۹۶۳۹۳
۳۳ نظر
۵۱۳۵
۳۳ نظر
۵۱۳۵
پ

اعترافات شما عزیزان

اعتراف صمیمانه سوتی ها! (۲۲)

با توجه به استقبال شما خوانندگان از مطالب درج شده با عنوان "اعتراف صميمانه سوتي ها" و اعترافات شما خوانندگان در بخش نظرات کاربران، تصميم گرفتيم گزيده اي از مطالب ارسالي شما در بخش نظرات را با نام ارسال کننده در اين مطلب درج کنيم.

اعتراف صمیمانه سوتی ها! (22)
برترین ها: با توجه به استقبال شما خوانندگان از مطالب درج شده با عنوان "اعتراف صميمانه سوتي ها" و اعترافات شما خوانندگان در بخش نظرات کاربران، تصميم گرفتيم گزيده اي از مطالب ارسالي شما در بخش نظرات را با نام ارسال کننده در اين مطلب درج کنيم.

elaheh: توی عروسی یکی از نزدیکان اومدم نزدیک عروس خانوم به عروس خانوم تبریک بگم
گفت خیلی خوش اومدی عزیزم
منم نمیدونم چی شد در جواب گفتم صدسال به این سالها...
احتمالا اشکال از جو اطرافم بود

********

کسری: منم باید اعتراف کنم که وقتی که حدودآ ۵ یا ۶ سالم بود از یه مسافرتی به اتفاق پدرم ، عمو و پسر عموم برمی گشتیم ، توی ماشین از اونجایی که گلاب به روتون خیلی بهم فشار اومده بود خودم خراب کردم و همونجا سر جام نشستم ، بعد از گذشت ۱۰، ۲۰ دقیقه همه هی میگفتن اه ه اه چه بوی بدی میاد از بیرون و چون تو جاده شمال بودیم فکر میکردن از مزارع بو میزنه داخل :))) هی شیشه ماشینو میکشیدن بالا هی اوضاع بدتر می شد ، تا این که رسیدیم خونه و همه داستان و فهمیدن :)))) هیچی دیگه الان فکر کنم یه ۲۰ سالی میشه که عمومینارو ندیدم :دی

********

Mah: اعتراف ميكنم بچه كه بودم فكر ميكردم مجري تلوزيون فقط منو نگاه ميكنه! حتي چند دفعه جامو هم عوض ميكردم و با كمال تعجب ميديدم بازم منو نگاه ميكنه!!

********

شیرین: اعتراف میکنم موقع سلام واحوالپرسی متشخصانه با پدر دوستم تو مغازشون یهو به جای زنده باشید با صدای بلند گفتم زنده اید؟؟؟؟ از خنده منفجر شدن

********

امیررضا: اعتراف میکنم تو محل کارم میخواستم غذا سفارش بدم ، یه پرس جوجه بدون برنج میخواستم. زنگ زدم رستوران گفتم ببخشید یه پرس جوجه بدون مرغ میفرستید!! پشت تلفن کپ کرده بود!

هنوزم سوژه همکارامم!!

********

Mami: جایتان خالی به سفر زیارتی رفته بودم.به خاطر آفتاب سوزان همیشه از عینک آفتابی استفاده می کردم..برای تفتیش به محل تفتیش رفتیم..همین که وارد شدم بلند گفتم تو را به خدا ببین دلشون نیومده یه لامپی،مهتابی روشن کنند که چشم آدم ببینه..این جا بود که دوستانم گفتندکه بابا جان عینکت و بردار و من فهمیدم که چه سوتی دادم.

********

نیلوفر: اعتراف ميكنم دانشجو كه بودم يروز صبح زود داشتم ميرفتم دانشگاة كة خيلي خوابم ميومد سوار ون شدم جا نبود مجبور شدم كنار يك اقاي خيلي خوشتيپي كة معلوم بود قرار مهمي داره بشينم منم كة خيلي خوابم ميومد تو ماشين روي شونية اقا خوابم برد وقتي رسيدم اقا زد بههم گفت رسيديم من يهو ديدم تمام ارايشم كه به لباسشون ماليده هيچ اب دهانمم ريخته رو لباسش

********

مهدی عباسی: یک بار عجله داشتم رفتم داخل سوپری
شانس ماهم شلوغ...
رفتم جلو گفتم : آقا چیپس خلخلی دارین؟
نگام کرد گفت : خلالی یا فلفلی؟؟

