اعترافات شما عزیزان
اعتراف صمیمانه سوتی ها! (۲۲)
با توجه به استقبال شما خوانندگان از مطالب درج شده با عنوان "اعتراف صميمانه سوتي ها" و اعترافات شما خوانندگان در بخش نظرات کاربران، تصميم گرفتيم گزيده اي از مطالب ارسالي شما در بخش نظرات را با نام ارسال کننده در اين مطلب درج کنيم.
elaheh: توی عروسی یکی از نزدیکان اومدم نزدیک عروس خانوم به عروس خانوم تبریک بگم
گفت خیلی خوش اومدی عزیزم
منم نمیدونم چی شد در جواب گفتم صدسال به این سالها...
احتمالا اشکال از جو اطرافم بود
Mah: اعتراف ميكنم بچه كه بودم فكر ميكردم مجري تلوزيون فقط منو نگاه ميكنه! حتي چند دفعه جامو هم عوض ميكردم و با كمال تعجب ميديدم بازم منو نگاه ميكنه!!
شیرین: اعتراف میکنم موقع سلام واحوالپرسی متشخصانه با پدر دوستم تو مغازشون یهو به جای زنده باشید با صدای بلند گفتم زنده اید؟؟؟؟ از خنده منفجر شدن
امیررضا: اعتراف میکنم تو محل کارم میخواستم غذا سفارش بدم ، یه پرس جوجه بدون برنج میخواستم. زنگ زدم رستوران گفتم ببخشید یه پرس جوجه بدون مرغ میفرستید!! پشت تلفن کپ کرده بود!
هنوزم سوژه همکارامم!!
Mami: جایتان خالی به سفر زیارتی رفته بودم.به خاطر آفتاب سوزان همیشه از عینک آفتابی استفاده می کردم..برای تفتیش به محل تفتیش رفتیم..همین که وارد شدم بلند گفتم تو را به خدا ببین دلشون نیومده یه لامپی،مهتابی روشن کنند که چشم آدم ببینه..این جا بود که دوستانم گفتندکه بابا جان عینکت و بردار و من فهمیدم که چه سوتی دادم.
نیلوفر: اعتراف ميكنم دانشجو كه بودم يروز صبح زود داشتم ميرفتم دانشگاة كة خيلي خوابم ميومد سوار ون شدم جا نبود مجبور شدم كنار يك اقاي خيلي خوشتيپي كة معلوم بود قرار مهمي داره بشينم منم كة خيلي خوابم ميومد تو ماشين روي شونية اقا خوابم برد وقتي رسيدم اقا زد بههم گفت رسيديم من يهو ديدم تمام ارايشم كه به لباسشون ماليده هيچ اب دهانمم ريخته رو لباسش
مهدی عباسی: یک بار عجله داشتم رفتم داخل سوپری
شانس ماهم شلوغ...
رفتم جلو گفتم : آقا چیپس خلخلی دارین؟
نگام کرد گفت : خلالی یا فلفلی؟؟
حمیدرضا: اعتراف میکنم سال اول دبیرستان سوالات ترم اول رو یک روز قبل امتحان از دفتر مدرسه کش رفتم و از اونجا که خیلی با معرفتم(چه رویی دارماااا) اومدم با 2 تا از دوستام کل جواب سوالا رو حفظ کردیم و اما واسه اینکه طبیعی به نظر برسه من 2 تا سوال رو بی پاسخ گذاشتم و یکی از دوستام 1 سوال رو بی پاسخ گذاشت اون یکی دوستم 3 سوال رو ...
