوال نوزاد را درك كند، فردي كه به وي لبخند بزند و با محبت و مهرباني رفتار كند.
خانم "سو گرهاردت" متخصص روان درماني ترديد دارد كه پرورش و تربيت نوزاد توسط افراد غريبه بتواند اين كيفيت پرورشي را بوجود آورد. وي ميگويد: در كودكان كم سني كه توسط غريبهها پرورش مييابند، احتمالا اين كمبود تجربه كه وجود و مفهوم خاصي براي ديگري داشته باشد، وجود دارد. "آنها ميآموزند كه بايد در انتظار علاقه و توجه ديگران باقي بماند" والدين نيز در سالهاي نخستين نياز به حمايت ديگران دارند، مثلا در صورت وجود مشكلات با كودك به كمكهاي روان درماني يا به موسسات اجتماعي و گروهها و همدردان مشترك احتياج دارند تا به اين وسيله بتوانند از تنهايي و ايزوله شدن خود جلوگيري نمايند.
نظر کاربران
مطالب خوبه واسه عضویت مشکل دارم راهنمایی کنید