********

حمیدرضا: اعتراف میکنم سال اول دبیرستان سوالات ترم اول رو یک روز قبل امتحان از دفتر مدرسه کش رفتم و از اونجا که خیلی با معرفتم(چه رویی دارماااا) اومدم با 2 تا از دوستام کل جواب سوالا رو حفظ کردیم و اما واسه اینکه طبیعی به نظر برسه من 2 تا سوال رو بی پاسخ گذاشتم و یکی از دوستام 1 سوال رو بی پاسخ گذاشت اون یکی دوستم 3 سوال رو ...
من ۱۸ شدم دوستام به ترتیب ۱۹ و ۱۶
بعد که کارنامه رو دادن ،دیدم زرشک همه بچه ها یا 18 شدن یا 19 یا 16 ،... دیگه خودتون میتونید حدس بزنید چی شده
هیچی دیگه دبیر بعد از باز بینی ورقه ها شک ش به یقین تبدیل شد کل نمرات رو حذف کرد ،خوشگل همه رو تجدید کرد بلا استثنا
لامصب مدرسه کند هوشان درس میخوندیم یکی از یکی خنگ تر ،الان بعد از سالها در حسرت نمره بالا در درس شیمی میسوزم و میسازم هههههههههه
سوتی من باعث شد همه تجدید شدن ،این یکی از هزاران افتخارات منه در زندگی ههههه

********

مردادی: اعتراف ميكنم بچه كه بودم وقتى سوار ماشين مى شدم چون ماشين در حركت بود وقتى ماه رو ميديدم فكر مى كردم ما به هر طرف ميريم ماه هم دنبالمون مياد . هه ، بچه بودم ديگه

********

سارا: اعتراف مي كنم سال پنجم كه بودم مامانمو عمل ديسك كمر كرده بودند و منم دو تا مهره كمرشو كه درآورده بودن، با خودم بردم مدرسه... از بچه ها گرفته تا معاون و مدير وحشت كرده بودند... منم نترس بودم و مي گفتم چرا مي ترسيد

********

Arezoo: اعتراف ميكنم يه دفعه كه داشتم سوار تاكسي ميشدم كفشمو دراوردم!!:))

يه دفعه هم سر كلاس نشسته بوديم دبيرمون گفت برم ليستشو بيارم منم داشتم ميرفتم بيرون در كلاسو زدم و رفتم بيرون.. برگشتم ديدم هنوز دارن ميخندن..!!!:))

********

طراوت: اعتراف میکنم تا همین چند وقت پیش لژ خانوادگی ثر خانوادگی میخوندم.

********


کاربر: اعتراف میکنم اون اولا که دوستام داشتن همشون موبایل میخریدن منم گیر دادم که باید برا منم موبایل بخرین تازه دو روز بود موبایل گرفته بودم با منو فارسی که مثلا رابیفتم رفتم خونه دوستم پوزشو بدم موبایلش گم کرده بود و داشت تو اتاقش دنبالش میگشت رو کرد به من گفت یه میس به من میزنی منم متوجه نشدم چی میگه پرسیدم چی!؟اونم گفت یه میس هیچی دیگه منم چند دقه تو کیفم دنبال میس برا دوستم میگشتم!!!دوستم همینجوری هاج و واج نگام میکرد! اصلا بد ضایع شدما!!!

********

امیر: اعتراف میکنم سال اول راهنمایی بودم پدرم تصادف کرده بود و مهمونای زیادی واسه عیادتش میومدن و همیشه دست پر با آبمیوه و ساندیس و اینا میومدن ، پدرمم هیچ کدومو نمیخورد همش مونده بود واسه من، نزدیک 500 تا ساندیس! منم که شم اقتصادیم گل کرده بود ساندیسا رو می بردم مدرسه و با نصف قیمت میفروختم و به خیال خودم داشتم خیلی زرنگی میکردم! یه بازار سیاهی اه افتاده بود تو مدره! صف می بستن بچه ها!!. تا اینکه مدیرمون بازارمو کساد کردو همه چی رو به مامانم گفت......بگذریم بعدشو :(

********
شما عزیزان و همراهان همیشگی مجله اینترنتی برترین ها نیز می توانید اعترافات صمیمانه خود را در بخش نظرات وارد کنید تا در مطالب بعدی از آنها استفاده شود.
پ
برای دسترسی سریع به تازه‌ترین اخبار و تحلیل‌ رویدادهای ایران و جهان اپلیکیشن برترین ها را نصب کنید.

همراه با تضمین و گارانتی ضمانت کیفیت

پرداخت اقساطی و توسط متخصص مجرب

ايمپلنت با 15 سال گارانتی 10/5 ميليون تومان

>> ویزیت و مشاوره رایگان <<
ظرفیت و مدت محدود

محتوای حمایت شده

تبلیغات متنی

نظر کاربران

  • بدون نام

    نظر سارا عالی بود،کلی خندیدم

  • اردیبهشت

    برا نیلوفر خیلی اوق بود!!!