من ۱۸ شدم دوستام به ترتیب ۱۹ و ۱۶
بعد که کارنامه رو دادن ،دیدم زرشک همه بچه ها یا 18 شدن یا 19 یا 16 ،... دیگه خودتون میتونید حدس بزنید چی شده
هیچی دیگه دبیر بعد از باز بینی ورقه ها شک ش به یقین تبدیل شد کل نمرات رو حذف کرد ،خوشگل همه رو تجدید کرد بلا استثنا
لامصب مدرسه کند هوشان درس میخوندیم یکی از یکی خنگ تر ،الان بعد از سالها در حسرت نمره بالا در درس شیمی میسوزم و میسازم هههههههههه
سوتی من باعث شد همه تجدید شدن ،این یکی از هزاران افتخارات منه در زندگی ههههه
مردادی: اعتراف ميكنم بچه كه بودم وقتى سوار ماشين مى شدم چون ماشين در حركت بود وقتى ماه رو ميديدم فكر مى كردم ما به هر طرف ميريم ماه هم دنبالمون مياد . هه ، بچه بودم ديگه
سارا: اعتراف مي كنم سال پنجم كه بودم مامانمو عمل ديسك كمر كرده بودند و منم دو تا مهره كمرشو كه درآورده بودن، با خودم بردم مدرسه... از بچه ها گرفته تا معاون و مدير وحشت كرده بودند... منم نترس بودم و مي گفتم چرا مي ترسيد
Arezoo: اعتراف ميكنم يه دفعه كه داشتم سوار تاكسي ميشدم كفشمو دراوردم!!:))
يه دفعه هم سر كلاس نشسته بوديم دبيرمون گفت برم ليستشو بيارم منم داشتم ميرفتم بيرون در كلاسو زدم و رفتم بيرون.. برگشتم ديدم هنوز دارن ميخندن..!!!:))
طراوت: اعتراف میکنم تا همین چند وقت پیش لژ خانوادگی ثر خانوادگی میخوندم.
کاربر: اعتراف میکنم اون اولا که دوستام داشتن همشون موبایل میخریدن منم گیر دادم که باید برا منم موبایل بخرین تازه دو روز بود موبایل گرفته بودم با منو فارسی که مثلا رابیفتم رفتم خونه دوستم پوزشو بدم موبایلش گم کرده بود و داشت تو اتاقش دنبالش میگشت رو کرد به من گفت یه میس به من میزنی منم متوجه نشدم چی میگه پرسیدم چی!؟اونم گفت یه میس هیچی دیگه منم چند دقه تو کیفم دنبال میس برا دوستم میگشتم!!!دوستم همینجوری هاج و واج نگام میکرد! اصلا بد ضایع شدما!!!
امیر: اعتراف میکنم سال اول راهنمایی بودم پدرم تصادف کرده بود و مهمونای زیادی واسه عیادتش میومدن و همیشه دست پر با آبمیوه و ساندیس و اینا میومدن ، پدرمم هیچ کدومو نمیخورد همش مونده بود واسه من، نزدیک 500 تا ساندیس! منم که شم اقتصادیم گل کرده بود ساندیسا رو می بردم مدرسه و با نصف قیمت میفروختم و به خیال خودم داشتم خیلی زرنگی میکردم! یه بازار سیاهی اه افتاده بود تو مدره! صف می بستن بچه ها!!. تا اینکه مدیرمون بازارمو کساد کردو همه چی رو به مامانم گفت......بگذریم بعدشو :(
نظر کاربران
نظر سارا عالی بود،کلی خندیدم
برا نیلوفر خیلی اوق بود!!!
رفته بوديم ديدن عمه هاي شوهرم كه از مكه برگشته بودن .مشغول سلام و احوال پرسي بوديم كه از من پرسيدن مامانت اينا خوبن ؟ منم اومدم بگم خيلي ممنون ، خوبن ، گفتم خيلي خوبن . يهو اونام برگشتن گفتن خدارو شكر كه خيلي خوبن . هيچي ديگه همه تركيدن .
دو هفته قبل از عروسي داداشم رفته بودم خونه عموم آش بيارم كه دختر عموم - كه مدتهاست من و داداشم رو نديده - منو با داداشم اشتباه گرفت و پرسيد حال خانمت چطوره ؟ منم در حاليكه جوگير شده بودم گفتم خوبه سلام ميرسونه :)) خلاصه تو فاميل آبرو نذاشتن روز عروسي برام
پاسخ ها
خيلي جالب بود
مهدی عباسی خیلی با حال بود!
یادمه در یک مکالمه با یه خانوم در پایان بهم گفت تو مثل داداشمی و منم در جواب گفتم منم مثل . . .
اقا یه مرده ای انقدر بهم خندید که مثل علامت سوال خم شدم و راه رفتم.
اخری باحال بود دمش گرم یه ادم با انصاف هم پیدا شد
وای منو بگو روز عاشورای همین امسال راه افتادیم بریم عزاداری یادم افتاد پلیور داداشمو نیاوردم برگشتم توی راه پله همسایمون یه آقای مسنی بود سلام دادم بهش ،گفت سلام لعنت بریزید منم که عجله داشتم دستپاچه شدم گفتم همچنین بعدش زود گفتم بیش باد
وای ینی سرخ شده بودما .....
پاسخ ها
این خوبه...7-8سالم بود که تو ایام محرم عمم زنگ زد خونمون .من گوشیو برداشتم و عمم بعد سلام گفت لعنت بر یزید منم نمیدونستم در جوابش چی باید بگم کلی تشکر کردم و گفتم خیلی ممنون مرسی...
++++++++++
اعتراف میکنم...
.
.
.
.
.
یه بار توی سطل جلو یکی از اتاقای خوابگاه پوست آناناس افتاده بود,
منم برداشتم انداختم تو سطل خودمون هرکی دید فک کنه ما خوردیم...!
پاسخ ها
مرسی کلی خندیدم
مهدی عباسی خیلی باحال بود
حمیدرضا رو نفهمیدم چی شد؟؟؟؟؟؟
نظر مهدی عباسی خیلی عالی بود
من چند تا اعتراف دارم:
1- بچه بودم فکر میکردم اگه دستمو تند بچرخونم مثل هلکوپتر میتونم پرواز کنم
2- فکر میکردم اگه دودستی خودمو بغل کنم میتونم رو هوا معلق بمونم
باقیش خیلی ضایس همینقدر بسه....
یه روز اوایل ازدواجمون ، لباس پوشیده بودیم 2 نفری بریم بیرون وقتی داشتم کفشم رو میپوشیدم یادم نیست دقیقا چی شد ولی یادمه که از دست همسرم دلخور شدم و زود از خونه رفتم بیرون و در کوچه هم چترق محکم بستم ، بعدش انتظار داشتم که محسن بیاد دنبالم و از دلم در بیاره ( مثل این فیلما و رمانای رمانتیک) بعدش هر چی رفتم میدیدم خبری نشد هی بر می گشتم پشت سرمو نگاه میکردم هی میدیدم نه بازم نیومد !!!!
انقد رفتم تا رسیدم به خیابون گوشیمو در آوردم ببینم شاید زنگ زده دیدم نه زنگ هم نزده !
متعجب بهش زنگ زدم گفت فک کردم دوس داری تنها بری برو دیگه منم میرم کارامو انجام میدم.
منو می بینی همه ی باورهای رمانتیکم یهو با هم فرو ریخت ، خیلی لحظه ی سختی بود!!!
پاسخ ها
الهي !
خوب ادبت کرد .آفرین
عالی بود
ای جانم قربونت بشم خیلی خوشگل بود الهی به خوشی در کنار همدیگه زندگی کنید عزیزدلم.
ملینا جون :((
اتفاقا خودش ادب شد یاد گرفت دفعه ی بعد چطور رفتار کنه ، امتحانشم کردم سربلند بیرون اومد بعله!