  • خردادي

    رفته بوديم ديدن عمه هاي شوهرم كه از مكه برگشته بودن .مشغول سلام و احوال پرسي بوديم كه از من پرسيدن مامانت اينا خوبن ؟ منم اومدم بگم خيلي ممنون ، خوبن ، گفتم خيلي خوبن . يهو اونام برگشتن گفتن خدارو شكر كه خيلي خوبن . هيچي ديگه همه تركيدن .

  • حامد

    دو هفته قبل از عروسي داداشم رفته بودم خونه عموم آش بيارم كه دختر عموم - كه مدتهاست من و داداشم رو نديده - منو با داداشم اشتباه گرفت و پرسيد حال خانمت چطوره ؟ منم در حاليكه جوگير شده بودم گفتم خوبه سلام ميرسونه :)) خلاصه تو فاميل آبرو نذاشتن روز عروسي برام

    پاسخ ها

    • مرضيه

      خيلي جالب بود

  • samane

    مهدی عباسی خیلی با حال بود!

  • بدون نام

    یادمه در یک مکالمه با یه خانوم در پایان بهم گفت تو مثل داداشمی و منم در جواب گفتم منم مثل . . .
    اقا یه مرده ای انقدر بهم خندید که مثل علامت سوال خم شدم و راه رفتم.

  • بدون نام

    اخری باحال بود دمش گرم یه ادم با انصاف هم پیدا شد

  • ارور

    وای منو بگو روز عاشورای همین امسال راه افتادیم بریم عزاداری یادم افتاد پلیور داداشمو نیاوردم برگشتم توی راه پله همسایمون یه آقای مسنی بود سلام دادم بهش ،گفت سلام لعنت بریزید منم که عجله داشتم دستپاچه شدم گفتم همچنین بعدش زود گفتم بیش باد
    وای ینی سرخ شده بودما .....

    پاسخ ها

    • اسما

      این خوبه...7-8سالم بود که تو ایام محرم عمم زنگ زد خونمون .من گوشیو برداشتم و عمم بعد سلام گفت لعنت بر یزید منم نمیدونستم در جوابش چی باید بگم کلی تشکر کردم و گفتم خیلی ممنون مرسی...

    • بدون نام

      ++++++++++

  • نسرین ِ محمد

    اعتراف میکنم...
    .
    .
    .
    .
    .
    یه بار توی سطل جلو یکی از اتاقای خوابگاه پوست آناناس افتاده بود,
    منم برداشتم انداختم تو سطل خودمون هرکی دید فک کنه ما خوردیم...!

    پاسخ ها

    • پریا

      مرسی کلی خندیدم

  • بهزاد

    مهدی عباسی خیلی باحال بود
    حمیدرضا رو نفهمیدم چی شد؟؟؟؟؟؟

  • هیمالیا

    نظر مهدی عباسی خیلی عالی بود

  • بدون نام

    من چند تا اعتراف دارم:
    1- بچه بودم فکر میکردم اگه دستمو تند بچرخونم مثل هلکوپتر میتونم پرواز کنم
    2- فکر میکردم اگه دودستی خودمو بغل کنم میتونم رو هوا معلق بمونم
    باقیش خیلی ضایس همینقدر بسه....

  • یاس سپید

    یه روز اوایل ازدواجمون ، لباس پوشیده بودیم 2 نفری بریم بیرون وقتی داشتم کفشم رو میپوشیدم یادم نیست دقیقا چی شد ولی یادمه که از دست همسرم دلخور شدم و زود از خونه رفتم بیرون و در کوچه هم چترق محکم بستم ، بعدش انتظار داشتم که محسن بیاد دنبالم و از دلم در بیاره ( مثل این فیلما و رمانای رمانتیک) بعدش هر چی رفتم میدیدم خبری نشد هی بر می گشتم پشت سرمو نگاه میکردم هی میدیدم نه بازم نیومد !!!!
    انقد رفتم تا رسیدم به خیابون گوشیمو در آوردم ببینم شاید زنگ زده دیدم نه زنگ هم نزده !
    متعجب بهش زنگ زدم گفت فک کردم دوس داری تنها بری برو دیگه منم میرم کارامو انجام میدم.
    منو می بینی همه ی باورهای رمانتیکم یهو با هم فرو ریخت ، خیلی لحظه ی سختی بود!!!

    پاسخ ها

    • ملينا

      الهي !

    • بدون نام

      خوب ادبت کرد .آفرین

    • بدون نام

      عالی بود

    • مامان لیلا

      ای جانم قربونت بشم خیلی خوشگل بود الهی به خوشی در کنار همدیگه زندگی کنید عزیزدلم.

    • یاس سپید

      ملینا جون :((

      اتفاقا خودش ادب شد یاد گرفت دفعه ی بعد چطور رفتار کنه ، امتحانشم کردم سربلند بیرون اومد بعله!

      فدای شما مامان عزیز:*
      مرسییییییییییییییی:)

    • ميترا

      عزيزم اکثر مردا کوتاه فکرن و قدرت فهميدن حرف دله نانمارو ندارن البته تاوقتيکه خودشون کارشون گير آدم نيس

  • raika

    من انقدر توی عمرم سوتی داده ام که شمارش از دستم در رفته ولی یکی از آخرین سوتیهایی که دادم این بود که میخاستم پارچه پیراهنی ام بدم به پیراهن دوزی برام بدوزه بعد از این که کلی دنبال آدرسش گشتم تونستم پیدا کنم رفتم تو یکهو گفتم آقا ببخشید اینجا پیراهن دوزی؟ بعد مرده خندش گرفت و گفت: نمیدونم ولا دور و برتون نگاه کنید شاید اومده باشید پیراهن دوزی!!!

  • کیارش

    رفته بودم دکتر برای لاغری.اتاق دکتر بزرگ بود و پیش در ورودی یه در دیگه درست عین خودش که برا دسشویی بود پیشش بود.کارم تموم شده بود وداشتم درکمال خونسردی ویه اهن اوهنی داشتم میرفتم که برم بیرون دروباز کردم دیدم دشوییه.برگشتم دیدم دکتره سرخ شده واز زور خنده صداش درنمیاد.منو میگین.........

    پاسخ ها

    • لاله

      تصورشمخنده داره.حاظرم آب دريارو با چنگال بخورم اينجورى ضايع نشم

  • باران

    به اعتراف مهدی عباسی کلی خندیدم. خیلی با حال بود.

  • yassin

    بچه ك بودم يك شب عمم اينا مهمون ما بودن بابا رفته بود واسه خريد بعد از يك ساعت ك داشت ميومد ب عمم گفتم بدو بدو روسري تو سر كن بابام داره مياد
    جو تركيد :-) 3>

  • بدون نام

    بابا نیلوفر پس وقتی جا نباشه باید بری بغل دست اقا بشینی که بر حسب اتفاق خوش تیپم هست ....دمت گرم.من جای اون بودم عاشقت میشدم میومدم خواستگارید

  • تهران

    چند وقت پیش بله برون دختر عمه خانومم بود. رفتیم اونجا مجلس زنانه که بزن و بکوب بود.... اما مجلس مردونه چشت روز بد نبينه عين مجلس ختم بود 50 - 60 مرد نشسته بون فقط همدیگرو نگاه می کردن .....
    منم که طاقت اینجور جاهارو ندارم داشتم با عموی خانومم در گوشی هی شوخی می کردم و می گفتم فاتحه الصلوات و خدا بیامرزدش و از اين حرفها انقدر توی اين دو ساعت اينطوری سر خودم رو گرم کردم تا وقت بگذره که چشمتون روز بد نبينه موقع خداحافظی همه اومده بودن دمه در 20 - 30 نفر اون جلو ....
    من خداحافظی کردم و بجای اينکه بگم خوشبخت بشن ان شالله ........ گفتم خدا بیامرزتشون ...........
    آقا اینو نگفتم کل اون آدما زدن زیر خنده منفجر شده بودن!!!
    منم که خودم داشتم از خجالت آب می شدم............
    ولی هر وقت یادش می افتم کلی می خندم.....

    خدا بيامرزتشون

  • mousavi

    من کلاس اول که بودم رفتم جشن قرار بود تو جشن اجرای کاراته داشته باشم ، اجرام که تموم شد مجریه گفت اسمت چیه ؟ گفتم سرکار خانم ریحانه سادات موسوی ؛ همه شروع کردن به خندیدن حالا هر وقت که فیلمشو نگاه میکنم فقط از حرف خودم حسابه میخندم

  • masome

    من اعتراف میکنم یدفعه خواستم ویزا بگیرم برایه آمریکا برایه موندن خلاصه رفتم سفارت آمریکا اومدم بگم من میخوام برایه مدتی بیام آمریکا اما نمیدونم چرا یدفعه هول شدم گفتم مرگ بر آمریکا هیچی دیگی با اردنگی انداختنم بیرون

    پاسخ ها

    • بدون نام

      ++++++++++ عادت کردیم عزیزم

ارسال نظر

لطفا از نوشتن با حروف لاتین (فینگلیش) خودداری نمایید.

از ارسال دیدگاه های نامرتبط با متن خبر، تکرار نظر دیگران، توهین به سایر کاربران و ارسال متن های طولانی خودداری نمایید.

لطفا نظرات بدون بی احترامی، افترا و توهین به مسئولان، اقلیت ها، قومیت ها و ... باشد و به طور کلی مغایرتی با اصول اخلاقی و قوانین کشور نداشته باشد.

در غیر این صورت، «برترین ها» مطلب مورد نظر را رد یا بنا به تشخیص خود با ممیزی منتشر خواهد کرد.

بانک اطلاعات مشاغل تهران و کرج