فدای شما مامان عزیز:*
مرسییییییییییییییی:)
عزيزم اکثر مردا کوتاه فکرن و قدرت فهميدن حرف دله نانمارو ندارن البته تاوقتيکه خودشون کارشون گير آدم نيس
من انقدر توی عمرم سوتی داده ام که شمارش از دستم در رفته ولی یکی از آخرین سوتیهایی که دادم این بود که میخاستم پارچه پیراهنی ام بدم به پیراهن دوزی برام بدوزه بعد از این که کلی دنبال آدرسش گشتم تونستم پیدا کنم رفتم تو یکهو گفتم آقا ببخشید اینجا پیراهن دوزی؟ بعد مرده خندش گرفت و گفت: نمیدونم ولا دور و برتون نگاه کنید شاید اومده باشید پیراهن دوزی!!!
رفته بودم دکتر برای لاغری.اتاق دکتر بزرگ بود و پیش در ورودی یه در دیگه درست عین خودش که برا دسشویی بود پیشش بود.کارم تموم شده بود وداشتم درکمال خونسردی ویه اهن اوهنی داشتم میرفتم که برم بیرون دروباز کردم دیدم دشوییه.برگشتم دیدم دکتره سرخ شده واز زور خنده صداش درنمیاد.منو میگین.........
پاسخ ها
تصورشمخنده داره.حاظرم آب دريارو با چنگال بخورم اينجورى ضايع نشم
به اعتراف مهدی عباسی کلی خندیدم. خیلی با حال بود.
بچه ك بودم يك شب عمم اينا مهمون ما بودن بابا رفته بود واسه خريد بعد از يك ساعت ك داشت ميومد ب عمم گفتم بدو بدو روسري تو سر كن بابام داره مياد
جو تركيد :-) 3>
بابا نیلوفر پس وقتی جا نباشه باید بری بغل دست اقا بشینی که بر حسب اتفاق خوش تیپم هست ....دمت گرم.من جای اون بودم عاشقت میشدم میومدم خواستگارید
چند وقت پیش بله برون دختر عمه خانومم بود. رفتیم اونجا مجلس زنانه که بزن و بکوب بود.... اما مجلس مردونه چشت روز بد نبينه عين مجلس ختم بود 50 - 60 مرد نشسته بون فقط همدیگرو نگاه می کردن .....
منم که طاقت اینجور جاهارو ندارم داشتم با عموی خانومم در گوشی هی شوخی می کردم و می گفتم فاتحه الصلوات و خدا بیامرزدش و از اين حرفها انقدر توی اين دو ساعت اينطوری سر خودم رو گرم کردم تا وقت بگذره که چشمتون روز بد نبينه موقع خداحافظی همه اومده بودن دمه در 20 - 30 نفر اون جلو ....
من خداحافظی کردم و بجای اينکه بگم خوشبخت بشن ان شالله ........ گفتم خدا بیامرزتشون ...........
آقا اینو نگفتم کل اون آدما زدن زیر خنده منفجر شده بودن!!!
منم که خودم داشتم از خجالت آب می شدم............
ولی هر وقت یادش می افتم کلی می خندم.....
خدا بيامرزتشون
من کلاس اول که بودم رفتم جشن قرار بود تو جشن اجرای کاراته داشته باشم ، اجرام که تموم شد مجریه گفت اسمت چیه ؟ گفتم سرکار خانم ریحانه سادات موسوی ؛ همه شروع کردن به خندیدن حالا هر وقت که فیلمشو نگاه میکنم فقط از حرف خودم حسابه میخندم
من اعتراف میکنم یدفعه خواستم ویزا بگیرم برایه آمریکا برایه موندن خلاصه رفتم سفارت آمریکا اومدم بگم من میخوام برایه مدتی بیام آمریکا اما نمیدونم چرا یدفعه هول شدم گفتم مرگ بر آمریکا هیچی دیگی با اردنگی انداختنم بیرون
پاسخ ها
++++++++++ عادت کردیم عزیزم